طهرانچی در برنامه "دستخط": مدیریت ۳۷ساله در دانشگاه آزاد تلاش میکند ریل آموزش عالی در این دانشگاه تغییر نکند
طهرانچی در برنامه "دستخط" گفت: مدیریت ۳۷ساله در دانشگاه آزاد تلاش میکند ریل آموزش عالی در این دانشگاه تغییر نکند.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، محمدمهدی طهرانچی رئیس دانشگاه آزاد اسلامی در برنامه تلویزیونی "دستخط" به بیان جزئیاتی از ماجرای دکترای برادر رئیسجمهور در دانشگاه شهید بهشتی و ماجرای شهادت شهدای هستهای پرداخته است.
متن کامل این گفتوگو را در زیر بخوانید:
خدمت شما و بینندگان عزیز شما سلام عرض میکنم.
از دانشگاه آزاد چه خبر؟ ابتدا بپرسم دانشگاه آزاد چهفرقی مثلاً با دانشگاه بهشتی دارد؟
ماهیتی خیلی جدی فرق میکند. تا دانشگاه آزاد نیامده بودم فضا را نداشتم. دانشگاه نخبگانی داریم و یک دانشگاه گسترده اجتماعی داریم. شهید بهشتی از زمره دانشگاههای نخبگانی است یعنی دانشگاه محدود، برج عاجی، کاری به اجتماع ندارد و نخبگان جامعه آنجا دور هم جمع شدند و یکسری بحثهای علمی دارند. فضای علمی که در آنجا حاکم هست یک فضای خاص است. وقتی دانشگاه آزاد آمدم این بحثهایی که در تئوریهای آموزش عالی هست و دانشگاه گسترده میگوید با تئوری پارسان شروع شد و جمعیت آموزش عالی در کشورها گسترش یافت، مثلاً از زیر 20 درصد به جمعیت حدود 50 درصد رسید. در دانشگاه آزاد اتفاق این بود. آثاری که آنجا بیشتر گرفتم برای بحث شهروندی و گسترش دموکراسی و گسترش شهروندی و مفاهیم اجتماعی اینچنینی را تجربه کردهاند. در 40-30 سال گذشته، در ایران ما هم کموبیش وقتی وارد شد، البته با مبنای خیر پایهگذاری شد اما در ادامه حس میکنم در گسترشی که داشت شهر به شهر رفت و مفاهیمی را دنبال کرد که بیشتر جاها توسعه سیاسی درآمد.
در دانشگاه آزاد؟
بله. لذا یکی از تحلیلگران وقتی بحث میکند میگوید آنقدری که در فضای توسعه سیاسی دانشگاه آزاد نقش داشته، حتی کسانی که صاحب ایده بودند نقش نداشتند. با گسترش رویه علوم انسانی آن هم از جنس قرائتهای صرفاً غربی و فضاهایی که در ذهن بچهها حاصل کرد و مفاهیمی که دنبال کرد، این نوعی بسیار جدی از مدل دانشگاه گسترده است و قابل تأمل است.
آن نکتهای که بیان کردید درباره علوم انسانی در دانشگاههای دولتی نیز این چنین است.
نه این گستردگی نیست. علوم انسانی استادمحور است، نباید کتابمحور و آن هم صرفاً مبتنی بر کتابهایی باشد...
کتاب را منتقل میکنید باید استادی باشد که ناقل آن باشد.
حتماً هدفگذاری، توسعه سیاسی بوده که بدان رسیدند، غیر این نیست که در مسیر به این رسیده باشد. هدفگذاری نداشته است؟
من فکر میکنم با هدفگذاری مشخصی جلو رفته است. وقتی چینشها و گسترش رشتهها را نگاه میکنیم، نقطه مقابل آن کاری که باید الآن میکرد در خدمت پیشرفت کشور باشد.
اگر بهجای توسعه سیاسی یا متوازن میکردیم، یعنی اینقدر پررنگ توسعه سیاسی نبود و کنارش مباحثی دیگر، همین مباحثی را که رهبری درباره اقتصاد، پیشرفت، دانشبنیان بیان کردند زودتر شروع میکردیم، وضعیت بهتری الآن داشتیم.
این نکته مهمی است اگر دانشگاه آزاد همزمان با ایدهها و نگاهی که حضرت آقا داشتند در آن حوزه میرفتند و آینده جوان را در الگوی ایرانی ــ اسلامی پیشرفت مورد توجه قرار میدادند، این نگاه نبوده و در سال 93 اینها یکباره میبینند جمعیت آموزش عالی کم میشود، سراغ وزارت علوم با یک رابطه میروند و این برای من بهعنوان یک وزارت علومی خیلی دردناک است. کسی که آموزش عالی کار میکند. با یک تلفن که آن زمان آقای هاشمی به وزیر وقت میزنند بهیکباره 180 هزار کارشناسی ارشد به دانشگاه آزاد میدهند. سال بعد 170 هزار، با 24 هزار دکترا میدهند. سال بعد از آن هم 19 هزار دکترا میدهند. دقت کنید که دانشگاه آزاد 70 هزار کارشناسی ارشد بیشتر ظرفیت ندارد و 9 هزار دکترا ظرفیت دارد. تیمی که در وزارت علوم شعار کیفیت میداد، معاون وقت، یک حجم گسترده را به دانشگاه آزاد پمپ میکنند.
این سازوکار و قاعده قانونی ندارد؟
همه را دور میزنند. حتی وقتی سال 96 ما به دانشگاه آزاد میرویم، این را برای غیرانتفاعیها خلاف قانون باز میکنند، یعنی 521 رشته حدود 1243 رشته به غیرانتفاعیها بدون سازوکار قانونی میدهند، یعنی وقتی سال 93 و 94 را نگاه میکنم و سال 95 که پیک دانشجویی است که از یک میلیون و 800 آنجا 5 هزار و 300 میلیارد شهریه دانشگاه آزاد دریافت میکند، مثلاً دفتر نمایندگیهای مقام معظم رهبری که در همه دانشگاههای ما سیستماتیک و روشمند حضور دارد در دانشگاه آزاد اصلاً اجازه نمیدادند گسترش داشته باشد، خیلی محدود بود.
در هر واحدی نبود.
بله. بلکه دفاتر فرهنگی بود که این دفاتر فرهنگ با یک الگوی ذهنی خاص کار میکرد و این فضا نشان میدهد ارادهای که بر دانشگاه آزاد حاکم بود یک الگوی گسترده توسعه سیاسی بود از منظری که آقایان تعقیب میکردند و خیلی جاها ثمر را دیدند و متأسفانه نکته دیگری که قابل بحث است، اساساً یک مقطعی یک ولنگاری فرهنگی در امور دانشگاه آزاد تعقیب میکردند. رئیس وقت بخشنامهای میدهد که حراست به هیچ موردی درون دانشگاه کار نداشته باشد.
برای چه سالی است؟
دوره قبل از سال 93 است. این درون دانشگاه خارجی هم نیست، چه برسد دانشگاههای کشورهای نظام اسلامی ما باشد.
چه شد به دانشگاه آزاد رفتید؟
یک جلسهای خدمت آقای دکتر ولایتی رفتیم و آنجا گفتند "قرار است مشاور شوید"، و من هم آن موقع رئیس دانشگاه شهید بهشتی بودم "و در سیاستگذاری علمی در اینجا کمک کنید". به هر حال چند سالی بود که من در این حوزه کار میکردم. ما هم گفتیم "اگر کاری از دست ما بربیاید قبول میکنیم."، رفتم و یک ماه بعد گفتند "این مشاوره شما تبدیل به معاونت شد."، اینکه چرا این اتفاق افتاد جای خود بحث دارد و هیچ پیشبینی نمیکردیم. از آنجا همراه آقای دکتر هر هفته یک بحثهایی در حوزه چالشهای علم و فناوری داشتیم. هیئت امنا رفتیم و بعد از یک مدت یک روز نشسته بودیم و آنجا گفتند "هر کسی موافق است ایشان به استان تهران برود صلوات بفرستد". خلاصه به استان تهران رفتم. تا شرایطی که بعد از برادر عزیزم، دکتر رهبر ایجاد شد دوباره بار را روی دوش ما گذاشتند، اتفاقی در زندگی من بود که غیرقابل پیشبینی بود.
نکات آقای رهبر چه بود؟ اخلاف نظرهایی ظاهراً داشتند.
آقای دکتر رهبر مدیر فهیم و خوبی در آموزش عالی است.
الآن هنوز عضو هیئت امنا هستند.
بله، عضو هیئت امنا هستند.
میتوانید بگویید هیئت امنا چهکسانی هستند؟
هیئت امنا سه نفر از هیئت مؤسس هستند که البته هیئت مؤسس دانشگاه آزاد قابل بحث است چون هیئت مؤسس آنها باید 6 نفر باشد. در حکمی که حضرت آقا به دکتر ولایتی ابلاغ فرمودند اینجا بود که هیئت مؤسس را تکمیل کنید چون در اساسنامه هیئت مؤسس زیر 6 نفر قانونی نمیشود، الآن هیئت مؤسس 5 نفر است که از گذشته بوده و هست.
هیئت مؤسس هم میگویید چهکسانی هستند؟
آقای ولایتی هستند.
آقای قمی هستند و سه نفر آقای جاسبی، آقای میرزاده و آقای سید حسن خمینی هستند.
آقای ناطق دیگر نیامدند.
آقای ناطق هیچ وقت به هیئت مؤسس اضافه نشدند، برای همین اسم ایشان در اساسنامه نیست. 5 نفر هستند و قانوناً باید 6 نفر باشند، برای هر تصمیمگیری.
آقای قمی دفتر یا آقای قمی سازمان تبلیغات هستند؟
آقای قمی دفتر هستند.
بینالملل؟
بله بینالملل، سه نفر از این آقایان خود هیئت مؤسس رأی داده که به هیئت امنا آمدند که آقای دکتر ولایتی، آقای دکتر جاسبی و آقای سید حسن خمینی هستند که ایشان بهواسطه غیبت مکرری که داشتند عملاً مستعفی شناخته میشوند یعنی ما الآن دو نفر از هیئت مؤسس را در هیئت امنا داریم. سه نفر از شورایعالی انقلاب فرهنگی هستیم. من، آقای دکتر رهبر و دکتر عزیزی پزشکی هستیم. سه نفر هم از دو وزیر بهداشت و وزیر علوم هستند و یکی هم نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری هستند که مسئول آن حاج آقای رستمی هستند. معمولاً بهجای دو وزیر نمایندگان آنها شرکت میکنند ولی در جلسات بهندرت پیش میآید... حداقل از زمانی که من بودم، دو وزیر تشریف نیامدند.
آقا سید حسن خمینی چرا تشریف نمیآورند؟
دلیل خاصی ذکر نکردند.
نفری هم اضافه نکردند.
هیئت مؤسس نمیتواند تشکیل شود. الآن مشکل این است که هیئت مؤسس 5 نفر هستند و برای تشکیل باید این تکمیل کار صورت گیرد.
راهکار قانونی چیست؟
باید با توجه به اینکه اساسنامه سکوت دارد و الآن بهنظر میرسد با دست گرهگشای ولایت میتواند مسئله حل شود.
درباره آقای رهبر صحبت میکردید.
آن مقطع آن چیزی که خیلی سعی کردیم شکل نگیرد، ظاهراً به جایی رسید که آقای دکتر رهبر عزیز نتوانستند، با خود اعضا نه بلکه با اصل دفتر هیئت امنا اختلاف نظراتی پیدا کردند که نتیجه این شد که ما در خدمت شما باشیم.
یکسری شایعه درست شد که شما هم میروید و یکسری اختلاف نظراتی به وجود آمده است، این درست بود؟
سؤال سختی است؛ ما که نمیرویم. من هر جایی میروم اعتقادی دارم که قانون فصلالخطاب است. اساسنامه هیئت امنا بهاندازهای که اختیار میدهد باید پاسخگو به محضر خداوند و مردم و نظام باشد. نمیشود برای کسی قانوناً مسئولیتهایی ذکر شود ولی عملاً اعمال این اختیاراتی که باید نسبت بدان پاسخگو باشد، بخواهند از ایشان سلب کنند. در این چهارچوب، اختلافنظراتی وجود دارد ولی این بنا نیست که کسی برود. مبنای اینکه همیشه در کار ...
میگویند اختلاف نظراتی با رئیس هیئت امنا وجود دارد.
یک دفتر هیئت امنایی تشکیل شده که معمولاً...، من هر وقت خدمت آقای دکتر ولایتی میرسم، خیلی با هم هماهنگ هستیم ولی با ایشان پیش نیامده مستقیم بنشینیم و با هم صحبت کنیم و اختلافی ایجاد شود و با اختلاف خارج شویم ولی پیرامون مسئله کسانی میآیند شکل میگیرند و قدری رویه را پیچیده میکنند.
همان ریشههایی که آقای رهبر را برد، وجود دارد، باید فکری به حال این کرد.
به هر حال قانون و رجوع به قانون و اینکه مسئولیت را در چهارچوب قانون از افراد بخواهیم و اختیارات را در آن چهارچوب مشخصاً داشته باشیم ... البته من قضیه را بزرگتر از این میبینم. دانشگاه آزاد را بخواهم بیان کنم، در یک سال و نیم تحول در دانشگاه آزاد را خیلی جدی پیگیری میکنیم. تغییر روندها را جدی پیگیری میکنیم. اتفاقات خوبی را خداوند کمک کرده، بهدست جوانانی که الآن همراه در دانشگاه آزاد هستند اتفاق میافتد. یک مجموعهای که در مدیریت دانشگاه قبلاً مؤثر بوده و به هر حال خودش را صاحب آن تفکر 35ساله میداند، بنا ندارد چرخه آموزش عالی از آن ریل خارج شود، لذا اینها رسوخ و نفوذ میکنند و این نفوذ آنها معمولاً این حرفهایی است که پیش میآید و شما میبینید ظاهر یک اختلافی است که یک نفر آن میان درست میکند ولی عقبه جدیتر دارد.
طراحی دارد.
بله، یک مهندسی و طراحی دارد. حتی بیرون از کشور هم میبینم حساس هستند. این برای من جالب بود سایتهای ضدانقلاب را میدیدم که به سرویسها وصل هستند، بحثی منتشر کرد که "فلانی در دانشگاه آزاد رفته این دانشگاه باپرستیژترین و بزرگترین زنجیره دانشگاههای خصوصی ایران است. تعداد دانشجو از وزارت علوم بیشتر است و اهمیت زیادی دارد و باید دقت کنیم که فلانی آنجا کار کند."، حتی ضدانقلاب هم خط میدهد و کار خود را میکند. هر وقت آنجا یک چیزی مینویسند، میبینم اینجا شایعات بالا میرود.
در این یک سال و نیم دو اتفاق تلخ افتاد که یکی خیلی تلخ بود و حادثه اتوبوس در علوم تحقیقات بود و دیگری هم قصه پول گرفتن برای دانشجویان پزشکی بود که برخورد کردید. البته دومی بهزعم خیلی از رسانهها از سوی شما بهخوبی اداره شد و با قاطعیت بود ولی در اولی بهنوعی هنوز انتقاد هست و میتوانستید قاطعتر، بهموقعتر برخورد کنید.
منظورتان از اولی...
بله. دیدم حتی عنوان کردید آقای مسعودی هم مظلوم واقع شد.
بحث حادثه اتوبوس یک ریشه عقبه طولانی داشت، یک حادثه بود و این مفروض را داشته باشید. تیمی که مهر ماه کار را شروع کرده بود، اولاً قرارداد اتوبوس در فروردین بسته شده بود و ربطی به مهر نداشت. دانشگاه آزاد هم به هر حال بهمحض اینکه یک روز اختلال در جابهجایی دانشجو ایجاد شود یکباره 45 هزار دانشجو است. اولاً فضایی که درست شده بود، بدون هیچ گاردریلی بود و این خودش 20 میلیارد هزینه مشخص و زمان یکساله از هر لحظهای که شروع کنید، داشته است. الآن هم شکل گرفته و وصل شده است، ریشه و عقبهای دارد که در ساختوسازهایی است که دانشگاه را در کوه بردند و شیبهای آنچنانی و جادههای آنچنانی است و بهموقع برای آن تدبیر نشده است، نکته اول است.
نکته دوم این است که یک بخشی از این حادثه انتخاب پیمانکار و این بحثها است. بدنه اجرایی دانشگاه، بدنهای است که از گذشته همه سر کار هستند. این طور نیست که وقتی مدیری به دانشگاه میآید همه بدنه را عوض کند.
خب، اینها دست به دست هم میداد و آن چیزی هم که دنبال آن بودیم و از دکتر مسعودی که گفتم مظلوم واقع شد، برای این بود که در قرارداد مشخصاً این بود که مسئول ترابری باید ناظر باشد. در سیستم داریم که راهنمایی و رانندگی باید کارت سلامت خودرو بدهد. تا دو روز قبل کارت صادر شده و اعتبار داشته، اینها چیزهایی است که در عمل وقتی رئیسی سه ماه است آمده، نمیتوان گفت مقصر حادثه است. همانطور که الآن حادثهای که رخ میدهد، باید بهشدت با کسانی که حادثه در متن به وجود آوردند، برخورد شود ولی این متن بهمعنای افراد خاص در آن لحظه نیست. ولی بهنظر من، آن چیزی که بعد از حادثه باید اتفاق میافتد خوب بود، آن چیزی که قبل از حادثه متأسفانه برمیگشت و ریشه 30ساله داشت، خوب نبود.
با خانوادههایی که فرزندان خود را از دست دادند هنوز ارتباط دارید؟
بله. ارتباط هست و امروز ظهر مادر یکی از این عزیزان به من زنگ زد و گفت "ظهر میخواهم شما را ببینم"، گفتم "حتماً". ارتباط هست و به هر حال کاری اگر از دست ما بربیاید انجام میدهیم. یکسری مسائل را قانونی اجازه پیدا نمیکنیم ولی چیزی که از دست ما بربیاید، حتماً کوتاهی نخواهیم کرد.
مورد دومی در مورد رشتههای پزشکی چطور کشف شد؟
درباره مسئله رشتههای پزشکی دو سه تا بحث داشتیم و اینها مدام با هم مخلوط شد، یکی بحث فرزندان اعضای هیئتهای علمی بود که آقای دکتر رهبر در زمان خودشان تصمیمی گرفته بودند که این را اخیراً دوباره شورای سنجش و پذیرش گفتند سر جای خودشان بازگردند، آن کار، فساد نبود.
رشتههای غیرپزشکی به پزشکی بیایند؟
نه، دامپزشکیها. این تصمیمی بود که آقای دکتر رهبر در هفت مهر ماه 1396 گرفته بودند، بهتبع، تصمیمی مدیریت بود و تا الآن هم بعد از اینکه سه ترم بچهها درس خواندند، شورای سنجش ورود کرد و گفت "نه، اینها برگردند."، این بحث خودشان بود و فساد نبود. تعبیری بود که دکتر رهبر از قانون داشت که "من میتوانم این تصمیم را بگیرم". اما در آن قضیه یکسری بیدقتیهایی آن زمان شد بهعنوان مثال، یک کارمندی را در دانشگاه آزاد آوردند، بدون اینکه استعلامات او را بگیرند. تا رسیدم دیدم داستان بینظمی در نتایج پزشکی پیش آمد. تا اینها پیش آمد من حدس زدم از لحاظ مدیریتی یک جایی کار میلنگد. به بچهها گفتم "نتایج را دوباره بازبینی کنید". بهیاد دارم جمعه بعدازظهر بود و من هم تیم را عوض کردم چون باید مدیریت میشد، بچهها به من زنگ زدند و گفتند "5 نفر پیدا کردیم که رتبههای اینها دستکاری شده است". سریع بچههای حراست را صدا زدم و گفتم "چنین مسئلهای پیش آمده و دنبال این بروید و شکایتی هم تنظیم شد."
این را در پایان دوره آقای دکتر رهبر قبل از آمدن شما جذب کرده بودند؟
در زمان دکتر رهبر جذب شده بودند. بهمحض اینکه ما آمدیم ایشان (کارمند) را کنار گذاشته بودیم. وقتی کنار گذاشتیم این چیزها را کشف کردیم.
کار خودش را کرده بود.
بله. بعد بازداشت کردند و 5 نفر را خواستند و دیدند مؤسسهای در شمال با اینها مرتبط بوده و از دانشگاه پول گرفته است.
چقدر پول گرفته است؟
مختلف بود، از 300 تا 800 میلیون گرفته بود، بستگی به این داشت که کجا میبردند. البته بعد از این، یک جریان دیگری بود که من حراست را فعال کردم. یک سرنخ 20 هزار مدرک جعلی بود، باند جعل مدرک در کرج پیدا کردم. این هم حراست کار کرد و نیروی انتظامی و بازپرس اعلام کرد.
ولی نگفتند کشف دانشگاه آزاد است.
بله، کشف دانشگاه آزاد بود. خیلی از مقدماتش فراهم شد و حتی دوستان اطلاعات سپاه خیلی خوب کار کردند، بعد از این که ما کشف کردیم و به آنها تحویل دادیم و آنها پرونده را باز کردند و دیدند یک پرونده بسیار جعل بزرگ و بینالمللی است که در حد جعل پاسپورت فعالیت میکرد. آنجا هم با خاطیانی که بودند برخورد شد.
اینها در واحدهای دورافتاده 6ــ5 نفر داشتند که دانشگاه آزاد کشف کرد که برای تأیید مدرک با آنها همکاری میکرد که همه بازداشت شدند و پرونده در جریان است. چیز دیگری هم درآوردیم که این هم اخیراً اعلام شد. یک کسی که مشاور آموزشی دبیرستانها بود، این تازه اعلام شده است، این هم بیرون دانشگاه آزاد برای صندلی پزشکی دانشگاه آزاد تا 800 میلیون میفروخت، بعد نامه جعل میکرد که "بچه شما دانشجو شده" و کارت دانشجویی صادر میکرد و این را باز خود ما کشف کردیم. یک مراجعهای داشتم که یک پدری آمده بود که خودش هیئت علمی بود و میگفت "من بچهام را بدبخت کردم"، و این را باز به حراست دادیم. این بیرون دانشگاه آزاد بود و هیچ ربطی به دانشگاه آزاد نداشت و الحمدلله نیروی انتظامی اقدام کرد، ولی نمیگویند منشأ کشف کجاست، منشأ خود دانشگاه آزاد و سطح جامعه بود.
دانشگاه آزاد هنوز بنگاهداری میکند؟
تقریباً غیر از یک سرمایهگذاری خیلی بدی که سال 95 در فولاد مکران انجام میشد و پول دانشگاه آزاد را 60 میلیارد میبرند و بعد 45 درصد سهام بوده و بعد تقلیل میدهند، در بنگاه اقتصادی نیستیم.
این برای زمان آقای میرزاده است؟
بله. منتهی آن هم تقریباً دانشگاه نمیداند چهکاره است ولی داریم پیگیری میکنیم.
یعنی نمیتوانید پول خود را دریافت کنید؟
بالاخره شما 60 میلیارد آن سال بردید و روی این وام بزرگی از صندوق ملی توسعه نوآوری به اسم دانشگاه آزاد گرفتید. الآن پول را باارزش آن نمیتوانیم بگیریم ولی باید منتظر باشیم ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد ولی مهمتر از این حرکتهایی را شروع کردیم که اسم آن را بنگاهداری نمیگذاریم، بهعنوان مثال یکی از بحثهای جدی در دانشگاه آزاد که پیشرو شد و یکی از مباحث نوآوری است، بحث بذر بود. بذر صیفیجات 600 میلیون بذر مصرف میکنیم که همه وارداتی است و 3 درصد داخلی است. کارخانه بذر ایرانی را در مجلسی راهاندازی میکنیم و خیار و گوجهفرنگی و فلفل که بذر هیبرید آن در دانشگاه آزاد کار شده بود و جوانانی پای این ایستاده بودند و این را به منصه ظهور رساندند.
یعنی میشود بهسمت خودکفایی برویم؟
کاملاً در مرحله اول برنامه را بهجد پیش میبریم، بهزودی 3 درصد را به 30 درصد تبدیل خواهیم کرد، سهم خودمان را از بازارهای ایران و پشتسر این بهسمت خودکفایی میرویم و یک فراخوان از کل کشور دادیم.
هزار و 600 میلیارد تومان بنیاد شهید به شما بدهی دارد؟
بله و الآن بیشتر میشود چون هر ترمی که میگذرد 250 میلیارد اضافه میشود. 80 هزار نفر از عزیزان بچههای ایثارگر در دانشگاه آزاد بهصورت رایگان درس میخوانند. دولت متعهد هست که این هزینه را بپردازد و متأسفانه کاهلی کرده و اقتصاد دانشگاه از این بابت لطمه میخورد.
درآمد شما از شهریه در سال چقدر است؟
امسال شهریه همان 5 هزار و 300 سال 95 خواهد شد. با توجه به افزایش سنواتی که داشتیم. چیزی حدود هزار میلیارد هم درآمد غیرشهریهای داریم، که 6 هزار و 400ــ300 تا میشود. ما پیشبینی میکنیم توسعه جدی که در اقتصاد دانشبنیان و فضایی که برای جوانان ایجاد میکنیم، مانند بذر و چند مورد دیگر دانشگاهها جدی بهسمت بهرهوری میروند، من فکر میکنم انشاءالله سالانه آن قسمت غیرشهریهای بتواند افزایش جدیتر و رشد خیلی خوبی داشته باشد.
فضای سیاسی کشور را چطور میبینید؟
بحمدالله باور مردم به اینکه خط انقلابی، نجاتبخش کشور است، بیش از همیشه است.
این را شعاری بیان میکنید؟
نه. ببینید جریان حاج قاسم یک رفراندوم بود. همه این حوادث را از قبل انقلاب بهیاد دارم. آن زمان که 14ــ13 ساله بودم و راهپیمایی عاشورا و اربعین و آمدن امام در 12 بهمن را دیدم، با اینکه بچه بودم ولی همه اینها مانند یک جریان جلوی چشم من میگذرد ولی شوری که بعد از حضوری که مردم در جریان حاج قاسم داشتند و دلدادگی که داشتند یک اتفاق خیلی بزرگ بود.
پسر حاج قاسم شاگرد شما در دانشگاه بهشتی بودند؟
نه، دختر ایشان زینب خانم شاگرد من نبود ولی زمانی که من مدیریت دانشگاه شهید بهشتی بودم، ایشان با یک اتفاق متوجه شدم ایشان دانشگاه شهید بهشتی در دانشکده علوم سیاسی درس میخواند؛ آن اتفاق عجیبی بود. آنچه من از حاج قاسم فهمیده بودم این بود که برای امور بچههایی که اعزام میکرد شخصاً نامه مینوشت، نمیگفت "فلانی، کار او را درست کنید". معمولاً بچههایی که میرفتند، خیلی از مدافعان حرم جوان نبودند و کسانی بودند که بچههای دانشگاهی داشتند و بهتبع باید کنار خانواده میآمد و مهمان میشد. دستخطی مرتب از حاج قاسم دریافت میکردیم. نامه هم نداشتم، دستخط داشتم.
دستخط خودشان؟
بله. این دستخط را مینوشتند و ما هم حسب وظیفه بچهها کانال ارتباطی برقرار کردیم و کار را انجام میدادیم. دو هفته یکبار یا سه هفته یکبار دستخطی از ایشان بیاید و کار بچه یک مدافع حرمی را پیگیر باشیم. یکباره بر حسب اتفاق فهمیدم استاد حقالتدریس دانشگاه متوجه شده ایشان دختر یک سپاهی است. من آن مقطع تندترش را شنیده بودم که دختر ایشان است و نمره را بلادلیل خیلی کم داده و ایشان را تقریباً رد کرده و اثر آن را در معدل گذاشته و ایشان ادله را بیان کرده و استاد هم سخت برخورد کرده است. ما یکباره این را فهمیدیم، خیلی ناراحت شدم، برای خودم درس بود.
یک سال از قضیه گذشت و بچه مستأصل میشود ولی ایشان در همه نامهها کافی بود به کسی که نامه را میآورد بگوید "زینب من این مشکل را دارد". حتی در این مشکل حق با فرزند ایشان بود. پیگیری کردیم و حل شد و دختر ایشان نقل میکرد که "من به بابا گفتم «استادی ــ نااستادی از دید من ــ متوجه شده بابای من پاسدار است و نمره من را بهعمد نداده است». نمره درس عمومی یعنی زبان انگلیسی بود، میگفتند «دخترم، مبادا خودت را معرفی کنی، این جهاد توست و ده بار هم رد کرد بایست و دوباره بخوان و هیچ وقت اجازه نداری بگویی من فرزند فلانی هستم.»"
