رنجی که غربزدگان از "آل احمد" میبرند!
چرا توبه روشنفکری جلال آل احمد و عبور از روشنفکری غربی به روشنفکری مردمی او هیچگاه مورد پذیرش روشنفکران جامعه ایرانی قرار نگرفته است؟ و اگرچه جلال را از پیشگامان روشنفکری در ایران میدانند، اما چرا آخرین منزل فکری او را قبول ندارند؟
گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم - جلال آل احمد کمتر از نیم قرن بر کره خاکی زندگی کرد. او تا به سن 46 سالگی برسد در راه تکامل فکری و شخصیتی دورههای فکری و سیاسی متفاوتی را گذراند. اگر تکامل شخصیت فکری و شخصیت حقیقی هر فرد را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل به آن رسید، "در خدمت و خیانت روشنفکران" نشاندهنده و معینکننده شخصیت حقیقی جلال آل احمد است.
جلال آل احمد روحانیزاده بود. پدرش سید احمد حسینی طالقانی بود. پسرعمویش آبتالله محمود طالقانی و برادرانش شمس آل احمد و سید محمدتقی آل احمد طالقانی (نماینده آیتالله بروجردی در میان شیعیان نخاوله مدینه) بود.
جلال اگرچه اصالتاً طالقانی و اهل روستای اورازان است، اما در سال 1302 در محله پاچنار تهران به دنیا آمد. او از نسل سادات بود و نام خانوادگیش در شناسنامه هم "سادات آل احمد" است. او پس از پایان دوره دبستان به دارالفنون رفت. سال 1322 شمسی که جلال دوره دبیرستانش به پایان رسید، به خواست پدر برای تحصیل علوم دینی به نجف رفت، اما پس از چند ماه به ایران بازگشت و در گروه ادبیات دانشسرای عالی مشغول به تحصیل شد. او ابتدا چند نفر از دوستان نزدیک خود «انجمن اصلاح» را بنیاد نهاد. از جمله فعالیتهای این انجمن، نشر جزوهای با عنوان عزاداریهای نامشروع بود.
پدر جلال آل احمد و عموی آیتالله سیدمحمود طالقانی
** سیر تطور فکری جلال تا کودتای 28 مرداد
فاصله گرفتن از مذهب و بازگشت جلال از نجف، اولین منزل او در سیر تطورات فکری است. جلال از دوره دبیرستان به دلیل آشنایی با آثار احمد کسروی و محمد مسعود عقایدش نسبت به شیعه سست شد؛ اما به اعتقاد بسیاری از نزدیکان جلال، آل احمد اگرچه در این منزل از مذهب فاصله گرفت، اما هیچگاه از مذهب روی گردان نشد و بیدین و ضدمذهب نشد. تربیت مذهبی در خانوادهای روحانی موجب شد تا او دین اسلام را به صورت یک باور برای همیشه حفظ کند و همواره تحت تاثیر اخلاق مذهبی باقی بماند.
جلال چند ماهی پس از بازگشت به تهران، گام دیگری در مسیر تطورات فکری خود برداشت و با پیوستن به حزب توده، قدم در منزل دوم نهاد. جلال در سال 1323 به حزب توده پیوست و یکی از فعالان مطبوعاتی آن شد. او در نشریات حزب توده مقاله نوشت و مدتی هم مدیر داخلی مجله ماهانه مردم شد. در تابستان سال 1326 آل احمد به عضویت کمیته ایالتی تهرانِ حزب توده درآمد؛ اما چند ماه بعد در اعتراض به عدم استقلال رهبری حزب توده و فقدان دموکراسی در آن از حزب جدا شد.
گفته شده جلال درباره آن روزهای خود گفته است: "ما در اتاقهای حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم (یعنی اینکه مراحل حزبی را طی کردیم) به جایی رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا میآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم." جلال در وادی سیاست معتقد به استقلال حزب و دوری از بیگانگان (چه شرق و چه غرب) بود. او نه هدایت حزب از سوی بیگانگان را مطلوب میدانست و نه تمایل حزب به سوی بیگانگان را؛ موضوعی که جلال در آخرین منزل فکری خود و در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" بدان اشاره کرده است.
جلال آل احمد پس از جدا شدن از حزب توده، مدتی در حزب انشعابیون که حزب سوسیالیست توده ایران نام داشت به فعالیت پرداخت، اما پس از مدت کوتاهی از آن حزب هم جدا شد. او در سال 1326 و همزمان با جدایی از حزب توده، کتاب "از رنجی که میبریم" را نگاشت که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است.
