افسانه کمالی: سعی کردم مغز یک بچه اوتیستی را روی صحنه تئاتر باز کنم
کارگردان «ماجرای عجیب سگی در شب» درباره سختیهایش برای تولید نمایشی میگوید که به موضوع اوتیسم و دنیای بیماران این اختلال روانی میپردازد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، «ماجرای عجیب سگی در شب» عنوان نمایشی به کارگردانی افسانه کمالی است که با دستمایه قرار دادن اوتیسم، تلاش میکند تصویری از یک اختلال مهم عصبی را به تصویر کشد. اختلالی که در جهان امروز اهمیت بسیار پیدا کرده و جوامع روانپزشکی تلاش میکنند تا عموم مردم نسبت به آن آگاه شوند. کمپینهای بسیاری برای کمک به افراد اوتیستی تشکیل شده است و در این میان هنر نیز به عنوان یک مدیوم در معرفی اوتیسم و راههای یاریرسانی به افراد درگیر با آن فعال بوده است.
افسانه کمالی که به واسطه تحصیلات دانشگاهیش در حوزه درمانگری تخصص دارد، در اولین تجربه کارگردانیش به سراغ اوتیسم رفته است و در «ماجرای عجیب سگی در شب» که برگرفته از اثری به قلم سایمون استیونز، دنیای پر پیچ و خم و عجیب و غریب یک دختر اوتیستی را به تصویر کشیده است. نمایش مورد توجه منتقدان قرار گرفته است و بازی بازیگر نقش اصلی نمایش به یکی از بازیهای محبوب سال 98 بدل شده است. آنچه میخوانید صحبتهای افسانه کمالی درباره چرایی انتخاب اوتیسم و تلاشهای هنریش در این زمینه است:
***
چرا شما درون سر یک اوتیسمی را نشان میدهید؟
کمالی: اوتیسم سه طیف مختلف دارد که طیف اول و دوم به باهوشی مرتبطاند. طیف سه یا همون سندرم آسپرگر است. نمایشنامه راجع به سندرم آسپرگر است که البته نویسنده رمان اصرار داشته بگوید چنین نیست. به خاطر اینکه خانواده اوتیسمی آنقدر مشکلات دارند و آنقدر سختی میکشند که اگر میدانستند بچهاشان میتوانسته در این طیف باشه و آنقدر باهوش باشد، این خودش یک غمی را به غمهایشان اضافه میکند.
کتاب در دنیا خیلی پر فروش بوده ؛ بعد بحث ساینس که شما میگویید اینها نابغه ریاضی و علوم هستند پیش میآید. اوتیستیها فوتوگرافیک مموری دارند و ذهنشان به راحتی میتواند همه جزئیاتی که در این اتاق است را ثبت و آنالیز کند. اگر همین الان من اوتیسمی بودم و در این اتاق بودم آنقدر داده به ذهنم وارد میشد، همه تصاویر جزء به جزء وارد ذهن من میشد که برای کنترل کردنش نیاز داشتم یک سرو صدایی ایجاد کنم تا فقط بتوانم شما را بشنوم.
پس الان قهرمان نمایش شما جزء همین سندرم محسوب میشود؟
کمالی: بله، میخواستم نشان بدهم. در عین حال که این صحنه چقدر شلوغ است و چقدر دارد هر جا یک اتفاقی میافتد؛ اما این بچه دارد راهش را میرود. همه عمرشان را اینها به این شکل زندگی میکنند و ذهنشان پر از تصویر است. توانایی این را ندارند که تشخیص بدهند. الان صورت شما خوشحال است یا ناراحت، یعنی میمیک صورت را نمیتونند تشخیص بدهند و با خودشان خیالپردازی میکنند. مثلاً اگر من الان به شما بگویم شما خیلی آدم جذابی هستند بسیار طول میکشد تشخیص بدهد که شما از این جمله خوشتان آمده یا بدتان آمده است.
اهل پرسیدن و جستوجو کردن هم نیستند؟ قهرمان نمایش شما مدام با پدرش درگیر است. انگار حرفهای پدرش را قبول نمیکرد.
