ماجرای شهادت و مجروحیت پرستاران در جبهه/ شدیدترین مجروحیتهای جنگی چه بود؟
اعظم دبیریان، از پرستاران دوران جنگ، میگوید: دیدن وضعیت مجروحان که چطور از جانشان مایه میگذارند کلی برای ما انرژیزا بود. در واقع انگیزه ایجاد میکرد و باورها را بالا میبرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، هشت سال دفاع مقدس همچون دیگر برهههای حساس تاریخی کشور، ابعاد گوناگونی داشت و مردم از هر قشری درگیر آن بودند. این درگیری نه فقط از روی اجبار بلکه در بسیاری از موارد داوطلبانه و از روی فداکاری و احساس مسئولیت بود. پرستاران دفاع مقدس نیز از جمله کسانی بودند که با فداکاریهای مثالزدنی خود تابلوهایی از ایثار را در رسیدگی به مجروحین جنگ برجای گذاشتند. کسانی که به قول خودشان روزهایی را تجربه کردند که دیگر در تاریخ ایران تکرار نخواهد شد. روزهایی که نه خبری از قدرت و پست و مقام بود و نه خبری از ثروتاندوزی بلکه همه به دنبال خدمت بودند.
نشست پرستاران دفاع مقدس در ادامه سلسله نشستها با موضوع دفاع مقدس، با حضور سه نفر از پرستاران نمونه جنگ در خبرگزاری تسنیم برگزار شد. اعظم و اکرم دبیریان خواهران شهید مجتبی دبیریان هستند که یکی از شهدای دانشآموز است که در 13 سالگی و 13 آبان سال 1357 توسط رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید. اعظم دبیریان، عضو هیئت علمی دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی سال 1356 وارد دانشگاه و دانشجوی پرستاری شد. او در دوران مبارزات انقلابی به مداوای مجروحینی که توسط رژیم پهلوی زخمی میشدند، میپرداخت. او در دوران دفاع مقدس در ساخت و تجهیز بیمارستان شهید بقایی در جنوب کشور حضور داشت و در 45 کیلومتری خرمشهر به مداوای مجروحین میپرداخت.
اکرم دبیریان، عضو هیئت علمی دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی نیز در سال 1355 در رشته پرستاری قبول شد. او نیز همچون خواهرش در دوران مبارزات انقلابی به مداوای مجروحینی که توسط رژیم پهلوی زخمی میشدند، میپرداخت. اما در دوران دفاع مقدس به خاطر آشناییاش با زبان کردی و ترکی راهی جبهههای غرب کشور شد. او در بیمارستانهای ارومیه و پیرانشهر به مداوای مجروحینی که در خط مقدم جبهه و همچنین در درگیری با کومله و دموکرات زخمی میشدند، میپرداخت. دبیریان هماکنون مدرس دروس کودکان و نوزادان در دانشکده پرستاری دانشگاه شهید بهشتی است.
زهرا پیشنمازی، مدرس پرستاری دانشگاه شاهد نیز سال 1358 دانشجوی رشته پرستاری شد. او کارش را از بیمارستان شریعتی آغاز کرد و سالها در دوران هشت سال دفاع مقدس به مداوای مجروحین جنگی در بیمارستانهای تهران از جمله بیمارستان بقیهالله(عج)، شهدای تجریش و سوختگی مشغول بود. او هم اکنون مدرس پرستاری در دانشگاه شاهد است.
