اوحدی: بیش از ۱۴۰نفر در راه مبارزه با بیماری کرونا شهید شدهاند/ ابلاغ آییننامه شهدای سلامت با عنوان "در حکم شهید"
سعید اوحدی در برنامه تلویزیونی "دستخط" درباره چگونگی انتخاب بهعنوان رئیس بنیاد شهید، مظلومیت خانواده شهدای مدافع حرم، آییننامه شهدای سلامت و شهادت مدافعین سلامت و همچنین ناگفتههای فاجعه منا توضیحاتی داد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سعید اوحدی رئیس جدید بنیاد شهید و امور ایثارگران در گفتوگوی "دستخط" حاضر شد، مسئولی که متولد 1336 در بروجرد است؛ حدوداً 63ساله است، دیپلم ریاضی را از دبیرستان هشترودی تهران در سال 54 میگیرد و همان سال رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف قبول میشود، اما بهدلیل علاقهمندی به رشته عمران و مهندسی عمران و راه و ساختمان، برای آزمون خارج از کشور شرکت میکند و در یکی از دانشگاههای آمریکا پذیرفته میشود.
چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بههمراه جمعی از دانشجویان عضو انجمن اسلامی مستقر در آمریکا، برای ادامه مسیر انقلاب در اسفند 57 به امام و مردم ایران میپیوندد، بعد دوباره برای ادامه تحصیل به آمریکا میرود و آبان ماه 59 در آغاز جنگ تحمیلی برمیگردد و به جبهههای حق علیه باطل میرود.
تقریباً دو سال بعد از اینکه در جبههها حضور پیدا میکند، اسیر میشود؛ 8 سال اسارت را درک میکند و بهعنوان آخرین گروه از آزادگان در شهریور 69 برمیگردد. از سال 69 به بعد ادامه تحصیل و حضور در عرصههای مختلف مدیریت کشور را تجربه کرده است، شاید مهمترین آن خدمتگزاری حجاج بیتالله الحرام بوده است و الآن هم یکی از مسئولیتهای مهم کشور را در ریاست جمهوری و دولت دوازدهم بهعهده دارد.
مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
*از اینجا شروع کنیم که چطور شد آقای اوحدی به بنیاد شهید آمدند؟
سال 97 بهصورت جدی مطرح شد و حدوداً اوایل بهمن ماه بود که آقای واعظی به من فرمودند؛ چون جدی هم مطرح میکردند، من همان شب منزل خدمت مادرم رفتم و دغدغه فکری زیادی هم داشتم، با مادرم صحبت کردم و ایشان معمولاً نذری میکند، گفتند "این نذر را میکنم"، و من آن شب منزل حاج آقای ابوترابی زنگ زدم که امام جمعه موقت تهران هستند. از ایشان خواستم استخاره بگیرند. به ایشان مسیر را بیان کردم و ایشان فرمودند "بنا به دلایلی استخاره را جایز نمیبینم" و حاج آقا حاضر نشدند استخاره کنند و فقط دعا کردند. تا دقیقاً شب عید فطر بود که مجدداً آقای واعظی با بنده تماس گرفتند و جلسه سومی را با ایشان داشتم و ایشان تأکید کردند، دست تقدیر اینچنین رقم زده است که این توفیق بزرگ نصیب بنده شود.
عرض کردم، چقدر باید یک انسان با خودش کلنجار برود تا به این جمعبندی برسد که آیا میتواند این مالکیت مادی و معنوی را مخصوصاً مالکیت معنوی خانواده معظم شهدا را به بهترین شکل انجام دهد؟ این بسیار سخت است. اینطور قسمت شد که به بنیاد شهید بیاییم.
*واقعاً جای سختی هم هست، مسئولیت معنوی سخت است و بهلحاظ مادی هم از جهت چالشهایی که اقتصاد کشور ما دارد، شما راه سختی پیشِرو دارید.
بله؛ همین طور است. بنیاد شهید مسائل مختلف و پیچیدهای را دارد، ولی قداست بنیاد شهید برای خود بنیاد شهید نیست، بلکه قداستی است که بنیاد شهید بهاعتبار جامعه هدف خودش دارد، بهاعتبار آنها است که بنیاد شهید عزت پیدا کرده است، بهاعتبار فرزندان شهدا و سالها رنج و مشقتی که آزادگان عزیز کشیدند، بهاعتبار پارههای تنی که جانبازان عزیز ما دارند، بهاعتبار نفسهای خسته ریههای جانبازان شیمیایی، این اعتبار را خداوند به بنیاد شهید داده است که اگر این اعتبار را درک کردیم، میتوانیم در مسیر خدمت قرار گیریم. اگر نگاه ما به بنیاد شهید، یک نگاه تشکیلاتی و مدیریتی باشد، آنجا ابتدای مشکلی است که با آن مواجه میشویم.
