پرونده"ما و آنچه مسئله فردید بود"|به فردید ارادت دارم اما با تفکر وی نمیتوان انقلابی فکر و عمل کرد
اندیشه فردید علی رغم ژرفنگری که در مواجهه با غرب مدرن ایجاد میکند واجد اشکالات جدی است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، در مواجهه با فردید و اندیشههای او رویکردهای مختلفی با مسائل گوناگون، به بحث و تأمل پرداختهاند. برخی از منظر فلسفی فردید را صاحب غنای اساسی در طرح مسائل بنیادی فلسفی در نسبت با وضع معاصر ما قلمداد کرده و عدهای دیگر نوع نگاه او نسبت به مسائل خودمان را در حد تقلیدی از فلسفه هیدگر عنوان کردهاند. گروهی دیگر با دغدغه انقلاب اسلامی به عنوان رخدادی عظیم در وضع جهان مدرن به خوانش نگاه فردید پرداختهاند. در این میان عدهای همچون شهید آوینی و مرحوم مددپور و... تا حدودی توانستهاند که همدلی خاصی با نگاه فردید برقرار کنند و عدهای دیگر با تأملی ژرف بر ابعاد گوناگون نگاه فردید، انتقادهای اساسی را به نگاه ایشان وارد کردهاند. یکی از رویکردهایی که با دغدغه معارف دینی و همچنین انقلاب اسلامی، به خوانشی انتقادی نسبت به نگاه فردید پرداخته، رویکرد متاخر صدراییون است که بعضا به نام نوصدراییون شناخته میشوند. برای تبیین موضع نوصدراییون نسبت به نگاه فردید، گفتوگویی با حجت الاسلام دکتر رضا غلامی(رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا) انجام دادیم.
*مفهوم غربزدگی و تقسیم معرفت به غروبش در غرب و طلوعش در شرق چه نسبتی با سنت اسلامی از منظر صدرایی دارد؟
غربزدگی یک مفهوم جدید است و هر چند مبدع این واژه را مرحوم جلال آل احمد و بعضیها مرحوم فردید معرفی میکنند اما بهتر است گفته شود این مفهوم با واژههای متفاوت پس از نهضت مشروطه تدریجاً وارد ادبیات اندیشه ما شده است. معنای غربزدگی در یک بیان ساده، مجذوبیت و وابستگی شدید و سطحی نگرانه به فکر و سبک زندگی غربی است به نحوی که غرب به قبله و مقصد بی چون و چرای بعضی مبدل میشود.
هر چند غرب و شرق از حیث جغرافیایی موضوعیت دارند و هر کدام به دلایلی به ظرف نسبی یک فکر و فرهنگ خاص تبدیل شدهاند اما واقعیت این است که غرب و شرق در اصطلاح، ناظر به دو جهان بینی و طرز تفکر متعارضاند که میتوانند در اقصی نقاط جهان بروز و ظهور داشته باشند. به بیان دیگر، طرز تفکر غربی در شرق هم حضور دارد و طرز تفکر شرقی در غرب هم هست با این ملاحظه که شرق به ویژه جنوب غرب آسیا به دلیل حضور گسترده پیامبران الهی کمتر در معرض طرز تفکر غربی بوده است.
ممکن است بپرسید این دو جهان بینی و طرز تفکر چه هستند و چرا در غرب مدرن گسترش و عمق منحصر بفردی پیدا کرده است؟ در پاسخ عرض میکنم که جهان بینی غربی، همان جهان بینی مادی انگارانه است که قرآن مجید از طرح آن توسط مترفین زمان با پیامبر گرامی اسلام (ص) پرده برداری میکند :«وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیاوَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ.» توجه داشته باشید که این نوع نگاه به عالم و زندگی، در زمان سایر پیامبران من جمله حضرت موسی (ع) هم بود. قوم بنی اسرائیل با وجود معجزات عظیمی که از موسی (ع) با چشم سر مشاهده کرده بودند، هنوز زمانی از شکافته شدن دریای نیل و عبورشان از دریا نمیگذرد که با دیدن بت پرستها در مسیر، از پبامبرشان درخواست خدایی میکنند که قابل لمس باشد! و سپس همینها اسیر دست سامری میشوند و گوساله پرستی میکنند:«وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَىٰ مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لَا یُكَلِّمُهُمْ وَلَا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِینَ.» استاد بزرگوارمان حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی) دلیل این رفتار بنی اسرائیل را در حس گرایی آنها قابل تحلیل می داند یعنی بنی اسرائیل از ابتدا افراد حس گرایی بودند و توانایی درک متافیزیکی عالم را نداشتند.
