«شکم»| چرا این شکم سیر نمیشود؟
علیرضا معروفی در «شکم» یک ویرانشهر را بهتصویر میکشد که در آن شکم بشری موجب فروپاشیاش میشود.
خبرگزاری تسنیم ــ احسان زیورعالم
در سال 1921 یوگنی زامیاتین نگارش رمانی را به پایان رساند که آینده هنری جهان را دستخوش انقلاب میکند. رمان «ما» اثری علمی ــ تخیلی است که در آینده رخ میدهد و در آن D-503، یک مهندس فضاپیماست و در جایی زندگی میکند که عمدتاً از شیشه ساخته شده تا پلیس مخفی بتواند آسانتر مردم را تحت نظارت قرار دهد. دولت در رمان تلاش میکند بالاترین میزان بهرهوری تولیدی را از مردم استثمار کند. مردم در صفوف منظم و با لباس متحدالشکل ظاهر میشوند و هویتشان به یک شماره ختم میشود.
رمان «ما» تصویری سیاه از جهان ترسیم میکرد که بهخلاف تمام تصور قرنها اندیشهورزی بشر بود، بشری که بهدنبال آفرینش آرمانشهر بود، با رمان زامیاتین، با وجه «ویرانشهری» جهان روبهرو میشود، ویرانشهری که محصول قدرت برآمده از علم است و اکتشافات و اختراعات به حاکمان این قدرت را میدهد تا مردم را بیش از پیش تحت نظر گیرند و آنان را بدوشند.
این رویه سپس با رمانهایی چون 1948 جورج اورول یا فارنهایت451 ری بردبری به اوج خود میرسد و راه برای ورودش به سینما نیز باز میشود؛ تا جایی که این روزها در خیل سریالهای تلویزیونی جهان، ردپای «ویرانشهرها» پررنگتر و پررنگتر میشود. سریالهایی چون «داستان ندیمه» ــ براساس رمانی از مارگرت اتوود ــ یا «تاریکی» و حتی «آینه سیاه» نمونههای جذابیاند که در آن نشان داده میشود علم چگونه به قدرت کمک میکند تا آزادیهای بشر برای رسیدن به یک آرمانشهر سلب شود و در نهایت، نگرش فاشیستی یک پیشوا، فاجعهای بهنام «ویرانشهر» را پدید میآورد.
در جهان تئاتر، ویرانشهرها کمی اندک و انگشتشمار بودهاند. روزنامه نیویورکتایمز در گزارشی بهسال 2017 از 10 نمایشنامهای یاد میکند که تصویری ظالمانه از جهان آینده میآفریند. عموم این آثار اقتباس از همان رمانهایی است که پیشگام آفرینش جهان «ویرانشهری» است. «برادران کوربوزیه» اقتباسی از رمان «بیبندوبار»، «آقای بارنز»، «شانه عسل»، «هلندی»، «حشرات مؤذی پرتودار»، «عصرانه در خانه گفتوگو»، «خرابههای تمدن»، «کودکان»، «رهیده از تنهایی» و «پس از انفجار» آثاری است که این گزارش معرفی کرده است. همینطور اقتباسهایی از «پرتغال کوکی»، «فارنهایت451»، «داستان ندیمه»، «1984» و «دنیای قشنگ نو» در جهان روی صحنه رفته است.
این ژانر در ایران چندان برای تئاتریها شناختهشده نیست؛ کمتر نمایشی با چنین موضوعی روی صحنه رفته است. رمانهایی از این دست زیاد محبوب نیستند، همانطور که رمانهای علمی و تخیلی نیز جایگاه قدرتمندی چون رمانهای عاشقانه در ایران ندارند؛ با این حال سینمای «ویرانشهری» بسیار محبوب است؛ سریالهایش بسیار دیده میشود که شاید نمونه جذابش «چرنوبیل» باشد؛ سریالی که پای سیاستمداران را هم به مقوله نقد و بررسی باز کرده است و جنگی لفظی میان ایدئولوژیهای مختلف پدید میآورد؛ امری که میتوان یکی از اهداف ژانر «ویرانشهری» برشمرد.