*خدمتگزاری به مادران شهدا و پدران شهدا نسبت به قبل بهتر شده است. در زمینه بیماری این عزیزان شاهد هستیم که تکریم میشوند، اما در برخی جاها ضعفهایی داریم بهخصوص درباره جانبازان و آزادگان اینطور است و بهدرستی متوقعاند، اما بعضاً ممکن است اتفاقات خوبی نیفتد و برخوردهای خوبی نشود، برای این فکری کردهاید، چون یک برخورد خوب و متناسب میتواند منشأ خیلی از اتفاقات خوب شود و یک برخورد نامناسب میتواند منشأ اتفاقات بدی شود؟
اعتقاد من این است که این مسئله دوسویه است؛ گاهی اوقات از خدمت به جامعه ایثارگر میگوییم، الآن دولت اعلام میکند حقوق بازنشستگی همه دستگاهها تا مهر پرداخت میشود. من خدمت آقای نوبخت عرض کردم که حقوق بازنشستگی خانواده معظم شهدا را که حق آنها بود، بالاخره آن شهید اگر در قید حیات بود با توجه به اینکه اعتقاد داریم شهید زنده است، وقتی به سیسالگی میرسد، باید حقوق بازنشستگی آن پرداخت شود. بنا به دلایل مختلفی حقوق بازنشستگی خانواده معظم شهدا از سال 95-94 پرداخت نشده بود و خب بحمدالله حل شد و انجام گرفت.
*الآن پرداخت شده است؟
بله. برخی از حقوق حقه جانیازان عزیز و آزادگان ما از سال 91 پرداخت نشده بود که بحمدالله با مصوبهای که از دولت گرفتیم که مصوبه بسیار خوبی بود که همه مطالبات باید تا پایان دولت پرداخت شود، آن هم پرداخت شد؛ البته هنوز بخش عمدهای از این بدهیها و مطالبات باقی مانده است.
در عین حال که اینها حقوق حقه جامعه هدف است، اما اگر کلاه خود را قاضی کنیم کدام مابهازای مادی را در این جهان مادیات میتوانید پیدا کنید که در کفه ترازو برابری کند با آن آه سوزی که در دل فرزند شهید وجود دارد و با آن آه دلش، هر شب سر به بالش میگذارد؟
کدام مابهازای مادی میتواند این کفه بسیار سنگین از ایثار و گذشت و دفاع از ارزشها را جبران کند؟ امروز از مردم عادی سؤال کنید، نظرسنجی برگزار کنید که "حاضر هستید یک پایتان را بدهید، در مقابل یک میلیارد پول بگیرید؟" یا "حاضر هستید یک انگشت پای خود را در مقابل 10 میلیارد تومان بدهید؟"، کدام مابهازای مادی میتواند پارههای تن جانباز عزیزی مثل آقای فلاحتپور در کرج را جبران کند که 28 سال است روی تخت است و چشم به سقف دارد، اما احساس مقدسی دارد؛ خانم جانباز عزیز فکر میکنم حدود 77 سالش است، اما عین فرشته پای تخت ایشان از همسر جانبازش پذیرایی میکرد.
*شده در این مدت بخواهید با کسی برخورد کنید که برخورد نادرستی با جامعه هدف داشته است؟
خط قرمز ما حفظ حرمت جامعه هدف است که ادعا میکنیم برای خدمت به اینها آمدهایم؛ این خط قرمز ماست. به دوستان هم بیان کردیم اصلاً سخت نمیگیریم و اگر عزیزی احساس کرد میخواهد جایگاه اداری و پست معاونت اداری بگیرد، با کمال شرمندگی جای او در بنیاد شهید نیست و اولین نفری که ترک کنم، خود بنده هستم.
