گزارش| آمریکا؛ از توطئه‌های مکرر تا افول نقش منطقه‌ای

آمریکایی‌ها که از سال‌های اول هزاره سوم روند نزولی در پیش گرفته‌اند، با توطئه‌های مکرر نتوانستند شرایط منطقه‌ای خود را بهبود بخشند.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، خاورمیانه و شمال آفریقا از سال 2010 میلادی تاکنون تحولات سریع و غیرمنتظره‌ای را پشت سر گذاشت. این رویدادها تأثیرات مهمی در تمامی مسائل منطقه‌ای داشت. سقوط زین العابدین بن علی در تونس، حسنی مبارک در مصر و معمر القذافی در لیبی به عنوان شرکای اصلی آمریکا و رژیم صهیونیستی بیش از پیش روابط قدرت در منطقه را دگرگون ساخت. به همین علت بود که آمریکا در کنار رژیم صهیونیستی سعی کرد خیزش‌های عربی را به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در راستای منافع و اهداف خود مدیریت کند.

موج اعتراضات مردمی در منطقه خاورمیانه و آفریقا از دسامبر سال 2010 میلادی در تونس آغاز شده و به ترتیب به دیگر کشورهای عربی شامل مصر، لیبی، بحرین و یمن گسترش پیدا کرد. نحوه مداخله آمریکا در این خیزش‌های مردمی تفاوتهای جدی داشت. به عنوان مثال در مراحل اولیه انقلاب مردمی مصر، آمریکا تلاش کرد از مبارک متحد خود در این کشور حمایت کند. واشنگتن از مبارک خواست تا به اصلاحات مورد نظر معترضان تن داده و از اقدامات خشونت آمیز و تظاهرات کنندگان بپرهیزد، اما وقتی امید خود را برای بقای حاکمیت مبارک از دست داد، تلاش کرد ضمن حفظ ساختار سیاسی قبل، از انتقال قدرت به مهره مورد نظر خود حمایت کند.

مداخله آمریکا در لیبی اما مبتنی بر استفاده از قدرت نظامی در حمایت از مخالفان دولت این کشور بود. وقتی انقلاب‌ مردمی در بحرین آغاز شد، آمریکا حمایت آشکار از سرکوب انقلابیون و موافقت با حضور نظامی عربستان سعودی در این کشور برای جلوگیری از اعتراضات مردمی را در دستور کار خود قرار داد تا بتواند به هر صورت ممکن از به نتیجه رسیدن انقلاب بحرین جلوگیری کند.

به طور کلی راهبرد آمریکا برای مقابله با خیزش‌های مردمی در جهت حذف دیکتاتورهای وابسته به این کشور، مبتنی بر شاخص‌های مردم شناختی و بسترهای اجتماعی و سیاسی کشورهای هدف تعیین می‌شد. البته آمریکایی‌ها بعد از این که از بقای حاکمیت تحت حمایت خود ناامید می‌شدند، سعی می‌کردند انقلاب‌های مردمی را بر اساس منافع خود مدیریت کنند.

سابقه فعالیت‌های تروریستی و توطئه‌های آمریکا در منطقه

آمریکا در ابتدای قرن بیستم تلاش کرد خود را با عنوان کشوری مطرح سازد که به حقوق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خودشان اعتقاد داشت، لذا در آن زمان در ایجاد توافق‌نامه سایکس پیکو مشارکت نکرد، حتی ویلسون وودرو رئیس‌جمهور وقت آمریکا سعی کرد از اهرم حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خودشان استفاده کند، لذا دو سخنرانی در برابر کنگره آمریکا انجام داده و در آنها به تشریح 14 مبنای اساسی برای پایه‌های برنامه‌ریزی‌شده مناسبات بین‌المللی بین ملت‌ها پرداخت.

مواضع آمریکا در کنفرانس صلح 1919 اما برگرفته از پروژه تقسیم منطقه خاور نزدیک به مستعمره‌های تحت نفوذ قدرت‌های بزرگ آن زمان یعنی انگلیس و فرانسه بود. این مواضع طبعا برگرفته ‌شده از ماهیت آمریکایی‌ها در علاقه به ایجاد سازش بین ملت های منطقه و همچنین در نتیجه حسن نیت رئیس‌جمهور آمریکا نبود، بلکه موازنه های بین‌المللی در آن زمان ناظر به حاکمیت فرانسه و انگلیس بود. در واقع آمریکا در سیاست‌های خود به دنبال جلوگیری از آرمانگرای های استعماری فرانسه و انگلیس بود، چرا که آنها می‌خواستند با همراهی یکدیگر نقش و نفوذ خود را در منطقه خاورمیانه به‌ شکلی مشابه ترسیم کرده و از تجربه خود در تقسیم قاره آفریقا در این منطقه استفاده کنند.

آمریکایی‌ها اما با اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی رویکرد تازه خود را که مغایر با اهداف اعلام شده آنها در دهه‌های پیشین بود، تغییر دادند. این موضوع به صورت خاص بعد از جنگ جهانی دوم رخ داد، زمانی که آمریکا احساس کرد شرایط جهانی برای تبدیل شدن این کشور به یک قدرت بین‌المللی وجود دارد. رژیم صهیونیستی یکی از ابزارهایی بود که سیاست‌مداران آمریکایی برای تسلط این کشور بر منطقه نفت‌خیز و راهبردی خاورمیانه ترسیم کرده بودند. به این ترتیب بود که واشنگتن نه تنها روابط استراتژیک را با رژیم صهیونیستی ایجاد کرد، بلکه قیمومیت این رژیم را از انگلیس که بنیانگذار آن بود، گرفت.

 

مناسبات بین اسرائیل و آمریکا مناسباتی با ماهیت غیر شرطی است. در جنگ شش روزه بین عرب‌ها و اسرائیل، یکی از کشتی‌های آمریکایی در نزدیکی سواحل غزه هدف حمله نظامی عمدی اسرائیلی‌ها قرار گرفت. این اولین حادثه از نوع خود در تاریخ آمریکا بود که کشتی این کشور از سوی یک دوست هدف قرار می‌گرفت. در روز هشتم ژوئن 1967 کشتی آمریکایی لیبرتی مأموریت خود برای انجام مطالعات الکترونیک و اطلاعاتی برای آژانس امنیت ملی آمریکا را در آب‌های بین‌المللی نزدیک به سواحل غزه انجام می‌داد. اما در این مأموریت هدف حمله نظامی هواپیماهای رژیم صهیونیستی و کشتی‌های نظامی این رژیم قرار گرفت. این حمله یک ساعت کامل به طول انجامید. در نتیجه حملات انجام شده 34 دریانورد کشته شده و 174 تن دیگر زخمی شدند.

بعد از این حادثه آمریکا تمام کسانی که به دنبال صحبت یا ارائه مستنداتی از این حمله بودند را تهدید می‌کرد . نظامیانی که در این رابطه صحبت می‌کنند نیز به دادگاه‌های نظامی ارجاع می‌شدند. علت این موضوع، احتمال خروج اطلاعات محرمانه ای بود که در کشتی لیبرتی قرار داشت و دستگاه‌های الکترونیک آن در زمان حضور در آب‌های بین‌المللی موفق به رصد آن شدند.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی  (1989 – 1991) که قطب استراتژیک مخالف ائتلاف ناتو بود ، زلزله ژئو پلتیک و غیرقابل انتظاری را ایجاد کرده و جهان عرب را با تحولات متوالی دست‌به‌گریبان کرد. آمریکا از زمان معاهده 14 فوریه سال 1945 با خاندان حاکم عربستان مرتبط شده است، معاهده‌ای که فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور وقت آمریکا و عبدالعزیز آل سعود پادشاه وقت عربستان آن را امضا کردند. معاهده ‌ای که براساس آن قرار شد عربستان نیازمندی‌های آمریکا به نفت این کشور را بدون مانع‌تراشی ها تأمین کند و در مقابل آمریکا نیز حمایت از عربستان را تضمین نماید و در بازدارندگی در برابر دشمنان مشترک در منطقه خاور نزدیک به ویژه جریان‌های قومی عربی و ایران و برخی دولت‌های عربی تحت تأثیر اتحاد جماهیر شوروی، در کنار عربستان بایستد.

همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نو محافظه‌کاران پست‌های کلیدی و مهمی را در دولت‌های متوالی آمریکا در اختیار گرفتند، جورج بوش پدر و پسر از مهم‌ترین عناصر این گروه بودند که سکان سیاست خارجی آمریکا را در اختیار داشته و نقش عمده‌ای در کشاندن آمریکا به جنگ افغانستان و عراق ایفا کردند. آنها همچنین نقش عمده‌ای در صدور برخی مصوبات در رابطه با موضوعاتی نظیر لیبی و سوریه و ایران داشتند.

رویکرد کلی نو محافظه‌کاران این بود که تسلط آمریکا بر دنیا ضرورتاً از طریق به کارگیری قدرت نظامی آمریکا به عنوان اساسی‌ترین ابزار برای تحقق این هدف امکان‌پذیر است. گرچه تاکتیک آمریکا در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما تغییر کرد، اما این سیاست بار دیگر در ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ رئیس‌جمهور کنونی آمریکا خود را نشان داد.

در دوره ریاست‌جمهوری باراک اوباما راهبرد زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا در حمایت از جنگ‌های نیابتی و تشکیل گروه‌های تروریستی در ویترین سیاست‌گذاری‌های واشنگتن قرار گرفت. اوباما معتقد بود جنگ‌های مستقیم نظیر عراق و افغانستان، نه تنها هزینه‌های اقتصادی و سیاسی بالایی به آمریکا تحمیل می کند، بلکه منافع قابل توجهی نیز برای این کشور ندارد، به همین علت بود که آمریکا بعد از 8 سال اشغالگری مجبور شد نیروهای خود را در سال 2011 از عراق خارج کند. با وجود حضور طولانی‌مدت آمریکایی‌ها در جنگ افغانستان، اما اشغال این کشور نیز هیچ گاه نتوانست منافع بلند مدت آمریکا در منطقه را تامین کند.  

در ابتدای دهه 80 قرن گذشته میلادی گروه‌های‌ به ظاهر جهادی در مسیر مواضع سیاسی دولت آمریکا برای مقابله با شوروری به کار گرفته شده بود. ماشین تبلیغاتی سینمایی هالیوود نیز در این راستا به خدمت گرفته شد تا چهره ای مثبت از مقاومت مسلحانه در افغانستان ارائه دهد. آمریکا به حمایت خود از مجاهدان ادامه داد تا گروهی منظم تحت عنوان القاعده شکل گرفت، گروهی که یگان مسلح اسلامی وابسته به سرویس‌های جاسوسی آمریکا بود و موفق شد بسیاری از مأموریت‌هایی که دولت آمریکا بر عهده آن گذاشته بود را انجام دهد.

گرچه جرج بوش پسر به بهانه طغیانگری القاعده این سیاست را کنار گذاشته بود، اما باراک اوباما در قالب رویکردی جدید و بر اساس اولویت دادن به دشمنان نزدیک (یعنی شیعیان و گروه‌های اعتدالگرای اهل تسنن) به جای مبارزه با دشمن دور ( یعنی آمریکا، رژیم صهیونیستی و استعمار غرب) داعش و برخی دیگر از گروه‌های تروریستی را باز تولید کرد تا از آنها در عرصه تحولات جدید بهره‌برداری کند.

با پیدایش جنگ‌های نیابتی در منطقه، تحولاتی ایجاد شد که بزرگ‌ترین عید کارخانه‌های تسلیحاتی آمریکا بود. پنج شرکت اصلی تولید تسلیحات آمریکایی یعنی شرکت‌های  ( Lookeed Martin, Boeing, Northrop Grumman, General Dynamics, Raytheon) در سال 2001 میلادی 217 میلیارد دلار در آمد و سودی حدود 6.7 میلیارد دلار داشتند، این در حالی بود که بودجه این شرکت‌ها در سال 2010 به 386 میلیارد دلار رسید و آنها سودی بالغ بر 24 میلیارد دلار به جیب زدند.

