نگاهی به سیمای حضرت زینب(س) در «گنجینةالاسرار» عمان سامانی
گنجینه عمان سامانی که ۱۱۰ سال است دلهای شیفتگان به مکتب حسینی را مفتون خود ساخته، با نگاهی عرفانی عاشورا را به تصویر کشیده است. در این میان، یکی از زیباترین صحنههای توصیف شده، به وداع حضرت زینب(س) با امام حسین(ع) اختصاص دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، هنر متعالی همواره در طول تاریخ رسانهای برای انتقال مفاهیم و اندیشههای ناب معرفتی است و در میان تمام هنرها، شعر در جامعه ایرانی همواره بزرگترین رسالت را در این زمینه بر دوش داشته است. گواه آن هم میتواند ابیاتی باشد که واقعهای را در دل تاریخ زنده نگاه میدارند و با ترسیم حقیقت، جبهه حق و باطل را مشخص میکنند. شاعرانی که اینگونه شعر را باور کردهاند، همواره میکوشند از قریحه خود در حساسترین مواقع به بهترین نحو بهره ببرند و آثاری خلق کنند که بجا و تأثیرگذار باشد.
نمونهای از این دست از شاعران در خیل کاروان شعر و ادب این سرزمین کم نبوده و نیستند؛ شاعرانی که صداقت و حقیقت را به ثمن بخس معاوضه نکردند. عمان سامانی از جمله این شاعران است که با اثر ارزشمند خود، «گنجینةالاسرار» در سپهر ادب فارسی همچون ستارهای درخشید و ماندگار شد.
میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحبنام و پرآوازه سالهای 1258 تا 1322 قمری بود. از او آثار متعددی در ثالب شعر به دست ما رسیده است، اما از میان سرودههای او در موضوعات عمدتاً آیینی، مثنوی بلند «گنجینة الاسرار» یکی از تأثیرگذارترین و بهترین آنهاست. وی علاوه بر منظومه ماندگار «گنجینه اسرار» که در سرودن آن تا حدودی متأثر از آتشکده نیّر تبریزی و زبدةالاسرار صفی علیشاه اصفهانی بوده است، صاحب آثار دیگری از جمله منظومه معراجنامه، مخزنالدرر که تذکرهای است دربردارنده شرح احوال و آثار تعدادی از شاعران استان چهار محال و بختیاری که به سبک تذکرههای دوره بازگشت و با نثری متکلفانه نوشته شده است، و دیوان اشعار شاعر که در بر دارنده غزلها، قصاید و دیگر مثنویهای اوست و تاکنون چندینبار در ایران و هند تجدید چاپ شده است؛ ولی بیهیچ تردیدی میتوان گفت که تاکنون هیچ کدام از آثار او مرتبهای به والایی و ارجمندی گنجینةالاسرار را نیافتهاند.
«گنجینةالاسرار» با نگاهی جدید به واقعه عاشورا پرداخته است. عمان در سرآغاز منظومه ماندگار عاشورایی خود، ما را با این واقعیت آشنا میسازد که سخن او در این اثر فاخر، از جنس سخن این و آن نیست، بلکه صبغه شهودی دارد:
کیست این پنهان مرا در جان و تن؟
کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من این سان خودنمایی میکند
ادعای آشنایی میکند
کیست این گویا و شنوا در تنم
باورم یا رب نیاید کاین منم...
محمدعلی مجاهدی در مقدمهای که بر این مثنوی نوشته است، درباره ارزش کار عمان سامانی میگوید: گنجینه عمان سامانی که مانند زبدةالاسرار صفی مبتنی بر قرائت عرفانی از فرهنگ عاشورا است، به جهت بیان ساده و بیدلانه و نگاه زلال عارفانه و پرهیز از غموض و پیچیدگیهای لفظی و معنوی توانسته است دلهای شیفتگان به مکتب حسینی را مفتون خود سازد و اینک که حدود 110 سال از درگذشت این عارف ملهم به معارف والای عاشورایی میگذرد، منظومه عاشورایی او از جلالت و منزلت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است و چونان تکستارهای تابناک در آسمان شعر فارسی و در اقلیم پر رمز و راز شعر عاشورایی دلربایی میکند.
سامانی در کتاب «گنجینة الاسرار» خود با نگاهی حماسی ـ عرفانی به واقعه عاشورا سعی کرده تصاویری زیبا و دلنواز از صحنههای خونین جنگ 72 نفر عاشقی که برای رسیدن به مقام قرب الهی از همه هستی خویش دست شسته و در رکاب سید و سالار شهدا پا به میدان نبردی نابرابر گذاشتهاند، خلق کند. هیچ شاعری تاکنون به این زیبایی این صحنه را به تصویر نکشیده است. در این مثنوی عظیم صحنههای نبرد یاران عاشق اباعبدالله با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی میکند.
یکی از جذابترین بخشهای این مثنوی، به وداع امام حسین(ع) با بانوی کربلا اختصاص دارد که به مناسبت سالروز وفات حضرت زینب(س)، بازنشر میشود:
دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید
گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید
نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت
اسب عشرت را سوارى کـردن است
تنگ شد ساقى دل از روى صـواب
زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب
کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان
سر گران بر لـشکـر مـطـلب زنان
روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم
شرح مـیدان رفـتن شـه، سر کـنم
بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن
سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن
چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد
خـویشتن را دور از آن تـنهـا بدید
قـد براى رفـتن از جـا راست کرد
هر تدارک خاطرش مى خواست، کرد
پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب
کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب
کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک
گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک
اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام
وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام
رو به کـوى دوست منهاج من است
دیده واکـن وقت مـعراج مـن است
بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز
اى عـجب معراج من باشـد به روز
تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن
روز عـاشـورا شـب اسـراى من
پس به چالاکى به پشت زیـن نشست
این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست
اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف
مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف
آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ
تـا گرفت آییـنـه اسـلام، زنـگ
من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى
تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى
* * *
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین
باز دل بر عقل می گیرد عِنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
***
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عِنانگیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عِنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
با زبان زینبی شه آنچه گفت
با حسینی گوش زینب میشنفت
با حسینی لب هرآنچه گفت راز
شه بهگوش زینبی بشنید باز
گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست
ای سخنگو لحظهای خاموش باش
ای زبان از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه میگوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از یک مشمه زادهایم
لب به یک پستان غم بنهادهایم
تربیت بودهاست بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول...
انتهای پیام/