سومین منزل جلال، متفاوت از منزل گذشته او بود. آل احمد با گردش از چپ به راست، در سال 1330 و همزمان با جنبش ملی صنعت نفت به حزب زحمتکشان مردم ایران به رهبری مظفر بقایی و خلیل ملکی پیوست و مدیریت روزنامه شاهد (ارگان رسمی این حزب) را برعهده گرفت؛ اما به دلیل اختلافی که میان جلال و مظفر بقایی در زمان دولت مصدق به وجود آمد، او به رهبری خلیل ملکی و به همراه مسعود حجازی، محمدعلی خنجی و... از حزب زحمتکشان منشعب شد و "نیروی سوم" را تاسیس کرد.
"نیروی سوم" در سال 1331 به رهبری خلیل ملکی تاسیس شد. جلال در انتشار مجله علم و زندگی با نیروی سوم همکاری کرد و مدتی هم ریاست کمیته تبلیغاتی این گروه را برعهده داشت. اسفند ماه سال 31، جلال بعد از اطلاع از محاصره منزل دکتر مصدق با عده دیگری از نیروی سومیها به آنجا رفت و در مقابل خانه مصدق در دفاع از او سخنرانی کرد، اشرار قصد جان او را کردند و او زخمی شد. اما دیری نپایید که از نیروی سوم هم کنار رفت. (جلال آل احمد پیش از کودتای 28 مرداد و در اردیبهشت سال 32 از نیروی سوم جدا شد.)
خلیل ملکی در کنار جلال آل احمد - ملکی تعریف جلال از روشنفکری را اشتباه میدانست و معتقد بود روشنفکری میتواند در خدمت بورژوازی هم باشد.
خلیل ملکی 12 سال بعد و در سال 1344 تفکرات جلال در مورد روشنفکری را نقد کرد و نوشت: "اخیراً جلال آل احمد کتابی نوشته که پیش از چاپ، من آن را خواندم. او هم این اشتباه را {کرده} که «فکرِ» روشنفکر باید «روشن» باشد." او برخلاف جلال که معتقد است روشنفکر نباید در خدمت استعمار، بورژواز، فئودال و هیات حاکمه قرار بگیرد، مینویسد: "قشر روشنفکر طبقه خاصی نیست، روشنفکران -یعنی انتلکتوئلها- در خدمت طبقات مختلفاند. در تمام قرن نوزدهم، بخش بزرگی از روشنفکران و هنرمندان در خدمت بورژوازی بودهاند و هنوز هم هستند."
جلال پس از کودتای 28 مرداد اگرچه توسط دادستان حکومت نظامی احضار و پس از یک روز بازداشت آزاد شد، اما غیر از شرکت در جلسات تجدید حیات "جامعه سوسیالیستها" فعالیت سیاسی چندانی نداشت. گهگاهی هم مقالات سیاسی - اجتماعی در مجلات و به صورت مستقل مینوشت. جلال در سالهای 36 تا 39 با مجله علم و زندگی هم همکاری داشت، اما دیگر مانند گذشته در عرصه سیاست حضور نداشت و باید این سالها را آخرین روزهای توقف جلال در منزل سوم دانست. جلال به تدریج و آرام آرام از منزل سوم خارج شد و به منزل چهارم و پایانی خود قدم نهاد.
** پایان چپروی و راستروی جلال
آل احمد که سالها در وادی سیاست چپروی و راستروی داشته و روشنفکر محسوب میشده است، وقتی که دید در پشت دیوار حزب توده و چپ خبری جز وابستگی نیست و در پشت دیوار لیبرالیسم و آزادیخواهی هم سرمایهداری و امپریالیسم است، به اصل خود یعنی مذهب و اسلام بازگشت.
جلال پس از کودتای 28 مرداد به سکوت فرو رفت و به دور از هیاهوهای سیاسی تلاش کرد تا خود را از نو بشناسد. او در خصوص این روزهای خود نوشته است: "فرصتی بود برای بهجد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن؛ و سفر به دور مملکت و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیره خارک". تکنگاریهای جلال در این دوره نمودار ساختن سنتهای عمیق و اصیل جامعه مذهبی ایران بود.
بروز سیاسی جلال در منزل آخر را باید با کتاب غربزدگی دانست. او در این کتاب پس از بررسی دلایل عقبماندگی شرقیها و توجه ایران به غرب، نسبت به خطر نفوذ فرهنگ غرب در جامعه ایرانی هشدار داده و مردم و سیاسیون را به رویآوری به کلیات و فرهنگ اسلامی توصیه کرده است. او چند سال بعد با نگارش "در خدمت و خیانت روشنفکران" روشنفکر واقعی و اصیل را تعریف کرد. این کتاب البته پس از انقلاب اسلامی منتشر شد. او همچنین در کتابهای "مدیر مدرسه" و "نفرین زمین" با روایت داستانهایی به نقد سیاستهای رژیم پهلوی پرداخته است.
