یادداشت|مردی که ایستاده میخوابید
تاریخ را باید خواند. اتفاقات تاریخی هر کشوری بخشی از رفتارها و تصمیمات و نوع مدیریت آن کشور است. خواندن این بخشهای تاریخ و مرور این رفتارها و مدیریتها کلاس درسی برای آیندگان است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «جهاد سازندگی» در طول فعالیت خود در دهه 1360، به نهادی مردمی و به تعبیری دولت روستایی و مردمی تبدیل شده بود. بخش عمدهای از عمران و آبادانی روستاها، حل مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی روستاییان در آن دوران، بهدست نیروهای جهاد سازندگی صورت میگرفت. از این حیث پرداختن به جهاد سازندگی و تجارب آن اهمیت دارد. سردار محمدرضا شمسآبادی، یکی از شهدایی است که در این محیط رشد کرده و در همین محیط هم به شهادت رسیده است.
کتاب «دلهرههای آخرین خاکریز»، زندگینامه این جهادگر شهید است که پس از 120 ساعت مصاحبه به رشته تحریر درآمده است. تنوع فعالیتهای این شهید به حدی است که خاطرات او غالب کمیتههای جهاد و فعالیتهای مختلف جهاد را در بر میگیرد. الهام اشرفی در یادداشتی به این کتاب که از سوی انتشارات راه یار منتشر شده، پرداخته است:
عنوان این یادداشت عنوانی حماسی نیست. عنوانی نیست که از شعری، یا فیلمی برداشته باشم. بلکه تمام واقعیت شخصیتی محمدرضا شمسآبادی بوده است. فرماندهی که بهخاطر احساس مسئولیتش در فرماندهی گردان جوادالائمه(ع) در زمان جنگ بین ایران و عراق کم میخوابید و از شدت خستگی، هر از گاهی ایستاده خوابش میبرد.
کتاب «دلهرههای آخرین خاکریز» بهکوشش محمد اصغرزاده نوشته شده است. این کتاب را از چند منظر میتوان مورد بررسی قرار داد؛ هم از نظر نوع نوشتن روایات و هم از نظر پرداخت به شخصیت شهید شمسآبادی و هم از منظر مستند کردن دورهای مهم از تاریخ معاصر کشورمان.
شروع جنگ ایران و عراق بلافاصله بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نوع گفتمان خاص و معنویای را بین جوانان بهوجود آورد. گفتمانی که بهسبب آن بیشتر عملیاتهای مهم دورۀ جنگ بر اساس آن به پیروزی میرسید. باور و اعتقادی که در قلب و روح عدۀ بسیاری از مردم بهوجود آمده بود سنگرها را سرپا نگهداشته بود. درمورد این مهم فیلمهای بسیاری دیدیم. کتابهای بسیاری خواندیم. در خیلی از این دست آثار(در این یادداشت مقصودم کتابهایی در این مورد است) نویسنده، روال روایت خطی و ساده را پیش گرفته است؛ درمورد تاریخ تولد شخصیت و اتفاقهایی که برای آن شخص افتاده تا در روند مورد نظر قرار گرفته است.
کار قابلِ تحسین و متفاوتی که نویسنده در این کتاب کرده، این است که برای روایت و شخصیتپردازی شهید شمسآبادی طرح و نقشهای تدارک دیده است. نویسنده از دو نوع راوی استفاده کرده؛ روایتها و برداشت خودش را با نظرگاه سوم شخص روایت و خاطرات و مصاحبههایی را که هنگام تحقیقاتش در مورد شهید جمعآوری کرده، با نظرگاه اول شخص(منِ راوی) از زبان خودِ مصاحبهشوندگان نوشته است. و بازهم تمهید قابلِ اعتنایی که در روایت خاطرات به کار گرفته، این است که ننوشته فلانی درمورد شهید گفت:«...». بلکه در خط آخر پاراگراف ماقبل روایت بهطریقی اسم راوی را آورده است.
«اینبار با محمدتقی برای کار راهی تهران شدند. ...» ص 27
«عصر که از مدرسه تعطیل میشد دوباره خودشان را به صحرا میرساندند تا غروب که با پدر به خانه برمیگشتند. ...» ص 20
در هر دوی این مثالها خواننده در پاراگراف بعدی بقیۀ روایت را با نظرگاه اول شخص بهترتیب از زبان محمدتقی و پدر میخواند. این روند تا به آخر کتاب برقرار است. با این کُد و نشانۀ ساده اما بهجا خواننده خسته نمیشود و نیز مطلع است که هر بخش از زبان کیست، بیاینکه کتاب حالت روزنامهای و گزارشگونه بگیرد.
در فصل اول نویسنده در سه جا از عبارت «او تک افتاده بود»، «محمدرضا تک ماند» استفاده کرده است که بهنظرم بهتر بود تا به آخر کتاب این عبارت مثل یک موتیف تکرار شوندۀ مسجع بازهم استفاده میشد. هم مثل اثر انگشت نویسنده بود و هم گوشهای از تنهایی و شخصیت متکی به خود شهید شمسآبادی را نمایان و یادآوری میکرد.
آنچه که در تمام کتاب موج میزند، شخصیت برآمده از گفتمان مبارزه علیه ظلم است. شهید شمسآبادی از همان نوجوانی علیه خان روستایشان برمیآشوبیده است. (صفحۀ 24 درمورد زد و خورد محمدرضا با مباشر خان نوشته شده است.) محمدرضا از همان دوران مدرسه متوجه کمبود امکانات برای رفتن به مدرسه شده بود. اینگونه نبوده که هر کمبودی را به حساب قضا و قدر بگذارد. همین روحیۀ او بعد از انقلاب اسلامی باعث شد که محمدرضا جذب جهاد سازندگی شود. تکیۀ نویسنده بر ثبت این روند قابل توجه است.
بخش مهم این کتاب، غیر از پرداختن به شخصیت شهید شمسآبادی، قابلِ اعتنا بودن روایتها بهعنوان مدرک و سند تاریخی است. تعدد راویان و همقول بودن آنها، خواننده را به درک و باور عمیقی از محمدرضا میرساند و نیز مستندات بسیاری را از سالهای جنگ به خوانندگان ارائه میدهد. شهید شمسآبادی قبل از وارد شدن به مقولۀ جنگ جهادی مدبری بود. بخشهایی از کتاب که محمدرضا وارد جهاد میشود بهخوبی ما را از آنچه که در کشور و بهخصوص در روستاها قبل از انقلاب میگذشته است، مطلع میکند. شهید شمسآبادی با درایت و صبوریای که در جهاد به خرج میدهد وارد جبهه میشود. همین شخصیت و مدیریت او را به فرماندهی میرساند. فرماندهی که خواب و خوراکش حل کردن معضلات و کاستیهای جبههها بود. خواب و خوراکش به سرانجام رساندن معابر و پلهای مخصوص تردد عملیاتها بود. در خلال شرح و روایت عملکردهای هوشمندانه و راهگشای شهید شمسآبادی به دستِ خالی بودن و کمبود تجهیزات نظامی آن زمان پی میبریم. اینکه فرماندهان و رزمندگان، چگونه با امکانات کم، پروژههایی بزرگ را پیش میبردهاند.
در صفحۀ 134 ماجرای برطرف کردن مشکل تاریکی راه برای کامیونها مفصل آمده است. مشکل بزرگی که با چند قوطی کمپوت حل میشود. تا حدی که این راهحل کمپوتی! در زمان خودش فراگیر میشود.
در صفحۀ 157 اشاره میشود که چگونه شهید شمسآبادی تنها با صحبت صمیمانه، اعتصاب 120 رانندۀ کامیون را خنثی میکند، طوریکه رانندهها نهتنها به اعتصاب خود پایان دادند که حتی برخی از آنها از حاجی (شهید شمسآبادی همان اوایل ورود به جهاد به سفر حج تمتع نائل شده بود) عذرخواهی هم کردند.
همۀ این تدابیر فقط به این دلیل بود که «محمدرضا هیچوقت به وضع موجود بسنده نمیکرد. ایمان داشت همیشه راهحلی وجود دارد.» ص 114
در روزگار ما و با توجه به تغییرات نسلی و اجتماعیای که با آن مواجهیم و البته با گذشت زمان گاهی با انتقاداتی مواجه میشویم نسبت به اندک تسهیلاتی که برای خانوادۀ شهدا قائل میشوند. بهنظر من خواندن این دست آثار و درک مصائب و سختیهایی که به خانوادههای شهدا رفته است شاید اندکی از این انتقادات کم کند.
در این کتاب طاهره، همسر شهیدشمسآبادی، نمونۀ زن و مادر سختیکشیده است. زنی که پابهپای همسرش در سختیها و کمبودها حضور داشته است. نبودنهای مکرر محمدرضا بهعنوان همسر و نیز بهعنوان پدر بهخوبی توسط طاهره روایت شده است. این کتاب بهدقت و البته بهدور از درگیر کلمات احساساتی شدن (بهدور از سانتیمانتالیسم) از مصائب زندگی خانوادگی فرماندهای صادق و بیریا و مسئول نوشته است. در کتاب بارها و بارها اشاره شده است که کمتر کسی میدانست که شهید شمسآبادی فرمانده است. حتی بعد از شهید شدنش مادر و پدرش تازه متوجه فرمانده بودن پسرشان میشوند.
در چند جای این کتاب به کسانی اشاره شده است که از آمدن به خطوط مقدم جبهه میترسیدهاند. مرد آسفالتکاری که برای آسفالت کردن پل بههیچ عنوان، راضی به آمدن نمیشده است، با اینکه به تخصص او احتیاج داشتهاند. یا عدهای که به اجبار محل کارشان باید مدتی را در جبهه سر میکردهاند. البته شهید شمسآبادی بهعنوان فرمانده با آنها به ملایمت رفتار میکرده است، اما نوشتن واقعیت دربارۀ این موارد نشاندهندۀ رعایت انصاف نویسنده و البته ناشر در ارائۀ واقعیات کشور است، بهدور از شعارزدگی و کلیشه.
بهطور کلی کتاب «دلهرههای خاکریز» در سروشکل مرتبی منتشر شده است. با ویراستاری بسیار خوب. با تصاویر رنگی زیاد و مستندی که انتهای کتاب ضمیمه شده است. تاریخ را باید خواند. اتفاقات تاریخی هر کشوری بخشی از رفتارها و تصمیمات و نوع مدیریت آن کشور است. خواندن این بخشهای تاریخ و مرور این رفتارها و مدیریتها کلاس درسی برای آیندگان است.
با توجه به شیوع بیماری کرونا در کشور، انتشارات «راهیار» کتابهای خود از جمله «دلهرههای آخرین خاکریز» را تا آخر فروردین با تخفیف 25 درصدی در سایت Ammaryar.ir عرضه کرده و علاقهمندان میتوانند با مراجعه به این سایت و استفاده از کد تخفیف raheyarpub این کتابها را تهیه کنند.
انتهای پیام/