آنهم در فضایی که ما بهعکس این را چقدر میبینیم.
بله. ما فهمیدیم و کار را پیگیری کردیم و در عرض یک ماه کار جمع شد ولی درس خیلی بزرگی بود.
متولد 1344 هستید.
بله.
در کجا؟
تهران در بیمارستان مهر متولد شدم.
بچه کدام محله هستید؟
خیابان عدید، آبمنگل و خیابان ری.
پدر چهکاره بودند؟
پدر من را خدا رحمت کند کارمند بانک بودند و بعد بهسبب این مسئله ایران را خوب گشتیم، یعنی یک دهسالی ملایر میرویم و 8سالی در چالوس میرویم، بعد دوباره به تهران برمیگردیم. از تهران شروع میکنیم و دوباره به تهران بازمیگردیم.
مادر چطور؟ خانهدار بودند؟
مادر من خانهدار و از سادات طباطبائی بودند، خدا ایشان را رحمت کند.
چهزمانی ازدواج کردید؟
من زود ازدواج کردم، سال 67 بود.
23سالگی.
بله.
چطور آشنا شدید؟
یک روز مرحوم ابوی گفتند "ما تصمیم داشتیم در 23سالگی ازدواج کنید."، گفتم "درس میخوانم."، گفتند "کاری نداشته باشید و درس را بخوانید."، گفتم "میخواهم ازدواج کنم فکری برای من کردید؟"، گفتند "خواهر فلانی را برای شما میخواهیم بگیریم."، من هم قبول کردم، به همین سادگی ازدواج کردیم.
مهریه چقدر بود؟
یادم نیست. خیلی این سؤالات سخت است، چون ندادیم (میخندد). روز نیمه شعبان عقد من خوانده شد.
چند فرزند دارید؟
خداوند دو دختر و یک پسر به من عطا کرده است.
چهکار میکنند؟
دختر اول من که سال 68 به دنیا آمد. وقتی ایشان به دنیا آمد، من داشتم برای امتحان ارشد را میخواندم و کنکور ارشد داشتم. ایشان 13 روز از ولایت حضرت امام را درک کرده است. 13روزه بودند که آن حادثه تلخ اتفاق افتاد، لیسانس معماری را گرفت و همزمان با اینکه دو نوه را بزرگ کرد، لیسانس قرآن و حدیث گرفت و دو روز در هفته معلم دینی در یکی از دبیرستانهای دخترانه است.
آقا داماد چطور؟ آشنا است یا خیر؟
نه، یک جوان خوبی است. معمولاً دخترانم سال اول ازدواج کردند. یکی از عزیزان رئیس دانشکده معماری بود و گفت "یکی از جوانان خوب را اگر باشند، دخترت را شوهر میدهید؟"، گفتم "بله، جوان خوبی باشد"، و معرفی کردند و جوان شایسته و خوبی بود، اصفهانی هم هستند. دختر دوم من سال آخر دندانپزشکی است و داماد من هم دانشجوی دکترا است. هر دو بچهها در زمان...
کجا تحصیل میکنند؟
تهران هستند، بچه بااستعدادی است و سهمیه هیئت علمی و اینها هم ندارد. دختر اول من اتفاقاً به دانشگاه بهشتی آمد و دومی به تهران رفت و پسرم شریف رفت.
آقا پسر ازدواج نکردند.
هنوز 23ساله نشده است.
حاج خانم سر کار میرفتند؟
نه. ایشان دیپلم دارند و مطالعات قرآنی را از ابتدا تا الآن دارند، در جلسات منظم هفتگی در دو روز کلاس میروند، بیشترین همت را گذاشتند تا من بتوانم در عرصه اجتماعی باشم و برای تربیت فرزندان.
چقدر در کار خانه کمک میکنید؟
ده سالی است که محدود شدم و زندگی روی دوش ایشان افتاده و سختتر شده است.
اهل غذا درستکردن در خانه نیستید؟ بلد هستید؟
خیر. من بلد هستم ولی اجازه نمیدهند وارد آشپزخانه شویم (میخندد).
تفریح شما چیست؟
تفریح من با بچهها بودن است، یعنی ما یک جای کوچکی در روستایی داریم. آرزوی من این است که تعطیلی شود و نوهها و بچهها بیایند و به آن روستا برویم.
چند نوه دارید؟
من دو نوه دارم.
شما بهنوعی از دانشمندان هستهای ما هستید، همه هم میدانند. تیم حفاظت هم برای شما گذاشتهاند. تیم حفاظت داشتن سخت است؟
خیلی سخت است. من این طور فکر میکنم؛ آن روزهایی که درگیر کار جدیتر بودیم با حساب و کتاب به خودم گفتم که آخرش، "خارج نباید برویم و کار میکنیم و همیشه در ایران هستیم". این شرایط که پیش آمد این فکر را نمیکردم، ولی خیلی سخت است بهخصوص برای خانواده و برای خودم، چون پای خودم را از خانه بخواهم بیرون بگذارم این بچهها همراه من هستند. با من شب و روز زندگی میکنند.
بعد از شهادت شهید شهریاری این اتفاق افتاد؟
نه، بعد از شهادت شهید علیمحمدی، قدری سبک من و شهید شهریاری را جابهجا کردند و به شهرک محلاتی بردند. یک راننده محافظ گذاشتند. بعد آنجا بودند ولی وقتی شهادت شهید شهریاری پیش آمد، یکباره برای ما خیلی جدی شد. البته زندگی با اینکه دشمن شما اسرائیل باشد، شیرین است. من یک اصطلاحی دارم با اینکه برای پسرم و نزدیکانم دیدن این حادثه سخت است ولی وقتی در شهر حرکت میکنید و محافظت از شما تشریفات نیست و کاملاً با سلاح است، همیشه به شما میگوید شما در معرض «لقاء رب» هستید و این ارزش بالایی دارد.
حواس آدم را جمعتر میکند.
خیلی.
از لحاظ اخلاقی و تقوایی.
خیلی.
درباره موضوعات فیزیک و هستهای چقدر باید چند وقت به چند وقت خود را بِروز کنید؟
من یک جریان خوب آزمایشگاهی دارم. آزمایشگاه من یکی از آزمایشگاههای خیلی بِروز است و الحمدلله مقالهای اخیراً با بچهها چاپ کردیم، کارهای تجربی خوبی در اندازهگیری انجام میدهیم. پابهپای دانشجویان دکترایم باید بروم.
آزمایشگاه شما بهشتی است؟
بله، البته هستهای نیست، بین نور، مغناطیس و اندازهگیری است. اساساً در اصطلاح هستهای، من اندازهگیر خوبی هستم. باید بِروز کنید و اگر مطالعه نکنید دانشجویان از شما باسوادتر میشوند.
بهترینها در رشته شما چهکسانی هستند، ایرانی هستند یا بیشتر خارجی هستند؟
یک اتفاق خوبی در کشور افتاده است. روزی که من به بهشتی رفتم و هیئت علمی شدم، روزی که درس میخواندم، اسم استادان خود را هیچ جای دنیا نمیدیدم که یک مقاله هم نداشتند، ولی افتخار دارم امروز به جوانان این کشور بگویم بهبرکت انقلاب اسلامی...، یک خاطره بیان کنم در 22 اردیبهشت ماه 83 تازه پژوهشکده لیزر دانشگاه شهید بهشتی را راهاندازی کرده بودیم. یک ساختمان گرفتیم و بساطی را جا کردیم.