به دوستان عرض کردیم که اگر اینجا آمدهاید، برای این عزیزانی که الگوی جهاد و ایثار بودند ما هم باید سعی و تلاش کنیم رنگوبوی مدیریت جهادی را محقق کنیم؛ لذا تصمیم گرفتیم هفتگی یک استان را برویم، کنار این توفیق بزرگی را خداوند نصیب بنده کرده و هفتهای 4-3 خانواده شهید را دیدار میکنیم و در خدمت این عزیزان هستیم.
خانواده شهید اشرف را هفته پیش در تهران رفتیم، مادر شهید عزیز خالقیپور را دیدار کردیم که میگفتند "یک روزی عزیزی منزل ما آمدند ــ ایشان یک پسر و یک دختر دارند ــ به امیر گفتم «برو آن چاقوی تیز را از آشپزخانه بیاورید.»"، میگفت "مهمان و دوستانی که بودند تعجب کردند که این چه ادبیاتی است دارم. امیر به من گفت «حاج خانم، کدام چاقو را بیاورم؟» گفتم «چاقوی دستهبلند را بیاورید.»
چاقو را آورد و گفتم «من سه فرزندم را در راه این انقلاب دادم و حاضر هستم با این چاقو امیرم را برای حفظ استقلال این نظام و انقلاب و ارزشهای انقلاب قربانی کنم»"! این چه عظمت و چه گنجینه بزرگی است!
*واقعاً نمیتوان بههیچصورتی توصیف کرد.
مقام معظم رهبری فرمودند "اگر بهدنبال حفظ این انقلاب هستید، اگر بهدنبال عزت این نظام هستید، در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت کار کنید."، علیرغم همه فشارهایی که امروز استکبار به جامعه ما تحمیل کرده است، اعتقاد دارم با عنایت شهدا و با مدیریت جهادی میتوانیم این عقبماندگیها را جبران کنیم.
مسئله مسکن ایثارگران استان یزد 100 درصد حل شد؛ این نبود مگر بهعنایت شهدا و همت دستگاههای مجموعه اداری ذیربط. دعا کنید با این سفرهای استانی...
*برای استانهای دیگر هم همین قصد را دارید؟
از همین دوربین شما از صفحه تلویزیون تقاضا میکنم و این را عیب نمیدانم که برای این جامعه ایثارگری، دست همه را میبوسیم که به کمک ما بیایند و ما قدری عقبماندگی داریم. شاید من بهعنوان مسئول بنیاد شهید، خودم شخصاً باید انتقاد کنم که سرعت ما باید خیلی بیشتر باشد.
*بهامید خدا همین مسیر ادامه یابد قضیه مسکن حل شود مهمترین مشکل این عزیزان است که حل میشود.
هیئت دولت مصوب کردند که تا پایان دولت 20 هزار مسکن را تأمین کنیم. البته زمینه ساخت را تأمین کنیم، چون ساخت حدود یک سال طول میکشد.
*چقدر نیاز است؟
هنوز حدود بیش از 50 هزار مسکن را باید تأمین کنیم.
*یعنی 30هزار تای دیگر مانده است.
بله. پیشبینی ما این است که با پشتیبانی خوبی که دیدهایم، وام مسکن هم مصوب شد تا عید شاید بتوانیم حرکت بزرگی داشته باشیم. تا عید شاید زمین برای 30 هزار مورد مسکن را با این حرکت جهادی که در استانداران عزیز، وزارت مسکن و شهرسازی میبینیم، تا 30 هزار تا برسیم که اتفاق بزرگی است، این اتفاق یعنی برابر 12 سال گذشته زمین و مسکنی است که واگذار شده است.
*دو تا مسئلهای که بنیاد شهید دارد، این است که برخی معتقدند هنوز بهخوبی از آن استفاده نکرده است، یکی بانکی است که بنیاد شهید دارد و دیگری بیمهای است که بنیاد شهید دارد. برای این مسئلهها هم شنیدهام یکسری برنامههای جدید دارید بهخصوص در حوزه سهام که...
ببینید، در بانک «دی» بنا به برخی از تعبیرهایی که از قانون و ضوابط مالی داشتند، بخشی از سهام مسدود شد که خداوند توفیق داد با تمهیداتی که فراهم شد، سهام آزاد شد و فکر کنم یکی از مصادیق شفافسازی در حوزه مالی همین آزادسازی سهامی بود که حق سهامدار است.
توصیه من به جامعه ایثارگری این بود که برای فروش سهام عجله نکنند، چون اتفاقات خوبی در بنیاد شهید رخ میدهد. من یک حرکت و جوششی را بین همکاران عزیز میبینم، چون در این فضا است که خلاقیتها رشد میکند، به همین علت فکر میکنم تا پایان شهریور آن مشکلاتی که شما هم خبر دارید، از قبیل زیان انباشتهای که در بانک دی بود، جبران میشود و زمینه را برای افزایش سرمایه در بانک دی فراهم میکنیم.
*الآن چقدر بیمه تکمیلی نیستند؟
الآن یک میلیون و 700 هزار نفر، یعنی در واقع تمامی جامعه ایثارگری و فرزندانی که تحت تکفلاند، تحت پوشش بیمه تکمیلی دی داریم؛ بیمه پایه را همه دارند و استفاده میکنند و این میزان برای بیمه تکمیلی است. بیمه تکمیلی را خانواده معظم شهدا، پدر و مادر، فرزند و همسر، جانبازان عزیز، آزادگان و فرزندانی که تحت تکفلاند.
در چنین شرایط فشار اقتصادی، بهصورت طبیعی بیمه دی با مشکلاتی مواجه شد و تعدادی از طرفهای قرارداد بیمه دی بهدلیل اینکه نتوانستند تعهدات خود را بهموقع انجام دهند، فسخ قرارداد کردند، مثلاً از 17 هزار طرف قرارداد، یک باره روی 9 هزار طرف قرارداد افتادیم که این شرایط را قدری سخت میکند.
در یک جاهایی اعلام کردند که "اگر مثلاً مراجعه به بیمارستان نزدیک خانه خود کردید و اعلام کردند طرف قرارداد بیمه دی نیستند، خودتان پرداخت کنید و بعداً بیمه دی با شما تسویه میکند"؛ این کار را سخت میکند.
هفته گذشته جانباز عزیزی به من زنگ زد، خانم ایشان خواهر شهید بود برای پیوند کبد بستری در بیمارستان شیراز شده بودند. از استان خودشان به شیراز بروند و مشقت و گرفتاری راه را در نظر بگیرید، واقعاً یک خانواده چقدر ظرفیت و امکانات دارد که برای پیوند کبد، امآرآی، اسکن و اینها هزینه پرداخت کند.
خوشبختانه با جلساتی که با آقای دکتر نوبخت داشتیم، امیدوارم این هفته بتوانیم مشکل را حل کنیم و کنار این، تفاهمنامهای با وزیر محترم رفاه امضا میکنیم که سازمان تأمین اجتماعی زیرمجموعه آنهاست که همه مجموعهها، بیمارستانها، درمانگاههای تأمین اجتماعی طرف قرارداد بیمه دی بشوند.
امیدوارم از هفته آینده مشکل طرف قرارداد نداشته باشیم و به آن شرایط دو سال پیش برگردیم.
*این قدم بزرگی است.
بله. این اتفاق خوبی است.
*سازمان اقتصادی کوثر چه میکند؟
بنیاد شهید در سال 83 که ادغام اتفاق افتاد، سازمان اقتصادی کوثر برای بنیاد شهید شکل گرفت که مجموعه شرکتهایی است که دارند کار میکنند. آنجا هم همه تلاش ما این است که شفافسازی شود.
*زیانده هستند؟
نه. سازمان اقتصادی کوثر چون یک مجموعهای از شرکتها هستند برآیند کلی آنها امسال برآیند بسیار خوبی است.
*یعنی در این مدت بررسی کردید؟
بله. دو رویکرد را بنده تأکید کردم که یکی انضباط مالی و شفافسازی مالی در حوزههای اجرایی و دوم انضباط اداری است. ما دو شورا بهنام راهبردی اقتصادی و راهبردی فرهنگی و اجتماعی درست کردهایم. این شوراها در واقع کمیتههای زیرمجموعهای دارد که کاملاً رصد میکنند که پالایشی از شرکتهای سازمان اقتصادی کوثر داشته باشیم؛ همانطور که بهدرستی اشاره کردید، برخی از شرکتهای ما زیانده هستند، چهدلیلی دارد نگه داریم؟!
حتماً باید از آن رشته فعالیت خارج شویم، آن رشته فعالیتهایی که در راستای اهداف بنیاد شهید تلقی میشود تقویت شود. باید از شرایط بنگاهداری اقتصادی خارج شویم و حضور فعال و مؤثر را در عرصه اقتصادی کشور داشته باشیم.
