ناگفتههای عملیات رمضان در گفتگو با دو عکاس جنگ/ماجرای شهادت خبرنگاری که به صف رزمندگان پیوست
علی فریدونی عکاس عملیات رمضان از ماجرای شهادت خبرنگاری میگوید که بنا بر تکلیف، کار خبرنگاری را کنار گذاشت و به صف رزمندگان شهید عملیات رمضان پیوست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، علی فریدونی و عربعلی هاشمی از جمله عکاسانی هستند که هر دو سابقه حضور در عملیات رمضان را داشتهاند. بهبهانه سالگرد این عملیات، بهسراغ این دو عکاس سالهای دفاع مقدس رفتیم و پای صحبتهایشان نشستیم، ناگفتههای بسیاری از سالهای حضورشان در جبهههای نبرد حق علیه باطل دارند که شنیدن دارد و خاطراتشان هنوز گرم و گیرا است.
*ابتدا قدری درباره عملیات رمضان و مختصات کلی این عملیات توضیح دهید.
فریدونی: عملیات رمضان از اواخر تیر آغاز و تا اواخر مرداد ادامه داشت. گرمای هوا در منطقه بیش از 50 درجه بود. از آنجا که خبرگزاری جمهوری اسلامی در آن مقطع تنها خبرگزاری رسمی کشور بود، ما نیز به عنوان عکاسان خبرگزاری وظیفهای دو چندان داشتیم و برای شرکت در هر عملیات، در قالب یک تیم تقریبا 5 نفره به منطقه اعزام میشدیم. تیم خبرنگاران و عکاسان اعزامی به مناطق ترکیبی کاملا حرفهای داشت؛ عکاسان حاضر در این تیمها باید خوراک تصویری تمامی مطبوعات و جراید کشور را تامین میکردند و خبرنگاران نیز از لحاظ تولید خبر وظیفه بسیار سنگینی بر عهده داشتند. در آن مقطع دکتر کمال خرازی مدیر عامل خبرگزاری جمهوری اسلامی بود و در عین حال رییس ستاد تبلیغات جنگ نیز بود و این یک پوئن مثبت برای ما محسوب میشد. ما باید تمام محورهای عملیات را پوشش میدادیم؛ از اتاق جنگ و عملیات گرفته تا قرارگاهها همگی تحت پوشش ما قرار میگرفت. بچههای عکاس و خبرنگار در گروههایی مجزا تقسیم میشدند و وظیفه شان 48 ساعت قبل از عملیات مشخص میشد. مسئول گروه ما آقای احمد خادم مله بود. مطبوعات نیز اعم از روزنامههای جمهوری اسلامی، کیهان و اطلاعات نیز نمایندگانی داشتند که شامل یک عکاس و یک خبرنگار بود.
هاشمی: البته این مطبوعات زیاد خبرنگار نداشتند؛ بیشتر عکاس داشتند.
فریدونی: ما قرارگاهی داشتیم که در آن نسبت به هر عملیات توسط مسئول گروه که خود در ستاد تبلیغات جنگ توجیه شده بود، توجیه میشدیم. توضیحاتی از این دست که عملیات در چه وسعتی است و چه موقعیتی دارد. قبل از عملیات، محورها مبتنی بر اینکه وسعت عملیات و طول و عرض اجرای آن چند کیلومتر بود، میان عکاسان و خبرنگاران تقسیم میشد تا همه محورها پوشش داده شود و موازی کاری پیش نیاید؛ مثلا دو عکاس در یک محور نباشند. گروههای 5 نفره شامل یک راننده، یک الی دو عکاس، یک فیلمبردار و یک خبرنگار بود. ما در عملیات رمضان حدودا 67 یا 68 نیرو شامل خبرنگار و عکاس داشتیم که در محورهای مختلف تقسیم شده بودند. از جمله عکاسان حاضر در این عملیات، آقایان حیدری، صادقی، قلمچی، هاشمی، شهید گودرزی و بنده بودیم. خبرنگاران هم چند نفر بودند که از جمله آنها شهید نبیپور خبرنگار شهرستان ما بود؛ یادم بیندازید درباره این شهید خاطرهای را برایتان بگویم.
تمام عملیاتهای ما که نظام کل جهان را شکست، شبانه بود و در طول 8 سال جنگ هیچ عملیاتی نداشتیم که روز آغاز شود. ما بین ساعت 11 تا 12 شب در قرارگاهها آماده بودیم و وقتی نماز صبح را میخواندیم، هرکس در قالب گروه و محوری که از قبل برایش مشخص شده بود، حرکت میکرد و میرفت. شاید گاهی در منطقه به هم برمیخوردیم یا دو عکاس با هم میرفتند.