یکباره از بیت گفتند "حضرت آقا میخواهند برای بازدید بیایند". یک ربع در آزمایشگاه من ایستادند. آن زمان برکتی به کار ما داده که امروز بعد از 15 سال در لبه بِروزترین آزمایشگاههای دنیا هستیم. فراموش نمیکنم 4 سال پیش، زمانی که رئیس دانشگاه شهید بهشتی بودم، مشاور عالی پوتین ایران آمد و به دوستان گفتند "میخواهیم پژوهشگاه لیزر شهید بهشتی را ببینیم."، در دیدارها آمدند و 5 فیزیکدان بودند. وقتی یک دور زدند و آمدند، گفتند "ما میخواهیم شما به ما کمک کنید". حالا آنها یکزمانی در اوج بودند. من آنجا درس خواندم. این جوانان باید بدانند انقلاب در ایران چهکار کرده است.
یک روزی هیئت ایرانی آمده بود و رئیس انستیتوی ما پروخوروف بود، به من گفتند "هیئت ایرانی میآید شما هم بیایید"، و آخر روسها من نشسته بودم که اگر ترجمه نیاز بود. هیئت ایرانی یک برخوردی کرد و پروخوروف فهمید اینها دانش جدی ندارند و به معاون خود گفت "اینها را بگردان!"، اینها رفتند و به من خیلی برخورد. من در آزمایشگاه رفتم و معاون بینالملل پروخوروف به من گفت "ناراحت نباش، ما هم روسهایی داریم که همانند ایرانیها از کشور رفتند و پشتسر خود را نگاه نکردند، کارلوف، پروخوروف، باسوف همان زمان به دانش لیزر رسیدند که پروفسور جوان شما رسید. پروفسور جوان هم مبدع لیزر است ولی آنها نیامدند داخل را بسازند و آمریکا ماندند و اینها در روسیه آمدند و روسیه امروز این است". این در زندگی علمی من بهعنوان نقطه عجیب ماند. آن روزی که هیئت روسی آمد و مشاور عالی پوتین در حوزه علم و فناوری آمد و با معاونت علمی جلسه داشت، خودش گفت "میخواهیم دانشگاه شهید بهشتی برویم و لیزر را ببینیم". تیم 5نفره آمد و آزمایشگاه را دید و در اتاق رئیس دانشگاه نشستند و من بهعنوان رئیس دانشگاه شهید بهشتی نشسته بودم، دیدم، انگار آب سردی روی اینها ریخته بودند. دستشان را بالا بردند که "ما آمدیم و میخواهیم با شما همکاری لیزر کنیم و شما خیلی کار کردید. در تحریم چطور اینهمه کار کردید؟!"، خیلی برای من آن روز که در روسیه بودم یادآوری شد و این عزتی است که حضرت آقا به این کشور دادند... درباره توسعه علمی کشور یک جملهای در 2005 یک خانم انگلیسی وقتی به ایران میآید بیان میکند، دبیر اروپایی نیچر است. در مقدمه مینویسد و میگوید "مرجعیت علمی در ایران در حال بازسازی دوباره است مگر اینکه تحریمهای اضافی یا اغتشاش جلوی این را بگیرد."، در سال 2005 این را گفت.
یعنی 15 سال پیش این را بیان کردند.
قبل از سال 88، قبل از اتفاقات سال 88 بود که میگوید "دو فاکتور هست."، در متن مقاله مینویسد "این توسعه علمی ایران ــ در مجله نیچر اعتراف میکند ــ نتیجه خواست رهبری کشور است که توسعه و پیشرفت کشور را در قبال توسعه علم قرار داده است و جامعه آکادمیک کوچک ایران با همه وجود لبیک به این درخواست ایشان گفته و توسعه همهجانبه علم را انجام میدهد."، بعد میگوید "ایرانیها بهلحاظ اینکه گذشته تاریخی در دستاوردهای علمی گذشته دارند و رهبر علمی دنیا بودند، خطرناک هستند."
این عزت آنجا برای من یک روز بسیار خوش در مقابل آن روز تلخ در روسیه شد که 5 پروفسور روسی این زمینه آمدند و با دستپروردههای ما و بچههایی که در ایران دکترا گرفته بودند و پای دستگاهها ایستادند و کار کردند، صحبت کردند، تعجب کردند و نتیجه این شد که نشست رؤسای دانشگاههای ایران و روسیه را شکل دادند. باز همین جا بیان کنم که وقتی آمریکاییها این را دیدند که ایرانیها نشست رؤسای دانشگاهی برتر خود را با روسیه تشکیل دادند، یک جاسوسی بهنام «ریچارد استون» که اسماً در مجله ساینس است ولی در عمل یک انجمن آمریکایی برای پیشرفت علوم است که کار این دیپلماسی عمومی آمریکایی است، این را بعد از برجام میفرستند و در سازمان انرژی اتمی میرود، به دانشگاه آزاد میرود، به وزارت علوم میرود به اسم اینکه "از مجله ساینس آمدم"، و تحولات و پیشرفتهای علمی را بررسی میکند و به روسیه میرود که روسها چرا با ایرانیها این نشست را گذاشتند! بعد در خود ساینس میگوید "من دیدم رئیس آکادمی علوم روسیه میگوید، «ایران ستاره در حال ظهور است.»"، این را مینویسد و بعد به ایران برمیگردد و توسط یکسری آدمهایی که با او ارتباط داشتهاند جلوی دانشگاه تهران آن مقاله معروفش را در نیچر میزند که "این ستاره در حال ظهور، در حال تقلب است!"
چطور به او اجازه دادند در مراکز حساس ما وارد شود؟
امان از پسابرجام! آن روزها را بهیاد دارم آن روزها به دانشگاه شهید بهشتی میرفتم، میدانستیم در این قضیه دستبردار نیستند ولی میرفتیم میدیدیم مسئولین وقت وزارت علوم انگار یک چیزی اتفاق میافتد، میگفتند "بیاییم پسابرجام این کار را کنیم" و انگار گودمن را به ایران آوردند. آن مقاله معروف بازسازی دوباره علمی ایران و آمریکا را نوشت، ریچارد استون را به ایران آوردند. ریچارد استون را اولین بار که آوردند، آموزش خبرنگاری علمی به خبرنگاران علمی ایران را بدهد. جالب است آدمهایی که آوردنش آنها معلوم هستند. سه موضوع آنجا کار کرد؛ یوزپلنگ، دریاچه ارومیه و انفجار هستهای چرنوبیل را کار کرد. این سه مورد را آموزش داد و در نتیجه دیدید یوزپلنگ چه شد، بحث دریاچه ارومیه و آب و اتفاقاتی که بود و بحث چرنوبیل را چگونه یک خبرنگار باید بیان کند، در حقیقت آموزش خبرنگاری نبود، آموزش شبکهسازی اطلاعات علمی و ربایش اطلاعات علمی بود. از این بخش نفوذ و غفلت برخی آقایان که فکر میکنند وقتی آمریکاییها و اروپاییها در را باز میکنند، این در باز کردنشان خیلی خوشایند است و اینها به هیچ چیزی وصل نیستند، نه ... آنها جریان علمی خود را دارند.
