پرونده "از دولت دینی تا دولت مدرن"|دولت مدرن با وحی در تعارض اساسی است
دولت مدرن واجد مبانی و ساختارهایی است که ممکن است ما ساختارهای آن را اخذ کنیم اما بحث در مبانی دولت مدرن بسیار قابل تأمل و جدی است و ما با مبانی، ماهیت و چارچوبهای کلان حاکم بر آن مشکل داریم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، دولت اسلامی بر پایه مبانی و فرهنگ دینی-بومی در نسبت با ساختارهای متفاوتی از دولت که در جوامع گوناگون محقق و موجب تأثیراتی بر فرهنگ اسلامی-ایرانی شده است، ضرورت و لازمهای اساسی برای زمانه ما است. این ضرورت به حدی است که رهبر معظم انقلاب مقصد دستیابی به دولت اسلامی را جزء گامهای اصلی در دهه پیش روی انقلاب اسلامی میدانند. واضح است که تبیین و دستیابی به دولت اسلامی بدون فهم نسبت این دولت با مبانی و ساختارهای معارض، ناممکن است. از این جهت برای تبیین مفهوم دولت اسلامی و فهم نسبت این دولت با دولتهای مدرن که در تعارض اساسی با آن قرار دارند، گفتوگویی با حجت الاسلام دکتر محسن مهاجرنیا (عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) کردیم.
*نگاه رهبر انقلاب نسبت به دولت مدرن چگونه است؟ آیا ایشان دولت مدرن را کامل نفی میکنند یا اینکه آن را فقط ساختار یا روشی برای حکمرانی میدانند که عقل متعارف کنونی بدان دستیافته است؟
برای پاسخ به این پرسش باید ابتدا ماهیت و مفهوم دولت مدرن را بشناسیم و بدانیم که وصف مدرن چه معنایی دارد و نسبت به چه عصر و دورهای این تعبیر را به کار میبریم؟ غالباً وصف مدرن را برای عصری به کار میبرند که در طول 400 سال گذشته از دوران رنسانس آغاز شده است. اجمالاً ما سه پارادایم (الگوی کلان) داریم که دولت در آنها مطرح است: 1-پارادایم طبیعتگرا که در دوران باستان مطرح شد. در این دوران تمام فیلسوفان یونانی که بحث دولت را مطرح میکنند، معتقدند که دولت نسخهای از طبیعت است بدین معنا که مجموعهای از قانونمندیها و نظاموارهگیها در طبیعت وجود دارد که اگر ما دولت خوب و مناسبی را طالبیم باید منشأ و قواممندیاش را از طبیعت اخذ کنیم.
کما اینکه ارسطو میگفت انسانها که عناصر تشکیلدهنده دولتند طبیعتشان مدنی است و آنها را بهصورت مدنی بودن شکل داده است، بنابراین دولتی که در نزد ارسطو مطرح بود، مشروعیتش را از طبیعت اخذ میکرد. افلاطون هم با اندک اختلافی به همین معتقد است یعنی میگوید که دولت نسبت وثیقی با طبیعت دارد اما بر همین طبیعت هم متافیزیکی به نام مُثُل (مفاهیم کلی) حاکم است. همین نگاه طبیعتگرایی تا دوره نوافلاطونیان و بعضاً حتی در زمان قرون وسطی نیز وجود داشت و ما میتوانیم علاوه بر آن، رگههایی از این طبیعتگرایی را نزد برخی فیلسوفان اسلامی هم مشاهده کنیم (شبیه نگاهی که در نزد فیلسوفان مسلمان مطرح است که انسان عالَم صغیری است که نسخهای از عالَم کبیرِ عینی است.) بنابراین در این دوران معتقد بودند که مجموعهای از قواعد ریاضیاتی و متقن بر طبیعت حاکم است که اگر ما طالب تشکیل دولت و حکومتیم باید آن را از این طبیعت اخذ کنیم.
تابلوی نقاشی مشهور درباره گفتوگوی افلاطون و ارسطو
2-نوع خاصی از فطرتگرایی که در عصر قرون وسطی و به تبع مسیحیت مطرح شد. به این معنا که همه خوبیها و امور نیک مطابق با فطرت درونی انسان است نه اینکه لزوماً ریشه در طبیعت بیرونی داشته باشد.