*دلیل اینکه گاهی دو عکاس برای عکسبرداری از یک محور واحد به منطقه اعزام میشدند چه بود؟
دلیلش این بود که اگر در خلال عملیات یکی از آنها مجروح شد یا حادثهای برایش رخ داد، دیگری بتواند به او کمک کند و کار عکاسی را ادامه دهد. ازقضا این اتفاق در عملیات رمضان برای من و آقای هاشمی افتاد. خط شکسته شده بود و ما صبح حرکت کرده و به خط دوم رسیده بودیم. متاسفانه در این عملیات تمام منطقه ما دشت بود و کوهستانی نبود و اینطور که میگفتند، عملیات، یک عملیات نعل اسبی بود. ما در این عملیات چندین مرتبه غافلگیر شدیم و عملیات در هر چهار مرحله با شکست ما همراه شد. شاید برایتان این سوال پیش بیاید که چگونه شکست خوردیم؟ منطقه عملیات، سراسر دشت بود و هیچ سنگر و خاکریزی جلوی ما وجود نداشت. از این رو بچهها مدام فداکاری میکردند و از جان خودشان میگذشتند. ما در طول این چهار مرحله تا پاسگاه زید عراق پیشروی کردیم؛ تا دریاچه ماهی رفتیم و برگشتیم. اما در این عملیات پاتکهای سنگین زرهی خوردیم؛ چراکه تیپ زرهی عراق بسیار قدرتمند بود. وقتی ما به خط دوم رسیدیم، جنگ تانکها شروع شده بود و در پی شلیک یکی از تانکها، موج انفجار آقای هاشمی را گرفت و به سمتی پرت کرد.
*پس از مجروح شدن آقای هاشمی چه اتفاقی افتاد؟
پس از این اتفاق، ایشان حال خوبی نداشت و من علاوه بر وسایل و دوربین خودم، لوازم ایشان و خودش را هم بر دوش گرفته و حمل میکردم. دوربینهای آنالوگ آن زمان بسیار سنگین بود و مثل دوربینهای دیجیتال امروز سبک نبود. آن موقع جثّه من هم خیلی کوچکتر و ضعیفتر از حالا بود. من آقای هاشمی را بر دوش گرفته بودم؛ پنجاه متر حرکت میکردیم و سپس از شدت گرما و تشنگی میایستادیم و استراحت میکردیم. ایشان در طول مسیر بارها از حال رفت. حدود یک کیلومتر را در همین وضعیت طی کردیم تا به نزدیکترین پایگاه بچههای امداد رسیدیم. در آنجا ایشان را داخل چادر امداد بردیم و بچههای امداد به او سرم زدند. من آقای هاشمی را نزد بچههای امداد گذاشته و برگشتم. مرحله دوم یا سوم عملیات بود که قرار بر این شد ما در طول عملیات هرکجا که رفتیم، هنگام شب به قرارگاه بازگردیم تا هم بتوانیم نگاتیوهایمان را تحویل دهیم و هم اخباری که در طول روز از منطقه جمعآوری کرده بودیم را ارائه دهیم. این را هم بگویم که ارسال نگاتیوها کار بسیار سختی بود. هر عکاس نگاتیوهایش را پس از کپشننویسی به مسئول تدارکات قرارگاه تحویل میداد.
*کپشنهایی که برای هر عکس مینوشتید شامل چه نکاتی بود؟
کپشنها شامل نام عکاس، نام لشکر، تاریخ ثبت عکس، مکان ثبت آن و اطلاعاتی از این دست بود. مسئول تدارکات نگاتیوها را جمع و در یک پاکت بسته بندی میکرد. اگر هواپیمایی بود، نگاتیوها به هواپیما ارسال میشد و اگر نبود، با ماشین حمل میشد و بعد در فرودگاه و یا ترمینال توسط پیک به خبرگزاری تحویل داده میشد. نگاتیوهای بستهبندی شده در خبرگزاری باز میشد و سپس نگاتیو مربوط به هر روزنامه مجددا توسط پیک به دفتر آن روزنامه ارسال میشد. با این وجود، اصل کار به دوش خبرگزاری بود. اخبار نیز ابتدا در تلکس مادر میرفت و تمام روزنامهها و مجلات آنها را از طریق تلکس مادر دریافت میکردند. آن موقع تلکسهای نواری در کار بود که نوارهای بلندی هم داشت. البته اخبار به دلیل شرایط جنگی به سه، چهار گونه متفاوت تقسیم و غربالگری میشد؛ محرمانه، فوق محرمانه، مطبوعاتی و... که همه اینها به تلکسهای مطبوعات مختلف ارسال میشد و هر رسانه به سلیقه خود، تیتر و لید خبرش را انتخاب میکرد.
