او می‌کشد قُلاب را ...

او می‌کشد قُلاب را ...

ساعتی بگذشت، بینِ جوانان برسرِ بیتِ آخرِ تصنیف «قُلاب» چالشی شکل گرفت؛ جملگی برسرِ خوانشش حرف‌ها و نکته‌ها در کار کردیم.

خبرگزاری تسنیم - یاسر یگانه

ماجرا روایتی از یک قُلاب است؛ قُلابی که همچون صد هزاران دام و دانه است، که نتوانی از آن گریختن. اگر بگریزی گویی چیزی گرانبها از دست داده‌ای. پس آغوش باز می‌کنی و قُلاب را در آغوش می‌گیری تا در دامش بیافتی.

موسیقی با "کلارینت لا" شروع می‌شود. آرام آرام صدای سازهای بسیاری در گوش می‌پیچد. ضربی‌ها و مضرابی‌ها و بادی‌ها... جمله‌های بسیاری می‌شنویم و نغمه‌ها پیش می‌روند.

در همان نیمه‌ها که غرق موسیقی شده‌ای، آواهای زنی با صدایی سوپرانو به گوش می‌رسد. این آواها را کلارینت پاسخ می‌دهد.

«همایون» آوازی می‌خواند و از تشنگی می‌گوید. ساقی را فرا می‌خواند برای سیراب کردن. همایون می‌گوید «من می‌روم» گاهی هم می‌گوید «من می‌روم؟» و صدای آن زن از دوردست‌ها تأکید دارد که «او می‌کشد قُلاب را» و سپس سازها می‌آیند و پس از چند جمله، باز هم در هم می‌آمیزد تحریرها...

ما شنونده‌ایم و خودخواسته در بندِ آن قُلابیم.

آواز و مقدمه تمام می‌شود و هنگام تصنیفِ «قلاب» است. همخوانان تأکید دارند که «او می‌کشد قُلاب را»...

سعدی (بخوانید همایون شجریان و بخوانید سهراب پورناظری) که خود را تشنه می‌داند، ساقی را به سیراب کردن خودش در ابتدا دعوت می‌کند و البته سپس اصحاب را. سعدی تعارف را کنار می‌گذارد و خودش را در اولویت قرار می‌دهد تا باز هم ثابت شود که این استاد سخن چقدر واقع بین و صریح است.

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را / اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را

سعدی از شب‌خوش گفتنش به خواب در شبِ فراقِ یار هم می‌گوید.
استاد سخن تأکید دارد که قدر یارِ همنفس را هیچکس همچو او نمی‌داند؛ چرا که ماهیِ افتاده بر خُشکی قیمت آب را بیش از هر کسی می‌داند.

انتخاب این غزل برای تصنیف کردنش، به راستی که کار بزرگی بوده است. سهراب پورناظری اهمیت این غزل را به درستی درک کرده و برایش یک مقدمه، یک آواز و یک تصنیف طراحی کرده است. همایون شجریان هم به راستی آوازش را در بالاترین سطح کیفی خوانده است.
«قُلاب» یکی از قطعه‌های آلبوم «ایران من»‌است. آلبومی که پرفروش‌ترین اثرِ سال 1397 شد و شاید در شنیده شدنش بیشترین تاثیر را همین «قُلاب» داشته است.

 

شاید مهمترین چالشی که در این غزل با آن مواجهیم، در بیت آخرین است. آنجا که سعدی به خویش نهیب می‌زند که:

سعدی! چو جورش می‌بری، نزدیک او دیگر مرو

و بلافاصله در پاسخ به تمامِ بی‌بَصرانی که درک درستی از ماجرا ندارند، می‌گوید:

ای  بی بَصر!
من می‌روم؟
او می‌کشد قلاب را

بی‌بَصران در روزگار ما بسیارند.

یاد دارم که روزی جماعتی از جوانان صاحب دل هم‌دمِ من بودند و هم‌قدم. وقت‌ها زمزمه‌ای بکردندی و بیتی محقّقانه از همین تصنیف «قُلاب» بگفتندی. شخصی در آن میان مُنکرِ حال ایشان بود و بی‌خبر از دردشان.
مَردک! خود را موزیسین هم می‌دانست.

ساعتی بگذشت. بینِ جوانان برسرِ بیتِ آخرِ تصنیفِ «قُلاب» چالشی شکل گرفت. جملگی برسرِ خوانشش حرف‌ها و نکته‌ها در کار کردیم. چالشی شیرین بود که کجا را باید خبری و کجا را باید پرسشی خواند.

سعدی! چو جورش می‌بری، نزدیک او دیگر مرو / ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قُلاب را

با بحث‌های بسیار به نتیجه‌ای واحد برای فُرم خوانشِ بیت آخر رسیدیم. آن شخص اما همچنان در بی‌خبری مشغولِ «اَخ و اُخ» گفتن به تصنیف «قُلاب» و موسیقی‌ و آوازش بود؛ که فلانی و فلانی موسیقی‌شان سطحی است و تنها به بازار و مخاطب فکر می‌کنند و ده‌ها ایراد بی‌اساسِ دیگر...

دهان پُر کردم که پاسخی تحقیرکننده او را دهم، بی‌اختیار این دو بیت از سعدی بر زبانم جاری شد:

دانی چه گفت مرا، آن بلبلِ سحری
تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری؟

اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را، گژ طبع جانوری

ما در چالشِ شیرینِ تلفظِ بیتِ پایانی غزل «قُلاب» سرگرم بودیم و آن شخص در گژ طبع جانوری‌اش، مشغول به خود زخم زدن بود.

ما خود نمی‌رفتیم دوان از قفای کَس و به راستی دریافتیم که چرا می‌گویند «او می‌کشد قُلاب را»...

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران