سروده‌هایی برای شهادت امام جواد (ع)|نفَسَت سرد و إرباً إربا شد، یا علی اکبرِ امام‌ رضا(ع)

سروده‌هایی برای شهادت امام جواد (ع)|نفَسَت سرد و إرباً إربا شد، یا علی اکبرِ امام‌ رضا(ع)

به مناسبت فرا رسیدن ایام شهادت امام جواد (ع) خبرگزاری تسنیم اشعار آیینی تعدادی از شاعران را منتشر می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امام جواد (ع) از سن 8 سالگی به مدت 16 سال امامت را بر عهده داشتند و مکتب علمی، اجتماعی شیعه را جلوه‌ای خاص بخشیدند. شهادت آن بزرگوار در جوانی توسط معتصم عباسی داغ سنگینی بر دل شیعیان حضرت و عاشقان آن امام همام گذاشت که این داغ همچنان تازه است. 

در زیر تعدادی از اشعار شاعران آیینی کشورمان به این مناسبت منتشر می‌شود: 

علی انسانی: 

در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد

ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّ‌فَضل داشت به اِبن‌الرّضا عِناد

این جسم سبز بوی گل سرخ می‌دهد
دست که داد دسته‌گل فاطمی به باد؟

شد کوچه‌های شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد

گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لب‌تشنه داد جان و جوابش کسی نداد

آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد

محمدحسین رحیمیان:

روی خاک حجره افتاده سر ابن‌الرضا
آه، آه از لحظه‌های آخرِ ابن‌الرضا 

جای جای خانه را پر کرده‌اند از هلهله
تا نیاید ذکر مادر مادر ِابن‌الرضا 

بر جوانیش بریزد چشم ِ پیری، اشک خون
گشته دیگر زندگی، درد سر ابن‌الرضا 

بی‌کسی شد قسمت آنکه کس هر بی‌کس است
ای اجل تنها تو هستی یاور ابن‌الرضا 

بس کن ای ملعونه این بی حرمتی‌ها را که نیست
جای این رقاصه‌ها در محضر ابن‌الرضا 

هم شهیدش کرده، هم خندد به خشکی لبش
جعده و شمر است با هم، همسر ابن‌الرضا 

هر چه هم آمد سرش شکر خدا دیگر نبود 
نیزه و سنگ و عصا دور و بر ابن‌الرضا 

گرچه او مانند جدش دفن شد بعد از سه روز
کس ندیده جای پا بر پیکر ابن‌الرضا 

شکر حق جان بر لب بابا نیاورده است با
کاکل ِخونین، علی ِ اکبرِ ابن الرضا 

هر چه در بغداد شد، شکر خدا دیگر نگشت
چادر خاکی نصیب دختر ابن الرضا 

(تیرماه 1399)

محمدعلی بیابانی: 

ای حجره‌ات غریب‌ترین جای این جهان
در قتلگاهت.... آه... کسی نیست روضه خوان

جز مادری جوان که ز جان آه می‌کشد
هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان

بغداد شد مدینه و مردی که باز هم
در خانه‌اش ز کینه همخانه داد جان

جعده است ام فضل و تو هم مجتبی ولی
آن پست‌تر از این و تو مظلوم‌تر از آن

انقدر بی‌کسی که به دستور همسرت
مشتی کنیز مست که رقاص و شادمان...

با سوز ناله‌های تو بر طبل می‌زنند
تا نشنوند داد دلت را در آن میان

انقدر بی‌کسی که تنت را کشان کشان
دادند روی بام به دستان آسمان

اما برای اینکه نسوزد تنت ببین
از مشهد آمدند تمام کبوتران

آه از تنی که زیر شررهای آفتاب
پوشیده بود پیکرش از نیزه و سنان 

مرضیه عاطفی: 

اشک می‌ریزم و رسیده بلا
از غمت حال ِ روضه شد برپا

جعده ثانی آمد و آخر-
فتنه لاجرعه ریخت زهرش را

گُر گرفتی و گوشه حجره
دومین مجتبی شدی به خدا

آهِ تو بین هلهله گم شد
اثرِ زهر در تو شد پیدا 

رفت و کِل می‌کشید أمّ الفضل(لع)
بر زمین تا که می‌کشیدی پا

جگرت سوخت و شدی تشنه
بی‌هوا چنگ میزدی به عبا

نفَسَت سرد و إرباً إربا شد
یا علی اکبرِ امام‌ رضا(ع)

پیکرت روی بام و پای دلم
رفته تا قتلگاهِ کرب و بلا!

حسن لطفی:‌

میان حجره خود زار و ‌مضطر افتاده
دوباره همسری از ظلم‌ همسر افتاده

تمام حجره پر از لخته‌های خون شده است
اگرچه‌ پا شده اما مکرر افتاده

کنیزها همه مشغول رقص و هلهله‌اند
جوان بی‌رمقی در برابر افتاده

بس است طشت‌ نکوبید فاطمه اینجاست
کنار جسم‌ پسر باز مادر افتاده

غریب طوس کجایی که پاره جگرت
به روی بام غریبانه پرپر افتاده

هزارشکر تنش زیر آفتاب‌ نرفت
به پیکرش پروبال کبوتر افتاده

هزارشکر سرش روی نیزه بند نشد
کسی نگفته تنش بین لشگر افتاده

کسی نگفت زن و بچه‌اش اسیر شدند
کسی نگفت گلویش به خنجر افتاده

فدای تشنه لبی که لبش ترک‌ می‌خورد
و در کنار تنش خواهرش کتک می‌خورد

عبدالحسین میرزایی:

هر ناله‌ای که از دل غم پرورش کشید
آتش دوباره بر جگر مادرش کشید

مثل حسن به خانه خود هم غریب بود
هر چه کشید دردِ سر، از همسرش کشید

او صورتش به خاک و فقط آه می‌کشید
این جای آب، هلهله دور و برش کشید

دیگر توان نداشت کمی دست و پا زند
از بس که تشنگی رمق از پیکرش کشید

از قاتلش چقدر تقاضای آب کرد
کارِ غریبی‌اش به کجا آخرش کشید

شکر خدا امام رضا در برش نبود
بر روی خاکِ حجره که بال و پرش کشید

دیگر رضا ندید چگونه ز روی بام
قاتل به خاکِ کوچه ، تنِ اطهرش کشید

اما حسین دید زمین خورد اکبرش
زانو زد و ناله زد و در برش کشید

صد بار مُرد و زنده شد مظلوم کربلا
از بس که نیزه از بدن اکبرش کشید

یک بار هم دوباره پدر را صدا نکرد
خون هرچه از دهانِ گل پرپرش کشید

یک لحظه یاد مادرش افتاد، چون حسین...
ناچار شد عبا به روی خواهرش کشید

در قتلگاه هم به لبش یا بُنَیَّ بود
خنجر، دمی که شمر روی حنجرش کشید

می‌گفت خدا به دادِ موی دخترم رسد
از پشتِ سر، شمر که موی سرش کشید

انتهای پیام/ 
 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران