یادداشت|زغالی به سرخی خون
علیعسگر نجاد درباره کتاب «زغال سرخ» مینویسد: در این کتاب با «معنا»ی انقلاب و نه ظاهر آن مواجهیم. این معنا خود را به کمال در نام کتاب نیز که استعارهای از زغال آمادۀ گر گرفتن وجود مردم است، نشان میدهد.
خبرگزاری تسنیم، پرستو علیعسگرنجاد:
یوسف علیخانی، نویسندۀ خوب کشورمان و مدیر انتشارات آموت، در نشستی به داستاننویسان میگفت: «نباید نویسندگان اقلیمهای مختلف ایران، همه تنها از تهران بگویند و از تهران بنویسند. این پایتختزدگی باعث یکنواختی در آثار داستانی میشود؛ حال آنکه اگر هر نویسنده به جغرافیای برخاسته از آن توجه کند، شامل آثاری متفاوت و خوشآبورنگ خواهیم بود». «سید حسن حسینی ارسنجانی»، داستاننویس موفق، در آن جلسه حضور نداشت، اما نکتۀ یوسف علیخانی را نشنیده، تمام و کمال در رمان خواندنیاش، «زغال سرخ» بهکاربسته است؛ کتابی که از همان صفحۀ اول، عطر خنک و شیرین روستا از آن به مشام میرسد.
«زغال سرخ» رمانی 205 صفحهای است که به شرح زندگی پسری به نام «شجاع» و خانوادۀ او میپردازد. داستان، چنین آغاز میشود: «چشمهای بتول تازه گرم شده بود که صدای چکچک آب به گوشش رسید. چشمها را باز کرد و در نور نارنجی و کمرمقی که از فتیلۀ چراغموشی میتابید، سقف چوبی اتاق را نگاه کرد. قطرههای کثیف آب از درز بوریا نفوذ میکردند، روی تیرهای چوبی سیاه و دودخورده به راه میافتادند، بر کف کاهگلی اتاق میچکیدند و صدایی شبیه صدای جوجهگنجشکهای تازه از تخم درآمده درست میکردند. صدا مثل سیخ داغی در گوشهای تیز و حساسش فرومیرفت و خواب را از چشمان خستهاش میپراند». همانطور که میبینید، از همین ابتدا، ما در فضای بکر و سادۀ خانهای روستایی قرار میگیریم که بعدها میفهمیم در جهان داستانی حسینی، در روستای «سرخ آباد» واقع شده است. ماجرا از گم شدن پدر شجاع که برای تهیۀ زغال به کوهستان رفته بوده است، آغاز میشود. جستجوها برای یافتن پدر او به پیدا کردن جنازۀ یخزدهاش در کوهستان منتهی میشود و این خود سرآغاز کوشش شجاع برای یافتن علت مرگ پدر و قاتل احتمالی اوست.
این پیرنگ معماوار با پتانسیلهای ویژۀ خود، این امکان را برای نویسنده فراهم میآورد که با فراغ بال، مخاطبش را در دامنۀ کوهها، تپهها، غارها و حتی خانۀ خانهای روستا بچرخاند و هر آن زاویهای از یک زندگی روستایی را که از چشم یک خوانندۀ شهری مغفول مانده، بهشیرینی به او بنمایاند. این امر، باعث شده زبان داستان از آن زبان نخنمای افسردۀ مجموعه داستانهای شهری که مدام از شلوغی و سردرگمی شهر ملولاند، فاصله بگیرد و تر و تازه شود. به این نمونهها نگاه کنید: «همگی مثل میش خوابیده بودند و خروپف نرمشان اتاق را پر کرده بود...» (ص 1)، «اسبها هنگه میدادند و پیش میرفتند. باد با بلورهای یخی که به یالهایشان آویزان بود، بازی میکرد...» (ص 21)، «صورت مادر مثل انار سالماندهای خشک و استخوانی شده بود...» (ص 76) و «کوچهباغها کلاغپوش شده بودند و درختان در برق آفتاب، ایستاده اشک میریختند...» (ص 27).