افول قدرت ‌آمریکا بعد از سال 2006

آمریکا تا پیش از سال 2006 به اندازه‌ای به قدرت خود غره شده بود که طرحی را با هدف تغییر نظام های هفت دولت را شامل می‌شد که عبارتند از: عراق ، سومالی ، لیبی، لبنان، سودان ، سوریه و ایران. وسلی کلارک ژنرال چهارستاره آمریکایی طرح استراتژیک پنج ساله دولت آمریکا را دریافت کرده و از آن اطلاع داشت. به عبارت ساده‌تر می‌توان گفت که در صورت درست بودن اظهارات این ژنرال آمریکایی، هدف اصلی از این طرح تغییر چهره منطقه خاورمیانه بود.

سوریه هیچ خطری برای آمریکا به شمار نمی‌رفت و مناسبات خود را در گذشته با این کشور حفظ کرده بود.  دمشق جزو کشورهایی نبود که برنامه‌ای برای توسعه تسلیحات اتمی خود داشته باشد، اما اتهامی که آمریکا متوجه سوریه کرد ، این بود که این کشور مناسبات مشخصی با جنبش حزب‌الله و حماس دارد که اسرائیل هر دوی آنها را جزو گروه‌های تروریستی به شمار می‌آورد. این در حالی است که هر دو این گروه‌ها از مشروعیت سیاسی و مؤسساتی برخوردار هستند و از سوی تعداد زیادی از شهروندان لبنان و غزه انتخاب شده اند.

استراتژی اسرائیل اما، تجزیه دولت سوریه و بسیاری دیگر از کشورهای منطقه  بر اساس اختلافات مردم‌شناختی و دینی بود. اسرائیل با طرح تجزیه دولت سوریه، عراق، ایران و لبنان  می‌خواست وزنه و تاثیرگذاری این کشور‌ها را از نقشه منطقه‌ای حذف کند و به این ترتیب خلأیی ژئو پلتیک در منطقه شکل می‌گیرد که هیچ دولت دیگری غیر از اسرائیل نمی‌تواند آن را پر کند.

پیروزی حزب‌الله لبنان در جنگ 33 روزه که اهداف و پیامدهای آن بسیار فراتر از اشغال برخی مناطق در لبنان یا ریشه‌کن کردن حزب‌الله بود، ترمز قدرت‌نمایی آمریکا را در منطقه کشید. آمریکایی‌ها گرچه پیش از این نیز در سال 2000 و با عقب‌نشینی نیروهای رژیم صهیونیستی از جنوب لبنان و همچنین ناکامی در مدیریت تحولات امنیتی کشورهایی که با آنها وارد جنگ شده بودند؛ شکست خود را در در تحولات منطقه به اثبات رسانده بودند، اما واشنگتن در این جنگ متوجه شد که نمی تواند پروژه جدید خود تحت عنوان خاورمیانه بزرگ را که مبتنی بر ترسیم نقشه منطقه‌ای بر اساس سیاست‌های خود است را به اجرا بگذارد.

استراتژی رویاپردازانه آمریکا به این ترتیب بعد از شکست‌های مکرر منطقه‌ای در عراق، افغانستان و لبنان متوقف شد. آمریکایی‌ها سیاست خود را از مداخله جویی‌های مستقیم نظامی به شروع کردن جنگ های نیابتی در منطقه و جلوگیری از ورود مستقیم نظامیان آمریکایی در تنش‌های خاورمیانه تغییر دادند.

این سیاست، استراتژی باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا بود که تلاش داشت منافع این کشور را با کمترین هزینه محقق کرده و مسئولیت سنگین اقتصادی و سیاسی جنگ‌افروزی های خود را به دوش گروه‌های منطقه‌ای بیندازد.

با روی کار آمدن دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا به جای باراک اوباما، سیاست هوشمندانه آمریکا از جنگ‌های نیابتی تغییر جزئی به خود دید و آمریکا تلاش کرد تمامی هزینه‌های اقتصادی و سیاسی این جنگ‌ها را به بهانه تامین هزینه حمایت‌های آمریکا، به دوش کشورهای عربی بیندازد. این استراتژی مستلزم ارعاب بیشتر کشورهایی عربی بود که با گسترش دامنه ایران هراسی در این کشور افزایش پیدا کرد.

استراتژی جدید آمریکا گرچه به دنبال جلوگیری از ورود مستقیم ارتش آمریکا در جنگ‌های منطقه‌ای است، اما برافروختن درگیری‌های داخلی در کشورهای عربی منطقه و نابسامانی‌های سیاسی و امنیتی در این کشورها را ضرورتی گریزناپذیر برای حفظ هژمونی و منافع استراتژیک خود در منطقه می‌داند. از این رو مزدوران دولتی و غیر دولتی این کشور به تحرک درآمد تا جنگ شدیدی را در جبهه‌های مختلف منطقه‌ای اعم از سوریه و عراق و یمن و لبنان و دیگر کشورهای منطقه ای دنبال کند. گرچه انگیزه‌های کاخ سفید از جنگ در هر کدام از کشورهای منطقه با یکدیگر متفاوت است، اما نقطه مشترک تمامی آنها تحریک کشورهای عربی و حفظ دستاویز حضور نظامی و دیپلماتیک خود در منطقه و تسلط بر منابع مالی و نفتی و افزایش فروش صنایع تسلیحاتی خود به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است.

رژیم صهیونیستی تلاش داشت از پس تحولات منطقه، ارتش سوریه و عراق را که همواره تهدیدی بالقوه برای این رژیم به شمار می‌رفت، از روند منازعه عربی - صهیونیستی خارج کند. در این شرایط طرح‌‌های آمریکا برای تضعیف قدرت حزب‌الله لبنان و جنبش های مقاومت اسلامی فلسطین ادامه پیدا کرد. از سوی دیگر آمریکا و رژیم صهیونیستی همواره به دنبال تجزیه کشورهای منطقه به ویژه کشورهای عضو محور مقاومت بوده است، این موضوع زمانی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند که کشورهای مذکور در همسایگی ایران باشند. پیدایش داعش در عراق و سوریه برای تحقق این هدف دنبال شد و اسرائیل نیز در همین راستا از همه‌پرسی اعلام استقلال کردستان عراق حمایت کرده بود.

عربستان سعودی در تقابل با ایران و محور مقاومت، منافع خود در منطقه را مطابق با رویکردهای آمریکایی- صهیونیستی می‌دید. لذا همکاری‌های اطلاعاتی و امنیتی گسترده با اسرائیلی‌ها را تشدید کرد. یکی دیگر از عوامل گسترش مناسبات رژیم‌های عربی با رژیم صهیونیستی، فشار آمریکا در جهت پیشبرد روند عادی سازی روابط با تل‌آویو بود که می‌توانست به عنوان دستاوردی در کابینه راست‌گرای بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی معرفی شده و دست برتر وی در روند انتخابات پارلمانی اسرائیل را تضمین کند.

آمریکا در این راستا همچنان سعی کرد رژیم‌های عربی حاشیه خلیج فارس را از آنچه «روند روزافزون دایره نفوذ ایران در کشورهای منطقه» نامیده بود، بترساند. این تلاش‌ها از یک سو کشورهای منطقه را دچار اختلافاتی عمیق با یکدیگر می کند و از سوی دیگر توجه رژیم‌های عربی را از دشمن اصلی خود یعنی رژیم صهیونیستی منحرف می‌کند. استراتژی آمریکا از این منظر ائتلاف رژیم‌های وحشت‌زده عربی با تل‌آویو برای دفع خطر قوی‌تر یعنی ایران را نیز توجیه می‌کند. در این میان برخی کشورهای عربی بدون توجه به اینکه آتش این جنگ فرقه‌ای در نهایت دامن خود آنها را نیز خواهد گرفت، فریب گزارش‌های دروغ مؤسسات اطلاعاتی و جاسوسی غربی - آمریکایی‌ را خورده و برای حفظ تاج‌وتخت متزلزل خود بیشترین امتیازات اقتصادی و سیاسی را در تاریخ موجودیت خویش به غربی‌ها داده اند.
 

اسناد آمریکایی از نقش این کشور در شکل‌گیری گروه‌های تروریستی

یکی از ارکان استراتژی آمریکا در منطقه یکی از مهمترین مصادیق نقض حقوق بشر در کشورهای خاورمیانه نیز تلقی می شود، تاثیرات این کشور در روند شکل‌گیری گروه‌های تروریستی و حمایت از آنان در راستای منافع و اهداف آمریکا در سایر نقاط جهان است.

