سروده‌هایی در مدح امام جواد (ع): «راه ورود ما فقط باب الجواد است»

سروده‌هایی در مدح امام جواد (ع): «راه ورود ما فقط باب الجواد است»

مجموعه اشعار آیینی ویژه میلاد حضرت جوادالائمه و حضرت علی اصغر علیهم السلام منتشر شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، دهم رجب میلادامام جواد علیه السلام میوه دل ثامن الحجج علیه السلام و میلاد حضرت علی اصغر باب الحوائج علیه‌السلام است.امام جواد در دهم رجب 195 ق در مدینه منوّره زاده شد و بر شاخسار امامت شکوفا گشت. پدر بزرگوار امام جواد علیه السلام، حضرت امام رضا علیه السلام و مادرش بانوی گرامی و بافضیلتی به نام «سبیکه» است که امام رضا علیه السلام او را «خیزران» نامید. حضرت همواره از ایشان به نیکی یاد کرده او را با تعابیری چون بانویی پاک دامن و بانوی بافضیلت نام می‌بردند.

در ادامه تعدادی از اشعار آیینی را می‌خوانید:

غلامرضا سازگار

یم عشق و وفا را گوهر آمد
سپهر سرخ خون را اختر آمد
نهال آرزوی کربلا را
به گلزار ولایت نوبر آمد
امیرالمؤمنین چشم تو روشن
ذبیحت را ذبیح دیگر آمد
بنی هاشم بنی هاشم مبارک
که میلاد علیِّ اصغر آمد
ذبیحان را ذبیح شیر خواره
شهیدان را شهید دیگر آمد
حسین بن علی را آخرین گل
که شد تقدیم حیّ داور آمد
جهان را لاله باران کرده این گل
خزان‌ها را بهاران کرده این گل

همای وحی طبعم این خبرداد
خدا بر شمس دین قرص قمر داد
به نجل شیر یزدان شیرخواری
ز شیران شجاعت، شیرتر داد
عروس فاطمه چشم تو روشن
که نخل آرزوهایت ثمر داد
خدا را یوسف مصر ولایت
به حُسن ماه کنعانت پسر داد
پسر نه، مُهر طومار شهادت
پسر نه، رایت فتح و ظفر داد
ببین مادر سفیدی گلویش
خبر از روز ایثار پدر داد
از آن ساعت که چشم خویش بگشود
نگاهش بر سر دوش پدر بود

یم ایثار را گوهر مبارک
سپهر عشق را اختر مبارک
پیام آید ز خون هر شهیدی
که میلاد علی اصغر مبارک
شب میلاد مسعود برادر
به سجّاد و علی‌اکبر مبارک
سکینه با گل لبخند گوید
پسر آورده‌ای مادر مبارک
طلوع اختر برج ولایت
بر ای آل پیغمبر مبارک
حسین بن علی چشم تو روشن
محمد فاطمه حیدر، مبارک
شفیع محشرکبری خوش آمد
ذبیح کوچک زهرا خوش آمد

زهی طفل و زهی قدر و جلالش
فلک مات و ملک محو کمالش
رخ نورانی‌اش ماه دو هفته
ملک در پیش رو همچون هلالش
دو دست کوچکش دست خداوند
محمد جلوه کرده در جمالش
چنان افکنده شور و حال داده
که مادر گشته محو شور و حالش
پرد بر دوش بابا چون کبوتر
کند سیرالی الله بال بالش
دهان خویش را ناشسته از شیر
بود آهنگ میدان قتالش
جهان لبریز از هنگامۀ اوست
سپیدیِّ گلو خون نامۀ اوست

مهی سرزد که گردون محو رویش
گلی بشکفت عالم مست بویش
پدر می‌دید در لب‌های خاموش
هزاران قصه در سرّ مگویش
نشان می‌داد کز صبح ولادت
شهادت بود عشق و آرزویش
بنازم طفل شیری را که اسلام
سرافراز است از خون گلویش
به ظاهر طفل و پیران کمالند
گدای آستان، زوّار کویش
ولادت یافت از مادر که بابا
کند با تیر قاتل روبرویش
رود معراج تا باروی گلگون
عروج خویش را می‌دید در خون

