هنرهای نیایشی به روایت رماننویس
طبیعتاً تفاوت بسیار زیادی است بین فردی که بر اساس دغدغۀ هویت دینی، در حوزۀ هنر آیینی و تعزیَتی، ادای دِین میکند با کسی که ذاتاً هنرمند است و این کار را به صورت خِردورزانه، برای تأثیرگذاری بر پهنۀ گستردۀ هنر نیایشی انجام میدهد.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
گفت نهم: بررسی جایگاه لوکیشن در ادبیات نیایشی
جایگاه لوکیشن ارتباطی مستقیم با رشد هنرهای نیایشی در میان همه هنرمندان معاصر دنیا دارد.
نداشتن لوکیشن قدسی باعث میشود هنرمند ظرایف و دقایق هنرهای نیایشی را از عمق تأثیرگذاری هنر نیایشی به سطح هنر شعاری تبدیل کند. طبیعتاً تفاوت بسیار زیادی است بین فردی که بر اساس دغدغۀ هویت دینی، در حوزۀ هنر آیینی و تعزیَتی، ادای دِین میکند، مانند یک مداح، یک تعزیهخوان، یک نگارگر و... با کسی که ذاتاً هنرمند است و این کار را به صورت خِردورزانه، برای تأثیرگذاری بر پهنۀ گستردۀ هنر نیایشی انجام میدهد، نمونهاش استاد فرشچیان است، با نقاشی «ظهر عاشورا»، با نقاشی «یا ضامن آهو» یا دیگر نقاشیهای ایشان و اساساً با طراحی ضریح مطهر امامرضا(علیهالسلام). این به دلیل آن است که بافت شخصیتی استاد فرشچیان تأثیر بسیار زیادی در روشش دارد؛ یعنی او در حوزۀ مناسک حرکت نمیکند؛ بلکه در حوزۀ فضیلت حرکت میکند؛ به عبارت دیگر، او فقط در یک روز از ایام سال، تولید صرفاً محتوا نمیکند، بلکه تولید هنری او گسترده و دائمی است. و این یعنی داشتن لوکیشن در کاری که هر هنرمند انجام میدهد، بسیار تأثیرگذار است.
برای بررسی عمیقتر این مسئله، بیایید اینطور بپرسیم که آیا لوکیشن در ذات هنر نیایشی و هنرمند، تأثیر بسزایی دارد یا نه؟ و آیا در هنرهای نیایشی، شخصیتهای فرعی میتوانند تأثیرگذار باشند؟
شخصیت فرعی به کسی میگوییم که در طول زندگیاش، دو سه اثر دینی تولید میکند و بعد از مدتی، با این محتوا خداحافظی کرده و توریستوار به محتواهای دیگر میپردازد. مثلاً در ایام خاصی از سال، به سفر میرود و سفرنامهای درباره یکی از شهرهای زیارتی مینویسد، مثل سفر حج، سفر مشهد، سفر کربلا... . این اثر به دلیل نداشتن پیوستگی با تولیدات دیگر او، به یک اثر فرعی و یک اثر موزهای تبدیل میشود؛ درحالی که آثار نیایشی، آثار زنده هستند.
مثالی میزنم از یوستین گُوردر. او با کتاب «دنیای سوفی» در عرصه فلسفه و ادبیات مطرح شد و نام و آوازهاش تا جایی پیش رفت که جایزه سوفی به عنوان یک جایزه ادبی در جهان مطرح شد. گوردر کسی است که علیه اسرائیل مقالات بسیار زیادی دارد. تا جایی که ستیزهای او در این موضوع، باعث شد که این رماننویس و نویسنده داستان کوتاه و داستانهای کودکان، به یک شخصیت مطرح ضداسراییلی تبدیل شود.
یوستین گوردر در سال 2006، در مقالهای، چنین مینویسد که «ما نمیتوانیم اسرائیل را به رسمیت بشناسیم.» اصلیترین بحث این مقاله این است که پادشاهی خداوند، رحم و گذشت است و دولتی که اصلاً رحم و گذشت ندارد، نمیتواند حکومتی داشته باشد که به رسمیت شناخته شود. او در پاسخ به واکنشهای شدیدی که در مقابل مقالهاش انجام میشود، بیان میکند که خشم مردم که ناشی از ظلم به آنهاست، برای او بسیار والاتر است تا خشم کشوری معلومالحال که به رسمیت نیز نمیشناسدش.
گوردر آثار متعددی در زمینه فلسفه دارد. از میان آنها، کتاب «درون و برون آینه» که موضوع آن روبهروشدن قهرمان کودک داستان با روزهای سخت بیماری و مرگ و حضرت عیسی(علیهالسلام) است، بهعنوان یک اثر نیایشی قلمداد میشود. داستان درباره دختری است که قرار است بمیرد و مرگ را سخت میداند. حضرت عیسی به بالین او میآید و او را به سفری میبرد که در عالم معنا تعریف میشود.
گوردر کتاب دیگری نیز دارد به نام «زندگی کوتاه است» که درباره آگوستین قدیس است. او این رمان را علیه یکی از قدیسان مسیحیت نوشته است.
فاصله انجام این دو کار از یکدیگر، زیاد نیست؛ اما او در یک کتاب، قدیسزدایی میکند و در یک کتاب، کاملاً به سمت ادبیات شهودی جلو میرود. این خود شاهد دیگری است بر اینکه لوکیشن تأثیر زیادی بر ساختار اثر هنرمند دارد. در کتاب درون و برون آینه، گوردر تحت تأثیر لوکیشن و فضای قدسی بوده است.
در مقابل گوردر، به امانوئل اشمیت میرسیم. اشمیت در 1960 در فرانسه و در خانوادهای کاملاً غیرمذهبی زاده میشود. چنین آدمی اثری دارد به نام «انجیلهای من» که ترکیبی از داستان و نمایشنامه است. «گلهای معرفت» که قبلاً نیز اشاره کردهام، اثر اشمیت است که فیلم سینمایی آن نیز ساخته شده است.
اشمیت در موقعیتی قرار میگیرد که به این اعتقاد میرسد انجیل و کتابهای مقدس و قرآن کریم، بهعنوان متون مقدس و الهی برای مسیحیان و مسلمانها، همان کتابهایی هستند که لایههای آن میتواند ادبیات روز دنیا را به شدت تحت تأثیر قرار دهد. یعنی او راز و رمز متون مقدس را در ادبیات بسیار شگفت انگیز میداند. او اعتقاد دارد که هر آدمی نیازمند یک انجیل است که راهنمای رفتار و کردارش باشد و «انجیلهای من» روایتی امروزی از انجیل است. داستان «موسیو ابراهیم و گلهای قرآن» نیز کتابی است که اشمیت تحت تأثیر و رحمتخوانی قرآن کریم انجام میدهد.
اشمیت در رشتۀ فلسفه درس میخواند، نویسندگی تدریس میکند و نمایشنامه و داستانهای متعدد و متفاوت مینویسد. اما همین آدم، در نگارش انجیلهای من، در حقیقت اثری خلق میکند که نه داستان است و نه نمایشنامه و هم داستان است و هم نمایشنامه. چون یک اثر نیایشی است و میتواند منبع مطالعه خیلی از نویسندگان ما باشد. لوکیشنی که در این اثر وجود دارد، چگونه است؟
اشمیت شبی در صحرای هوگار گم میشود و در نتیجه، رابطهاش با هستی را از دست میدهد و خودش میماند و خدا. این دقیقاً همان بلایی که سر اگزوپری میآید که بهعنوان یک خلبان سقوط میکند و در اثر این تجربه، اثری فانتزی به نام «شازده کوچولو» را خلق میکند. تفاوت بین اگزوپری و اشمیت در این است که اگزوپری با یک اثر معرفی شده و زنده است، اما اشمیت بارها و بارها آثارش مطرح میشود.
اشمیت که تربیتیافته فرهنگ غیرمسیحی است و در فضایی غیرمذهبی و لاییک بزرگ شده، برای تربیت دینی و تکمیل و تجلیِ نگاه نیایشیِ خود، به کتاب انجیل پناه میبرد. او انجیلهای چهارگانه را میخواند و به پیامبر دین مسیح ایمان میآورد. اشمیت در پی گمشدنش در صحرای هوگار، دچار احساس مرگ و نیستی میشود و سالها بعد، مینویسد که پس از بازگشت به اروپا، در متنهای بزرگ مقدس، جون انجیل و قرآن کریم غوطهور شده و بهسراغ شاعران بزرگ عارف،چون مولانا، حافظ و گوته رفته است، اما باز هم خواندن انجیل و قرآن کریم باعث شده تا جهان را عمیق ببیند.
اگر آن گمشدن، در لوکیشن صحرا اتفاق نمیافتاد، هسته این تفکر شکل نمیگرفت. این هنرمند نیایشی، در واقع در دل یک لوکیشن، جهان جدیدی را تجربه کرده است، یعنی همعصر حضرت عیسی مسیح شده است، با روایتهای انجیل غوطه خورده و آنها را به یک اثر هنری تبدیل کرده است. این کاری است که یوستین گوردر نمیکند. گوردر همچنان که دربارۀ حضرت عیسی مینویسد؛ داستانهای دیگر هم مینویسد که در آن راستا قرار ندارد. در حقیقت یکی از داستانهای او نیایشی است و دیگری قدیسزدایی میکند. گویی در گوردر موجودی پر از تشتت را میبینیم؛ اما در اشمیت، موجودی بسیار زلال و آرام دیده میشود.
این نمونه را در کریستین بوبن هم داریم. تفاوت او با پائولو کوئلیو نیز همین است. اثر کوئلیو از دل داستان کیمیاگر، تبدیل میشود به عرفانی برزیلی که کاملاً خلاف آن چیزی است که در کیمیاگر نوشته است. در حاشیه باید بگویم دلیل استقبال کیمیاگر در ایران، شباهتهایی است که میان آن و داستانهای مولانا وجود دارد. شاید منبع فکری کوئلیو مولانا بوده است.
هزاران آدم به وقایع روزمرۀ جهان واکنش نشان میدهند. عدهای از هنرمندان اعتراض میکنند، عدهای تأیید میکنند؛ اما چگونه است که از دل اینها به حوزهای از ادبیات میرسیم که وابستگی به لوکیشن، بهشدت میتواند آن را جهانی کند؟
برای مثال اگر نقش یکسری آدم را از یکسری معماری بگیریم، آن معماری دیگر ذات قدسی ندارد. نمونهاش مسجد گوهرشاد: همه دربارۀ گوهرشادبیگم بهعنوان بانیِ ساخت مسجد صحبت میکنند؛ اما کسی دربارۀ معمار آن صحبت نمیکند که اگر او نبود، آیا مسجد گوهرشاد میتوانست بهعنوان یک مکان قدسی در همسایگی حضرت رضا(علیهالسلام) قرار بگیرد یا نه؟ خطاطی بایسنقرمیرزا و ابراهیم میرزا بر پیشانی دو ایوانِ مسجد گوهرشاد، این ایوان را از سطح یک ملکه تیموری جدا میکند و به فضایی قدسی میرساند، به آن قدسیت میدهد، نیایش میدهد. رنگ فیروزه که رنگی ایرانی است، نخستین بار وارد مکانیسم حوزههای معنوی میشود. نقش نور و لاجورد و فیروزه از آسمان میآید و روی این معماری مینشیند و آن را تبدیل میکند به رنگی متفاوت. اینها همه در یک لوکیشن معرفی میشود. در واقع اگر این لوکیشن وجود نداشت، قوامالدین شیرازی و یازده معمار و مهندس مسجد، امکان بروز چنین فضایی را نداشتند. رابطۀ تأثیرگذار و تأثیرپذیر این دو است که میتواند هنرمند را به عمق ادبیات نیایشی برساند.
ادامه دارد...
انتهای پیام/