کمالی: به خاطر اینکه دقیقاً همین چیزی که میشنوند را تحلیل میکنند. مثلاً اگر الان از من بپرسید که، چه خبر؟ الان داری چیکار میکنی؟ میگویم الان دارم با شما صحبت میکنم. مسقیمترین جواب و درستترین جواب را به شما میگویم، نمیگویم الان در حال فعالیت تئاتری هستم و کاری دارم.
جزئیات را میبینند؛ اما به نحوی جزئیات را بازتاب نمیدهند.
کمالی: درست است، یعنی اگر الان ازشان بپرسید که چند سالش؟ مثلاً میگوید که من الان 15 سال و دوماه و ده روزم. آنقدر دقیق میتواند به شما جواب بدهد.
در فیلمهایی که راجع به افراد اوتیستی ساخته شده است برای شخصیتها یک سری تیکهای عجیب غریب طراحی میکنند؛ولی در نمایش شما خیلی فرد عادی است. انگار آن تصویری که همیشه از افراد اوتیستی ساخته شده قرار است اینجا شکسته شود.
کمالی: زمانی که روی نمایش کار میکردم، داشتم تصور میکردم که این بچه تصویر ذهنیش از خودش چیست. مثلاً جلوی آینه تصویری که از خودش میبیند، چه فکری میکند. وقتی میگوید که من الان این لباس را با این لباس بپوشم، موهایم را اینجوری شانه کنم و عطر بزنم، تصویری که آدمهای دیگر از من دارند این است. وقتی داشتم میزانسنها را میدادم گفتم من باید واقعیتهای ذهن بچه را را نشان بدهم، واقعیت بیرونی و درونیش را در ذهنش نشان بدم؛ اما تصویر خودش از خودش را درست نشان بدهم، یعنی حسم این است که او خودش را اینجوری میبیند. در صورتی که ذهنش پر از شلوغی است، پر از رفتارهای نابههنجار است.
من هر چه مطالعه کردم راهی برای کشف درون آدمهای اوتیستی نیافتم؟
کمالی: نه، فکر نکنم راهی وجود داشته باشد.
پس از تخیل خودتان استفاده کردید؟
کمالی: تخیل و کمی دانش. من فیزیولوژیک اعصاب خواندم و مکانیسمهای رشتههای عصبی که درگیر این موضوع هستند. میزانسنهایی که در صحنه انجام دادم طبق جریانهای عصبی و آن مداری است که درگیر این مسأله است. سعی کردم که مغز بچه را روی صحنه باز کنم. اگر امکانات و تهیهکننده میداشتم میتوانستم قشنگ صحنه را شبیه یک مغز دربیاورم؛ ولی نداشتم و در حداقل امکانات این کار را ما انجام دادیم.
یعنی مرزی که صحنه را از مخاطب جدا میکرد؛ در واقع شمایی از یک مغز میتوانست باشد؟
کمالی: آره، من هدفم این بود و نمی شد که درش بیاری چونکه خیلی هزینه بر بود و میخواستم ویدیو بال هم چشمش باشد به دنیای بیرون که هم یک چیزهایی را رئال میبیند و هم رائالیسم جادویی دارد. یعنی با اینکه این اتاق را اینجوری میبینه شاید دلش بخواد ببینه رنگ گلها داخل گدان به رنگ دیگری است. الان خودتان هم دارید با من حرف میزنید شاید در ذهنتان هزاران هزار تصویر ببینید، یک فیلمی به ذهنتان بیاد یک لحظهای از یک تصویر یادتون بیاد
من تا آنجا که به خاطر دارم در تئاتر ایران حداقل هیچوقت درباره اوتیسم نمایشی کار نشده است. به این شکل بوده که به نفع بچههای اوتیسم نمایش داده باشند یا نمایشگاه نقاشی برگزار شده است. خودتان در ایران با موردی مشابه نمایش «ماجرای...» دیده بودید؟
کمالی: من وقتی این نمایشنامه را شروع کردم اول فکر کردم هیچ ترجمهای از این اثر وجود ندارد، تقریباً اواسط کار بودم که دیدم یک نشری آن را ترجمه کرده است. وقتی رفتم و شروع به خواندن کردم دیدم یک سری نکات ریز در ترجمه رعایت نشده است، مثلاً سادهترین نمونهاش اینکه بچه میگوید پدر، مادر. نمیگوید پدرم و مادرم و این خیلی مهم است. یعنی مثلاً وقتی میرود با آدمها صحبت میکند میخواهد برود لندن، پلیس ایستگاه قطار با او صحبت میکند که کجای میخواهی بروی؟ میگوید میخواهم برم پیش مادر؛ این خیلی تاثیرگذار است.