این خط که عمدتاً نیز تحت حمایت مترفین عالم بوده است همیشه در تاریخ حضور داشته و کار پیامبران الهی این بوده که انسان را متوجه حقایقی بکنند که فهم آن نیازمند توأماً دو سیر آفاقی و انفسی است. بر همین اساس است که من معتقدم معرفت شناسی حسی با استفاده از تمکن مالی مترفین بر معرفت شناسی فراحسی گسترش پیدا میکند و دهها شاخه معرفت شناختی از بطن آن متولد میشود که نمونه امروزی آن فیزیکالیستها هستند که معتقدند هر آنچه که در یک تئوری فیزیکی بگنجد، وجود دارد و هر آنچه که خارج از تئوریهای فیزیکی باشد، وجود ندارد.
تحلیل رویکرد صدرایی از امور عالم براساس برداشتهای ذوقی نیست
در نقطه مقابل، جهان بینی و طرز تفکر دیگری است که برای نگرش متافیزیکی به عالم رسمیت قائل است و این نگرش را در مناسبات حیات فردی و اجتماعی دخالت می دهد. البته همه آنچه در ذیل باور به متافیزیک مطرح میشود لزوماً حق نیست و اسلام با بعضی از آنها به عنوان مصادیق تفکر شرک آمیز یا وهم آلود مبارزه میکند لکن تفاوت جهان بینی و طرز تفکر غربی با شرقی را باید در یک باور مبنایی جستجو نمود و اما اینکه چرا امروز جهان بینی و طرز تفکر غربی تا این حد در جهان رونق پیدا کرده و پایه زیست جمعیِ بخش مهمی از مردم جهان را تشکیل داده است به اتفاقات مربوط به رنسانس، عصر روشنگری و علی الخصوص انقلاب صنعتی بر میگردد که بررسی دقیق آن برای رسیدن به پاسخ ضروری است.
آنچه مسلم است، نظام سرمایهداری که حیات خود را در گرو استیلای جهان بینی غربی میداند، طی چهار سده گذشته بیشترین نقش را در تحمیل خواسته و ناخواسته طرز تفکر غربی به مردم جهان بر عهده داشته است هر چند من معتقدم در همه زمینهها موفق نبوده است. پس از این مقدمه کوتاه، باید خدمتتان عرض کنم که نگرش صدرایی به حق و باطل با نگرش قرآنی تفاوتی ندارد. اصولاً هنر جناب صدر المتألهین این است که بدون آنکه اساس برهانیِ حکمت را نقض کند، بین قرآن، عرفان و برهان جمع میکند. ایشان در مواردی تفسیری از قرآن ارائه میکند که از جهت عمق نگاه بینظیر است که شاید ثمره روش شناسی متفاوت ایشان باشد. در این منظر، رویکرد صدرایی، عالم را بر اساس سلسله علل منطقی تحلیلی میکند و نه برداشتهای ذوقی؛ از طرف دیگر با همین مبنای برهانی، عالم را تحت سلطه جریان حق میداند و جریان باطل را با همه هیاهویی که دارد به تعبیر زیبا و بسیار عمیق قرآن کف روی آب می داند که هیچگاه نمیتواند بر آب غلبه داشته باشد:«فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فِی الْأَرْض.» حتی دقت بفرمایید که عرفانی که از پنجره صدرایی به عالم نگاه میکند منافاتی با خط تفکر عقلانی ندارد و بدون معرفی نادرست جریان باطل تحت عنوان نیروی وجودی شر یا جبهه صد در صد مسلط شیطان و غیره، جریان باطل را اساساً به حساب نمیآورد لذا امام (ره) در همان ابتدای انقلاب و بدون ذرهای ترس، می فرمایند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند! نباید تصور کرد امام شعار میدهد؛ امام اساساً آمریکا را به عنوان شیطان بزرگ به حساب نمیآورد و برای آن، هم مبنای عقلانی، هم قرآنی_ روایی و هم عرفانی دارد.
