تعداد گروههای جهادی شیراز به ۱۰۰ رسیده است/ نهال اتحاد گروهها در زلزله کرمانشاه کاشته شد، با سیل آبیاری شد و در کرونا به اوج رسید
فکر میکنم اگر اخلاص جهادگران نباشد، هیچ وقت کار به این قشنگی شکل نمیگیرد. برای مثال ما با ۸-۷ گروه جهادی شروع کردیم، اما الان به ۱۰۰ گروه رسیدیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، علیرضا سرحدی جوان دهه هفتادی است که بهتازگی به کسوت طلبگی درآمده و حتی هنوز متأهل نشده است؛ در زیارتگاه امامزاده سیدحسین در کنار خنکای باران بهاری که به خرمرود جان بخشیده، با او قرار داشتیم. از درآمدش که پرسیدم، فهمیدم که هم تدریس و هم گهگاه در عطاری خانوادگی کمکی میکند و امورات میگذراند. این گزارش، برگرفته از مصاحبه با طلبهای است که سازماندهی حرکتهای مردمی و گروههای جهادی در دوران مبارزه با کرونا را در شیراز برعهده داشته است.
جهاد طلبههای دغدغهمند/ ما اینجا چیز پولی نداریم!
از حضور طلبهها در عرصههای اجتماعی میپرسم؛ واژهای به کار میبرد که قابل توجه است: «این نسل، نسل جدیدی است که خیلی وسط میدانتر و دغدغهمندتر و خوشفکرتر از نسل قبلی است. نمیتوانم این تعبیر را بگویم، اما مردمیترند.»
این تعابیر حاکی از نگاه انتقادی او به فضای حاکم در حوزههای علمیه است. بحث را عوض میکند: «در مجموعه، چندین گروه ویژه از طلاب داریم. همگی طلبههایی هستند که ضرورت حضور در عرصههای مختلف را درک کردهاند؛ یکی از همین گروههای ویژه از میان طلاب، گروه جهادی شهید مسرور است که با هماهنگی و کسب مجوز در خط مقدم جبهه یعنی بیمارستان حضرت علی اصغر(ع) مشغول به خدماترسانی به بیماران کروناییاند. البته دو گروه دیگر طلبه را هم داریم که در مناطق کمبرخوردارتر جنوب شهری، مشغول خدماترسانیاند و اقلام بهداشتی مانند ماسک، مواد ضدعفونی و ... را به خانوادهها میرسانند.
میپرسم برای اقلام بهداشتی پولی هم میگیرید؟ با اخمی که شاید پنهان میکند، جواب میدهد: «ما اینجا چیز پولی نداریم.»
نقطه اوج برای تغییر نوع فعالیتهای گروههایجهادی زلزله سرپلذهاب بود
درباره سابقه حضور در عرصههای جهادی میپرسم؛ به نظر میآید ید طولایی در این عرصه دارد؛ در جواب میگوید: «سه روز از زلزله کرمانشاه گذشته بود که گروه خود را به سرپل ذهاب رساندیم. به کمک آستان قدس رضوی، سولهای دست و پا کردیم و با گروههای شیرازی، تهرانی و مشهدیِ حاضر، برنامهریزیهایی را برای خدماترسانی به زلزلهزدگان کردیم که اجرا شد؛ آن سوله ابتدا متعلق به آستان قدس بود. بعد دیگر به بچههای جهادی و مردمی رسید. چه تجهیزاتی که میآمد و چه بحث شناسایی و پخش اقلام، دیگر دست بچههای گروههای جهادی افتاد.»
«در سالهای اخیر، گروههای جهادی عموماً محدود شده بودند به اردوهای عمران و سازندگی در روستاها. آن هم محدود در تابستان و ایام تعطیل که بیشتر دانشجویان بتوانند بروند، اما زلزله سرپلذهاب، سنگی بود که در این دریاچه آرام افتاد و باعث بیداری امواج فروخفته شد؛ فکر میکنم نقطه اوج برای تغییر نوع فعالیتهای گروههایجهادی زلزله سرپلذهاب بود. آنجا برنامههایی شروع شد و استارت همدلی گروههای جهادی شیرازی آنجا شکل گرفت. گروههای مختلفی از شیراز به آنجا میآمدند، اما سریع برمیگشتند. گروه ما و سیدغفار حسینی و آقا حجت رحیمی، کار مشترکی را در یکی از روستاهای «اهل حق» سرپلذهاب آغاز کردیم. البته ما از قبل همدیگر را میشناختیم و در کارهای خادمالشهداء با هم بودیم، اما در آنجا کار تیمی مشترکی را شروع کردیم؛ این نهال در سرپل ذهاب کاشته شد، اما نیاز به آبیاری و مراقبت داشت تا رشد کند و شکل بگیرد و تنومند شود.
نهال همدلی و اتحاد گروههای جهادی در زلزله کرمانشاه کاشته شد، با آب سیل آبیاری شد
«بعد از به سرانجام رسیدن کرمانشاه گروههای جهادی مشغول کارهای بومی خودشان بودند تا اینکه دو سال بعد یعنی نزدیک نوروز 1398 سیل استان گلستان اتفاق افتاد. این اتفاق دوباره بهانهای شد که همان گروههای جهادی که در کرمانشاه با هم تعامل و همکاری داشتند، گرد هم بیایند و در قالب تیمی منسجمتر از قبل راهی استان گلستان شوند؛ تیمها جمع شدند و به گلستان رفتند. آشپزخانهای راهاندازی کردند و روزانه 2 هزار پرس غذای گرم در آن شرایط آبگرفتگی و سخت تهیه و پخش میکردند؛ یعنی تقسیمبندی کوچه به کوچه شدند، مسئول گروه و مسئول کوچه مشخص شد و تک به تک خانهها را پوشش میدادند.
کمی بعد سیل شیراز اتفاق افتاد. گروهها خودشان را به شیراز رساندند. اوضاع شیراز کمکم آرام شد و سروسامانی گرفت که سیل در سیستانوبلوچستان جاری شد؛ برای سیل سیستانوبلوچستان هم رفتیم؛ آنجا هم دوباره گروههای جهادی شیراز آشپزخانهای راهاندازی کرده بودند. علاوه بر آن محدودههایی که روستاهای اطراف چابهار بود را به بچههای شیراز سپردند؛ همه از قبل تجربه داشتند، گروهها با هم به اتحاد و همدلی رسیده بودند. ثمره آن این شد که مدیریت آن منطقه دست بچههای شیراز افتاد که بحث سازندگی آنجا، آمار در آوردن و کار کردن از صفر تا صد بهعهده این رفقا گذاشته شد و انصافاٌ هم خوب عمل کردند.»
به نظر میرسید نهال همدلی و اتحادی که در زلزله کرمانشاه کاشته شد، با آب سیل آبیاری شد؛ او در این زمینه میگوید: «گروههای جهادی کارهای مختلف میکردند. یعنی دیگر هر گروهی هویتی برای خودش داشت. در عین حال با هم هماهنگ بودند. هماهنگ بودن به این معنی که اگر گروهی کم و کاستی داشت، آن را با کمک یکدیگر حل میکردند؛ مثلاً گروهی میگفت ما اینقدر پول کم داریم. بقیه ضمن کار خود، تلاش میکردند که برای آن گروه هم پول جور کنند. یا مثلاً فلان گروه نیرو میخواهد. این اتفاقها افتاد که تبلور آن مثلاً در ساخت خانه در سلطانآباد دیده شد. آنجا برای چهار خانوار مستضعف قرار شد خانه ساخته شود. همین گروهها پول گذاشتند و کمک کردند؛ به عبارت دیگر این فعالیتها و ارتباطگیریها موجب شد که گروههای جهادی از پتانسیل و استعدادهای یکدیگر شناخت داشته باشند و در بحرانهای پیشِ رو همپوشانی کنند.»
ماجرای کرونا بسیار حساستر بود/ با 6-7 گروه شروع کردیم به 100 گروه رسیدیم
«همه اینها گذشت تا قضیه کرونا پیش آمد؛ در قضیه کرونا، حساسیت بیش از بحرانهای قبلی بود، چرا که اپیدمی بودن این بیماری کار را خیلی از سختتر از بحرانهای قبلی میکرد. از طرفی مواد و اقلام بهداشتی چیزی بود که کمتر رایج بود. این مسائل باعث شد که گروههای جهادی حساب شدهتر پیش بروند؛ با چند نفر از بچههایی که میشناختیم، این کار را شروع کردیم و گفتیم همگی باید تبدیل به گروهی واحد شویم، با آقا سیدغفار حسینی صحبتی کردیم و گفتیم هر کسی را که میشناسیم بگوییم برای هماهنگی مسیرهای ضدعفونی -که دوبارهکاری نشود- و هم برای پشتیبانی عملیات پای کار بیاید. شاید با 6 یا 7 گروهی که اطراف خودمان بود، شروع کردیم و این کار شکل گرفت، با هم هماهنگ کردیم که هر کسی چه مسیری برود. الحمدالله الآن به 67 گروه رسیده است.
در این کار اصلیترین مسئلهای که پیش میآمد تهیه دستگاههای گندزدایی و گام بعدی، تأمین محلول ضدعفونی بود. این کار هم با همت و تلاش خودجوش همین بچهها حل شد؛ برای تهیه دستگاه در ابتدا گفتیم بچهها هر کسی میتواند برود کرایه کند و یا قرض بگیرد و یا با پول شخصی و یا به کمک خیِّرها از همین سمپاشهای دوشی بخریم. مثلاً ما توانستیم 12 دستگاه از یک خیِّر بگیریم. گفتیم خب چه اشکال دارد که دو دستگاه آن را به فلان گروه جهادی بدهیم. برای مواد اولیه هم از همین آب و وایتکس خانگی میخریدیم و میزدیم، بعضی هم میرفتند از مجموعه سپاه نواحی یا از شهرداری میگرفتند. اینجوری کار شروع شد و عملیاتها شکل گرفت.
محلهبندی کرده بودیم. ما از عادل آباد شروع میکردیم و تا دروازه میآمدیم و از یک مسیر به بعد، باز یکی دیگر از گروهها، کار را دست میگرفت. مسیر را از خودشان میپرسیدیم. مثلاً میگفتیم شما در چه محدودهای هستید؟ بسمالله! این مسیر ثابت شما. چه زمانی میتوانید کار کنید؟ مثلاً میگفتند هر شب. مسیرها را لیست میکردیم و در گروه هماهنگی فضای مجازی قرار میدادیم. لیست را هر روز تا عصر بهروزرسانی میکردیم. در گروههای دیگر هم آن را پخش میکردیم تا همه گروهها نگاهش کنند و مطلع شوند. مثلاً بچههای بسیج فلان منطقه میگفتند فلان جا را فلان تیم دارد میزند، ما به خیابان آن طرفی برویم. از طرفی همپوشانی با قرارگاه جهادی بچههای انقلاب داریم که آنها هم با دانستن این لیست هرجا خلأی باشد یا خیابانی مغفول مانده باشد، زحمت آن را میکشند. چون تیم آنها سیار است و خودشان تقریباً 30، 40گروهاند. اکنون مجموعه ما از حدود صد گروه جهادی تشکیل شده است که همگی کار ضدعفونی را اجرا میکنیم.
ماجرای حساسیت جهادگران به مایع ضدعفونی و توزیع مادهای جدید
با اینکه این روزها حسابی گروههای جهادی گرم کار و تلاش و خدمترسانیاند، اما از پیشنهادات علمی برای حل مشکلاتشان هم استقبال میکنند و دستاوردهای علمی را هم برای مردم به خدمت میگیرند؛ برای مثال وقتی بیش از حد از وایتکس و آب برای ضدعفونی استفاده شود، این ماده به مرور وارد مجرای تنفسی و ریه شما میشود. مگر ماسک چقدر دوام دارد؟ جوری شد که برخی از بچهها حساسیت ریوی پیدا کردند و راهی بیمارستان شدند. از طرف گروه جهادی دیگری مایع ضدعفونیای پیشنهاد شد که عوارض کمتری داشت و تولیدایرانی هم بود، ما که با دردسرهای وایتکس و امثال آن دست و پنجه نرم میکردیم، استقبال کردیم.
اسم مایع محلول جرمیساید بود که شرکت ایرانی با تأییدیه انستیتو پاستور تولید میکرد. مایع تقریباً کم خطرتری بود یعنی حساسیت پوستی و تنفسی برای بچهها ایجاد نمیکرد، سرطانزا نبود و مثل آبژاول و وایتکس خورندگی آهن نداشت. وقتی این بررسیها را انجام دادیم، به کمک یکی از خَیّرین مقداری از آن را خریدیم؛ وقتی دیدیم این مایع ضدعفونیکننده به دردمان میخورد، سعی کردیم هرچه قدر که میتوانیم از این مایع تهیه کنیم و به گروههای دیگر در کف میدان نیز توصیه میکردیم اگر میتوانند این مایع را تهیه و استفاده کنند. این محصول چون تولید زیادی نداشت، در شیراز کمیاب شد. وقتی دیدیم که گروههای جهادی دیگر هم نیاز دارند و تهیه آن ضروری شده، ما اعلام کردیم که به عهده میگیریم و هرکس خواست برایش تأمین میکنیم.
همین امروز ما هنوز از آن مایع داریم، به هیچ گروه جهادی هم نه نگفتیم. یعنی شاید گروهی هم بوده که اصلاً با ما همکاری نداشته، فقط زنگ زده و گفته است آقا ما داریم فلان جا را ضدعفونی میکنیم، گفتیم اشکال ندارد بیا یک لیتر بگیر. محلول این مایع تقریباً 1 به 200 است، یعنی یک لیتر آن در 200 لیتر آب آماده استفاده میشود. با اینکه ما فقط شیراز را کار میکنیم اما از شهرستانهای داراب، فیروزآباد و خرامه هم تماس داشتیم و کارشان را راه انداختیم. یک بار هم یکی پیام داده بود ما در محدوده اطراف شیرازیم. گفتیم خب مشکلی نیست بیایید بگیرید. بعد گفت نه حالا خیلی هم اطراف نزدیک شیراز نیستیم. گفتیم اشکال ندارد، همین روستاهای اطراف هم باشد مشکلی نیست. گفت راستش ما از روستاهای ابرکوهایم، گفتیم دستت درد نکند خودتان بیایید ببرید! بالأخره نزدیک 300 کیلومتر راه است!»
اخلاص و مطالبهگری 2 بال کمال برای گروههای جهادی است
«فکر میکنم اگر مزیت اخلاص جهادگران نباشد، هیچ وقت کار به این قشنگی و به این زیبایی شکل نمیگیرد. برای مثال ببینید ما با هفت یا هشت گروه، خودجوش شروع میکنیم، آخرش به صد گروه میرسد؛ این اخلاص مزیت بیرونی هم دارد و آن اثربخشی در اذهان مردم است. یعنی کاری که میکنند، کاملاً برای مردم ملموس است. این میشود که مردم به مجموعه نظام اعتماد میکنند. میبینند عدهای کاری را پیش میبرند. بچه حزبالهی و بچه مذهبیها را بخشی از نظام و حکومت میبینند که البته این هم افتخار ما است. به تعبیر حاج آقای سرحدی، اخلاص و مطالبهگری 2 بال کمال برای گروههای جهادی است؛ اسم نمیآورم که با نهادهای مختلف جلساتی داشتیم و مطالبهگریهایی داشتیم. مطالبات جلسات برای بحث تولید، کمبودهای ماسکها و توزیع اقلام بهداشتی یا نقص فلان نهاد در بحث مثلاً ضدعفونی کردن و بحث امنیت گروههای جهادی بود؛ این قبیل مسائل چیزی نبود که نسبت به آنها بیتفاوت باشیم.
ماجرای شوخی سادهای که نزدیک بود به قرنطینه ختم شود
به یاد دارم که شب به سرفه افتادم و چندین بار سرفه کردم. حدود ساعت 3 بامداد بود. بچهها همان سحر به 4030 زنگ زدند و گزارش حال من را دادند. نه اینکه حالا به من مشکوک شده باشند که مبتلا شدهام بلکه بیشتر میخواستند شوخی کنند و سرفههای من را بهانه کردند. تا روز بعد دو سه بار از 4030 به من زنگ زدند و جویای حالم شدند و خواستند که در سامانه اینترنتی هم ثبتنام کنم. خلاصه نزدیک بود بیایند من را ببرند قرنطینه. شاید این شوخیها برای عبور از دردهایی بود که در طول روز با آن مواجه میشدیم؛ یک بار به درب خانهها که مراجعه میکردیم، با خانواری برخورد کردیم که مورد مثبت ابتلا به ویروس کرونا داشتند، در حالی که خودشان اصلاً حساسیتی به این قضیه نداشتند. در واقع شرایط سختشان و عدم دسترسی به تجهیزات و امکانات و عدم تمکن مالی برای تهیه اقلام بهداشتی آنها را از این امور غافل کرده بود. اینها برایمان خیلی سخت بود.»
انتهای پیام/