یعنی خاصیت مالکیتش را حذف میکند و به آن عنوان و شاخص میدهد؟
کمالی: در یک کلمه، دارد آن بیگانگیش از جهان بیرون هم نشان میدهد. این نکات رعایت نشده بود و من جستجو کردم و دیدم اجرایی نیست، بعد که ما اجرایمان شروع شد فهمیدم که یک اجرای دانشجویی در تئاتر باران از این متن روی صحنه رفته است. از همین نمایشنامه با همان ترجمه آن ناشر که از تیوال هم آمده بودند به من گفتند ما آن کار را دیدیم، خیلی کار را دوست نداشتیم؛ اما آمدیم کار شما را دیدیم خیلی متفاوت بود. حالا من نه آن کار را دیدم و نه میدانم چی بود. دانشجویی بوده قطعاً امکاناتی نداشتند، دوست داشتم آن کار را میدیدم.
حالا متن را میخواهید منتشر کنید؟
کمالی: بله، شاید.
انتشارش با آن پانویسهایی که قطعاً دارد جذاب میشود. حالا مسئلهای که وجود دارد اینکه باز هم خاطره شما به همان نمایشنامهای که خودتان کار کردید محدود میشود. ما در ایران درباره این موضوع هیچ کاری نکردیم. به نظرتون چرا تمایلی برای به تصویر کشیدن چنین جامعهای حتی در سینما و تلویزیون وجود ندارد؟ درکی از آن نداشتیم یا اصلاً برایمان مهم نیست؟ در حالی که آمار اوتیسم در ایران کمی نگرانکننده است.
کمالی: این که چرا کار نکردند را نمیدانم؛ ولی مثلاً میدانم مستند کار شده است. همین دو، سه روز پیش خانمی آمده و گفته بود که سه سال با انجمن اوتیسم کار کرده و توانسته یک مستند بسازد. سه سال کار کردن خیلی سخت است. اینکه چی شده است سه سال طول کشیده و انجمن نتوانسته حمایت کند. شاید مشکلات مالی بوده؛ البته کار کردن با خود بچهها سخت است. خیلی بچههای حساسی هستند. همه اینها باعث میشود که آدم شاید نخواهد به این موضوع فکر بکند.
و شما وقتی داشتید کار میکردید، خودتان با افرادی که درگیر اوتیسم هستند رابطهای داشتید؟
کمالی: من کلاً در دوره تحصیلیم به خاطر رشتهام ارتباط داشتم. برای پایاننامهام در بیمارستان روان کار کردم و خیلی نمونه اینها را دیدم. نه تنها اوتیسم بلکه بیماران دیگری هم دیدهام، این نمایش را که شروع کردم میخواستم یک جورایی دین خودم را به آن رشتهای که خواندم ادا کنم، چون سوادم و دانشم در آن حوزه است و وقتی چهار، پنج سال مطالعه میکنم راجع به تئاتر و سینما ترجیحم این است که چیزی که بیشتر میدانم را محل فعالیتم قرار دهم.
پس تمرکزتان در آینده میتواند راجع به موضوعات روان انسان متمرکز شود.
کمالی: حسم الان این است و فکر میکنم همین شودو. اوتیسم هم موضوعی که فکر میکنم کار نشده است، تا دلتان بخواهد راجع به شیزوفرنی کار شده است. خیلی تئاترها را حتی دیدم که یک بیماری شیزوفرنی دارد و یک گوشهای یک کارهایی میکند.
خوب به نظرتون چرا؟
کمالی: به خاطر اینکه بیماری که فانتزی زیادی دارد، توهم و هذیان داره؛ توهم و هذیان دو ویژگی خیلی مهماند برای کار کردن در سینما و تئاتر. فیلم «برادرم خسرو» بیماری دوقطبی را نمایش داد؛ اما باز اگر کسی بخواهد درباره دوقطبی کار کند خیلی شرایط سختتر و سنگینتر است، یعنی آن چیزی که ما دیدیم خیلی تلطیف شده بود. خیلی کار کردن روی موضوعات دیگر سخت است؛ ولی شیزوفرنی چون خیلی سریع میشود شکل توهمی بدان داد، خیلی دستمالی شده و دست خورده است. ولی اوتیسم چون بچهها خیلی درگیرش هستند و کسی هم با جهان آنها نمیتواند ارتباط برقرار کند دوست داشتم کار کنم و بگویم این بچهها ذهنشان همانقدر که تمرکز ندارد، همانقدر نظم دارد. وسواس زیادی دارند و همه چیز برایشان تعیین شده و پر از خط و رنگ است. اگر وسایلشان را نگاه کنید همه چیز تعیین شده و پر از رنگ و خط است.
به همین خاطر نمایش شما هم هر کسی یک رنگ به خصوصی دارد؟
کمالی: بله.
مسئلهای که وجود دارد وقتی درباره روانشناسی عموماً صحبت میشود. در دنیای درام خیلیها فکر میکنند آن چیزهایی که مشاور عموماً خانواده میتواند انجام دهد، مسأله روانشناسی است. در حالی که بیماریهای دیگر همواره پنهان میمانند. همواره برخی از مبتلایان مشهور به این اختلالات از بیان وضعیت درونیشان رنج میبردند. مثلا چرچیل دوقطبی بود و آن را سگ سیاه معرفی میکرد. این تشبیه خیلی استعاری و نامحسوس است. اصلاً مشخص نیست به چی میماند. این نشان میدهد که دراماتیک کردن این درونیات خیلی مشکل است. در مشکلات و اختلالات روانی چه چیزی در دست یک درامنویس است تا بتواند اینها را به تصویر بکشد؟
کمالی: واقعیتش این است که فکر میکنم باید یک تجربه زیستی وجود داشته باشد، یعنی باید با همه وجود یا به آن آدمها نزدیک بشوند یا خودشان تجربه کرده باشند. خیلی فرق است بین اینکه شما راجع به آن بخوانید تا خودتان تجربهاش کنید یا عزیزانتان درگیرش باشند؛ خیلی متفاوت است.
خودتان در این سالها یک نمایشنامه موفق خواندید؟
کمالی: همین ماجرای عجیب به نظرم خیلی درست است. فقط اینکه من خیلی دلم میخواست بیشتر روی قصه مانور بدهم و درام قصه را کار کنم؛ ولی به خاطر زمان محدودی که داشتیم، میخواستم یک ساعت کار کنم. بین قصه نمایشنامه و ذهن یک بچهی اوتیسمی انتخاب کردم. گفتم الان کدامش واجبتر که من بخواهم نمایشش بدهم. اینکه من بخواهم کل نمایشنامه موضوعی که دو ساعت زمان میبرد و جزء به جزء میتواند ذهن را همراه کند؛ چون یکی از نقدهای منفی من این بود که قصه نمایشنامه خیلی از دست رفته است، در صورتی که انتخاب خودم این بود که قصه را محدودش کنم. از ماجرای سگی که در چنگال باغ کشته شده و این بچه میخواهد بفهمد چه کسی او را کشته، یعنی برود جلو و یک سری خردهقصههای کل نمایشنامه را حذف کردم تا مثلاً بتوانم آن جهان را نشان بدهم.
کاملش اجرا میکردید چند دقیقه میشد؟
کمالی: دو ساعت و نیم، الان در اروپا هنوز داره اجرا میرود، دو ساعت و نیم زمان برده خوب ما یک videowall داشتیم آنها سه تا دیوار را videowall کردهاندو میتوانند روی آن مانور بدهند وکارهای زیادی انجام بدهند.
یعنی چها رتا تصویر؟
کمالی: بله و خوب رویش هم باید کار بشود تا بتوان رویش راه رفت و کلاً یک مولتیمدیای عجیب وغریبی برای اجرا داشتند.
یعنی تقریباً نمایش خیلی گران قیمتی است
کمالی: یکی از پرفروشترین اجراهای اکنون در اروپاست و هنوز هم اجرا میشود.
کجا اجرا میشود؟
کمالی: در کل اروپا.
تور دارد؟
کمالی:بله و هر کشوری میروند با بازیگران آن کشور اجرا میکنند. حتی فکر میکنم یک اجرای آلمانی که خود بازیگر اصلی یک اوتیسمی بود انتخاب شد که میگفت تورها او را اذیت میکردند؛ اما معتقد بود به بازیش کمک میکند و به بازیش ادامه میداد.
شما خودتان فکر نکردید از یک اوتیسمی در نمایش استفاده کنید؟
کمالی: خیلی مسئولیت سختی است و ما تمرین کارمان شش ماه طول کشید و این شش ماه، اینکه یک بچه را بخواهی مراقبت کنی، یک تیم مشاور و روانکاو و یک مدیریت درستی میخواهد.
یعنی نیاز به یک ارژانس دارد؟
کمالی: بله؛ چون دوره بازیگری که ندیده است. من فکر نمیکنم اوتیسمی دوره بازیگری دیده باشد. آن فرد خاص هم باید از بچگی دوره دیده باشد و از بچگی مراقبش بوده باشند.
اوتیستیهای میتونند بازیگر شوند؟
کمالی: نمیدانم، حتماً میتوانند که یکی آنجا بازیگر شده است.
اینطور که من خواندم، این جامعهگریزی اوتیستیها یک مانع است و دنیای نمایش مملو از برونریزی است.
کمالی: ممکن برخیها از آنها بیماریشان آنقدر بر درونش غلبه نکرده باشد. به هر حال اینها عاشق تنهایی و سکوت و جاهای کوچکند.
هر وقت درباره مسائل روانی بحث میشود اذهان به سمت سایکودرام میرود. من نمایش شما را سایکودرام ندیدم. خوداون چنین نظری دارید؟
کمالی: من نه، تا توانستم سعی کردم آن بخش سایکوتیک را بگیرم؛ ولی باز یک جاهایی یک سری میزانسنهایی دارد که آن تنش و اضطرابهای بچه را نشان میدهد. بالاخره هر آدمی یک بخش سایکوتیکی در ذهنش، خاموش را روشن میکند. نمیتوانیم بگویم همه یا هیچکس این را ندارد. همه کم یا زیاد این را داریم؛ ولی میگویم هدف من این بود که شمای مخاطبی که وارد صحنه تئاتر میشوی، مجبور بشیو تمرکز کنی که میخواهی سمت چپ گوشه راست صحنه را ببینم و انقدر داده و تصویر و رنگ به شما بدهم تا مجبور شودی آن گوشه از صحنه را ببینی.
ولی عملاً غیر ممکن است چون یک فرد نمیتواند هم زمان همه چیز را ببیند.
کمالی: نه، ولی یک اوتیسمی مجبور است با یک عالمه سر و صدا کردن یک نظمی به ذهنش بدهد که در ذهنش به یک چیزی فکر کند. شاید ما این را وقتهایی که تصادف کردیم، همزمان دارد تلفن زنگ میخورد، یک قرار داریم و مجبوریم خودمان را تا دو دقیقه به قرار برسانیم و یک عالمه آدم منتظرند تا سخنرانی کنیمف درک کنیم.آن لحظه چقدر تمرکز کردن سخت است!!؟
دو تا نیم کره مغز همزمان مشغول کار میشوند.
کمالی: بله، مدام میخواهید استرس را کم کنید و تمرکزتان را افزایش بدهیدو یادتان میآید خوب اگر این جمله را به آن آدم مقصر گفت بودم بیشتر دلم خنک میشد. نگفتم و کاش دم در آن کار را کرده بودم ، ماشینم را چه جای بدی پارک کردم، بعد همه اینها را باید کنار بگذاری و برای 100 نفر صحبت کنید. حالا یک بچه اوتیسمی میخواهد با شما صحبت کند، ذهنش به شدت درگیر این قضیه است.
مخاطب اوتیسمی هم در نمایش داشتید؟
کمالی: خانوادههایشان آمدند. خودشان نه چون ما خیلی سر و صدا و نور و این چیزها داریم که نگران این بودم که اذیتشان کند.
