گفتگو|حجت الاسلام سعیدی: مراقب تحریف شخصیت «حاج قاسم» باشیم/ تعبیر جالب سرلشکر ارتش سوریه درباره سردار سلیمانی
رئیس دفتر عقیدتی سیاسی فرمانده کل قوا گفت: از نکاتی که باید راجع به حاج قاسم مواظبت شود جلوگیری از چسباندن پیرایهها به او و همچنین پرهیز از تحریف شخصیت ایشان است.
گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم- پرونده ویژه «هجر حبیب»: حجتالاسلام علی سعیدی ازجمله افرادیست که به واسطه مسئولیت هایی که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشته، در جریان بسیاری از واقع و رخ دادهای این نهاد انقلابی بوده است.
وی اولین مسئول سازمان حفاظت اطلاعات سپاه بوده و از بدو تاسیس این سازمان در سال 1363 تا اوایل دهه هفتاد مسئولیت این سازمان را بر عهده داشته است. پس از آن مدتی به سازمان تبلیغات اسلامی می رود و دوباره در سال 80 به سپاه باز میگردد و در سال 84 به عنوان نماینده ولی فقیه در سپاه منصوب می شود و تا سال 96 در این سمت باقی می ماند و نهایتا اسفندماه سال 96 با حکم حضرت آیت الله خامنهای، مسئول دفتر عقیدتی سیاسی فرمانده کل قوا می شود.
حجت الاسلام سعیدی به واسطه مسئولیت های خود در سازمان حفاظت اطلاعات و پس از آن در نمایندگی ولی فقیه در سپاه از نزدیک با بسیاری از فرماندهان سپاه از جمله سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه ارتباط داشته است. از این روی گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم گفتگویی با وی پیرامون ابعاد شخصیتی و فرماندهی سردار سلیمانی انجام داده است که در ادامه متن این گفتگو را میخوانید:
** انقلاب اسلامی محدود به مرزهای ایران نیست
* نیروی قدس شاید تا چند سال قبل خیلی برای عامه مردم شناخته شده نبود ولی بعد از حوادث سال های اخیر مثل اتفاقاتی که در عراق و سوریه افتاد، مردم بیشتر با این نیرو، فرماندهی آن و برخی فعالیتهایش آشنا شدند.
نیروی قدس آنطور که گفته شده، اواخر دهه شصت و یا اوایل دهه هفتاد تشکیل شده و در آن مقطع شما در سازمان حفاظت اطلاعات سپاه مسئولیت داشتید و احتملا باید در جریان چند و چون تشکیل این نیرو، لزوم تشکیل آن و فعالیت هایش باشید. بفرمایید چه نیازی موجب شد تا این نیرو بوجود بیاید؟
نگاه به این موضوع نیازمند یک مقدمه است که ما 5 مقطع مهم را در تاریخ فراروی خود داریم. مقطع اول بعثت برای پیدایش اسلام و شکل گیری حاکمیت دینی با محوریت پیامبر اعظم(ص) است.
دومین مقطع تاریخ، مسئله غدیر برای استمرار و تداوم بعثت است آن گونه که باید و شاید غدیر محقق نشد و مقطع سوم هم عاشوراست. عاشورا برای احیای بعثت و غدیر است؛ چون شرایطی بر جامعه اسلامی آن روزگار حاکم شد که طوری رقم زده شد که میبایست با یک انقلاب خونین بعثت و غدیر را حفظ کرد. مقطع چهارم ایجاد یک حکومت است که بتواند بستر لازم را برای جهانی سازی غدیر و بعثت با محوریت آخرین ذخیره الهی فراهم بکند.
مقطع پنجم ظهور و جهانی سازی بعثت و امامت است. این مقطع نیازمند مقدماتی است که اگر این مقدمات فراهم نشود نمیتوان به ظهور دست یافت. بنده معتقدم پدیده نظام اسلامی و جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی پدیدهای است که با اراده الهی برای زمینه سازی حکومت جهانی با محوریت آخرین ذخیره الهی شکل گرفته است.
خود این آماده سازیها پنج مرحله دارد که مرحله اول آمادگی فردی است و افراد باید آماده شوند. دوم آمادگی جهادی است؛ یعنی افراد علاوه بر این که خودشان باید انسانهای سالمی باشند بایستی روحیه جهادی، استکبار ستیزی، مقاومت و ایثارگری در آنها به وجود آید تا بتوانند وارد عرصههای تحول در منطقه و ایران شوند. مرحله سوم آمادگی سیستمی است؛ یعنی باید در حکومت شرایطی به وجود آید تا بتواند این ظرفیت را ایجاد نماید.
مورد چهارم آمادگی منطقهای است؛ یعنی باید در منطقه غرب آسیا تحول به وجود آید. با حضور صدام در عراق، حضور جریانهای غیر دینی در افغانستان و پاکستان و خیلی از جاهای دیگر امکان این زمینه سازی وجود ندارد.
مورد پنجم آمادگی بینالمللی است؛ یعنی باید صدای این انقلاب به دنیا برسد و مردم بفهمند غیر از لیبرالیسم و سوسیالیسم مکتب دیگری نیز وجود دارد. اشکال مردم فرانسه این است که بیش از 50 ماه در خیابان فریاد میزنند چون گزینه دیگری ندارند و اگر گزینه دیگری داشتند ظرف مدت چند ماه حکومت را سرنگون میکردند ولی رهبر ندارند.
در امریکا هم همین طور است. مثلا بزرگترین مشکل جنبش نود و نه درصدی این است کهنمیداند چه می خواهد. مکاتبات حضرت آقا با جوانان اروپا هم در راستای همین آماده سازی بینالمللی است.
انقلاب اسلامی انقلاب جمهوری اسلامی ایران نبود. جمهوری اسلامی دارای مرز و چارچوب است اما انقلاب اسلامی فراتر از مرزها و چارچوب کشور ایران است. این انقلاب صرفا استبدادی نبود؛ هم ضد استبدادی، هم ضد استکباری و هم ضد استثماری بود؛ یعنی با همه عناصر سلطه بر انسان در تقابل قرار داشت و نمی توانست به این تن دهد و بگوید که فقط می خواهم در این چارچوب کار کنم و و با دنیا هم کاری ندارم.
شعار نه شرقی نه غربی دست رد به دو جریان حاکم لیبرالیستی و سوسیالیستی بود. از اینجا آرام آرام به سمت بیرون از مرز به جلو رفتیم؛ یعنی شعار انقلاب خارج از مرزها رفت و مقابل دو ابرقدرت ایستاد؛ در حالی که دنیا به دو قطب تقسیم شده بود. اگر جغرافیای آن زمان را در نظر بگیری تقسیم بندی بلوکها ایران، عربستان، اردن و بعضی کشورها جزء بلوک آمریکا و در مقابل سوریه، عراق، یمن، فلسطین، الجزایر، لیبی و مصر جزء بلوک شرق بودند.
یکی از مهمترین تحولات ایران تغییر این معادلات و قطب بندی حاکم آن روزگار بود و دو قطب را به هم ریخت و آنها را تغییر داد و گفت نه شرقی و نه غربی و به تعبیر کیسینجر یک سونامی رخ داد. کیسینجر میگوید انقلاب اسلامی یک سونامی در اقیانوس جهان بود.
نیکسون در کتاب «پیروزی بدون جنگ» میگوید انقلاب ایران انقلابی علیه نوگرایی و ارزشهای غربی بود و این انقلاب سرمایه داری و کمونیسم را دو روی یک سکه مادیگری میدید. جوانان در این انقلاب حمایت کردند و چیزی که میخواستند بیش از مادیگری بود.
کیسینجر میگوید امپراطوری هخامنشی در قالب ایدئولوژی تشیع ظهور پیدا کرد و در جای دیگر میگوید با سه تهدید بینالمللی مواجه هستیم که یکی رادیکالیسم شیعی، دوم بنیادگرایی اسلامی و سومی انقلاب اسلامی ایران است و انقلاب اسلامی ایران را محور این دو مسئله در نظر میگیرد.
بنابراین انقلاب ما نمیتوانست در چارچوبها محدود باشد چون شعارهایش فراگیر و منطقی بود و شعار ضد شرقی و غربی داشت و شعار ضد سرمایه داری و ضد سوسیالیستی بود و کمونیسم، کاپیتالیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم را قبول نداشت و ایران مدل جدیدی ارائه کرده بود.
طبیعی بود این دو قطب با آن سازگاری نداشتند و از طرف دیگر ملتهایی که تحت ستم قرار گرفته بودند چه کشورهایی که تحت سلطه شوروی سابق قرار داشتند و چه کشورهایی که تحت سلطه امریکا بودند به شدت تحت فشار بودند و به دنبال یک نقطه محور میگشتند. انقلاب اسلامی ایران نوید نجات ملتهای مستضعف و مسلمان را میداد و امام خمینی کارهای بزرگی کرد آن هم در حالیکه در طول این سیصد سال اخیر، اسلام در تمام حوادث منطقه غرب آسیا غایب بود.
در انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر شوروی و، الجزایر، جنگ جهانی اول و دوم و در اشغال ایران توسط متفقین علی رغم این که علمای خاصی موضع میگرفتند اسلام به عنوان یک مکتب غایب بود. انقلاب الجزایر بیش از یک میلیون نفر کشته داد و اسلام در این جنگ غایب بود. در گفتمانهایی که در غرب آسیا حاکم بود گفتمان ناسیونالیستی، لیبرالیستی، گفتمان چپ مارکسیستی و گفتمان دینی هم سکولاریسم بود. معجزه امام این بود که همه اینها را کنار زد و اسلام را احیا کرد و به صحنه آورد و اسلام غایب را حاضر کرد.
اندیشه مارکس که میگفت دین افیون ملتهاست را باطل کرد و اثبات کرد نه تنها دین افیون ملتها نیست، بلکه میتواند مهمترین عامل محرک برای ملتهای مسلمان و بلکه ملتهای مستضعف باشد. بنابراین ماهیت انقلاب اسلامی طوری بود که نمیتوانست در چارچوب مرزها باشد. اگر امام هم به دنبال این نبود که این شعار را به صورت فرا منطقه ای و فراکشوری داشته باشد، به طور طبیعی مردم دنیا از این استقبال کردند.
در دوران حاکمیت سوسیالیسم که برخی حکومت ها و نهضت ها از شعار چپ مارکسیستی استقبال کردند و موج مارکسیسم توانست امریکای لاتین را تحت تأثیر قرار دهد و کوبا و ونزوئلا که خیاط خلوت امریکا بودند را در بر بگیرد. در این وضعیت انقلاب اسلامی جایگزین ایدئولوژی مارکسیستی شد و توانست مرزها را بشکافد و وارد همه حوزهها حتی امریکای لاتین شود.
بنابراین ماهیت انقلاب طوری بود که در چارچوب مرزهای ایران نمیتوانست منحصر باشد. نکته دوم این بود که در منطقه نهضتهای فکری و انقلابی شروع شد؛ مثل اخوان المسلمین در مصر، جبهه نجات اسلامی در الجزایر، تونس و جنبش حماس در فلسطین. در این قضایا نهضتهای انقلابی در ایران شکل گرفت؛ مثل دفتر نهضتهای آزادی بخش که البته عضو اصلی آن نظام را با مشکلات عدیدهای مواجه کرد. سید مهدی هاشمی در رأس این جریان بود که با بیت منتظری مرتبط بود و با خیلی از این جنبشها ارتباط داشت و اگر کنترل نمیشد، آفتهای بیشتر به بار میآورد.
نیازهای شدید این جنبشها و مصالح انقلاب اسلامی از جهت اهداف و نگاههای کلان ایجاب میکرد که یک سازمان هدایت شده و کنترل شده بتواند به وجود آید که از جهت فکری، ایدئولوژیکی و معنوی این جنبشها را به شکل صحیحی هدایت و پشتیبانی کند. بهترین گزینه همین گزینهای بود که اتفاق افتاد؛ یعنی گزینهای به عنوان یک نیرو از یک نهاد انقلابی اتفاق افتاد که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
فرماندهی سپاه مستقیماً توسط فرمانده کل قوا منصوب میشود و فرمانده نیروی قدس هم توسط فرماندهی کل قوا منصوب میگردد و هدایت مستقیم رهبری بر روی این نهاد انقلابی عالیترین و جامعترین تدبیر همین بود که در قالب نیروی قدس بتواند اهداف چندگانه را تأمین کند. اولین هدف تأمین ابعاد شعارهای انقلاب اسلامی ایران یعنی همان شعار نه شرقی و نه غربی، شعار مقابله با مستکبرین و دفاع از مستضعفین به عنوان شعارهای اصلی انقلاب بود.
باید این شعارها محقق میشد. دوم موضوع پاسخ به نیازهای فراگیر منطقه هم در غرب آسیا، هم آسیای میانه و هم شرق آسیا بود. مسئله سوم موضوع انتقال فرهنگ انقلاب یعنی همان فرهنگ و چارچوب بسیجی بود.
موضوع چهارم تقویت اندیشه مقاومت و پنجم دفاع از فلسطین و نجات آن به عنوان مهمترین معضلِ جهان اسلام در تاریخ معاصر بود. این چند هدف دست به دست هم داد و نیرویی به نام نیروی قدس شکل گرفت تا بتواند به این اهداف جامه عمل بپوشاند و به حق شخصیتی که به معنای واقعی کلمه توانست آرمانهای رهبری را پیاده، مجسم و متبلور کند شهید حاج قاسم سلیمانی بود که توانست یک پرونده بسیار درخشانی از خود در سطح جهان باقی بگذارد و آثار ایشان در تاریخ ابدی و ماندنی است و انسانهای مظلوم و مستضعف بسیاری از میوههای درختی که ایشان کاشتند بهرهمند خواهند شد.
** یکی از اصول حاکم بر دکترین مکتب نظامی حاج قاسم مشروعیت وسیله است
* چرا در اوایل انقلاب نهضت های آزادی بخش متوقف و دفترش تعطیل شد و بعد از دفاع مقدس دوباره به فکر افتادند که چنین سیستمی مجددا راه اندازی شود؟
برخی از این تشکلها به خاطر اینکه که افراد و سازمانهایش مناسب نبودند و فراز و نشیبهایی که در این سازمانها وجود داشت نمیتوانست پاسخگو باشد و به انحراف کشیده میشد. مشکل اصلی نهضت آزادی بخش به شخص آقای مهدی هاشمی برمی گشت که از نظر تفکر مشکل داشت؛ درست است از آقای منتظری حکم داشت ولی دفتر ایشان را هدف گرفته بود تا بتواند از آن امکان و ظرفیت در راستای اهداف خودش استفاده کند. او خواستههایی داشت که با خواستههای انقلاب اسلامی و خواستههای امام و نظام دینی متناسب نبود و ایشان به دنبال حاکمیت خودشان بودند.
میگفت از آقای منتظری میخواستند به عنوان پایگاه استفاده کنند و مدیریت برخی مدارس در قم ومدیریت نهضتها را به دست گرفته بودند که یک حرکت خزنده نرم برای سلطه بر حاکمیت و نظام در زیر سایه آنها آقای منتظری بود و اهداف اینها با اهداف امام نمیخواند. محوریت حکومت دینی باید رهبری و ولایت فقیه باشد. آقای منتظری قائم مقام بودند و آنان شروع به توسعه قدرت و کار کردند و خطاهای فاحشی انجام داد؛ قتلها، پنهان سازی اسلحه و دیگر حرکت های مشکوک که نشان از نقشه های آنان بود.
یکی از اصول حاکم بر دکترین مکتب نظامی حاج قاسم مشروعیت وسیله است؛ یعنی هیچ گاه نمیتوان از وسیله حرام برای رسیدن به هدف استفاده کرد.
ایشان در یکی از سخنرانیهای خود توصیههایی که در منطقه به نیروهای رزمنده میکند این است که مواظب باشید وارد خانههای مردم نشوید و از وسایل مردم استفاده نکنید؛ چه برسد به قتل و و غارت که جای خود دارد. جعل این جریان متناسب با ساختار و سیستم اهداف دینی نبود.
* ارتباط مراکزی مثل قرارگاه رمضان سپاه با نیروی قدس چه بود؟ گویا با تشکیل این نیرو، قرارگاه رمضان هم در آن ادغام شد.
اینها تحولات مرحله ای بود. بسیاری از سازمانها و تشکلات ما در مراحلی انجام گرفتهاند که در بدو امر یک چیز بوده و کمکم به سازمان دیگری تبدیل و سپس به یک نیرو تبدیل شده است. یکی از تحولات عمده در سازمان و ساختار سپاه همین پنج نیرو شدنش بود که نقطه عطفی بود. نیروی مقاومت، نیروی زمینی، نیروی هوایی، نیروی دریایی و نیروی قدس
* با حضور سردار سلیمانی در راس نیروی قدس، به نظر میرسد این نیرو شتاب بیشتری گرفت و اکنون ما بسیاری از نتایج و ماحصل اقدامات آن را در منطقه میبینیم. حاج قاسم چه کرد و چه تفکر و مکتبی داشتند که این روند سرعت بیشتری گرفت؟
اولاً مهمترین موضوعی که ایشان توجه کامل به آن داشت، رهبری بود و اگر امروز ما از حاج قاسم تقدیر و تعریف میکنیم و برجستگیهایی را میبینیم، نتیجه همان مدیریت هوشمندانهای است که سپاه و نیروی قدس از آن بهره مند هستند.
ثانیا در سطح منطقه غرب آسیا شاهد اتفاقاتی بودیم که تاثیرگزار بودند. مثلا استراتژی امریکاییها با محوریت آقای بوش به سمت رویکرد میلیتاریستی رفت. به تعبیر دیگر امریکا احساس کرد که در سطح جهانی با سه چالش جدی مواجه است که چالش اول چالش نظامی با روسیه، چالش دوم چالش اقتصادی با چین و چالش سوم چالش فکری و تمدنی با ایران است و سومی را جدیتر از بقیه میدانست و تصورشان به این سمت رفت که خطر اصلی فعلاً انقلاب اسلامی ایران است و اگر این انقلاب مهار و کنترل نشود هژمونی امریکا با چالش جدی مواجه خواهد شد.
حادثه یازده سپتامبر بهانه را در اختیار امریکاییها قرار داد و بوش دو طرف ایران یعنی در شرق، افغانستان و در غرب، عراق را اشغال کرد و قبل از آن هم مسئله «خاورمیانه بزرگ» را به عنوان هدف خود قرار داده بودند. امریکاییها در واقع در منطقه غرب آسیا از دیرباز 5 هدف را دنبال میکردند. هدف اول این بود که از نفوذ روسیه و چین جلوگیری کنند. هدف دوم حفظ و توسعه اسرائیل از نیل تا فرات بود تا بتواند منافع خود را حفظ نمایند.
هدف سوم موضوع حفظ شریان انرژی و تسلط بر آن بود. هدف چهارم مقابله با خیزش اسلامی و هدف پنجم مبارزه با انقلاب اسلامی ایران بود که این 5 هدف از 3 دهه گذشته تا کنون ثابت است و هیچ تغییری نکرده. البته ممکن است تاکتیک تغییر کند ولی هدف ثابت است.
در این ماجرا براندازی انقلاب اسلامی جزو اهداف اصلی بوده اما شیوهها و تاکتیکش متفاوت است. در آن زمان آقای بوش و امریکاییها آمده بودند خاورمیانه بزرگ را شکل دهند؛ از کجا باید شروع میکردند؟ مانند یک سریال بود که سوریه، عراق و ایران هدف بود.
ولی قرار بود شروعش از حزب الله باشد که یک جنگ نیابتی بود. تصور این بود که اگر به ایران یا سوریه یا عراق حمله کنند اسرائیل که یکی از اهداف پنجگانه آنهاست به خطر می افتد؛ در حالی که هدف اصلی حفظ اسرائیل بود و به این نتیجه رسیدند که اول باید حزب الله را از سر راه بردارند و اگر بخواهند اهداف بعدی را دنبال کنند حزب الله مانع است؛ لذا آغاز خاورمیانه بزرگ از حزب الله شروع شده و طراحیاش از آنجا بود.
نقش انقلاب اسلامی از اینجا شروع شد و حاج قاسم اینجا ایفای نقش کرد و اگر حزب الله شکست میخورد سریالی که درست کرده بودند ادامه مییافت. نقش حاج قاسم این بود که نقشه امریکا را در نطفه خفه کرد و حزب الله توانست در برابر اسرائیل بایستد.
از خانم رایس میپرسند این کشت و کشتار چیست که انجام میدهید؟ میگوید درد زایمان خاورمیانه بزرگ است. لذا معلوم بود که این یک جنگ نیابتی است. استراتژی امریکاییها استراتژی توامان نظامی و فرهنگی بود مثل حمله به مقدسات، آتش زدن قرآن و جنگ صلیبی بود که همگی در راستای تحقق تقابل بین اسلام و تمدن غرب بود. نهایتا آقای بوش از صحنه خارج شد و دست آوردی هم نداشت.
در عراق نیز نقش حاج قاسم و دیگران با هدایت رهبری بسیار مؤثر بود. امریکاییها به دنبال دولت سازی بودند و بوش سه چهار هدف مثل دولت سازی، نهادسازی و براندازی یا مهار انقلاب اسلامی داشت که پس از چهار سال با هزینههای سنگین از صحنه خارج شد؛ یعنی در عراق شش هفت تریلیون دلار هزینه کردند و حدود چهار هزار نفر کشته دادند و چیزی به دست نیاوردند. در افغانستان هم همین طور بود و همچنان افغانستان بعد از دو دهه در این کشور در حال هزینه کردن هستند نتوانستند کاری انجام دهند. نقش حاج قاسم در مقابله با طرح امریکا یکی دو مورد نبود.
امریکاییها به دنبال تسلط دولت تکنوکرات غیر دینی با نام شیعه در عراق بودند. اینکه چرا این اتفاق نیفتاد و در آن دوره آقای نوری مالکی نخست وزیر شد حوادثی است که تاریخ باید بعداً بنویسد و بیان کند که مسائل بسیار پیچیدهای اتفاق افتاد و کارهایی که حاج قاسم انجام داد تا عراق مستقل بماند و در اختیار امریکا قرار نگیرد و یک دولت غیر دینی در رأس کار نیاید و همه زحمات را هدر دهد.
آقای بوش احساس کرد که جنگ میلیتاریستی مستقیم جواب نمیدهد و استراتژی امریکاییها آرامآرام از سالهای 2007 و 2008 تغییر یافت و به جنگ درون تمدنی و از جنگ مستقیم به جنگ نیابتی تبدیل شد و در حقیقت جنگ به درون جامعه اسلامی منتقل شد که خطر بسیار سنگینی بود و چند ارتش مثل ارتش مصر، یمن، عراق و سوریه را از پای درآورد و خسارات زیادی به بار آورد و پول، نیروی انسانی و سلاحهای جهان اسلام را هزینه کرد. ایران در اینجا چه نقشی را بازی کرد تا بتواند با این رفتارها مقابله کند؟ نقش ایران نقش بسیار حساسی بود و در جنگ نیابتی و جنگ تمدنی هدف ما بودیم و میخواستند ما را به صحنه بکشند.
وقتی امریکا بعد از اشغال کویت توسط صدام، به عراق حمله کرد چند نفر از نمایندگان مجلس به آقا نامه نوشتند که این خالد بن ولید شده و باید به کمک صدام برویم. یکی از تدابیر آقا این بود که جنگ امریکا با صدام جنگ کرکسهاست. این هوشمندانهترین تدبیری بود که ایشان به کار گرفتند. جنگ نیابتی و جنگ تمدنی بر جهان اسلام تحمیل شد و سوریه و عراق را برای جنگ درون تمدنی و جنگ نیابتی به هم ریختند و با پول و سلاح و نیروی عربستان، امارات و برخی کشورهای دیگر با هدایت امریکاییها از جریان داعش را به حرکت درآوردند و بخشی از عراق را اشغال کردند و درگیری را به سوریه کشاندند.
هدف ایران بود و به دنبال این بودند که بغداد و دمشق را اشغال کنند و سپس به سراغ ایران بیایند. در اینجا نقش حاج قاسم و مدیریت هوشمندانه ایشان در مقابله با این نقشه چه بود و اگر بغداد و دمشق اشغال میشد چه اتفاقی می افتاد؟ شرایط به سمتی رفته بود که حتی آقای بشار اسد میگفت همسایههای ما فرار کردند و فقط من مانده ام. اما حاج قاسم به بشار اسد گفت که میتوانیم به شما کمک کنیم تا دمشق را نجات دهیم.
پیشنهاد حاج قاسم این است که شیعیان و علویان را مسلح کنید. آقای بشار اسد خیلی موافق نبود اما با اصرار حاج بشار اسد پذیرفت و شیعیان و علویان و تعداد دیگری از گروهها را مسلح و شهر دمشق را به چهل قسمت تقسیم کرد و گفت که هر یک باید نقطه خود را حفظ کنید و سه مرحله تثبیت، دفاع و تهاجم یا مقابله طراحی شد. به تدریج دمشق را پاک سازی کردند. امروز کجا و آن روز کجا؛ عراق هم همین طور بود. بنده شبی در کاظمین بودم و برخی از فرماندهان و رهبران حشد شعبی هم در آنجا بودند. آنها تاکید داشتند که سه عامل باعث نجات عراق شد که اول جمهوری اسلامی ایران بود که منظور رهبری و مجموعه نیروهایی که با حاج قاسم کار میکردند. دوم مرجعیت و سوم حشد شعبی بود.
این سه عامل باعث شد عراق سقوط نکند و بغداد باقی ماند. در سوریه و عراق چهار پنج هدف داشتیم. در سوریه هدف اول حفظ جریانی بود که محور استقلال سوریه بود که آقای بشار اسد محور این کار بود. ایستادن حاج قاسم بر روی این نقطه خیلی تاکید بود. اگر بشار اسد از صحنه خارج میشد همه چیز به هم میریخت.
هدف ما در سوریه حفظ استقلال و حفظ مقاومت بود. اگر سوریه از حلقه مقاومت جدا میشد ارتباط ما با مقاومت قطع میشد. اردوغان به دنبال این بود که سوریه را به اخوان المسلمین الحاق کند چون خودش اخوانی بود، مرسی در مصر و حماس هم اخوانی بودند و سوریه هم اخوانی شود. این کلاهی بود که امریکاییها بر سرشان گذاشتند؛ چون نگاه امریکا این بود که کنترل اخوانیها به مراتب راحتتر از مقابله با هلال شیعی بود.
فهم این مسئله که در چه شرایطی قرار داشتیم خیلی مهم بود. زیرکی حاج قاسم بود که این نقشهها و توطئهها را میفهمید و می دانست که مثلاً اردوغان، عربستان یا دیگر کشورها میخواهند چه کار کنند.
هدف بعدی، دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت بود. واقعاً مسئله دفاع از حرم استراتژی مهمی بود. حضورمان در سوریه هم امنیتی، هم استراتژیک و هم تکلیفی بود؛ یعنی اگر بغداد و دمشق سقوط میکرد تهران نیز در خطر بود. در روز تشیع جنازه حاج قاسم از خانمی سؤال میکنند برای چه آمدهای؟ پاسخ میدهد اگر حاج قاسم نبود داعش در تهران بود.
* سابقه آشنایی شما با حاج قاسم به چه زمانی برمیگردد؟
بنده از زمان جنگ و در عملیاتها شرکت میکردم ولی چندان با حاج قاسم مأنوس نبودم. ایشان فرمانده لشگر ثارالله بود. من قبل از حفاظت در نیروی انسانی و در واحد پرسنلی سپاه در گزینش و نماینده آقای فاکر بودم. بعد از این که به حفاظت اطلاعات آمدم ارتباطمان بیشتر شد. ارتباط تنگاتنگی داشتیم و خیلی اوقات به ایشان مراجعه میکردم و ایشان نیز برایم احترام قائل بودند. قرار بود در نیروی قدس یک جا به جایی انجام دهیم و بنده مسئول مربوطه را نزد حاج قاسم فرستادم ایشان گفته بود آقای سعیدی هر کسی که بگذارد حرفی ندارم و فقط زمان معارفه را به بنده اطلاع دهید.
از این نگاه خیلی خوشم آمد؛ چون بعضی از افراد موضع می گیرند که چرا میخواهید این کار را بکنید و چرا زودتر به ما نگفتید. وقتی دیدم ایشان خیلی گذشت کردند سه نفر را به ایشان پیشنهاد دادم و گفتم هر کدام را انتخاب کردند حرفی ندارم و ایشان از بین این سه نفر آقای شیرازی را انتخاب کردند و معرفی کردیم.
یک بار هم آقای رکن آبادی که در حادثه منا شهید شد و سفیر ایران در لبنان بود نزد من آمد و گفت خاطرهای دارم و میخواهم به شما بگویم.
گفت یکی از کارهایی که حاج قاسم انجام میداد ایجاد حرکت در فرماندهان عالی سوریه بود که با شیوههای مختلف اینها را به حرکت وامیداشت. روزی جلسهای گذاشت و تعدادی از سرلشکران و امرای ارتش سوریه را جمع کرد و گفت چرا به حمص، حلب حماه نمیروید؟ گفتند چون دشن در آنجا زیاد هستند و خطرناک است. حاج قاسم با لباس مبدل به منطقه رفت و برگشت و دوباره افراد را جمع کرد و گفت تعداد آنها زیاد نیست و میتوان با آنها مقابله کرد و شیوههای کار را اعلام کرد.
یکی از سرلشکران گفت دکمه اورکت شما به درجه سرلشکری من شرف دارد؛ شما از آن سوی دنیا آمدید و برای ما جان فشانی میکنید ولی ما در سرزمین خود نمیتوانیم.
رفتار حاج قاسم در تقویت روحیه نیروهای ارتش سوریه خیلی تأثیرگذار بود. البته ارتش سوریه با سختیهای زیاد خیلی مقاومت کرد و توانستند خود را بازیابند و ادامه دهند و ان شاالله چیزی برای پایان کار اشغال سوریه باقی نمانده و امیدواریم حل شود و استقلال و تمامیت ارضی سوریه در اختیار حکومت قرار گیرد.
یک بار خود حاج قاسم تعریف می کرد که ما یکی از اشار بزرگ را دستگیر کرده بودیم و موضوع را به اطلاع حضرت آقا رساندیم. آقا فرمودند چگونه او را دستگیر کردید؟ گفتیم به او امان دادیم. گفتند امان دادید و دستگیر کردید؟ این کار درست نیست. او به شما اعتماد کرده و باید آزادش کنید.
حاج قاسم گفت برایم خیلی عجیب بود ولی چون حضرت آقا فرموده بودند به او گفتیم و او را آزاد کردیم. اینها ظرافتهایی است که در زندگی انسانها نشان از تعهد است و تعهد است که برابر رهبری کوچکترین تردیدی را به خود راه نمی دهد.
* سردار سلیمانی یک فرمانده بزرگ و برای محور مقاومت یک نماد و شاخص بود. شما بعد از شهادت ایشان آینده جبهه مقاومت را چطور ارزیابی میکنید؟
یک اثر مربوط به زمان حیات حاج قاسم بود که اثری بسیار عمیق، وسیع و گسترده بود. حاج قاسم مقاومت را بومی کرد و هنر مقاومت را به جوامع منطقه منتقل ساخت. یعنی در یمن مقاومت بومی شده که با تکیه بر دو مسئله سلاح و نیروی بومی رخ داده است. اگر کسی بتواند سلاح و نیروی بومی داشته باشد میتواند بایستد و جلوی دشمن مقاومت کند؛ بر خلاف قدرتهایی که وابسته هستند مثل عربستان که جنگنده و موشکهایی که دارد مال خودش نیست. حماس و حزب الله و یمن فرق میکند و اتکا به درون دارند. یکی از ابعاد وجودی حاج قاسم بومی سازی مقاومت با تکیه بر سلاح و نیروی بومی است.
دومین هدفی که حاج قاسم داشت و آن را محقق کرد نگاه فرا منطقه ای به امنیت بود. نگاه حاج قاسم درون امنیتی نبود. بعضی از افراد نگاهشان به درون است و می گویند مثلاً به سوریه یا عراق چه کار دارید؟ فهم این افراد از مسئله امنیت فهم ناقصی است ولو سابقه کار امنیتی هم داشته باشند. نگاه حاج قاسم به امنیت نگاه فرا منطقه ای بود؛ یعنی امنیت ما با امنیت منطقه گره خورده است و اگر خارج از مرزهایمان پدافند و دفاع نکنیم باید در تهران از امنیت خود دفاع کنیم.
سومین مسئله ای که حاج قاسم آن را دنبال میکرد موضوع تبدیل نبرد نابرابر و نامتقارن بود؛ که یکی از مسائل مهم است که جزو اصول دکترین امنیتی حضرت آقاست. حضرت آقا در جایی فرمودند شاید دشمن امکاناتی داشته باشد که در اختیار شما نیست. شما باید بر روی چیزهایی انگشت بگذارید که دیگران ندارند تا بتوانید در شرایط لازم از آنها استفاده کنید.
قدرت را در چهار سطح تحلیل میکنند که یک سطح قدرت وابسته است مثل زمان شاه. سطح بالاتر قدرت دفاعی است؛ یعنی کشور بتواند دفاع کند مثل چیزی که در دوران دفاع مقدس داشتیم. سطح سوم قدرت بازدارنده است؛ یعنی اگر دشمن ضربهای زد بتوان آن را متوقف کرد سطح چهارم سطح ضربه متقابل است؛ یعنی اگر دشمن ضربهای زد بتوان متقابلاً ضربه زد؛ یعنی مثلاً اگر انگلستان کشتی شما را مصادره کرد بتوانید از آنها یک کشتی مصادره کنید یا اگر از شما شهیدی یا ژنرال بزرگی را گرفتند بتوانید در اولین مرحله با حمله به یک پایگاه پس از دویست و چهل سال از عمر امریکا برای اولین بار حمله کنید که تا به حال بیش از صد و سی چهل نفر تلفات داشته باشند که چنین شد.
حاج قاسم قدرت نابرابر را به قدرت نامتقارن تبدیل کرد. یک قدرت متقارن مثل امریکا، روسیه و چین وجود دارد در شرایطی کشوری که توانش نابرابر است باید توان خود را به حدی برساند که نامتقارن بشود مثل حزب الله در برابر اسرائیل. یعنی اگر اسرائیل حمله کند حزب الله صد موشک می زند و حماس هم همین طوری است. هنر حاج قاسم بود که توانست نبرد نابرابر را به نبرد نامتقارن تبدیل کند.
بعدی پیامدهای شهادت حاج قاسم است که یکی جمع و جور کردن پای امریکا از منطقه بود که شواهد آن قابل مشاهده است. پیامد دوم شهادت سردار سلیمانی این بود که مدل شخصیت ایشان تا عمق روستاهای جهان راه یافت.
سیستمهای پشت صحنه استعماری معمولاً از طریق هالیوود، ورزش و جوایز نوبل قهرمان سازی میکنند. مثلاً یک مسابقه فوتبال را به راه میاندازند و به یک هشتم، یک چهارم، یک دوم و فینال میرسانند و میلیونها نفر را متمرکز میسازند تا یک تیم یک گل بیشتر بزند و جام را بالا ببرد. چنین چیزی در روستاهای ما هم اثر میگذارد که چند کودک یا جوان بازی میکنند.
اما گاهی خداوند چشمهای را نشان میدهد و جوانی را به سمتی میکشد که چهرهاش در روستاها و شهرهای جهان اثر میگذارد؛ مثلاً در اندونزی فردی به جای این که عکس هنرپیشهای به پیراهنش بزند عکس حاج قاسم را بر لباسش می زند و یا کسی میگوید اگر حاج قاسم نبود داعش در تهران بود. این موارد اثر مغناطیسی این شهادت است که دلها را دگرگون و متحول میکند.
اثر بعدی این است که جهان را متوجه کرد که هیچ چیزی به این واضحی نمیتوانست امریکا را رسوا کند. امریکا خیلی رسوا شد. این که تعداد زیادی هواپیمای جنگی با یا بدون سرنشین و یک ابرقدرت به جنگ یک سرباز بیاید در تاریخ چیز عجیبی است و اگر حاج قاسم ترور میشد این اثر را نداشت. امریکاییها زدند و آن را بر عهده گرفتند.
انسجام در ملتهای جهان خیلی عجیب بود. اینها به دنبال اختلاف در جهان اسلام و ایران و عراق بودند ولی این کار چنین چیزی را به هم ریخت و خون ابو مهدی با حاج قاسم را جوش داد. انسجام در ملت ایران یکی دیگر از پیامدهاست. یکی دیگر از برکات و آثار شهادت ایشان تقویت مقاومت بود که توانست مقاومت را محکم کند.
تبدیل شدن حاج قاسم به یک اسطوره از آثار دراز مدت است و حاج قاسم به یک اسطوره تاریخی تبدیل شد. سپس این دکترین تدوین خواهد شد؛ چون حضرت آقا فرمودند نگاهتان به حاج قاسم نگاه به یک مکتب باشد.
مکتب حاج قاسم ایدئولوژی، جهان بینی، اصول و خط مشی دارد که باید تدوین شود و در دانشگاهها تدریس گردد. یکی از ویژگیهای حاج قاسم تخصص در مدیریت بحران بود. خیلی از افراد در شرایط عادی میتوانند مدیریت کنند مثلاً یک استاندار در شرایط عادی میتواند استان را اداره کند ولی اگر زلزله رخ دهد و چند نفر کشته شوند دست و پایش را گم میکند اما اگر مدیریت بحران را میدانست کانال را عوض میکرد و روی خط مدیریت بحران میرفت و شرایط را سامان دهی میکرد. حاج قاسم در شرایط بحران کاملاً ورود داشت و میدانست چه کار کند و تخصصش در این بخش بود و شاید در شرایط عادی این قدر موفق نبود. مدیریت بحران نیاز به تعریف دارد که چه خصوصیات و شاخصههایی دارد و اگر کسی بخواهد مدیریت کند باید چطور عمل نماید.
* از منظر شما ما پس از شهادت سردار سلیمانی با چه چالشهای احتمالی روبرو خواهیم شد و راه مقابله با این چالشها در چیست؟
یکی از نکاتی که به نظرم باید راجع به حاج قاسم از آن مواظبت شود جلوگیری از چسباندن پیرایهها به حاج قاسم است و دیگری پرهیز از تحریف شخصیت ایشان است. این موارد خیلی خطرناک است و پیرایههایی میبندند که بعداً چندان نمیتوان از آن دفاع کرد. در مورد آیة الله بهجت، آقای شاه آبادی و خیلی افراد دیگر چیزهایی گفتند که قدری اغراق بود. این درست است که انسانهای پاک و پاکیزه کرامت دارند و حرفهای جالب میزنند و ممکن است اتفاقاتی افتاده باشد.
دومین مسئله این است که باید دقت کنیم تحریف نشود. آیا برخورد حاج قاسم نسبت به رهبری برخورد گزینشی بود؟ ولایت مداری حاج قاسم پنج مرحله را طی کرده بود که مرحله اول درایت فهمی بود؛ یعنی فهم درستی از ولایت داشت. دوم ولایت باوری بود و به ولایت فقیه باور داشت. آیا مسئولین و نمایندگان مجلس این گونه هستند؟ سوم ولایت یاوری بود؛ یعنی در جهت یاوری شب و روز نداشت. چهارم دفاع از ولایت بود و در همه خطوط با همه وجود ایستاد. در جریانهای اصلاح طلب در خصوص موضوع حضرت آقا کلی بحث داشت و با خیلی از این افراد مشاجره میکرد. پنجمین مرحله که بالاترین مرحله ولایت مداری است جهاد در جهت تحقق اراده رهبری بود. این مرحله تکامل یافته ولایت مداری حاج قاسم است.
انتهای پیام/