*نسبت غرب شناسی فردید با تلقی حق و باطلی از عالم در منظر بزرگان انقلاب، از نظر شما چگونه است؟
قبل از پاسخ به سئوال شما، مایلم این مطلب را بیان کنم که از چند جهت برای مرحوم فردید احترام قائلم. اولاً به خاطر معارضه جدی او با جریان غربزدگی؛ ثانیاً به دلیل باز کردن پنجره عمق بینی به روی غرب که این خاصیت را در اندیشههای هایدگر هم میتوان یافت یعنی هایدگر جزو فیلسوفانی است که مسیر سطحی نگری در قامت فلسفه که شاید در نگاه اول پارادوکسیکال به نظر بیاید را تغییر داد. ثالثاً به جهت توجه مرحوم فردید به معنویت و امر قدسی.
با این وصف، اگر بنده نقدی به ایشان داشتهام، نقد من هر قدر هم که جدی باشد، ارزشهای ایشان را نادیده نمیگیرد و اما در پاسخ به سئوال جنابعالی، تصور میکنم ابتدا باید خیلی فشرده چند نکته را عرض کنم : نکته اول اینکه تقسیم تاریخ به چهار دوره توسط مرحوم فردید البته به استثنای دوره اول که دوره حضرت آدم (ع) معرفی میشود، خودش یک تقسیم بندی غربی است و غرب تا الآن تلاش کرده این تقسیم بندی را حتی به غرب ستیزانی چون مرحوم فردید تحمیل کند. چرا باید تاریخ را اینگونه که اینها اصرار دارند دوره بندی کنیم؟
چرا مبنای تقسیم بندی ما مثلاً ظهور و بعثت انبیا و اولیای الهی و عصر آنان نباشد یا از انحصار جغرافیای غرب خارج نشود؟ از سوی دیگر، اصولاً سیاه و سفید دیدن دوره های تاریخی به سبک مرحوم فردید مبنای دینی و عقلی ندارد. مثلاً ایشان دوره یونان باستان را که مهد ظهور حکما و فیلسوفان بزرگ محسوب میشود را یک دوره صد در صد طاغوت زده معرفی می کند. البته این دوره نیز به طور نسبی با جهالت و ضلالت آمیخته است اما کاملا سیاه دیدن آن مبنای دینی و عقلی ندارد. بدتر اینکه مرحوم فردید قضاوت مطلق خود از هر دوره تاریخی را بر اساس تجلی یکی از اسمای الهی بر آن دوره توجیه میکند در حالیکه نمیتوان ادعای ایشان را نه بر اساس وحی و نه بر اساس عقل اثبات کرد. نهایت اینکه باید گفت برداشت مرحوم فردید مثلاً از تجلی اسم جلال الهی در فلان دوره، یک برداشت ذوقیِ عرفانی است.
نکته سوم مربوط به تجلیات متکثر اسماء الهی بر عالم و انسان است که خود این حرف از جهت کلامی محل ایراد است. بله، در تجلی اسماء گوناگون الهی در عالم تردیدی نیست اما وحدت این اسماء چیزی نیست که در دیدگاههای مرحوم فردید تبیین صحیحی شده باشد. اصولاً اسماء الهی با هم وحدت دارند و این وحدت در همه عالم و در هر دورهای در تاریخ هست. چه دلیلی وجود دارد که گفته شود در یک دوره تاریخی فقط اسم جلال الهی ظهور داشته و در یک دوره که ظاهراً در نگاه مرحوم فردید، فقط به دوره ظهور منجی عالم (عج ) اختصاص دارد اسم جمال الهی ظهور خواهد کرد. به این تعبیر که خدای دیروز و پریروز با خدای امروز، فردا و پس فردا بسته به حال انسان متفاوت است، ایرادات جدی دارد. اسماء الهی خداوند در هر شرایطی تمامه ظهور دارد هر چند ممکن است قابلیت انسانها در دریافت و مظهریت متفاوت باشد. یک بحث دیگر، به برداشت مرحوم فردید به اضلال بر میگردد. بر خلاف تصور ایشان، اولاً اضلال ابتدایی اساساً وجود ندارد؛ ثانیاً اضلال کیفری به معنای قطع فیض خاص است نه اینکه خداوند اراده میفرماید تا انسان ها را در یک دوره تاریخی گمراه کند.
