چرا تمامی هیولاهای ضدمسیحی به آمریکا حمله میکنند؟
لامیا آنطور که افسانههای یونان باستان حکایت میکند نام شهبانویی از محدوده کشور لیبی است که تبدیل به الههای کودکخوار شد.
خبرگزاری تسنیم ــ ایمان هادی
یک افسانه فولکلور مکزیکی درباره زن گریانی است بهنام لایارونا که بسیار مشهور است که تبدیل به یک روح شریر شد. او یک روستایی ثروتمند خداناباور بود که برای تقاص از همسرش ــ بابت خیانتش ــ اقدام به قتل فرزندان خود میکند. از آن پس، او تبدیل به یک روح سرگردانی میشود که اقدام به غرق کردن کودکان و نوجوانان میکند و اغلب تصور میکند که قربانیان فرزندان او هستند. این افسانه فولکلور وحشتناک بسیار شبیه افسانههای اروپایی ــ آمریکایی «بوگی من» یا «کرامپوس» است که مردم مکزیک برای ترساندن کودکان و نوجوان جسور و بیشفعال خود تعریف میکردند که دایره شیطنت آنان را محدود کنند.
افسانه «لایارونا» شباهتی عجیب به اسطوره لامیا دارد. لامیا آنطور که افسانههای یونان باستان حکایت میکند نام شهبانویی از محدوده کشور لیبی است که تبدیل به الههای کودکخوار شد. آریستوفان ریشه این نام را در کلمه یونانی (laimos) بهمعنی مری میداند که به عادت او در بلعیدن کودکان اشاره دارد. لامیا عفریتهای بود که بالاتنهاش زن و پایینتنهاش مار بود، زنماری که از اساطیر یونانی تغذیه میشود و مخاطبان «VHSهای زیر کاپشن خلبانی» اگر فیلم معروف «ملکه مارها» را بهخاطر بیاورند، عفریته هندی در آن فیلم از این اسطوره یونانی الهام گرفته شد.
طبق یک روایت از این افسانههای یونانی، لامیا یکی از عاشقان زئوس بود. الهه هرا، همسر زئوس، از سر خشم و حسادت کاری کرد که لامیا دیوانه شود و تمام فرزندان خود را بخورد. وقتی لامیا به خود آمد و دریافت که چه کرده است بهقدری عصبانی شد که به یک هیولای نامیرا بدل گردید، و بهخاطر حسادت به مادران دیگر، شروع به مکیدن خون نوزادان کرد.
«نفرین لا لورانا» از مجموعه آثار ترسناک یونیورسال و استمراری سینمایی با تم کلیسایی است که خط تولیدشان در چند سال اخیر بهشدت افزایش یافت. در این مجموعه فیلمها، کاراکترهای مذهبی که فعالیتهای ضداهریمنی مطابق با الگوهای کلیسای یسوعی را در متن چنین آثاری برای شیطانزدایی انجام میدهند بسیار فراوان هستند. نفرین لا لورانا (The Curse of La Llorona) را باید در ردیف چنین آثاری توصیف کرد. این خط تولید بسیار ارزان و پرمخاطب است و آورده مالی فراوانی برای کمپانی یونیورسال داشته است.
در سال 1973، آنا گارسیا (لیندا کاردنینی)، یک بیوه و مددکار اجتماعی است که دو فرزندش سام (جین ــ لین لینچن) و کریس (رومن کریستو) پس از مرگ همسرش که پلیس بوده، با او زندگی میکنند. یکی از موارد تحقیق او پاتریشیا (پاتریشیا ولاسکز) است و به همین دلیل به خانه او مراجعه میکند و متوجه میشود که این زن دچار یک ناهنجاری روانی است و در آپارتمان خود دو فرزندش را در کمدی گذاشته و درب کمد را قفل کرده است.
فرزندان پاتریشیا برای نجات از این مادر روانپریش به یتیمخانه منتقل میشوند، روی دستان فرزندان نشانی از آسیبهای فیزیکی دیده میشود، با این حال پاتریشیا ادعا میکند بیگناه است و او اصرار میکند که با دور شدن او از فرزندانش، ممکن است که آنان بهدست لا لورانا کشته شوند و در نهایت توسط این هیولای مکزیکی غرق میشوند. پس از این رویداد آنا که حرفهای پاتریشیا را باور دارد با اتفاقات عجیبی روبهرو شده و متوجه میشود لایارونا قصد دارد که از فرزندان آنا انتقام بگیرد.