نکتۀ دیگری که در همین باب شایان توجه است، تسلط نویسنده بر آیین و فرهنگ اقلیم داستانی اوست. این تسلط از توصیف مکانها و افراد فراتر میرود و به اعتقادات و باورهای مردم میرسد که گرچه گاه خرافی بهنظر میرسند، اما بهشدت برای خواننده جذاباند. مثلاً در بخشی از داستان که شجاع مشغول مرور خاطرات پدر است، حملۀ گرگها را به خودشان به یاد میآورد و این جملۀ بهیادماندنی پدر که :«اگه هفتگرگه شوند، دیگه زورمون بهشون نمیرسه!» (ص 25) یا شرح مراسم از عزا درآوردن شجاع پس از مرگ پدرش که بسیار متفاوت و جالب است. از همۀ اینها زیباتر اما، اشاره به اعتقادات دزدان سر گردنۀ کوهستان است که معتقدند از سادات نباید چیزی بدزدند! به همین علت شجاع و پدرش در عبور از این گردنهها، شال سبزی بر سر و کمر میبندند تا از شر دزدها در امان باشند. در حقیقت در این رمان، هیچ عنصر شهری دلآزاری غیر از ژاندارمری که قطب سیاه داستان است، حضور ندارد و خواننده این فرصت را مییابد که تخیلش را در روستای سرخآباد به پرواز درآورد. اوج این هنر نویسنده را در فصل هشتم که نام کتاب را نیز بر پیشانی دارد، شاهد هستیم. در این فصل، با توصیفات دقیق، بهشدت واقعی، تجربی و ملموسی در شرح گذار شجاع از دشتها و تپهها تا غار ضحاک برای آوردن زغال مواجهیم و این توصیفات چنان درخشاناند که گویی بهنوعی از مکاشفه با طبیعت وارد شدهایم.
دیگر نکتۀ چشمگیر این اثر موفق، پرهیز جدی آن از شعارزدگی است. گرچه چنان که ذکر آن رفت، به اقتضای جنایات دوران شوم پهلوی، ژاندارمری و افسران رشوهخوار انگلیسپرستَش در کنار خان ظالم و مرفه روستا، نقش «بدمن» داستان را ایفا میکنند و گرچه در طول داستان متوجه شکلگیری هستۀ انقلاب و پیشرفت آن به سوی علنی شدن و پیروز شدنش میرویم، اما مطلقاً احساس نمیکنیم با یک داستان انقلابی طرفیم. در واقع «زغال سرخ»، تمام مؤلفههای شکلگیری یک انقلاب درونی را در دل شجاع قرار میدهد و معادل بیرونی آن را در مردم روستا که به لطف روحانی مسجد، بارقههای انقلاب بر دلشان تابیده است. این چنین است که ما با «معنا»ی انقلاب و نه ظاهر آن مواجهیم. این معنا خود را به کمال در نام کتاب نیز که استعارهای از زغال آمادۀ گر گرفتن وجود مردم است، نشان میدهد؛ ضمن آنکه به شغل شجاع و پدرش که تهیۀ زغال است و همچنین پایان داستان اشاره دارد. ما این دگرگونی عظیم را در تمام طول داستان، لحظهبهلحظه بیشتر حس میکنیم تا لحظۀ پایان داستان که اوج آن است و بهعلت خطر لوث شدن کتاب، از شرح آن میگذریم و به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که بیشترین تلاش نویسنده در کلیشهگریزی، در همان آخرین صفحات کتاب و در کنشهای فکری شجاع و جدال او با خودش شکل گرفته است. این شخصیت حتی بهعنوان یک شخصیت مذهبی هم معرفی نمیشود؛ او پسری ساده و روستایی است که حتی به قول نویسنده، نمازش را هم مرتب نمیخواند، اما نوعی از عروج روانی-معنوی در طول داستان بر او حادث میشود.
البته در مسیر کلیشهزدایی، بهندرت نویسنده تمرکز خود را از دست داده است؛ مانند جایی که آقای رضوی و حاجیوسف مشغول گفتوگو دربارۀ اتفاقات کشورند و قیام خونین تبریز و آقای رضوی در وصف آن میگوید: «بله؛ تبریزیها طلسم دیو را شکستند و افتخار آفریدند. تازه اولشه مشهدی! باش تا صبح دولتت بدمد! از این به بعد هم نوبت ماهاست که راه اونها را ادامه بدیم. اینجور که من شنیدهام همه جای کشور آمادۀ انفجاره...» (ص 38). البته نباید از حق بگذریم و نگوییم که این اوقات، بسیار اندکاند.
در پایان باید خاطرنشان کرد «زغال سرخ» را انتشارات شهرستان ادب در بهار 1393 با قیمت 9 تومان به بازار نشر عرضه کرده است تا گزینۀ فوقالعادهای باشد برای کسانی که از شلوغی شهر دلگیرند و تشنۀ هوای پاک روستا با عطر زغالهای آتشگرفته در سرمای زمستانش هستند.
انتهای پیام/