اگر مخاطب اوتیسمی داشته باشید در مواجهه با این نمایش چه واکنشی نشان میدهد؟
کمالی: خانوادههایشان که خیلی نظر مثبتی داشتند. من خیلی نظرات مثبتی داشتم از کسانی که مستند کار برای اوتیسم کرده بودند و یا با انجمنها در اراتباط بودند. میگفتند وای چقدر این بچه ماست و این چقدر اوتیست است. آنها میدانند ما در صحنه چیکار کردیم.
چی شد که علی شمس وارد پروژه شما شد؟
کمالی: من، داشتیم تمرین میکردیم. در دفتر یکی از دوستان بود، دوستم به من گفت که فضای ذهنیت شبیه یکی از کارگردانانی است که من میشناسم. من آقای شمس را واقعاً از نزدیک ندیده بودم. فقط شب دشنههای بلند را از ایشان دیده بودم. چهار، پنج سال وارد حوزه تئاتر شدم و قبلاً از صبح تا شب داشتم مقاله میخواندم و در آزمایشگاه کار میکردم. چهار، پنج سال جدی تئاتر میبینم و اولین کاری که از وی دیدم شب دشنهها بود.
پس خروس غلط میخواند را ندیدید؟
کمالی: خروس را دقیقاً وسط تمرینها اجرا رفت و آن را هم دیدم. به من گفتند که دوست خواهی داشت. گفتند کاری که داری میکنی خیلی کار سنگینی پر میزانسن است، اشتباه نکن خودت هم میخواهی تهیهکننده باشی و الی آخر.
علی شمس چقدر کمکتان کرد؟
کمالی: خیلی؛ من چون خودم ذهنم پراکندگیش زیاد بود. در نظم بخشیدن به میزانسنها و روتوش آنها به شدت به من کمک کرد.
از اینکه از یک رشته دیگر وارد تئاتر شدید با گاردی مواجه نشدید؟
کمالی: بله مواجه شدم؛ ولی فکر میکنم که خیلی کمک کرده که من از یک رشته دیگر آمدم.
پس به نظر شما هیچ منافاتی ندارد که فردی با کولهبار تجربه در رشته دیگر وارد هنر شود؟
کمالی: گاهی حسرت میخورم چرا از هنر هیچ دورهای نخواندم. چون مدام دارم کتاب میخوانم و مدام احساس میکنم کم خواندم و عقبم و دارم با سرعت نور تقریباً در این چهار، پنج سال کتابهای مرتبط با تئاتر و سینما را میخوانم و کم میآید. دانش من واقعاً کم است؛ ولی در عین حال که حسرت میخورم واقعاً نه، فکر میکنم همین باعث میشود که من یک کاری را اجرا برم و 50 درصد آدمها بگوید وا این چی بود و 50 درصد بگویند وا این عالی بود. خوب این برای من خیلی قشنگ است.
خیلی دلم میخواهد در کار بعدیم روی قصه کار کنم، چون تجربهای کردم که خودم راضیام و یک فضایی را از یک بیماری تجربه کردم. با همه امکاناتی که داشتم، نور کمی که داشتم، صحنه محدودی که داشتم. روی videowall خیلی کار کردیم. ما شبهای بسیاری بیدار بودیم تا این ویدیوها رندر شوند. یک سختی عجیب غریبی سپری کردیم؛ اما یک آرامش در ذهنم هست.کاری کردم مرتبط با دانش خودم؛ ولی خیلی تا این هفتههای جدید به خصوص دارم دنبال میکنم، ببینم میتونم آن سمتی هم کار کنم و بعد در آینده بتوانم این را با این ترکیب کنم و بعد ببینم نتیجهاش چی میشود.
به نظرم رسید که دنیای انیمیشن خیلی قابلیت دارد تا دنیای پر زرق و برق ذهن یک اوتیسمی را نشان بدهد.
کمالی: جهان سینما و تئاتر که متفاوتاست؛ ولی این که شما بیای از نزدیک حضور آن بازیگر را حس کنی فکر کنم خیلی تاثیرش بیشتر است تا اینکه من بخواهم فیلم کوتاه یا انیمیشنش را بسازم، خیلی یعنی آن تاثیری که من میخواستم به مخاطب بدهم. آن گیجی و استرسی ناشی از دنیای رنگارنگ تخیلی که در تئاتر میتوانستم ایجاد کنم.
ادامه دارد...
انتهای پیام/