اسناد متعددی در خصوص نقش آمریکا در شکل‌گیری القاعده و حمایت از گروه‌های تروریستی در منطقه وجود دارد که از مهمترین این دلایل می‌توان به اعتراف شخصیت‌های مهم آمریکایی از جمله دونالد ترامپ اشاره کرد که در رقابت‌های انتخاباتی خود تاکید کرد که دولت آمریکا در شکل‌گیری داعش و دیگر گروه‌های تروریستی در سوریه نقش اساسی داشته است.

دو روزنامه واشنگتن پست و وال استریت ژورنال به افشاگرى درباره طرحهاى آمریکا براى گسترش حمایت و آموزش گروههاى تروریستى در سوریه پرداخته‌اند. به نوشته روزنامه واشنگتن پست ماهانه هزاران تروریست در پایگاه‌ها و اردوگاههایى در اردن، شمال عربستان و قطر، با نظارت سازمان اطلاعات مرکزى آمریکا «سیا» آموزش دیده و به موشکهاىی مجهز شدند که هزینه آن چندین میلیون دلار است. دان دبار، فعال ضد جنگ از نیویورک و تحلیلگر سیاسى از حمایت مالى دولت اوباما براى براندازى دولت دمشق به مدت سه سال خبر داده و گفت که آمریکا از اوایل سال 2011 از تروریستهاى در حال جنگ با مردم سوریه حمایت مالى و تسلیحاتى کرده است.

در واقع تکفیریها ابزار محور آمریکایى اسرائیلى بودند، که در راستاى منافع این محور و بی ثباتى در منطقه حرکت می‌کردند؛ واشنگتن گاهى آنها را به افغانستان و پاکستان و زمانى به عراق و سوریه و در برهه دیگر از زمان به لبنان اعزام می‌کنند. تروریسمى که در سطح بین‌المللى اقدامى براى توقف آن انجام نشده و محاکمه نگردیده و در بسیارى از حالات هم از وتو براى جلوگیرى از محکومیت آن در سازمان ملل متحد استفاده شده است.

نوام چامسکی یکی دیگر از شخصیت‌های مطرح آمریکایی است که دولت آمریکا به ویژه در دوران باراک اوباما رئیس‌جمهور سابق این کشور را گسترش دهنده تروریسم در منطقه توصیف کرد. چامسکی حملات‌ آمریکا با هواپیماهای بدون سرنشین در کشورهای مختلف را جنایات جنگی این کشور قلمداد کرده و می‌افزاید اقدامات تروریستی آمریکا برای نفوذ در جهان سوم و حمله در 10 کشور آمریکای لاتین متمرکز شده است. چامسکی معتقد است که افزایش تروریسم دولتی یکی از مهم‌تری نتایج سیاست خارجی آمریکا طی یک دهه گذشته بوده است.

بحران آمریکایی در سوریه

آمریکا بعد از شکست توطئه‌های خود در جنگ 33 روزه تلاش کرد سوریه را وارد برنامه‌های مداخله جویانه خود نماید. لذا از همان زمان با آماده سازی ترکیه جهت فریب دولت دمشق به بهانه صفر کردن مشکلات با همسایگان تلاش کرد بهترین زمان ممکن را فراهم آورد. تلاقی این پروژه با خیزش‌های مردمی موجود در منطقه باعث شد تا آمریکا از این پتانسیل برای آغاز اعتراضات مردمی در سوریه استفاده کند تا بتواند با جهت‌دهی به این اعتراضات، دولت دمشق را از پای بیندازد. البته آمریکا متوجه این موضوع نبود که ساختار سیاسی و مردم شناختی سوریه متفاوت از کشورهایی نظیر لیبی و مصر است.

لذا هر اندازه که از آغاز اعتراضات مردمی در شهرهای مختلف سوریه بویژه درعا سپری شد، مردمی که فریب رسانه‌های وابسته به آمریکا و رژیم های عربی منطقه را خورده بودند، از دامنه اعتراضات کنار رفتند و طرح اولیه آمریکا برای براندازی در سوریه با شکست مواجه شد. لذا آمریکا در مرحله دوم تلاش کرد اعتراضات مردمی را به شورش‌های مسلحانه بکشاند تا با ایجاد هرج‌ومرج و ناامنی، زمینه براندازی دولت بشار اسد را فراهم نماید. این رویکرد بستر مناسبی برای گسترش جریان‌های تروریستی در سوریه شد و از همین منظر گروه تروریستی القاعده در عراق نیز بخشی از نیروهای خود را به سوریه گسیل کرد تا داعش و جبهه النصره شکل بگیرد.