با چنین نگاهی میتوان مدعی شد که تئاتر ویرانشهری میتواند در صورت تولید درست جذابیت فراوانی داشته باشد؛ در غرب عموماً این آثار در قالب نمایشهای موزیکال عظیم اجرا میشوند و یا با استفاده از تکنولوژی، شرایط بصری ویژهای برای مخاطب ایجاد میکنند تا احساس و ادراک مخاطب نسبت به محتوای آثار تحریک شود.
در ایران اما این ژانر چندان مورد توجه قرار نگرفته است و اگر هم بتوان نمونهای برایش ذکر کنیم، این وضعیت چندان قابل توجه نبوده است؛ شاید نمایش «تنهایی پرهیاهو» و «در بارانداز» اثر امیرکاوه آهنینجان نمونههای شاخصی باشند؛ اما باید گفت موفق نبودهاند و بهسبب ضعف عمده در نمایشنامهنویسی به سرمنزل مقصود نرسیدهاند.
نمایش «شکم» بهقلم و کارگردانی علیرضا معروفی نیز در چنین فضایی سیر میکند؛ او نیز تلاش میکند جهانی ضدآرمانشهری بیافریند که در آن تمام ابعاد زندگی یک خانواده تحت تأثیر تصمیمات حکومت است؛ در ناکجاآبادی که معروفی تصویر میکند، غذا برای خوردن اندک است و همه چیز جیرهبندی شده است؛ پدر ریاضیدان خانواده بر اساس قدرت ریاضیاتی خود همه چیز را تقسیم میکند و این وضعیت با شرایط عمومی خانواده همخوانی ندارد؛ آنان نباید بچهدار شوند وگرنه علاوه بر جریمههای حکومتی، جیرهشان هم کاسته میشود؛ پس پدر تلاش میکند خانواده نهتنها بزرگتر نشود، بلکه حتی کوچکتر هم شود.
این وضعیت تصور عمومی ما از خانواده را دستخوش تغییر میکند؛ خانوادهای که در ابتدای نمایش معمولی بهنظر میرسند، در سایه جاسوسی حکومت و فشارش، به ورطه نابودی کشانده میشود و تنها راه برای حفظ خانواده یک تصمیم است؛ تصمیمی که عموم آثار این ژانر را ویژه میکند؛ همانند تصمیم اسمیت، قهرمان 1984 که منجر به تغییر در روند داستان میشود و بدل به شکافی برای ورود به بطن واقعیت اوشیانا میشود؛ اسمیت پس از آنکه بههمراه معشوقش دستگیر میشود، با واقعیت درونی این نظام توتالیتر آشنا میشود، هرچند او قهرمانی نیست که بتواند اسطورهوار جهان را نجات دهد، او ساکن یک «ویرانشهر» است.
در «شکم» نیز پدر باید نقش اسمیت را پیدا کند؛ او حامل نوعی آگاهی پیشینی است که محاسبه میکند و میداند بر اساس آنچه دارد چه میتواند کند؛ این دانش او را بهسمت خشونت میبرد؛ او زور میگوید و خانواده را آزار میدهد؛ آزارش موجب شورشهای نهانی میشود و زمانی که شورش عیان میشود، تصمیم میگیرد تا حذف شود. کلّیت این رویه جذاب است؛ روی کاغذ بسیار جالب بهنظر میرسد؛ حتی میتوان گفت بسیار وابسته به ساختار آثار ویرانشهری است؛ دنیایی سیاه و مبهم با شخصیتهایی که آگاهیشان کمکی به روند زندگیشان نمیکند؛ آنان چیزی کموکسر دارند و نمیتوانند از زیر سایه تباهی حاکم خارج شوند و خود را نجات دهند؛ همه چیز بسته و محدود است.
معروفی برای این وضعیت همه چراغها را خاموش کرده است و از یک پروجکشن بهره میبرد که مدام نوری با قواره اشکال هندسی تولید میکند؛ بازیگران باید در این قوارهها اسیر باشند، وگرنه اصلاً در بازی نیستند؛ مرز میان روشنی و تاریکی به دیوارههای زندانی بدل میشوند که امیدی به رهایی از آن نیست؛ بازیگران در نور حرف میزنند و بیرون از آن میمیرند؛ این هم خودش یک پارادوکس میشود؛ لباس تنشان خاکستری است که بیشتر به لباس زندان میماند؛ پاهایشان برهنه است و نمیبینیم از جایی داخل صحنه یا از آن خارج شوند؛ آنان محصوران ابدی هستند و حتی زمانی که بچهها تصمیم به ترک خانه میگیرند، انگار همان مرز تاریکی و روشنایی مانع میشود.
با این حال نمایش نمیتواند توانایی آثار مشهور همژانر خود را داشته باشد و این مهم برآمده از متن است. شخصیتهای نمایش پرداخت کاملی ندارند؛ نسبت آنان با جهان شکلگرفته گنگ و مبهم است؛ همین گنگی کارگردان را مجبور میکند مدام نمایش را کش دهد تا داستان قوام بگیرد و این طول دادن بدون کنش و البته مملو از تکرار، خستهکننده است. نمایش بیش از یک ساعت زمان میبرد و نمیتواند از داستان اصلی خود خردهداستان تولید کند؛ بخش مهمی از آن بهسبب محدودیت امکانات است، همان چیزی که آثار خارجی درگیرش نمیشوند. آنها بهشدت وابسته به تکنولوژی هستند و «شکم» تنها یک پروجکشن ساده دارد؛ با این حال میشد خردهداستانها را گسترش داد؛ حتی خردهداستان پدر و آن معادله کوفتیاش هم از دست میرود. بچهدار شدن مادر هم با توجه به روند نمایش صرفاً بهعنوان گرهافکنی قابلپیشبینی عمل میکند. دقت داشته باشیم این گرهافکنی در نیمه دوم رخ میدهد و یک نیمه از نمایش فاقد اتفاقات لازم است.
نمایش بهشدت محافظهکار است و این محافظهکاری محصول یک عادت است. سیاوش پاکراه در نمایش «کوررنگی» تصویری بهمراتب شدیداللحنتر درباره یک نظام توتالیتر آفریده بود. شخصیتهای نمایش بهخلاف اخلاف و اسلافشان قصدی برای آگاه شدن از وضعیت ندارند و در خود ماندهاند؛ آنان تلاش نمیکنند با دنیای بیرون ارتباط بگیرند و همین فقدان داستان مأمور را هم از تبوتاب میاندازد. او را گلدرشت میکند، با آنکه ریزهکاریهایی برایش در نظر گرفته شده است؛ اما انگیزههای لازم برای کنش در شخصیتها ناقص است. شاید بخش مهمی از این کموکاستی ناشی از فقدان چنین آثاری در ایران باشد؛ نمایشهایی بدبینانه نسبت به آینده که نشان میدهد بشر چگونه خود را به تباهی سوق میدهد؛ در نمایش «شکم» این تباهی از شیوه خوردن بشر ناشی میشود؛ شاید برای مخاطب ایرانی این قضیه هنوز داغ نباشد، اما نمایش هم نمیتواند آن را داغ کند، کاری که در تنهایی پرهیاهو میشود.
نکته مهم دیگر آن است که تمرکز نمایش صرف بر مسأله شکم است و غذا، بهخلاف دیگر آثار که وجوه سیاسی و اجتماعی ماجرا نیز کاوش میشود؛ این مسأله باز به همان محافظهکاری نمایش بازمیگردد که قصد ندارد تصویری روشن از بیرون بیافریند و این رویه هم چندان توجیهکننده نیست؛ چرا که گفتیم در دل خانواده خردهداستانهای قدرتمندی شکل نمیگیرد.
ژانر «شکم» در جهان، جذاب و پرطرفدار است و رشد کردن در آن نیاز به تلاش و ممارست دارد. به هر روی ورای آثار امروز در باب ویرانشهرها، یک سنت صدساله قرار دارد که در ایران عمرش به دو سه سال هم نمیرسد و کلّیت شناخت ما از آن به سریالهایی بازمیگردد که این روزها جهان تصویر را تسخیر کردهاند. خوراک برای ظرفیت این شکم در ایران اندک است و باید برایش خوراک مناسب تهیه دید.
انتهای پیام/+