خاطرهای را بیان کنم که دو تا از بچههای هستهای بهشتی، میخواهم بگویم خارجیها چطور در برنامه علم کار میکنند، یک دعوتنامه دریافت کردند که به فرانسه بروند، روی هسته پزشکی. من معاون بینالملل را خواستم و گفتم "فلانی، من احساس میکنم این تله است". معاون بینالملل گفت "نه، من خودم تلاش کردم و اینطوری است". گفتم "به هر حال، احساس من این است که دعوتنامه و بلیط دادن و بازدید از مرکز هستهای هست و پسابرجام هم بود بهاصطلاح آقایان. این بچههای ما را میخواهند بازجویی کنند و شما احتیاط کنید"، و احتیاط هم کرد و به سفارت ایران در فرانسه گفت. اتفاقی که افتاد این بود که شاگرد شهید شهریاری بود، آن کسی که میرفت. تا به فرودگاه رسید 45 دقیقه سه نفر، یک متخصص هستهای، یک سرتیم و یک کارشناس زبان فارسی از منافقین نشستند و بازجویی کردند. 45 دقیقه این فرد را بازجویی کردند و جالب است که او هم جواب نمیداد و مرتب پلیس فرانسه میگفت "سفارت ایستاده و زودتر تمام کنید."
یعنی با هماهنگی آنها بود.
در ورودی کشور سرویس نشسته است. بعد اینها با سفیر رفتند و پیگیری کردند و الحمدلله سفارتخانه پوشش داد و اینها سریع برگشتند و ملاقات کنسل شد. گذشت تا اینکه یک روز گفتند، از سفارت فرانسه فرانسویها میخواهند یک مرکز توسعه همکاریهای خاورمیانهای به دانشگاه شهید بهشتی بیاورند و با دانشگاه شهید بهشتی کار کنند. بهمحض اینکه آمدند، گفتم ببینم چه میگویند، چون کاری با دانشگاه دولتی لبنان داشتیم و روی این حساس بودند. اینها نمیخواهند علم ما در منطقه گسترش یابد. بیوتکنولوژی کشاورزی با لبنان بود. به دانشگاههای لبنان رفته بودند و گفتند "چرا سراغ ایرانیها رفتید؟"، اینها آمدند نشستند و یک رایزن فرهنگی بود و آقایی که به ایشان گفتم "چه صحبتی دارید؟"
گفت "هیچی، ما فقط با دانشگاه تهران قرارداد داریم و میخواهیم هر کسی که زبان فرانسوی دارد در منطقه، با ما کار کند و هزینه را پرداخت میکنیم."، یعنی دانشمندان جمهوری اسلامی با هر کشوری میخواهند کار کنند، پولش را آنها پرداخت میکنند. گفتم "ما تحریم هستیم."، گفت "این مورد را قرارداد میبندیم". جالب است قبل از آن هیئت تونسی آمده بود و آنها هم فرانسویزبان هستند و سؤال آنها این بود که "چهکار کردید این مقدار بالا رفتید؟"، بلافاصله این فرانسوی آمده بود که سیستم را کنترل کند. به رایزن گفتم "سلام من را به سفیر خود برسانید و به این سفیر بگویید هر وقت نظام آموزش عالی فرانسه از قید نظام امنیتی اسرائیل و آمریکا خارج شد، بیاید و با هم حرف بزنیم."، خیلی بهش برخورد. آن روز برای من شیرین بود و گفتم "شما دو هیئت علمی من را دعوت کردید و همه نظام علمی شما بهسخره گرفته شده که این را در فرودگاه مصاحبه بگیرید و مردم و جوانان نباید به این راحتی این عزتها را بفروشند."
انقلاب و تظاهرات انقلاب را درک کردید؟
من افتخار داشتم که دوران بلوغ و دوران نوجوانی من، با جریان انقلاب همسویی کامل داشت. ما جلسات قرآن و احکام را جمعه صبح میرفتیم ولی اندک اندک به دوران انقلاب که نزدیک شد، اسم حضرت امام را بهعنوان حاج آقا روحالله در خانه پدربزرگی شنیده بودیم. مرحوم پدرم کتابهای دکتر شریعتی را خیلی داشتند. و الحمدلله تقریباً همه خاطرات انقلاب را از شکلگیری و راهپیماییهای مختلف ... دهه 12 تا 22 هر روز در خانه همان منطقه خیابان ایران میآمدیم و حضرت امام را میدیدیم و خاطرات شیرینی بود.
12 بهمن هم گفتید برای مراسم...
ابتدا 6 بهمن رفتیم. پیاده بودیم که حضرت امام تشریف نیاوردند که بهیاد دارم مرحوم بهشتی سخنران شدند آن روز و هنوز نوای صدای ایشان در گوش من هست. 12 بهمن رفتیم و همان جایی ایستادم که هلیکوپتر آمد نشست و حضرت آقا را برداشت.
بعد از انقلاب مشغول درس بودید.
آن زمان شرایط درس بود و آن زمان جنگ هم بود. درسهای من تا آن زمان بد نبود. شاگرد اول بودیم ولی سال سوم که تمام شد، تابستان شروع شد به یکی از دوستانم گفتم "باید به جنگ برویم". عملیات خرمشهر تمام شده بود و من هنوز 17ساله بود و پارتیبازی کردیم و گفتند "آموزشیها غرب کشور میروند". خدا شهید ... را رحمت کند، فرمانده گردان بودند. ما دو تا از بچهها هدایت این گردان را بهعهده گرفتیم. خاطرات عملیات اول و دوم و سوم ... دوباره یک گردان دیگری را میبردیم که تیری آمد و در سر ما خورد. مرحله دوم، مهر ماه شد و آبان ماه عملیات محرم بود. یکی از بچهها شهید شد و من نمیتوانستم بایستم. دوباره رفتم و بهیاد دارم و یک دوره مفصل بود و به خط رفتم و این بار هنوز عملیات نبود. یک خمپاره آمد و دست و پا و سر من زخمی شد و ترکش خوردم و مجبور شدم دوباره برگردم. خانواده آمدند و خاطراتی بهیاد دارم. پدرم خیلی بزرگ بودند و میآمدند و دوباره اجازه میدادند برویم. الآن که پدر هستم میدانم اینها چهکاری میکردند.
به روسیه برای دکترا رفتید فکر میکردید یک روزی به این جایگاه علمی برسید؟
قبل از اینکه به روسیه بروم آن زمان در دانشکده فوقلیسانس نبود، اطلاعیه زده بود که "بچههایی که شاگرد اول باشند، بورس خارج میدهیم". من پای این نوشته ایستادم و یک لحظه به خودم گفتم "میشود درس خود را ادامه دهید". برنامهام این بود ولی آن روز باور نمیکردم. البته من الآن جایگاه خاصی ندارم ولی درس را خواندم و فیزیک را دیدیم و توانستیم از این عمل دربیاوریم. این جایگاهی نیست که...
چند نفر بودید که به روسیه رفتید؟
آن سالی که رفتیم 6 نفر برای خارج از کشور قبول شدیم. سال 72 امتحان دادیم بین نود نفر در صنعتی اصفهان 6 نفر قبول شدند و امتحانات تشریحی بود. پوست ما را میکندند. من دیدم بچهها یک چیزهایی میگویند و به خودم گفتم "یا اینها پرت هستند و یا من پرت هستم". تهران رسیدیم که چند روز بعد شنیدم من قبول شدم.