نظریه ادواری بودن تاریخ، پر اشکال است
نکته چهارم به بحث زمان بر میگردد. اساسا زمان خاصیت عالم مُلکی است. اگر در سایر عوالم، زمانی هم باشد حتما از جنس زمان در دنیا و عالم ملک نیست و بر قواعد خاص همان عوالم انطباق دارد؛ لذا تقسیم زمان به فانی و باقی هم یک تقسیم بندی ذوقی است. آنچه مهم است:«كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَیَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ.» وجه الهی هم در زمان نمیگنجد بلکه فرای زمان است.
از طرف دیگر، نظریه ادواری بودن تاریخ که در اندیشه ابن خلدون هم شبیه به آن هست، یک نظریه پر اشکال است که مبنای دینی و عقلی قویای ندارد. حیات فردی و اجتماعی انسان بر اساس نظام احسن خلقت و سلسله اسباب و علل جلو میرود و دائما در حال رشد و تکامل است، هر چند این تکامل شکل سینوسی دارد و اگر هم دو یا چند دوره تاریخی شبیه به هم هستند به اسباب و علل مشترک و قواعد و سننِ تبدیل و تحویل ناپذیر حاکم بر عالم باید رجوع کرد نه وضع یک اصل کلی به نام دوری بودن تاریخ.
نکته پنجم مربوط به بحث جبر و اختیار است. به هر حال همه میدانیم که مبنای امامیه "لا جبر و لا تفویض بل امر بینهما" است. اما دیدگاه مرحوم فردید در بحث حوالت تاریخی، یک نگاه جبری بر عالم را به نگاه امامیه تحمیل میکند. اینکه گفته شود انسان در قضا مجبور اما در قدر مختار است سخن دقیقی نیست و هم با مبانی دینی هم با مبانی عقلی سازگاری ندارد. قضا و قدر الهی به استثنای سنن قطعی الهی، در ظرف اختیار انسان صورت میگیرد با این تفاوت که خداوند به نتیجه عمل مختارانه انسان علم مطلق دارد و بر همین اساس فیض خاص خود را به اندازه مشخص تقسیم یا سلب میکند. به هر حال، دیدگاههای مرحوم فردید جبرگرایانه است و تبعات جدیای بر سرنوشت عالم اسلامی دارد.
نکته ششم، تعبیری است که مرحوم فردید از انتظار دارند و از انتظار آمادهگر سخن به میان میآورند، این در حالی است که از دل انتظار آمادهگر، انتظار حرکت بخش و تحول آفرین بیرون نمیآید. انتظار آمادهگری که مرحوم فردید مطرح میکند، در حد تفکر، تعمق و دعا برای تغییر حوالت تاریخی است و با این انتظار، انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) متولد نمیشود.
نکته هفتم، پارادوکسی است که مرحوم فردید در مواجهه با انقلاب اسلامی دچار آن شده است. مرحوم فردید نمیتواند بگوید در دوره غرب مدرن و حوالت تاریخی خاصی که انسانها در آن به سر میبرند، و دورهای که مملو از خنّاسی و نامقدسی است و دوره ظلمت و آلودگی است، چگونه انقلاب اسلامی ظهور میکند؟! نه فقط ظهور میکند بلکه معادلات جدیدی را در عالم مورد نظر ایشان بوجود میآورد که آنچه تا الآن دیدهایم اول این تغییرات است نه آخر آن یعنی کار انقلاب اسلامی تازه شروع شده است. مرحوم فردید با انقلاب و امام(ره) همراهی دارد و آن را بارقههایی از احساس تعالی معرفی میکند اما نمیتواند این حرکت الهی را در دل حوالت تاریخی این عصر توضیح دهد و خیلی از شاگردان ایشان هم این مشکل را دارند. مرحوم فردید دو راه دارد: یا باید انقلاب اسلامی را یک پدیده مدرن تعریف کند و یا از دیدگاه قبلی خود منصرف شده و قبول کند که در هیچ دورهای از تاریخ جریان حق فرصت ظهورش را از دست نمیدهد.
بر اساس این هفت نکتهای که عرض کردم، به نظر من، مرحوم فردید، دشمنی را با تیتر غرب برای ما ترسیم میکند که نه تنها مغلوبه ساختن او ممکن نیست بلکه حوالت تاریخی ما هضم شدن در دستگاه قدرتمند گوارش اوست و همانطور که اشاره شد، این دیدگاه از جهات گوناگون محل نقد است.