بخش اول این نشست در اینجا قابل مشاهده است و بخش دوم و پایانی آن در ادامه میآید:
* تسنیم: وقتی شما دو خواهر همزمان با هم دائماً در جبهه و بیمارستانهای جنگ مشغول امدادرسانی بودید، پدر و مادر به رفتنتان اعتراضی نمیکردند؟
اکرم دبیریان: قطعاً برای پدر و مادر خیلی سخت بود اما مخالفتی نمیکردند. فقط ما دو خواهر هم نبودیم. به غیر از ما دو برادرمان هم در جبهه بودند و همینطور پسرعموهایمان. پدر و مادرمان هم احساس وظیفه میکردند. فقط گاهی میترسیدند که خدای ناکرده ما دست دشمن بیفتیم. خیلی تأکید میکردند که مواظب باشید چون ناامنی بیداد میکرد. یادم هست من بیمارستان ارومیه بودم در شرایطی که جنگ تازه تمام شده بود و کمی آرامش داشتیم، به مسئولینمان در بیمارستان گفتیم ما دریاچه ارومیه را ندیدهایم، حالا که جنگ تمام شده، هماهنگی کنید تا برویم تا دریاچه را ببینیم. مسئولان هماهنگ کردند و پرسنل پرستاری با چند تا از برادران پاسدار برای بازدید از دریاچه ارومیه رفتیم. دو تن از برادران سپاهی و هفتهشت نفر از پرسنل سوار قایق شدند تا در دریاچه دور بزنند. اما من به دلیل ترس از آب با آنها سوار قایق نشدم. آنها رفتند و دیگر بازنگشتند .در حالی که بعد از 23 روز پرستاری در نقاهتگاه اولینبار بود که برای گردش بیرون میآمدند. از این قایق دیگر هیچ خبری نشد و نتوانستیم اثری از آنها پیدا کنیم.
مجروحان جنگ را در تهران به بیمارستان نجمیه و بقیهالله(عج) میآوردند. ما وقتی از جبهه میآمدیم، آنجا به این مجروحین رسیدگی میکردیم. سال 69 در دانشگاه شهید بهشتی بودم، به من گفتند دانشگاه شاهد در حال راهاندازی است .ما رفتیم آنجا و بعد از 6 یا 7 ماه که همه کارها برای راهاندازی انجام شده بود، تازه مسئول بیمارستان آمد تا آن را افتتاح کند. به من که مسئول آنجا بودم گفت: "همه چیز را آماده کردهای؟" و گفتم: "چه چیزی را باید آماده میکردم؟ گفت: "گل، شیرینی، پلاکارد و تمام چیزهایی که برای افتتاحیه نیاز است." گفتم: "نه؛ اینجا دانشگاه خانواده شهداست من از این خرجها نمیکنم و حتی غذای خودم را از خانه میآورم تا مبادا غذای دانشجویی صرف من شود...". گفت:"خودم هماهنگ میکنم." چند ساعت بعد یک وانت پر از گل و پلاکارد را به آن جا آوردند. با دیدن آن وضعیت گفتم: "اگر قرار باشد بعد از این تجملات وارد این دانشگاه شود، من نمیتوانم اینجا کار کنم." از در که بیرون آمدم، استعفایم را نوشتم و رفتم. متأسفانه برخی از مسئولین از همان زمان خرجهای بیهوده میکردند تا خودنمایی کنند.
* تسنیم: در واقع وجدان کاری در دورهای که از آن روایت میکنید به طور کامل وجود داشت.
اکرم دبیریان: بله؛ از زمانی که وارد رشته پرستاری شدم، تأکید پدرم بر این بود که یادت باشد "عبادت به جز خدمت خلق نیست." پدرم میگفت: "آقاجان! در هر شرایطِ شغلی که هستید، رضای خدا را همیشه در نظر بگیرید." حرفهای پدرم همیشه آویزه گوشم بود. از سال 62 بعد از فارغالتحصیلی، بلافاصله مربی شدم و همیشه به دانشجویانم میگفتم آموزش مهم است اما باید مسائل تربیتی را هم در نظر بگیرید و در کنار آموزش علمی نکات تربیتی را هم مطرح میکردم. میگفتم ایمان و انگیزه داشته باشید و با علاقه کار کنید. سعی میکردم در کارآموزی واقعاً اخلاقمندی را به دانشجویان نشان دهم.
ترم آخر بودیم که راهی جبهه شدم. استادم آقای کمالی گفت: "خانم دبیریان اگر غیبتهایت بیش از حد شود، نمیگذارم در جلسه امتحان شرکت کنی." به جبهه رفتم و برگشتم. متأسفانه غیبتهایم زیاد شده بود و با التماس توانستم در جلسه امتحان شرکت کنم اما امتحان را با نمره کامل قبول شدم. معتقدم که وقتی برای خدا کار میکردیم، خدا کارهایمان را راه میانداخت. خدا را شکر که با همه شرایط سخت توانستم با معدل خوبی قبول شوم.
* تسنیم: نکته که هر سه شما بزرگواران به آن اشاره کردید، این بود که همه پرستاران جنگ تحمیلی سختکوش بودند و از آسایش خود برای کار میزدند. این انرژی از کجا میآمد؟ یکی از مشکلات امروز جامعه ما در مشاغل مختلف رخوت و سستی است که به آن دچار شدهایم. انرژی پرستاران دفاع مقدس با آن همه مشکلات دوران جنگ چگونه تأمین میشد؟
اعظم دبیریان: آن انرژی از اعتقاد، باورهای درونی و اخلاقیاتی که در خانوادهها به ما آموزش داده بودند، تأمین میشد. دیدن وضعیت مجروحان که چطور از جانشان مایه میگذارند کلی برای ما انرژی زا بود. در واقع انگیزه ایجاد میکرد و باورها را بالا میبرد. اما الان چه چیزهایی در این زمینه داریم؟ الان اخبار اختلاس آقایان به گوش میرسد. جوانان با کسانی که به حرفهای خود عمل نمیکنند، مواجه شدهاند. اینها باعث شده انگیزه جوانان در کارهای مختلف ضعیف شود.
* تسنیم: در بین پرستاران شهید و مجروح هم داشتیم؟ در این میان از دوستان و همکارانتان نیز شهید شدهاند که شما با خلقیات آنان از قبل آشنایی داشتید؟
اکرم دبیریان: پرستاران زیادی داشتیم که در دوران جنگ تحمیلی در حین پرستاری خود نیز مجروح شدند و برخی از آنان به شهادت رسیدند. شهید عباس جعفر ملک و شهید شهناز بابایی از جمله کسانی بودند که در دوره دانشجویی با آنها همکلاس بودم. البته مشکلات جسمانی در میان کادر پرستاری زیاد بود. زیرا آن دوران تغذیه درست و مناسبی برای پرستاران نبود .گاهی خیلی از آنان از گرسنگی و یا خستگی کار زیاد بالای سر بیماران از حال میرفتند چون اصلاً خودشان را نمیدیدند. همه فکرشان رسیدگی به بیماران بود. برخی از همانها با دیدن مجروحان هم حالشان بدتر میشد و از حال میرفتند.
شهید عباس جعفر ملک را به یاد دارم وقتی در سرویس مدرسه مینشست برای آنکه به خانمها نگاه نکند گاهی پرده را روی صورتش میکشید. میگفتم: "چرا اینطور میکنی؟ من که با حجاب هستم. حداقل به من نگاه کن." میگفت: "نه؛ میترسم چشم در چشم شویم. از شاه عبدالعظیم تا جاده قدیم کرج را هم اینگونه در سرویس مدرسه مینشست. او در جبهه در حین پرستاری مجروحین به شهادت رسید."
شهید جعفر ملک گاهی برای ما صحبت میکرد و میگفت: "حضرت زینب(س) عالمه غیر معلمه بوده است. حتماً که نباید یک فرد کلاس برود و درس بخواند تا عالم شود. حضرت زینب(س) در کربلا همه زندگیاش را گذاشت. حالا ببینید در مفاتیح اسمی از پسر یا همسرش آمده است؟ نه؛ اما وجود حضرت زینب همه جا دیده میشود." وقتی تولد حضرت زینب(س) را روز پرستار نامگذاری کردند، خیلی خوشحال شدم. این نگاه خود نوعی پشتوانه است. متأسفانه وضعیت بیمارستانهای امروز ما خوب نیست هم پرستاریها و هم حجابها قابل قبول نیست.