فهمیدید شما پرت نمیگفتید.
بله. مهم این است که هر لحظه وظیفه خود را انجام دهیم، سنت خداوند جاری است.
با آقای شهید علیمحمدی و شهید شهریاری ارتباط نزدیک داشتید. فکر میکردید شهید شوند؟
آره ، هم مجید میدانست و هم همه میدانستیم. شاید تهدید داشتن را میدانستیم و این که دنیا برنمیتابد.
تهدید داشتن را میدانستید.
بله. قبل از اینکه این مسائل پیش بیاید، من خارج نمیرفتم. من رفیقم خارج رفته بود و هیئت علمی با من کار کرده بود. 4ــ3 ساعت در کنفرانسی مصاحبه کردند که "فلانی به شما مقاله میدهد چه منش و روشی دارد."
منظور شما بود؟
بله. درباره مجید و مسعود همین بود. همه احتیاط میکردیم.
اوایل دستگاههای امنیتی ما اینمقدار حساس نبودند.
خیر. البته رفته رفته دشمن اطلاعات خود را بیشتر کرد. اینها هوشیارتر شدند.
شهید علیمحمدی زودتر از همه شهید شدند.
بله. اولین شهید ما بود.
فضای فتنه بود و برای مردم هم عجیب و غریب بود.
بله. خیلی هم مظلوم از این جهت بود. یک نکاتی هم وجود داشت که خود شهید روحیات و بحثهایی داشت. حوادث فتنه خیلی فضا را تغییر داده بود. من به ایشان گفته بودم و نقلی از من به یکی از بچهها کرده بود که گفتم "مراقب باشید و ما نباید فریب این بحثها را بخوریم"، و گفته بود "مهدی به من این را گفته و حواسم را باید بیشتر جمع کنم"، و سخنرانی در دانشگاه تهران کرده بود. سابقه خود را در ارتباط با اینکه چطور فیزیک را با سپاه و نظام ارتباط برقرار کرده و چطور باید پیش برود. قضیه کوی قدری ایشان را متأثر کرده بود. این فضا را دشمن، حتی شهید علیمحمدی را از نظر من، سر لیست آوردند برای این بود که نظام را متهم کنند و با فتنهگری در فضای فتنه بگویند، جامعه هم سراغ نداشت یک دانشمند ترور شود، خواستند فتنه را مثل همیشه داشته باشند.
خاطره خاصی از شهید علیمحمدی دارید؟
خیلی زیاد است. یک نکته قشنگی از مسعود دارم. آدم دقیقی بود و سر او اصلاً کلاه علمی نمیرفت، با اینکه رشته او قدری با من فرق داشت. یک روز سر کار رفتیم و همه کار را انجام دادیم و همراه ما ایستاد و دید همه کارها را انجام دادم و خواستیم برگردیم که مرحله آزمایش را انجام دهیم، یکباره دیدم مسعود دوره تسبیح گرفته و ذکر میگوید. خیلی برای من آن لحظه زیبا بود که این آنجا چطور علمی پوست من را کنده و اینجا برای به نتیجه کار من، دارد ذکر میگوید و توسل او برای من بسیار زیبا بود. از مسعود خاطرات خوبی دارم. مجید روحیات دیگری داشت، هم توکل مجید بینظیر بود، اجازه نمیداد در حضور او غیبت شود. چند روز قبل شهادت به خود ما اسلحه داده بودند و اسلحه بزرگی بود و خسته میکرد. جثه ایشان کوچک بود و به من گفتهاند "اسلحه کوچک میخواهیم به شما بدهیم"، اسلحه را من صندوق عقب ماشین میگذارم چون من نمیتوانم اسلحه حمل کنم و قلم آخرین چیزی است که حمل میکنم، ولی معنویت خاصی داشت. شادابی ذهنی خوبی داشت. اولین بار که او را دیدم باور نمیکردم این شهریاری که میگویند ایشان باشد. در ذهن من خیلی آدم بزرگی بود، دیدم جثه جوان و ریزی است و میپرسیدم "شهریاری شما هستید؟!"
رئیس دانشگاه بهشتی که بودید یک اتفاقی افتاد و برادر یک بنده خدایی آنجا دکترا داشت، آن باعث برداشتن شما شد؟
قدری بحث جدیتر بود، آن هم دخیل بود.
با هماهنگی شما دکترای ایشان...
نه، ایشان خیلی فشار میآورد که برای مقاصدی. یک روز در دفتر من آمد و من اجازه نمیدادم من را ببیند. چهار بار بهفراخور دنبال نکاتی بود. ایشان دفتر من آمد و من 20 دقیقه پشت در نگه داشتم و به ایشان برخورد و گفت "کسی من را تا حالا اینطور نگه نداشته است، گفتم "وقت نگرفتید، حالا بیا."، نشست و یک ساعت از زمین و زمان گفت، جای این حرفها اینجا نیست. بعد گفت "به رئیس دانشکده بگویید من با فلان استاد تز بگیرم."، گفتم "من رئیس دانشگاه هستم و زنگ نمیزنم. شما باید تقاضا بدهید و مسیر خودش را طی کند". یک ساعت و نیم در اتاق من نشست و جواب نگرفت. البته مسائل جدیتری بود که بهموقع بیان میکنم که بیربط با جریان کشور و بحثهای پس از برجام نیست.
بعد از شما آنجا دفاع کرد؟
بله. یک کارهایی کرد و بحثهایی داشت و جایگاه آن بحثها اینجا نیست، بحثهای خوبی نبود. متأسفانه یک آفتی به جان علم کشور افتاده که برخی فکر میکنند اگر به آنها دکتر گفته نشود بد است، به قدرت و ثروت بسنده نمیکنند، فکر میکنند علم هم با رابطه و این حرفها گرفتنی است. مدرک دادنی هست ولی علم دادنی نیست.
بعد از شما در دانشگاه شهید بهشتی شنیدم نفری که آمد با سفارت فرانسه رابطه خوبی داشته است.
بالاخره سفیر فرانسه اولین سفیری بود که تبریک گفت و من پاسخ را میفهمیدم و آن ناراحتی که داشتند وجود داشت.
این درست است که قبل از آن به شما گفتند که یک نفر را میگذارند که با فرانسویها رابطه خوبی دارد؟
(میخندد) یکی از دوستان این بحث را چند ماهی قبل به من گفت که این اتفاق خواهد افتاد.
خیلی لطف کردید که وقت گذاشتید. شما بهمعنای واقعی شهدای زنده این مملکت هستید. من خداحافظی میکنم و بهرسم دستخط جناب آقای دکتر طهرانچی عزیز یادگاری را برای ما با دستخط خود خواهند نوشت و با دستخط ایشان برنامه به پایان خواهد رسید.
«علم مایه اقتدار ملت ماست و در جمهوری اسلامی بهبرکت انقلاب اسلامی و رهبری حضرت امام و رهبری شایسته مقام معظم رهبری شوری در جوانان این سرزمین برپا شد و عزتی در محیطهای علمی به دست آمد که پس از قرنهای سقوط مایه بزرگی مردم ما شده است. باید نیک قدرش را بدانیم و شاکر این نعمت باشیم. این دستخط را بهبهانه حضور در برنامه دستخط بهیادگار نوشتم، باشد که درخور باشد».
انتهای پیام/+