نگاهی به "آتابای"| حکایت عشق بی عین، شین و قاف
فیلم جدید نیکی کریمی با تمام آنکه تلاش میکند تا عاشقانه باشد در عشق بیسرانجام و بلاتکلیف است.
خبرگزاری تسنیم- فاطمه خانی پور
فیلم آتابای آخرین اثر نیکی کریمی و نویسندگی هادی حجازیفر عاشقانهای است که در دل شهر خوی به تصویر کشیده شده است. به گفته خود کارگردان این فیلم متأثر از داستان «فصل نان» علی اشرف درویشیان است. فیلمی با روندی بسیار کند و داستان سطحی. هیچ نوع شخصیتپردازی و قصه خاصی در فیلم وجود ندارد. گرهای در ذهن مخاطب نمیاندازد صرفاً روایتگر یک برهه زمان از زندگی شخصیتها است.
نمایی از فیلم آتابای
در فیلم شاهد زندگی دایی و خواهر زادهای هستیم که فقط همدیگر را دارند. ارزشهایی وجود دارد که برای هادی حجازیفر در نقش دایی بسیار مهم است. ارزشهایی مثل حفظ شأن و شخصیت و داشتن آبرو و مردم داری و عزت نفس و... که خواهرزاده نوجوانش که در سن بلوغ قرار دارد که به خیلی از اینها برحسب سن و سال اهمیتی نمیدهد.
براین اساس شاهد هستیم دایی تا سر حد مرگ خواهرزادهاش را بخاطر رعایت نکردن این قوانین کتک میزند. اما از یک جای داستان به بعد که خود دایی هم گرفتار عشق میشود حاضر میشود به خواهرزاده باج بدهد تا هم او را از دست ندهد و هم به عشقش نزدیکتر شود و این مخاطب را گیج میکند.
شخصیتها هم مثل مخاطب گیجند و تکلیفشان معلوم نیست. این بخاطر ضعف شخصیت پردازی فیلم است.
پوستر فیلم آتابای
یکجا فرخ لقا عروسی میکند و زود هم بچهدار میشود و حتی در فیلم میبینیم عاشق سابقش، جواد عزتی، میگوید در شب عروسی حتی خوشحال هم بود اما وقتی میشنود که عشقش میخواهد ازدواج کند خودسوزی میکند.
اینطور به نظر میرسد که یا فیلم هدف خاصی ندارد و صرفاً یک روایت است یا از گفتن هدف خود الکن است. داستان عشق شکست خورده سالهای دانشجویی که در میانسالی خود را با یک زن مریض بازیابی میکند، شاید نکته مثبت فیلم باشد. اما در عین حال تابوهای ذهنی مردان را میشکند؛ اینکه چقدر در واقعیت ممکن است بروند دنبال یک زنی که مطلقه است و سرطان داشته است جای سوال دارد.
شیوه عاشقی نوجوانان اما نمای زشت و زننده به خود گرفته حتی شیوه برخورد با آن هم اشتباه است. اینکه در یک جا ارزشها را به نوجوان با چک و لگد بیاموزی و درجای دیگر برای از دست ندادن همان نوجوان به او باج بدهی شیوه صحیحی نیست و فرامتنهای بسیار پیچیدهای را در بر دارد.
به تصویر کشیدن یک نقش دختر 15 ساله به نام فرخ لقا که اصلاً محور معینی ندارد هم خالی از اشکال نیست. ضرورت وجود داستان خودسوزی و عشق و عاشقی و خیانت او هم معلوم نیست.
از طرفی مباحثی در فیلم مطرح میشود که دارای وجههای ضد و نقیض است. از طرفی به گفته کارگردان ما باید به همه زبانها و گویشها فیلم بسازیم تا زبانها و لهجهها زنده شوند و فیلم را تا بیش از نیمی از آن با زیر نویس فارسی میبینیم و از طرفی جیران دختری که در فیلم در آرزوی تحصیلات است میگوید من میخواهم از اینجا بروم تا پیشرفت کنم و نمیخوام مانند مادرم و دیگر زنان اینجا باشم. تکلیف روشن نیست هدف زنده کردن لهجه و گویشهای دیگر اقوام ایرانی است یا هدف فرستادن این پیام که برای پیشرفت مهاجرت لازم است؟
به نظر میرسد فیلم بیشتر از آنی که حرفی برای گفتن داشته باشد صرفاً میخواست یک داستان کوتاه از عشقهای بیسرانجام را به تصویر بکشد. همانطور که خود کارگردان هم معتقد است داستان بسیار رئالیسم است. همینطور در متن و فیلمبرداری بسیاری از موضوعات تغییر کرده است. فیلم به محتوا اصلاً وفادار نیست و نتوانسته حق مطلب را ادا کند. آنقدر فیلم بیسرانجام است که خود عشق هم در بیسرانجامی به تصویر کشیده میشود و پایان میپذیرد.
فیلمنامه در دست و پا و تقلا است تا مخاطب را درگیر کند. اما درگیر که نمیکند بلکه از آن دست فیلمهایی است که مرتب ساعت را نگاه میکنید.
انتهای پیام/