سگدو| من سیاسی نیستم، پس نیستم
محمد چرمشیر در نمایش «سگدو» به سراغ جهان مهاجرت و پناهندگی رفتهاند؛ اما با لحن محافظهکارانهای نسبت به این مقوله بشری آن را از جهان واقع منتزع میکنند.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
دختری از ایران به فرانسه مهاجرت کرده است و در آستانه رویدادی مهم در زندگیش، به خوابی فرومیرود که نتیجه آن کابوسهای پیاپی است. او میخواهد پناهنده کشور فرانسه شود و در برابر این پناهندگی موانعی میبیند که برای شما این پرسش را مطرح میکند، چرا باید این شخصیت به سوی پناهندگی برود؟ او بر سر یک دوراهی است. نخست آنکه پس از پناهندگی چه بر سرش میآید و دوم آنکه با غم غربت ناشی از ترک وطن چه کند. حالا او مدام کابوس میبیند. از زن فاحشهای که زیر تختش میخوابد تا همسایه چشم ناپاک و یا کاردار سفارتی که از او میخواهد وطنش را ترک کند و اوامری را عملی کند. دختر روی ننو آویخته، معلق مانده است و مدام نگاه میکند و هر از گاهی در برابر کابوسهایش مینالد، نالههایی در قالب مونولوگ در برابر حرفهایی که میشنود و آنها هم مونولوگ هستند. به عبارتی گویی «سگدو» جهان تکصدایی است که هر کسی در آن حرفش را میزند و میرود.
متن محمد چرمشیر به کارگردانی عباس غفاری یک ترس سیاسی است. نمایشی که از یک مفهوم مهم، در جامعه امروز سیاستزدایی میکند. نمایشی است که نمیخواهد نسبت خودش با جامعه مخاطبش را روشن کند. از طرفی میگوید هجرت امری غیرقابلاجتناب است؛ اما نمیگوید چرا - هر چند به صورت کدگذاری شده آن را بیان میکند - و از سوی دیگر میخواهد بگوید در پس مفاهیمی چون وطنپرستی باید با مقوله هجرت محافظهکارانه رفتار کرد. نتیجه این وضعیت نیز میشود «سگدو» زدنهایی که پایانی ندارد و قهرمان نمایش را در فضای مسمومی به اسارت میگیرد. قهرمان زنی که منفعلانه بر ننو آویخته نشسته و تنها آه و ناله میکند؛ چون میخواهد سیاسی نباشد و سیاسیاش میکند. قهرمان زن منفعل محبوب هنر ایرانی که برای گریز از انتخابش با زبان بیزبانی میگوید هنرمند است و فیلم میسازد؛ اما «سیاسی نیستم».
سازندگان «سگدو» فراموش میکنند سیاست چیست و از کجا میآید. واژه سیاست از واژهی یونانی Polis مشتق شده که به معنی دولت یا اجتماع به مثابه کل است. واژه polis به مثابهی حالت ایدئال دولت، در ابتدا در نوشتارهای افلاطون و ارسطو یافت میشود. از این رو سیاست به تمامی روشهایی اطلاق میشوند که توسط آنها جامعه ایدئال ساخته میشود؛ اما دست یافتن به جامعه ایدئال، در عمل، همواره امری بسیار دشوار و حتی غیرممکن بوده است. حالا به «سگدو» بازگردیم. چرا قهرمان نمایش، «لنا» قصد هجرت میکند؟ بدونشک برای رسیدن به یک جامعه ایدئال که در اینجا فرانسه فرض میشود. چرا در ایران نمیماند؟ چون ایران جامعه ایدئالی نیست؛ ولی چرا ایران جامعه ایدئالی نیست. خُب گره کار همین جاست. هنرمند نمیخواهد سیاسی باشد و کاری به سیاست ندارد. نمیگوید و فقط در پاسخ به شماره شناسنامه، لنا میگوید 1388. همه سیاست نمایش به همین خلاصه میشود.
لنا از دل طبقه متوسط، در جامعه غیرایدئال پس از 88، قصد رفتن به فرانسه ایدئال میکند. 10 سال پس از اتفاقات انتخابات ریاستجمهوری، «سگدو» روی صحنه میرود تا بگوید برادران، خواهران من سیاسی نیستم. آن هم در دورهای که اساساً مسأله جامعه افسردگی سیاسی طبقه متوسط نیست. طبقه متوسطی که در گفتمان بازتابیش در فضای مجازی مدام از همان «من سیاسی نیستم» بهره میبرد و در بزنگاهی، به مثابه این ابیات مولانا در دل جریانی بدون عمق فکری دست به عمل سیاسی میزند:
«چون سماع آمد ز اول تا کران مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد زین حرارت جمله را انباز کرد»
اما این عمل سیاسی منفعلانه در کنار «من سیاسی نیستم» به ملغمهای میماند که سروته ندارد. میشود چیزی شبیه بیانیه اهالی هنر که یکی به میخ میزند و یکی به نعل و اساساً به این نمیاندیشد که «یه سوزن به خودت بزن، یه جوالدوز به دیگران». «سگدو» در همین جا قرار دارد. هم میترسد بگوید چرا مهاجرت میکنم و پناهنده میشوم و هم میگوید من خوب بودم و نمیخواستم وطن را بفروشم.
برخی فلاسفه علم سیاست میگویند انسان ذاتاً در پی حفظ منافع شخصی خویش و سیانت نفس است و هر تفکر و کنشی که فرد انجام میدهد، به منظور منفعت از منافع و دارایی فردی است. پس سیاست زمانی رخ میدهد که منافع افراد در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و تضاد ایجاد میشود. این همان جایی است که نمیتوانید بگویید من سیاسی نیستم؛ چرا که به عنوان عضوی از جامعه - که تمایل دارید ایدئال باشد - واجد منافعی هستید که هر آن به سبب تضاد با فرد یا گروهی به خطر میافتد و این خطر موجب تهدید بقای شما میشود. پس هنرمند نمیتواند بیتفاوت به شرایط روز خود باشد و به گونهای رفتار کند که آب از آب برایش تکان نخورد.
حالا به «سگدو» بازگردیم. نسبت نمایش با همان وقایع سال 88 چیست؟ آیا لنا به عنوان یک هنرمند تناسبی به وضعیت تاریخی دارد؟ آیا او راوی یک رویداد است؟ آیا او میتواند تعریفی تازه ارائه دهد؟ یا آنکه میتواند نماینده یک نوع اندیشه درگیر با آن روزگار باشد؟
لنا چنان در فردیت خویش درگیر است که روایتی از رویداد نمیدهد. او در ذهن خود درگیر است و این ذهن را به سمت جایی پیش میبرد که تجربهای از آن ندارد. در عوض تجربهاش را مخفی میکند. آن را به انتزاع میکشاند. در یک ویدئو به گونهای موقعیت خودش در جهان امروز تبیین میکند که ما نفهمیم او دقیقاً به چه فکر میکند. ما صرفاً از وضعیت روانی او آگاه میشویم؛ چون او آن را باز میکند و سپس در فضایی - که بسیاری نوشتهاند سوررئال و من میگویم اخته از تخیل - روایتش میکند. از زبان چند به ظاهر فرانسوی که نسبتی با لنا پیدا نکردهاند. در مقابل منشا لنا، ایران یا با جزییات بیشتر، آبادان در کلیت غایب است. اگر همان دو دیالوگ ردوبدل شده را بردارید، لنا میتواند حتی مهاجر الجزایری یا تونسی باشد که از قضا بحرانهای شبهسورئالش به آن جهان شباهت بیشتری دارد.
عباس غفاری جایی مدعی شده بود که رسالت تئاتریش را در «سگدو» به جا میآورد. این رسالت شاید نقادی باشد؛ ولی «سگدو» نقادی چیست یا کیست؟ شاید بازآفرینی یک رویداد رسالت تئاتر باشد که در اینجا نیز هیچ بازآفرینی در کار نیست. شاید هم تلنگر زدن به یک وضعیت هدف باشد که حداقل چنین برداشتی از «سگدو» ندارم. شاید هم هدف سرگرمی است که اساساً نمایش اثری کسالتآور و بیرمق است که هر از گاهی یکی داد میزند یا میلهای به چیزی بکوبد و مونولوگی مملو از انتزاع و شبهشاعرانه به خُردمان میدهد. تئاتری اخته و در خود مانده که تکلیفش مشخص نیست تا بپذیریم این تئاتر سیاسی نیست.
پینوشت:
در ایام دانشجویی روزی از محمد چرمشیر پرسیدیم چرا او مانند برخی از هنرمندان در هیاهوی 88 ایران را ترک نکرده است، او گفت در غربت برای چه کسی بنویسم.
انتهای پیام/