3-در دوران رنسانس نسبت به نگاه طبیعتگراییِ عصر قبل و همچنین در واکنش به نگاه مسیحیت در عصر قرون وسطی، چرخشی صورت گرفت و تحول خاصی در اروپا رخ داد. فیلسوفان و متفکران این دوره معتقد بودند وجه و دلیلی ندارد که ما همه چیزمان را از طبیعت اخذ کنیم بنابراین به این نگاه رسیدند که طبیعت نباید برای ما نسخه بدهد بلکه طبییعت باید ذیل قدرت هژمونیک انسان قرار بگیرد. البته باید این التفات را داشت که طبیعت را در مقابل فطرت قرار بدهیم نه اینکه میان این دو اصطلاح خلط کنیم. در عصر رنسانس در مقابل نگاه طبیعتگرایی، نظرگاه قراردادگرایی به وجود آمد و معتقد بود که طبیعتگرایان بهصورت پیشینی نسخههایی برای انسان نوشتهاند و موجب اسارت او شدهاند و ما اگر دولت شایسته و مناسبی را خواهانیم باید اجازه بدهیم که انسانها (به عنوان شهروند) امورشان را انتخاب کنند و این انتخاب بهواسطه وضع قرارداد پسینی است. قراردادگرایی کل چارچوب کلان و نظام دانایی عصر افلاطون و ارسطو و همچنین دوران مسیحیت قرون وسطی را بههمریخت. بر این منوال، بشر مدرن معتقد است هیچ چیز ثابتی که از قبل مطرح و انسان را دربرگرفته باشد و او باید خودش را با این امور ثابت پیشینی مطابق کند، وجود ندارد.
*درباره اینکه فرمودید طبیعت نقطه مقابل فطرت است، در برخی از متون علمای معاصر خودمان همچون علامه طباطبایی و شهید مطهری این دو اصطلاح را به یک معنا بهکار میبردند.
-این یکسانسازی حاصل خلط است. طبیعت، اعم از انسان است که جمادات، نباتات و حیوانات را در بر میگیرد اما فطرت، ویژگی مختص به انسان است و امر انسانی محسوب میشود. البته انسان قطعاً علاوه بر فطرت، واجد طبیعت با سه مرتبهای که عرض شد است اما اینگونه نیست که هرچه طبیعی است پس انسانی است. در یونان باستان مفهوم فطرت به صورتی که در اندیشه اسلامی مطرح شد وجود نداشت.
مبانی دولت مدرن ریشه در راسیونالیسم (عقل گرایی قرن 17)، امانیسم (انسان محوری) و... دارد. بر اساس مبنای دولت مدرن، متافیزیک وجود ندارد و هرچه هست مبتنی بر توافق میان انسانها است. وصف مدرن بودن دولت را باید با توجه به سبقه تاریخی و اوصافی که عرض شد مورد توجه قرار داد.
دو رویکرد در نقد دولت مدرن
در این میان برای اینکه بتوان نوع نگاه رهبر معظم انقلاب را نسبت به دولت مدرن تبیین کرد باید به دو سنخ رویکرد توجه کرد: 1-یکبار شما دولت مدرن را با توجه به مبانی و مفاهیمی که دارد در فضایی که گویی شما با آن بهصورت عینی درگیری ندارید و نوعی نقد علمیِ غیرانضمامی است مورد توجه قرار میدهید. 2-بار دیگر نقد شما با توجه به این نکته است که خودِ شما در مقام عینیت و انضمام درگیر دولتید و شما در جایگاه دولتی که بدان معتقدید قصد نقد دولت مدرنِ محقق را دارید.
بر اساس رویکرد دوم در نقد، اولین نکتهای که مطرح میشود این است که خودِ رهبر معظم انقلاب، دولتی را که طراحی کرده ذیل کدام نظام دانایی و چارچوبی (پارادایم) مطرح کرده است که در ضمن آن چارچوب کلی، دولت مدرن را نقد میکند؟
ما قاعدتاً نه در چارچوب طبیعتگرایی دوران باستان، نه در چارچوب فطرتگرایی مسیحی و نه در در چارچوب قراردادگرایی مدرنیم زیرا تمام این چارچوبهای کلان با وجود اینکه از برخی جهات نکات مثبتی دارند اما واجد اشکالات اساسیاند بنابراین ما اصطلاحاً در چارچوب "فضیلتگراییِ فطرت محور" قرار داریم یعنی منشأ دولتسازی ما ناشی از وحی است نه اینکه همچون ارسطو ریشه امور را به مدنیٌّالطبع بودن برگردانیم یا اینکه همچون فطرتگرایی مسیحی معتقد به دولتی باشیم که نسبتی با زمان و اعصار تاریخی ندارد و تبعاً بهسمت استبداد مطلق روانه میشود. ما همه آموزهها را از وحی میگیریم اما در عین حال بیرون از زمان، زندگی نمیکنیم بلکه اقتضائات عصری، تاریخی و همچنین انسانی و طبیعی را لحاظ میکنیم. لذا چون انسان بخشی از طبیعت (آفرینش) است نمیتواند بهصورت وجودی منتزع و بریده از امور باشد اما از سوی دیگر به فطرتی معتقدیم که ریشه در آموزههای وحیانی دارد و منبعث از وحی است.