در ادامه، سایر رژیم‌های حاشیه خلیج فارس و دولت ترکیه وارد عمل شدند تا با تنوع بخشیدن به گروه‌های تروریستی، تضمین بیشتری برای اجرای طرح خود در اختیار داشته باشند. با ورود ساختارهای محور مقاومت به عرصه مبارزات سوریه و کمک مستشاری به ایران و حمایت های نظامی و سیاسی کشورهای نظیر روسیه، آمریکا در جنگ نیابتی خود ضد این کشور شکست خورد.

از سوی دیگر آمریکایی‌ها همزمان با آغاز بحران در سوریه مجبور به خروج از خاک عراق شدند. شکست توطئه‌های آمریکا در سوریه، روش‌های جایگزین نظیر جنگ یمن، مداخله شبه نظامیان در افغانستان و پاکستان و درگیر کردن گروه‌های تروریستی در لیبی، لبنان و ... را کلید زد، اما این طرح‌ها نیز با موفقیت‌های گروه‌های مقاومت به شکستی برای آمریکا تبدیل شد.

کشورهاى غربى در موضوع عملیات نظامى علیه ارتش سوریه، تقسیم کار دقیقى را انجام داده بودند. در این راستا مسؤولیت جمع‌آورى و ارائه اطلاعات رادارى، داده‌هاى جاسوسى و شنود مکالمات بر عهده آلمانی‌ها بود.انگلیسی‌ها نیز با استفاده از گروههاى عملیاتى تحت امر خود، اتاق عملیات علیه ارتش سوریه در مرزهاى اردن را مدیریت کردند. آمریکایی‌ها نیز مسؤولیت مدیریت عملیات نظامى در مناطق شمالى سوریه هم‌مرز با ترکیه را برعهده داشتند. فرانسوی‌ها نیز با استفاده از نیروهاى ورزیده اطلاعاتى خود، مراکز نظامى و حمایت لجستیک از گروههاى مسلح در جبهه غربى سوریه در ‌مرز لبنان را برعهده گرفتند که یکى از عملیات‌هاى مهم آنها، ترور سران ارشد نظامى ارتش سوریه در جریان انفجار دفتر امنیت ملى سوریه بود.

سیمور هرش روزنامه نگار برجسته آمریکایى درباره دخالت همراهان منطقه‌اى آمریکا در تحولات سوریه اعلام کرد سرویس اطلاعاتى ترکیه، اصلى‌ترین نقش را در جریان متهم جلوه دادن ارتش سوریه به استفاده از تسلیحات شیمیایى داشته است. در زمانى که ارتش سوریه موفقیت‌هاى بسیارى در رویارویى با گروههاى مسلح به دست آورده بود، سرویسهاى اطلاعاتى ترکیه به این فکر افتادند که با متهم کردن ارتش سوریه به استفاده از تسلیحات شیمیایى، موجبات حمله نظامى آمریکا به سوریه را به وجود آورند.

ایستادگی محور مقاومت و تغییر موازنه‌های منطقه‌ای

در این میان محور مقاومت عرصه را خالی نکرده و با پتانسیل بالا و هوشمندی و درایت فوق‌العاده به دور از انفعال و عملکرد احساسی، به گفته دبیرکل حزب الله لبنان در هر جا که لازم است وارد عمل می‌شود. ساختار توطئه‌های غربی صهیونیستی بر ضد منطقه، استراتژی محور مقاومت در روند تقابل با دشمنان خارجی را تقویت نموده و عمق پایبندی اعضای ائتلاف به تعهدات خود در قبال متحدان دیگر را به اثبات رسانده است.