*این شرکتهای زیرمجموعه سازمان اقتصادی کوثر الآن در بورس هم هستند؟
بله. بسیاری از این شرکتها حضور دارند. شاید بزرگترین و اولین هلدینگ و مجموعه اقتصادی که در حوزه کشاورزی وارد بورس شد، هلدینگ کشاورزی سازمان اقتصادی کوثر است. تمهیداتی را فراهم کردهایم که 5 شرکت دیگر سازمان اقتصادی کوثر وارد بورس شود. امیدواریم بتوانیم شاهد خبرهای خوبی باشیم.
*الآن چهمیزان خانواده شهید داریم؟
فکر میکنم 227 هزار و حدود 230 هزار نفر هست که با خانوادهها و پدر و مادر و فرزندان، جامعه بزرگ را تشکیل میدهند. آزادگان ما یک جامعه 43-42 هزار نفری هستند که با خانوادههایشان 160 هزار نفر میشوند. جانبازان ما حدود 580 هزار نفرند که با خانوادههای بیشتر هستند.
در مجموع خانوادههای جامعه هدف ما بیش از 3 و نیم میلیون نفر است. بین این عزیزان شهدای مدافع حرم را هم داریم. میخواهم عرض کنم یکی از مجموعه عزیزانی که مظلوماند اما بهواقع مظلومیت مضاعف دارند هم شهدای مدافع حرم و هم خانواده معزز آنها هستند.
بین شهدای مدافع حرم، به منزل شهید قربانخانی رفتم و قبل از بنیاد شهید ارتباطی با این خانواده داشتم، یک پسر و یک دختر داشتند؛ مجید را داده است. مجید حرّ مدافع حرم است، مجیدی که یک روز در منطقه جنوب شهر تهران و یافتآباد قدم میزد، خیلیها از هیبتش میترسیدند، این که میگویند حرّ مدافع حرم به این دلیل است.
پدرش میگوید قبل از شهادت مجید، اربعین بود و مجید گفت "چند سال برای اربعین رفتهاید و من هم امسال تصمیم گرفتم بروم". یکی از دوستان مجید که در خانطومان شهید شد، آقامجتبی روی ایشان تأثیر گذاشت، به مجید گفته بود "امسال با هم برویم؛ اربعین حال خوبی دارد". پدرش میفرماید "من از مجید سؤال کردم که «به حرم سیدالشهدا رفتید؟»، مجید گفت «بله.»"
پدر سؤال میکند «وارد حرم هم شدید؟»، مجید میگوید «نه! من وارد حرم نشدم چون از سیدالشهدا(ع) خجالت کشیدم و فقط داخل حرم از سیدالشهدا خواستم که میخواهم آدم شوم»"! مجید برای شهادت دعا میکند و 10 روز بعد مجید به سوریه اعزام شد و در خانطومان شهید شد.
در جلسهای با مادران شهدای مدافع حرم بودیم، مادر خودم پیش خانم قربانخانی نشسته بود. من بهگوش خودم شنیدم که به مادرم میگفت "یک عقدهای بعد از شهادت مجید در دلم مانده است."
این درک ناقص من بود از مادران شهدا؛ من وسط صحبتشان پریدم و به ایشان گفتم "شما الگوی صبر هستید و تشییع جنازه مجید و منزل شما آمدهام، شما یک قطره اشک برای مجید نریختید، چرا عقده دارید؟"، این مادر فرمودند "عقدهام این است که فقط یک پسر داشتم. ایکاش پسران دیگری داشتم و برای انقلاب هدیه میکردم". خانواده شهدای مدافع حرم بسیار مظلوماند.
*فاطمیون و زینبیون را هم ما پوشش میدهیم؟
زینبیون عزیزان پاکستانی بودند که عمدتاً به کشورهای خودشان برگشتند. فاطمیون، عزیزان افغان ما هستند که من در همان همایشی که بود، به این عزیزان عرض کردم، چون سید عزیز افغانی مجری برنامه بود و ایشان فرمودند "مهاجرین افغان"، و من تأکید کردم که "مهاجر نیستید؛ شما صاحب این مملکت هستید، شما عزیزانی هستید که با عزت حرکت کردید و به حضرت اباالفضل العباس(ع) تأسی کردید که پاسدار حریم حضرت زینب(س) بود.