در چارچوبی که عرض شد ما میتوانیم قراردادی میان ابنای بشر را بپذیریم که ریشه در فطرت دارد و مبتنی بر فضائلی است که وحی بدان اشاره دارد. در این رویکردی که ما بدان معتقدیم، هم امور ثابت پیشینی به نام طبیعت و فطرت مطرح است و هم اینکه در چارچوبی است که آموزههای وحیانی معین کرده و هم قرارداد میان انسانها پذیرفته میشود اما به شرطی که ریشه در آموزههای وحیانی داشته باشد و مخالف با وحی نباشد.
مقام معظم رهبری و تمام متفکران اسلامی با توجه به پیشفرضهایی که ناظر به مبانی عرضشده و همچنین ناظر به تلقیشان از دولت دینی است، به نقد دولت مدرن غربی میپردازند. این نقد نه صرفاً بهخاطر ساختار و روش بلکه ناظر به ماهیت و محتوای دولت مدرن غربی است. باید به این نکته توجه کرد که ساختارها متغیر و زمانمندند و همچون مَرکبند و اقتضائی و زمانمندند بنابراین میتوانند جزء امور عقلایی باشند و ما هم آنها را بپذیریم.
ولایتفقیه که امری تأسیسی است میتواند ضمن ساختارهایی همچون فدرالی، پارلمانی و دیگر ساختارهایی که جزء امور عقلاییِ عصر جدید است صورتبندی بشود. بنابراین ساختارها را میتوان به مثابه احکام امضایی با توجه به اقتضائات بهخصوصی که امور ویژهی خودمان دارند بپذیریم.
ما نزاع ساختاری با دولت مدرن نداریم و ممکن است به لحاظ روشی هم مشکل خاصی با این دولت نداشته باشیم. اصلِ مواجهه و نزاع ما با دولت مدرن ناظر به محتوا، ماهیت و مبانی آن است که با وحی در تعارض جدی است. ما معقدیم دولت مدرن واجد اشکالات متعددی است که ناقض انسانیت انسان است و راهبر انسان به سمت کمال نیست، بلکه صرفاً بهمثابه ناظر و حافظی است درخصوص وضع موجودی که خودِ ابنای بشر قرارداد کرده و به توافق رسیدهاند.
*بر این اساس از نظر شما دولت مدرن نقش تربیتی برای انسانها ندارد؟
هیچ دولت مدرنی نقش تربیتی ندارد بلکه نهایتاً آموزش میدهد، آن هم آموزههایی را که برخواسته از چارچوب کلی قراردادگرایی است. ممکن است ما برخی از کارکردهای دولت مدرن را تحت این عنوان که برای خودِ آن دولت در وضع اصلیاش مناسب است، واجد اشکال ندانیم اما همان کارکردها را ناظر به وضع خودمان دچار نقایص فراوانی قلمداد کنیم؛ برای مثال اهداف دولت مدرن که عبارت است از نظم، قانون، امنیت، عدالت، اخلاق پسینی، رفاه و... توسط سازوکارهایش فراهم میشود اما نکته این است که حتی اگر دولت مدرن بتواند رفاه را برای شهروندانش فراهم بسازد اما چون ما آن را هدف نمیدانیم، ناظر به وضع خودمان نمیتوانیم رفاه را به مثابه همان جایگاهی که در مغرب زمین دارد بپذیریم. عمده نقد ما نسبت به دولت مدرن ناظر به کارکردها، ساختارها و... نیست بلکه ما با مبانی، ماهیت و چارچوبهای کلان حاکم بر آن مشکل داریم؛ نگاه رهبر معظم انقلاب نسبت به دولت مدرن را باید از این زاویه مورد تأمل قرار داد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/