شیطان مکزیکی سیاهرنگ دست بچههای آنا را لمس میکند و جای چنگالش بر دستان آنان باقی میماند. او فرزندانش را نزد پزشک میبرد و پزشک با دیدن علائم بهروی دستان کودکان آنا بهناچار از یک مددکار اجتماعی میخواهد از خانه آنا بازدید بهعمل آورد. ترس پارانوئیدی مبنی بر اینکه فرزندانش بهطور قانونی از او گرفته شوند، آنا را در مخمصه مشابه پاتریشیا میاندازد، اما حضور مددکاران پیامد منفی برای آنا ندارد. آنا چارهای نمیبیند جز اینکه به کلیسا پناه ببرد و کلیسا هم برای دفع شیطان نیاز به مجوزهای خاصی دارد که زمان میبرد، در نتیجه کشیش کلیسای نزدیک خانه آنا او را به رافائل (ریموند کروز) معرفی میکند، تا شیاطین را دفع کند، فیلمنامه میکی داوچری و توبیاس ایاکونیس قواعد جدیدی را برای دفع شیطان معرفی نمیکند و هیولاهای ضدمسیحی تنها راه دفعشان صلیب است.
به این مسئله باید دقت کرد که از فیلم جنگیر به این سو تمامی اهریمنهایی که در سرزمین آمریکا پدیدار میشوند، عمدتاً غیرآمریکایی هستند و از جایی غیر از آمریکا وارد این سرزمین میشوند، این هیولای گریان (ماریسول رامیرز) مشخص نیست که؛ چگونه هیولایی است؟ چگونه هیولا شده است؟ در صحنههای پایانی زمانی که پسر آنا گردنبند «لا لورانا» را نشان او میدهد هیولا تبدیل به مادر پشیمانی میشود. بهخلاف فیلمهایی از این دست، سازندگان نمیتوانند معنی روح سرگردان را برای مخاطب بهدرستی جا بیندازند. آنچه در فیلم میبینیم بیشتر شبیه جنایتکاران است تا یک روح سرگردان و رفت و برگشت میان فضای جنایتکارانه و روح سرگردان شدن، به سرگردانی مخاطب تبدیل میشود. این مسئله مشخص میکند که سازندگان کمتر علاقهای به توسعه شخصیت لا لورانا، انسجام روایت یا تبیین دقیق اسطوره او داشتهاند.
بنابراین جای تعجب نیست که لا لورانا، با چشمان زرد مایل به سیاه، پوست آغشته به خون و دهان و ناخنهای پوسیده، واقعاً قابل تشخیص از راهبه کورین هاردی نیست، فقط علامت راهبه شیطانی و لباس عروسی پوسیده سبب تمایزش میشود و هرگز نمیتوانید وجه تمایزی با راهبه برای او پیدا کنید. لا لورانا چون پرداخت نشده نمیتواند یک تنگنا ایجاد کند و کارگردان همچنان بسنده میکند به پرشهای هیولا و صداهای دهشتناک و خندهدارترین شکل آن بستن در فیلم بستن پیاپی دربهای خانه است. این هیولا بیشتر از اینکه هیولا باشد، یک قفلساز است. رفتار کودکان در ابتدای مواجهه در برابر نیروی شر بدون هیچ استدلالی خیلی دیر به والدین منتقل میشود و فرزندان آنا برای انتقال اخبار دهشتناک بهشدت بیخیال و غیرمنطقی هستند بهصورتی که مخاطب تصور میکند از لا لورونا کمتر وحشت میکنند و بیشتر لذت میبرند، حتی صحنهای که هیولا به خانهاش حمله کرده و با مواد ضدطلسم رافائل دفع شده، اما ناگهان دختر هوس میکند عروسکش را نجات بدهد.
هنگامی که رافائل (ریموند کروز)، جنگیر غیررسمی، وارد صحنه می شود، مثل آیینهای شیطانزدایی مکزیکی با تخممرغ و چیدن شمع قصد دارد مقابل اهریمن ایستادگی کند و ناگهان هیولای مکزیکی تخممرغ و شمع به مذاقش خوش نمیآید و هر لحظه طولانی سکوت و حمله هیولا چون منطقی در طراحی ندارد، آدرنالین در خون تماشاگر افزایش پیدا نمیکند و بهطرز شگرفی، انفجارهای حرکتی ناگهانی و فراگیر شدن صدا و موسیقی بسیار مصنوعی و بدوی است.
مفهوم مادری، ایمان در داخل و خارج از کلیسای کاتولیک و فرهنگ عامیانه مکزیک ملغمهای است که با آن میشد فیلمی کمدی ساخت تا اثری ترسناک. پدر پرز آنابل (تونی اکسپولا) برای امتداد نمایش اجمالی مذهبی وارد این فیلم شده تا چرخه فیلم احضار و تکرار لعنتی آن همچنان متوقف نشود.
انتهای پیام/+