مواجهه انقلاب اسلامی با غرب، واقع بینانه و گزینشی است
*آیا غرب شناسی فردید در منازعات فکری انقلاب با جهان مدرن، رهآورد مهم و گشایش بخشی به ارمغان آورده و می آورد؟
خطی که امام (ره) پایه گذار آن هستند فطرت الهی را در هر شرایطی از تاریخ من جمله شرایط امروز عالم زنده میداند. ممکن است بشر فطرتش را زنده به گور کند اما سنن الهی به ما میگوید که نمیتواند آن را بکشد. عالم هر قدر هم که به زشتی گرایش پیدا کند جوهر الهی خود را از دست نمیدهد لذا در هر دورهای در کنار سیاهی، سفیدی هم هست هر چند وزن آنها همیشه یکسان نیست؛ در عین حال، وزن بالای سیاهی به معنای شکست ناپذیری آن و یا ناکامی پیامبران الهی در مأموریتشان نیست. به تعبیر استاد جوادی آملی، دنیا در این چند هزار سال با همه مبارزات گستردهای که علیه دین صورت گرفته، همچنان روی دوش چهار پیامبر عظیم الشأن الهی (ع) است. از طرف دیگر هر آنچه بشر امروز از علم، از فناوری و از صنعت به دست آورده پلید و نجس نیست که نتوان از آن با تصرفاتی به نفع اهداف الهی استفاده کرد و من این را خدمت شما عرض کنم که اصولا جوهر مدرنیسم تا امروز نتوانسته همه دستاوردهای علمی و فناوری دنیا و خود اروپا و آمریکا را در جهان بینی الحادی خود غرق کند. بنابراین، مواجهه انقلاب اسلامی با غرب، واقع بینانه و گزینشی است.
*نسبت غرب شناسی فردیدی با امید یا انفعال نسبت به افقهای جایگزین و متفاوت تاریخی(غیر از غرب مدرن) چیست؟
به نظر من، در دیدگاه مرحوم فردید به جز دوره ظهور امام زمان (عج) بقیه دورههای تاریخی حتی دوره حیات معصومین (ع) مظهر اسم جمال و هدایت الهی نیست و لذا با ابتنا به دیدگاههای ایشان، انقلاب، تمدن سازی و امثال اینها یک مشت وهمیات است، ظاهرا باید یا به تفکر اکتفا کرد یا کنج مسجد نشست و دعاگو بود!
*آیا خوانش غرب شناسانه فردید، تصویر مناسبی نسبت به غرب برای ما ایجاد میکند؟
همانطور که اشاره کردم، دیدگاههای مرحوم فردید حتما ما را با لایههای عمیقی از غرب آشنا میکند و لذا مطالعه و مباحثه حول افکار و آثار ایشان و فیلسوف مورد علاقه او یعنی هایدگر، فرد را تا حدی از سطحیگرایی نجات میدهد اما مشکل بر سر جمع بندی و نتیجه گیری نادرست ایشان است که مع الاسف به دین هم منسوب میشود.
*پس بالاخره آیا غرب شناسی فردید میتواند در دین شناسی پیرایه شده از التقاطها و نیز شناخت انقلاب در گفتمان اصلیش، مددرسان باشد؟
همانطور که قبلا عرض کردم، دیدگاه مرحوم فردید در جاهای مختلف با تفکر اسلام ناب سازگار نیست. نه فقط با تفکر اسلامی ناسازگار است بلکه با حکمت و فلسفه هم قابل توجیه نیست. حتی من معتقدم برداشت های ایشان از عرفان ابن عربی هم دقیق نبوده است. به نظر میرسد ما باید مرحوم فردید را شجاعانه نقد کنیم و دوستان و مریدان ایشان نباید از این نقدها ناراحت شوند. هیچکس ارزش افکار مرحوم فردید را نباید منکر شود یا علاقمندان به ایشان را از پیگیری مطالعه حول ایشان منصرف کند اما نقد ایشان هم چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. حتی ممکن است برداشت امثال حقیر از تفکر ایشان در جایی دقیق نباشد که در خلال بحث و نقد، برداشتها اصلاح میشود. حرف اصلی بنده در سالهای گذشته این بود که با تفکر فردیدی نمیتوان انقلابی فکر کرد و انقلابی عمل کرد.
انتهای پیام/