انتشار کتاب غربزدگی جلال در ابتدای دهه 40، بروز عبور جلال از روشنفکری غربی به روشنفکری دیگری بود که نه غربی بود و نه وابسته به حزب توده و شوروی بود.
جلال در فروردین سال 43 به سفر حج رفت. او پیش از سفر با امام خمینی دیدار کرد و با او آشنا شد. جلال در سفر حج هم که بود برای امام نامه نوشت: «وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر پرواز بودند به سمت بیتالله، این است که فرصت دستبوسی مجدد نشد؛ اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم، اگر آنها را وسیلهای کنم برای عرض سلامی بد نیست.» آل احمد پس از این سفر معنوی "خسی در میقات" را نوشت؛ کتابی که شرح عواطف مذهبی جلال است که از کودکی با آن خو گرفته و در حج، بار دیگر در او زنده شده است.
جلال آن روزها دیگر معتقد بود که "امروز حقایق دینی چون زیر حجاب باطل مستور مانده است، از آنجا که ابرهای متراکم تحجر و تعصب اکنون پرده گستر بر آیین راستین گردیده دیگر ستاره گوهر شب چراغ را از زیر انبوه نجات بخشید و با شکاندن پوستهها به مغز رسید... انسان چه بخواهد چه نخواهد خداپرست است و خداجویی ذاتی آدمی است و ذاتی لایتغیر است." او همچنین وظیفه تعریف روشن از دین را به عهده روحانیون و روشنفکران متعهد میگذارد؛ چرا که این کار میتواند نظامی بسیار روشن و قابل پیشرفت در جامعه ایجاد کند.
از سال 46 و با انتشار کتاب "کارنامه سه ساله" فشار ساواک بر جلال بیشتر شد و در نهایت در سال 48 جلال به سرمنزل نهایی رسید. او که از مدتها پیش به اسالم رفته بود و برخی معتقدند که ساواک او را به آنجا تبعید کرده بود، با مرگ مشکوکی از دنیا رفت و بی سر و صدا تشییع و در مسجد فیروزآبادی شهرری، پیکرش به دامن خاک سپرده شد.
** توبه روشنفکری جلال
جلال آل احمد پس از گذار از روشنفکری تودهای و روشنفکری غربی، با هوشمندی، روشنفکری اصیل و مردمی را احیا کرد. آثار جلال در آخرین منزل فکری را که بر مبنای روشنفکری اصیل و مردمی بود را میتوان در قالب "ادبیات مقاومت" دانست.
جلال که یکی از چهرههای برجسته روشنفکری ایران در دهه 30 و 40 بود در جریان نهضت اسلامی و در سالهای 41 و 42 موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام پیدا کرد. این موضع جلال برای بسیاری از دوستانش که در وادی روشنفکری غربی بودند، خوشایند و قابل تحمل نبود و هیچگاه هم روشنفکری اصیل و مردمیِ جلال را هم به رسمیت نشناختند. همانطور که خلیل ملکی در سال 44 آن مطلب را که در فوق به آن اشاره شد، نگاشت.
پس از انقلاب و در دهههای گذشته روشنفکران غربی، جلال را روشنفکر به حساب آوردند اما یا بر آخرین منزل فکری جلال سرپوش نهادند و به دیگر منازل گذشته که جلال از آنان سرگشته شده بود، ارجاع دادند یا اینکه روشنفکری او را به رسمیت نشناختند.
برخی از افراد هم روشنفکری از نگاه جلال را مورد حمله قرار دادند. عبدالکریم سروش در سخنانی تلاش کرد نگارش کتاب غربزدگی جلال را به دلیل تعهد آل احمد به تایید حرکت امام خمینی (ره) بداند.
جنس جلال به گونهای بود که در روشنفکریهای شکست خورده متوقف نمیماند و از آنها عبور میکرد. جلال از روشنفکری تودهای به معنای حزبی آن و روشنفکری غربی به دلیل وابستگی و عدم استقلال و شکستهایی که در چند برهه و حادثه از جمله ملیشدن صنعت نفت، از این روشنفکرهای درک کرده بود، عبور کرد و به روشنفکری اصیل و مردمی رسید. اگر جلال چند صباح دیگری زنده میماند، به روشنفکریهای مترقیتری هم ممکن بود دست یابد.
روشنفکران غربی جامعه امروز ایران اگرچه تلاش دارند جلال را در عقبه روشنفکری خود قرار دهند، اما از جرات، درایت و هوشمندی جلال برخوردار نیستند؛ چراکه با گذشت 5 دهه از توبه روشنفکری جلال و پس از مشاهده شکستهای فراوان غرب و غربگرایی، همچنان درگیر کجفهمیهای روشنفکری غربی هستند.
انتهای پیام/