* تسنیم: سختترین نوع مجروحیت جنگی در مجروحانی که از آنان پرستاری کردهاید، چه بوده است؟
زهرا پیشنمازی: همه مجروحان به نوعی مجروحیتهای سخت داشتند. جوانان کم سن و سال را به یاد دارم که همه بین 15 تا 18 سال سن داشتند که در جبهه قطع نخاع شده بودند. وضعیت آنها خیلی سخت بود چون کنترل دفع را از دست میدادند و گاهی به خاطر زخم بسترهای شدیدی که داشتند در بیمارستان بستری میشدند. یادم هست مجروح قطع نخاعی داشتیم که یک ماه در مرکزی در شهرستان بستری بود و طی آن مدت او را حرکت نداده بودند در حالی که طبق اصول علمی میبایست مجروح نخاعی هر دو ساعت تغییر وضعیت بدهد. وقتی او را به بیمارستان ما آوردند، زخم عمیق بستری برایش ایجاد شده بود که مشت دست در گودی آن جا میشد. پدهای معمولی جوابگوی زخم او نبود. خودمان پدهای بزرگ درست میکردیم تا حفره را پر کند.
تمام مدت باید روی شکم میخوابید. همین به پشت خوابیدن باعث میشد مشکل تنفس، گوارش و دفع پیدا کند و روحیهاش تحت الشعاع این وضعیت قرار بگیرد. مجروحان شیمیایی نیز مشکلات تنفسی خاصی داشتند. من در دوره عملیات کربلای پنج در بیمارستان بقیهالله در حال مداوای مجروحین زیاد شیمیایی این عملیات بودم. آنقدر وضعیتشان وخیم شده بود که رسیدگی به آنها سخت بود. رگگیری آنها کار بسیار طاقت فرسایی بود. یا مثلا مجروح جنگی داشتیم که در اوج جوانی پایش از ران قطع شده بود. وقتی به او رسیدگی میکردیم، همگیمان غصه آیندهاش را میخوردیم. گاهی اندوه ما پرستاران از دیدن وضعیت این مجروحین بیشتر از ناراحتی خود مجروح بود. چون ما فکر آینده او را میکردیم که چطور میخواهد با وضعیت مجروحیتش کنار بیاید.
اعظم دبیریان: مجروحین جنگی صبور بودند. ایمان قوی داشتند. در مسیر خدا و امام حسین(ع) حرکت میکردند. دردهایی داشتند و شکافهای مختلفی بر بدنشان بر اثر خمپاره ایجاد شده بود، اما به شدت صبورانه برخورد میکردند و به ما پرستاران میگفتند، اول به آن مجروحی که شرایط سختتری دارد رسیدگی کنید. اینگونه فداکاری میکردند. گاهی حتی ناله هم نمیکردند.
* تسنیم: برعکس این ماجرا هم پیش آمده بود که مجروحی بیتابی کند؟
اعظم دبیریان: بله، مجروحی داشتیم که پایش از ران قطع شده بود و میگفت نوک انگشت پایم میخارد و در این زمینه بیتابی میکرد. یعنی انگشت پایی که وجود نداشت خارش داشت. ما به این وضعیت درد خیالی یا شبه اندام میگوییم. طبق آنچه آموزش دیده بودم، ملحفه را تکان میدادم و میگفتم آن را خاراندم. متوجه نبود که پایش وجود ندارد و میگفت بیشتر بخاران و من با این کار کمی او را آرام میکردم.