ز بس بودش به سر شور شهادت
تبسّم داشت بر لب از ولادت
علی بن الحسین است این کز آغاز
شهادت را نبیند جز سعادت
خدایا این کدامین طفل شیر است
که شیران را دهد درس شهادت
چگونه کودک شیریش خوانم
که بر پیر خرد دارد سیادت
شهادت را از او مهر قبولی
شهیدان را به وی عرض ارادت
نمی‌دانم بگریم یا بخندم
که امشب هر دو را دانم عبادت
دلم آئینۀ مهر رخ اوست
بخندم یا بگریم هر دو نیکوست

حسین بن علی گل، او گلاب است
مدینه سایه و او آفتاب است
ولادت نامه‌اش یک آسمان نور
شهادت نامه‌اش یک انقلاب است
به قربان دو چشم نیم بازش
که نه بیدار می‌باشد نه خواب است
حیاتش بسته بر تیر محبت
عروجش بر فراز دوش باب است
به شیر مادرش سوگند کاین طفل
وجودش تشنۀ اسلام ناب است
مگر تیرش کند سیراب از آب
وگرنه بحر، پیش او سراب است
به خود گوید که من مشتاق تیرم
اگر چه طفل شیرم طفل شیرم

من آن طفلم که لب ناشسته از شیر
سپر کردم گلوی خویش بر تیر
کتاب عشقبازی آیه آیه
به خون حنجرم گردیده تفسیر
دلم آرام و جانم در تب و تاب
لبم خاموش و فریادم جهانگیر
خدا از شیرخواری عاشقم کرد
که شستم دل ز آب و دست از تیر
چو خندیدم به پیکان در دم مرگ
ملک فریاد زد تکبیر، تکبیر
به بذل جان، علی گردید پیروز
به خون خویش اصغر کرد تطهیر
اگر چه از نوا گردید خاموش
زند از نخل (میثم) خون او جوش

علی اکبر لطیفیان

روشن تر از روز است خیلی بامرامند
وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
الحق که آقازاده ها یک یک امیرند
الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم
وقتی گدای این درم، مردم گدامند
عین عدم هستیم و با آنان وجودیم
پس ما همان هاییم که آن ها بنامند
سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد
این خانواده از طفولیت امامند
چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم»
فرزندهای فاطمه با احترامند
هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند
این چهارده تا روشنی صبح و شامند
این چهارده آیینه از بس که شبیه اند
وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند

و الله این پروانگی ما می ارزد
هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد
معشوق عالم می شود یک روز، عاشق
مجنون ما اندازه لیلا می ارزد
قلاده ما را همین گوشه ببندید
سگ هم کنار خانه این ها می ارزد
سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم
هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد
یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم
حالا که شد مال تو از حالا می ارزد
این گریه ها را آیه تطهیر گفتند
یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد
با کاظمین تو بهشتی دارم این جا
پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد
پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً
وقتی عصای حضرت موسی می ارزد!
دستی بکش بینا کنی این چشم ها را
با معجزات تو چه نابینا می ارزد!
کافی ست ما را این که بابای تو خندید
لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد

آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت
دارد زیادش می کند لطف زیادت
آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه...
آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت!
تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم
من کیستم؟ من از گدایان بلادت
من از در این خانه ات جایی نرفتم
پس رو مگردان از گدای خانه زادت
آن که مرا حالا مُرید تو نوشته
حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت
تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را
نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت
تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید
عرض ارادت می کند بر بامدادت
بابای تو با دیدن تو گریه می کرد
با گریه لطف دیگری دارد عبادت
آباء و اجدادت همه یک یک جوادند
پس می نویسیمت جواد بن الجوادت

بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم
جبریل حتی می گذارد بال و پر هم
به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً
وقتی دوا می سازم از این خاک در هم
تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت
بال و پر ما سوخته حتی جگر هم
با آبروی تو تهجّد آبرو یافت
فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم
با این جمالی که تو را دادند، باید...
بین خریداران تو باشد پدر هم
نام مرا هم بین این عشاق بنویس
بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم
ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت
یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم
در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز!
این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم
هستند یک یک شیرها دنبال دامت
چشمان آهوی خراسانِ پدر هم
فهم من از لطف جوادی تو این است:
که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم
ما را ببر تا کاظمین این بار با هم
ما را بخر در کاظمین این بار درهم

جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد
وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد
ما را برای در زدن معطل نکردند
اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد
این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است
نام علی که اصغر و اکبر ندارد
طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود
از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد
بین مقامات رباب این شان کافی ست
که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد
وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت
میدان علمداری ازین بهتر ندارد
وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت
آخر گمان کردند که لشگر ندارد
طفل است و بابای بلاتکلیف مانده
حیرانی است و کودکی که سر ندارد
گیرم که از فردا دوباره آب وا شد
چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد

سید رضا موید

شد امشب از رخ ابن الرضا چشم رضا روشن
چنانکه چشم احمد شد ز روى مرتضى روشن

به چشم دل تماشا کن که هم چون اهل دل بینى
ز نور کبریایى شد حریم کبریا روشن

امام هشتمین را داده حق طفلى که مى‌باشد
 ز انفاسش صبا خرم ز رخسارش فضا روشن

گلستان حیاتش زین گل ریحانه شد خرم
 شبستان امیدش گشت از این بَدرُ الدُجا روشن

همه شب تا سحر بر مهد ناز طفل نوزادش
 بجاى شمع باشد روى آن شمس الضحى روشن

جواد آمد که شادان شد ز میلادش دل زهرا
جواد آمد کز و شد قلب ختم الانبیا روشن

الا یا خاندان وحى و قرآن یا بنى الزهرا
ز میلاد جواد ابن الرضا چشم شما روشن

شکوه رحمتش چون مهر باشد هر طرف تابان
 مقام عصمتش چون روز باشد هر کجا روشن

شود از غم چو شب روز بد اندیشى که پندارد
نماند مشعل دین مبین بعد از رضا روشن

دگر تا روز محشر روشن و خاموش مى‌ماند
 چراغى را که مىسازد خدا خاموش یا روشن

«مؤید» را چه وحشت اندرین ظلمت‌سرا باشد
که دارد جان و دل پیوسته از نور ولا روشن

ولی الله کلامی زنجانی

کودک شش ماهه که نامش علی است
در فلک عشق، رُخش منجلی است

جان به فدای ادب اصغر است
باب حوائج لقب اصغر است

او گل گلخانه ی پیغمبر است
نام، علی اصغر و خود اکبر است

فاطمه حُرمت به مقامش کند
مهدی موعود سلامش کند

اهل ولایت که ز غم ایمنند
چنگ توسل به قماطش زنند

ستاره ی جان بوَد این آفتاب
جان حسین است و عزیز رباب

 علی اصغر یزدی

قلب عوالم گر در این ایام شاد است
از یمن میلاد جواد ابن الجواد است

ما لذت هر جود را با او چشیدیم
ورنه به ظاهر مرد بخشنده زیاد است

وقتی کرامت های او بی حد و مرز است
بازار حاتم های این عالَم کساد است

هر کوچک این قوم خود مردی بزرگ است
در پنج سالی او امامِ اعتقاد است

در کاظمینِ او شود هر اشک، لبخند
زیرا برای شیعیان باب المراد است

روی نیاز ما به سمت بی نیاز است
بر حاجت ما او اجابت را نهاد است

مشهد اگر نزدیک باشد بستِ طوسی
راه ورود ما فقط باب الجواد است

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران