همدان| در خانه بمانیم؛ کتاب بخوانیم/ «خَس بی سر و پا»؛ کتابی که باید به جای خواندن آن را جرعه جرعه سرکشید
سفرنامه اربعین حمید حسام از آن دست کتابهایی است که از همان ابتدا آدم را مسحور خودش میکند، سفری که در آن نویسنده پلی میزند از سال های دفاع مقدس و ارادت شهدا به ارباب بی کفن تا شور و اشتیاق آدمهایی که حاضرند در سفر اربعین جان خود را فداکنند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، «آذر ماه سال 1359 در سرپل ذهاب وقتی که با یک گروه 15 نفر از همرزمان یک ساعت و نیم قبل از طلوع آفتاب از شهر سرپل ذهاب پشت یک خودرو سیمرغ، چراغ خاموش حرکت میکردیم تا پس از هفت کیلومتر به خط برسیم و در جایی به نام "کمین مجاهد" بیخ گوش دشمن، زیر جاده آسفالت پنهان شویم، اگر در هنگام رسیدن به کمین آسمان مهتابی بود یا دشمن به شکل اتفاقی منور زد، آن شب عذاب الیم بود؛ رویمان آتش می ریختند، ولی به هر صورت خودمان را به کمین مجاهد میرساندیم.
سیدحسین سماوات یکی از اعضای گروه ما بود. با چشمانی آبی و صورتی نورانی و یوسف مثال که سر به سرش میگذاشتیم و گفتیم: سید اگر مهتاب هم نباشد و عراقیها منور هم نزنند، تو با این پروژکتور صورتت بالاخره کمین را لو میدهی، بگذریم.
هوا کمی سرد است. کاپشن و کلاه و کوله پشتی هیئتی جبههای به زائران داده است. از مهران به قصد مرز بیرون میزنیم صدای اذان از گوشه و کنار شهر میآید، اما معاون پرجنب وجوش، جلد و چابک، یک وانت نیسان پیدا میکند تا ما را به «کمین مجاهد» نه، به «پل زائر» برساند و ما از لب سپر عقب تا سقف اتاقک راننده آویزان میشویم.
هوا سرد است و پشت وانت پرفشار و البته خطرناک، اما لذت دارد. لذتی زیر پوستی که وقتی باد به چشمانم میزند خودم را پشت خودرو سیمرغ در حال حرکت به سمت سرپل ذهاب و «کمین مجاهد» میبینم. پس از 20 دقیقه وانت نیسان می ایستد و معاون میگوید: از فشار اول قبر رها شوید صلوات بفرست. زائران صلوات می فرستند. معاون میگوید:« حالا یک گوشه پیدا کنید و دو رکعت نماز بزنید به کمرتان».
زیر یک سوله مسقف که به جای سوز سرما از نفس گرم زائران پر شده، به نماز می ایستیم. همین که سلام نماز را میدهیم دو چهره آشنا را میبینیم: رضا سلیمانی و امیر خان زاده، هر دو از بچههای سالهای جنگ هستند که هنوز گرد و خاک جبهه را از لباسهایشان نتکاندهاند.
بچههای جبهه به سلیمانی آ غلام میگویند و من با او در روزگار همکاری کریها در باب مرتبت شهدا داشتیم و با شیرین قبلی خود، شهیدی را با محاسبات خاکی بر شهیدی دیگر رجحان میدادیم. اما همین آغلام گاهی حرفهای حکیمانه میزد و میگفت:« فلانی من و تو فهممان کور شده و نمی دانیم الان شهدا در عالم بالا سر سفره خدا نشستهاند و قاه قاه به من و تو در این بنیاد حفظ آثار میخندند که کارمان دسته بندی شهدا شده است». فهممان به قول آغلام در این باب کور بود.
آغلام حرف های بهلول صفتانه و دلی را میزند؛ ولی عشق او در این دنیا، مرادش، شهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 32 انصارالحسین(ع) بود و عجیب اینکه در این آشفته بازار گمرک مرزی مهران که هر کس به دنبال همسفر و جمع کاروانی خود است، او عکس شهید چیت سازیان را از داخل کولهاش در می آورد و روی ستونهای پهن گمرک میچسباند و با حرکات چشمان و بالا و پایین کردن ابروانش به ما میفهماند که عشق یعنی علی آقای چیت ساز و من فرصت نمیکنم که به سیاق روزهای همکاری در بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس با ذکر نام شهیدی دیگر سر به سر آغلام بگذارم.
آغلام آخرین عکس را که می چسباند میگوید:« همه جا تا کربلا در سیطره شهید است و این جا و همه جا راهکارهای شناسایی علی آقاست.» و آغلام رجز می خواند؛ رجزهای دلنشین که کتاب خاطرات بچههای اطلاعات عملیات لشکر را پیش روی من میگشاید».
به گزارش تسنیم آن چه از منظر چشمان مصفای شما گذشت بخشی از کتاب «خس بی سرو پا»، سفرنامه اربعین نویسنده توانای کشور حمید حسام است. نویسنده کتاب تحسین شده «وقتی مهتاب گم شد» این بار قلم جادویی خود را در وصف پیاده روی اربعین به کار گرفته تا اثر تحسین بر انگیز دیگری را بیافریند.
این سفرنامه از همان ابتدای نگارشش با شهدا و صاحب اربعین حضرت زینب کبری(س) گره خورده است، سفری که شهدا آن را روایت میکنند و چه زیباست واگویههای صادقانه و دلنشین نویسنده کتاب.
به قول نویسنده شهیر همدانی این اثر، مقدمه این سفرنامه دلگشا را قرار بود حبیب سپاه، سرلشکر شهید حاج حسین همدانی بنویسد اما با شهادتش در حلب و در دفاع از حرم عمه سادات صاحب حقیقی اربعین، مقدمهای از جنس خون آفرید.
انتهای پیام/742/ح