وضعیت عکسها نیز به این صورت بود که ابتدا نگاتیوها به لابراتوار میرفت و توسط مسئول لابراتوار ظاهر میشد. پس از خشک شدن، قیچی و کنتاکت میشد. سپس سردبیر، عکسها را بر اساس سیاست روز رسانه گزینش و در دستور انتشار قرار میداد.
*قرار شد یادتان بیندازم که خاطرهای را درباره شهید نبیپور تعریف کنید.
بله. در اینجا میخواهم نکتهای را درباره شهید نبیپور که پیشتر ذکر خیرشان شد بگویم. ایشان شهیدی است که بسیار کم به خاطراتش پرداخته شده است و لازم است به این بهانه یادی از ایشان بکنیم. وقتی این شهید به عنوان خبرنگار از شهرستان آمد، سیمایی بسیار پاک و حزب اللهی داشت و به تازگی نامزد کرده بود. در یکی از روزهای مرحله سوم عملیات رمضان وقتی عملیات به بن بست خورده بود و ما تعداد زیادی شهید و مجروح داده بودیم، هنگام ظهر به قرارگاه بازگشتیم. پس از اقامه نماز ظهر هنگامی که میخواستیم دوباره به منطقه برگردیم، دیدیم سفره ناهار را انداختهاند. از آنجا که در منطقه هوا به شدت گرم بود، بیشتر نان، پنیر، هندوانه و شربت آبلیمو به بچهها میدادند تا گرمازده نشوند. همه دور سفره جمع شدیم و دیدیم یک نفر کم است. آقای خادم مله به عنوان مسئول گروه به من گفت:
"علی! نبیپور کجاست؟"
گفتم: "نمیدانم!"
ایشان گفت: "بگرد پیدایش کن!"
ما مشغول جستجوی نبیپور شدیم و همه جا را گشتیم؛ اما در ابتدا نشانی از او نیافتیم. در فاصله صدمتری قرارگاه یک مسجد حصیری به طول یک متر درست کرده بودند که بچهها برای اقامه نماز به آنجا میرفتند. من در همین حین که مشغول جستجوی شهید نبیپور بودم، نگاهم به این مسجد گره خورد و دیدم یک نفر داخل آن نشسته است. پیش رفتم و دیدم شهید نبیپور قرآن کوچکش را از جیب درآورده و مشغول نیایش است[گریه میکند و برای چند ثانیه یارای سخن گفتن ندارد].
هاشمی: مظلومترین خبرنگار ما شهید نبیپور بود. اصلا در عالم خودش بود.
فریدونی: حالش بسیار دگرگون بود. من مزاحمش نشدم و برگشتم. سرانجام وقتی میخواستیم نظام شویم، او را صدا کردیم؛ وقتی آمد، دفتر، خودکار و ضبطش را روی میز گذاشت و به آقای خادم مله گفت:
"من دیگر با شما نمیآیم!"
آقای خادم مله در پاسخ گفت: "یعنی چی نمیآیم؟"
شهید نبیپور گفت: "اکنون دیگر تکلیف شرعی من جنگیدن و رزمنده شدن است."
هرچه آقای خادم مله به او اصرار کرد، نپذیرفت. سپس نزد یکی از مسئولین گردان رفت و یک سلاح کلاشینکف و نارنجک تحویل گرفت و به عنوان رزمنده در دسته بچههای رزمنده قرار گرفت. دو روز پس از آغاز مرحله سوم عملیات رمضان، خبر شهادتش را شنیدیم.
پس از شهادت شهید نبیپور، پیش فرماندهاش رفتیم. فرماندهاش میگفت با وجود اینکه دو، سه روز بیشتر از آشناییمان با این شهید نگذشته بود، اما انگار 10 سال بود که او را میشناختیم! همیشه برای هرکاری داوطلب بود؛ اولین نفر برای شکستن خط داوطلب میشد؛ اولین داوطلب برای بازگرداندن بچههای مجروح از آن طرف خط بود. بچهها در حالی مشغول شنیدن خاطرات شهید نبیپور از زبان فرماندهاش بودند که همگی بغض کرده بودند.
*شهید نبیپور چگونه به شهادت رسیدند؟
نحوه شهادت ایشان به این صورت بود که وقتی آن طرف خاکریز عراقیها پاتک شدیدی میزنند، حدودا سی الی چهل نفر از بچههای رزمنده ما مجروح میشوند. شهید نبیپور برای بازگرداندن مجروحین داوطلب میشود. ایشان اولین مجروح را به دوش میگیرد و به خاکریز میرساند؛ به همین ترتیب دومین و سومین مجروح را هم به خاکریز میرساند و در همین حین، یکگلوله توپ شلیک و به نزدیکیهای خاکریز برخورد میکند و ترکش آن به شهید نبیپور اصابت میکند. ایشان در همان لحظه به شهادت میرسد.
ادامه دارد...
---------------------------
گفتگو و تنظیم: محمد خاجی
---------------------------