طی دو دهه گذشته که توطئه‌های ائتلاف آمریکایی صهیونیستی ضد محور مقاومت به اوج خود رسیده، پایداری و جانفشانی گروه‌های مقاومت منطقه باعث شکست پروژه‌های آمریکا در منطقه شده است. آمریکایی‌ها که طی سالهای اول هزاره سوم میلادی خود را قدرت بلامنازع منطقه و جهان می‌دانستند، پروژه‌های خود را در برابر محور مقاومت شکست خورده می‌بینند. در حال حاضر آمریکا نتوانسته طرح‌‌های خود را در سوریه، لبنان و عراق به سرانجام برساند. مداخله این کشور در انتخابات پارلمانی و ریاست‌جمهوری در کشورهای مختلف بویژه عراق و سوریه و لبنان نتیجه معکوس داشته و حضور نظامی آنها در منطقه نیز نتوانسته امنیت را برای متحدان این کشور تأمین کند. علاوه بر اینکه عربستان به عنوان متحد اصلی آمریکا نتوانسته مردم یمن را به حکومت تحمیلی خود قانع کند.

در شرایط کنونی کار به جایی رسیده که زیردستان آمریکا دیگر نسبت به حمایت‌های آمریکا از خود اطمینان ندارند و می دانند که این حمایت‌ها نمی‌تواند به صورت کامل آنها را نسبت به خطرات فراروی آنها ایمن نگه دارد. به همین علت برخی متحدان آمریکا به صورت مقطعی از اجرای دستور العمل‌های آمریکایی سرپیچی می کنند. این موضوع را در مورد مواضع اخیر قطر، ترکیه، امارات می‌توان به وضوح مشاهده کرد.

گرچه طرح‌های آمریکا باعث فرسایش و تخریب گسترده زیرساخت‌های کشورهای عربی و اسلامی شده، اما آمریکا نتوانسته هژمونی مطلق خود را بعد از یک دهه در منطقه گسترش دهد، بلکه برعکس نفوذ آمریکا در منطقه کاهش ملموسی داشته و محور مقاومت خلأ ناشی از افول قدرت آمریکا را پر کرده است. در حال حاضر حزب‌الله لبنان از یک قدرت داخلی به یک جریان تاثیرگذار منطقه‌ای تبدیل شده و مواضع آن در مورد بسیاری از کشورها مورد توجه افکار عمومی و تصمیم سازان دنیا قرار دارد.

رژیم صهیونیستی که پیش از این از تلاش برای براندازی حزب الله سخن می‌گفت، امروزه دیگر نسبت به پیروزی نسبی در جنگ احتمالی با حزب‌الله نیز اطمینان ندارد و به علت ترس از خسارت‌های سنگین، حتی نمی‌تواند جنگی را ضد نوار غزه و مقاومت اسلامی فلسطین به راه بیندازد. این در حالی است که صهیونیست‌ها به خوبی می دانند زمان به نفع آنها در حال عبور نیست و موجودیت‌ آنها مرهون تلاش برای حذف جریان‌های مقاومت بویژه درهمسایگی سرزمین‌های اشغالی است.

مقاومت با عبور از حالت دفاعی به شرایط هجومی، طرح و برنامه‌های خود را به بهترین نحو در مسیر شکست توطئه‌های دشمنان پیش برده و مراحل متعددی از این توطئه‌ها را مهار کرده است. استراتژی فراگیر و هماهنگی محور مقاومت برخلاف توطئه‌های تجزیه طلبانه غربی، مرزهای جغرافیایی و سیاسی و روانی را درهم شکسته و عرصه حضور خود را از فلسطین گرفته تا سوریه و لبنان و عراق، ‌یک جبهه واحد و متحد به شمار آورد. آنچه در این جبهه متحد در شرایط کنونی ضروری و مهم به نظر می‌رسد، یکپارچگی در فرماندهی مبارزات بر ضد گروه‌های تروریستی- تکفیری و توطئه‌های استعماری- استبدادی است که می‌تواند سه ضلع ائتلاف شوم بر ضد منطقه یعنی شبه نظامیان هرج و مرج طلب و غرب و رژیم‌های مرتجع عربی را به زانو در آورد.

این ائتلاف مستحکم، محور استعمار را بیش از پیش نگران کرده است، چرا که می‌داند در پی شکست آخرین پرده توطئه‌های آن‌ها در منطقه، عرصه خاورمیانه بسیار متفاوت از گذشته خواهد بود. از این رو مانند انسان گرفتار در باتلاق به هر خس و خاشاکی پنجه می‌اندازد تا خود را از مهلکه بیرون بکشد.

انتهای پیام/