* تسنیم: تا به حال برایتان پیش آمده که بعد از چندین سال مجروحی که قبلاً از او پرستاری کردهاید را ببینید؟
اکرم دبیریان: بله؛ من یادم هست یک بچه را از بیمارستان موقتاً مرخص کرده بودند که مادرش ناراحت بود و میگفت من ساکن بابل هستم، اگر من را مرخص کنید باید تا آنجا بروم و برای فرزندم مشکلی پیش بیاید، نمیتوانم به سرعت به بیمارستان مراجعه کنم. اما دکترش موافقت نمیکرد که او را به زودی مرخص نکند. من او را کناری کشیدم و گفتم: "به خانه ما بیا من خودم از فرزندت نگهداری میکنم." بقیه کادر همکاران پرستار به او گفتند: "خیالت راحت! دبیریان از این کارها زیاد میکند." بچه و مادر را به خانه خود بردم. همان شب این بچه شش یا هفت ساله که یک کلیه هم بیشتر نداشت، خونریزی کرد و به سرعت او را به بیمارستان رساندم و پیش دکتر بردم. به دکتر گفتم این همان بیماری است که اهل بابل است و شما او را زود مرخص کردید. آن بچه الان 21 ساله شده است. عروسیاش من را دعوت کرد. هر سال هم روز پرستار به من زنگ میزند و تبریک میگوید و این آرامش زندگی من است. برکت قدمهایی که در این راه برداشتیم، در کارهای خود مشاهده میکنیم.
من سال 67 دوقلو بارداربودم. در زمان موشکباران برای رسیدگی به مجروحین چهار طبقه را با آن وضعیت بارداری بالا و پایین میکردم و پیش خودم میگفتم حتماً این بچهها ناقص شدهاند. هشت ماهه هم دنیا آمدند. دکترها گفتند: "بچههایت نمیمانند." اما من پیش خود برای هر قدمی که برمیداشتم، میگفتم خدایا من برای رضای تو قدم برداشتم تو هم سلامتی بچههایم را نگهدار. آن چنان برکتی به زندگیام آمد که هیچ مشکلی برای بچهها ایجاد نشد.
* تسنیم: این روزها چه میکنید؟
اکرم دبیریان: سال 92 بازنشسته شدم ولی چون مدرس نوزادان و کودکان هستم، احساس کردم جامعه ما هنوز به این علوم نیاز دارد به همین دلیل اکثر در اکثر شهرها به منظور تدریس حضور پیدا کردم از ماهشهر که دور افتاده ترین آنهاست تا مابقی شهرها را گشتهام و در بیمارستانهایی همچون بیمارستان تامین اجتماعی تدریس کردم. الان هم در بیمارستانهای اطراف تهران به دلیل محرومیتهایی که دارند، رایگان تدریس میکنم و به این کار افتخار میکنم.
اعظم دبیریان: من سال 96 بازنشسته شدم ولی هنوز وزارت بهداشت به عنوان استاد مدعو دعوتم میکند و هفتهای چند روز در کمیته پژوهشی فعالیت دارم.
زهرا پیشنمازی: جنگ که تمام شد، من در دانشگاه علوم پزشکی ایران مشغول بودم. حدود سال 74 به دانشگاه شاهد رفتم. الان هم بیش از یک سال است که بازنشسته شده و گاهی با همان کادر دانشگاه شاهد همکاری میکنم. هنوز هم داوطلب بخش سوختگی در بیمارستانها کم است اما من از دوران جنگ در بیمارستان سوختگی فعال بودم به همین دلیل مهارت پیدا کردم و پایان نامه تحصیلیام هم در رابطه با مسائل سوختگی بود. به همین دلیل هنوز گاهی در این زمینه با کادر درمان همکاری میکنم. اما متاسفانه اوضاع خیلی عوض شده است. خیلی از دانشجویان که به رشته پرستاری میآیند، اصلا علاقهای به آن ندارند و صرفاً برای گرفتن مدرک وارد این رشته میشوند. هم ارزشها تغییر کرده و هم متأسفانه تعهدها کمرنگ شده است.
-------------------
تهیه و تنظیم: نجمه السادات مولایی
-------------------
انتهای پیام/