شما همه روی پیشانیبندهای خود نوشتید «کلّنا عباسکِ یا زینب»!"، عزیزان بزرگوار افغان ما که به کشور خود برنگشتند و در ایران هستند، حتی آنهایی که برگشتند اما علاقهمند بودند تحت پوشش بنیاد شهید قرار بگیرند، حتماً وظیفه ما است و افتخار میکنیم که جمعی از خانواده جامعه هدف ما، عزیزانی هستند که همه چیزشان را در طبق اخلاص گذاشتند.
شبی بود که من آن زمان در حج و زیارت بودم، در بغداد حضور داشتم. داعش فلّوجه را گرفته بود و داشت بهسمت بغداد میآمد. جلسهای را در سفارت تشکیل دادیم و دوستان میگفتند "هیچ تضمینی نیست که فردا سفارت ایران در بغداد باشد یا نباشد"! همان شبی که سردار رشید شهید سیدالشهدای محور مقاومت، حاج قاسم سلیمانی خودش پشت پیامپی نشستند و حرکت کردند و آن جمع دلدادگان حشدالشعبی هم حرکت کردند. جوانان عراقی رفتند و شکست سنگین را به داعش دادند.
داعش فتنه بسیار بزرگی بود؛ الآن چون ما عبور کردیم و سوریه آزاد شده ... زمانهایی به سوریه میرفتم که 75 درصد تا 78 درصد شهرهای سوریه و زمین کشور سوریه در اشغال داعش بود یعنی دمشق در شرف ساقط شدن بود، داعش در آرزوی این بود.
آنچه را آثار ارزشهای اسلامی در سوریه بود با خاک یکسان کردند. شک نکنید و شک نکنیم و ملت مقاوم ما شک نکنند که اگر خدای ناکرده پای داعش به آثار و ارزشهای اهلبیت(ع) در کربلا، نجف، کاظمین و امثال آن رسیده بود، اثری باقی نمیگذاشتند، همانطور که در سامرا این کار را کردند.
*اوضاع کرونا را چطور میبینید؟
آنچه مسئولین امر و متخصصین بیان میکنند به جمله این عزیزان اکتفا کنم که شرایط سختی است و همه دنیا با این ویروس درگیر شدهاند، علیرغم اینکه شاید با دو یا یک ویروس دیگر هم مثل فضای مجازی درگیریم. روزهای اول هجمه سنگینی بود که ایران نمیتواند.
*میگفتند ایران صادر میکند.
بله، میگفتند ایران نمیتواند مقاومت کند، همه چیز از دست میرود و غیره. امروز تعداد مبتلایان ما با برخی از کشورهای پیشرفته اروپایی که ادعای علم را دارند مقایسه کنید.
اگر کار بزرگ، عظیم و ماندگاری که جامعه پزشکی ما، کادر درمانی ما، پرستاران عزیز و بهیاران عزیز انجام نمیدادند، اینچنین نمی شد. کجا دیدید فرزند شهیدی که پزشک متخصص باشد، تا پای جان بالای سر بیمار کرونایی بماند، تا خود او هم مبتلا و شهید شد، در کجای دنیا این را دیدهاید؟
*الآن چند شهید کادر درمانی داریم؟
آمار مختلف است ولی این خبر خوب را بیان کنم که ... اولاً دو گردش کار خدمت مقام معظم رهبری تقدیم شد که این عزیزانی که با همه وجودشان به فرهنگ ایثار و شهادت تأسی کردند ... گاهی مواقع این ماسک ساده را روی صورت خودمان میزنیم احساس میکنیم اذیت میشویم، حالا 12 تا 18 ساعت کسی در این لباس قرار میگیرد.
بعد اینکه تعدادی از این عزیزان مبتلا شدند و به درجه بالای شهادت رسیدند، دو گردش کار تنظیم شد و خدمت مقام معظم رهبری ارائه شد؛ یک گردش کار را دکتر نمکی وزیر بهداشت، تنظیم کردند و یک گردش کار هم از سوی ستادکل نیروهای مسلح بود.
پیشنهادی که دادند این بود که از این عزیزان بهعنوان «شهدای سلامت» یا «شهدای خدمت» اسم ببریم که در واژگان بنیاد شهید چنین واژگانی را نداشتیم. مقام معظم رهبری این درخواستها را به شورایعالی امنیت ملی انتقال دادند و با نظری که ایشان فرمودند اینها «شهدای خدمت» تلقی شوند و در حکم شهید.
شورای امنیت ملی هم فرمایش حضرت آقا را در جلسهای مطرح کردند و مصوبه آن را گرفتند. من این خبر خوب را بیان کنم که هفتم مرداد آئیننامه اجرائی شهدای خدمت که «در حکم شهید» تلقی میشوند به بنیاد شهید ابلاغ شد. کمیتهای با عنوان کمیته ملی رسیدگی به امور شهدای عزیز بهعنوان کمیته ملی در مرکز، در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بهریاست دکتر نمکی وزیر بهداشت، تشکیل میشود که این مجموعه پروندهها را بررسی میکنند.
حتماً دستورالعملی در جلسه اول ما تنظیم میشود که بر اساس آن دستورالعمل، بنیاد شهید ورود به پروندهها داشته باشند و این عزیزان تحت پوشش کامل بنیاد شهید قرار بگیرند.
*پس آئیننامهای که منتظر آن بودید تنظیم شد.
بله، هفتم مرداد ابلاغ شد. البته مصاحبهای با من شد و در آن مصاحبه قول آخر مرداد ماه را دادم که این مشکلات برطرف میشود که بحمدالله سریعتر انجام شد.
*هنوز تعدادشان مشخص نیست؟
فکر میکنم بیش از 140 نفر در این حوزه داریم.
*آقای اوحدی متولد 1336 در بروجرد است.
17 اسفند 1335.
*اصالتاً لر هستید.
بله.
*از اسارت برگشتید و بعد از تمامکردن مهندسی عمران ازدواج کردید.
بله. همین طور است.
*چطور ازدواج کردید؟
یک ترم از درس من مانده بود...
*در 4 اسفند ماه 57 با بچههای انجمن اسلامی به ایران آمدید.
بله، آن زمان به ایران آمدم، آن موقع همهچیز متفاوت بود، آن زمان تلفن هم نبود. اجازه دهید این خاطره را بیان کنم. دو بار این اتفاق برای من افتاد؛ یکبار بعد از آزادی از اسارت بود و یکبار هم همین جا بود، صبح زود بود و فکر میکنم ساعت 6:30 وارد فرودگاه مهرآباد شدیم، تلفن هم نبود که به خانواده اطلاع بدهیم.
سه سال پیش به خارج از کشور رفته بودیم، آن فضا، آن تبلیغات و آن نوع نگاهی که وجود داشت، الآن از فضای بیرون انقلاب، در فضای باند فرودگاه جوانانی را میدیدید که ژسه را روی شانه خود انداختند و سنگرهای شنی...، انگار وارد دنیای دیگری شدیم و نگران بودیم که نکند اینها تمام شود.
*میترسیدید تمام شود و به شما نرسد. (میخندد)
بله. شاید فاصله پلکان هواپیما تا سالن فرودگاه را گاهی اوقات بهاصرار مسئولین فرودگاه میرفتیم. وارد سالن فرودگاه شدیم و ساعت 6:30 صبح بود و برنامهای را صداوسیما داشت که برنامه صبحگاهی بود. منتظر چمدانها بودیم و بلندگوهای سالن مهرآباد یکباره سرود «الله الله» را خواند.
ما هم که سرودی نشنیده بودیم. من هنوز در ذهن دارم که 130-120 نفر هریک در گوشهای نشسته بودند و این سرود الله الله که پخش میشد، در ذهن ما بود و هرکسی در گوشهای که نشسته بود، آرام گریه میکرد و هیچکسی هم از جای خودش بلند نمیشد.
تا پایان تابستان سال 58 در ایران ماندم؛ چون نمیخواستم دل بِکَنم. پایان تابستان بهاصرار پدر و مادرم برای ادامه تحصیل برگشتم. دو ترم درس را در خارج از کشور ماندم، اواخر تابستان 59 مجدداً به ایران برگشتم که جنگ شروع شد و بلیط برگشت به خارج از کشور را داشتم و این از سرمان پرید، تا سال 61 در ایران ماندم که اسیر شدم و سر از بغداد و موصل درآوردم.
*بعد از اسارت برگشتید و ادامه تحصیل دادید.
من تا سال 69 عراق اسیر بودم، بهدعای خیر مردم که اعتقاد داریم مستجاب میشود، بازگشتم.
*ازدواج چطور بود؟
خداوند توفیق داد که ازدواج کنم و من قبل از ازدواج، با سید آزادگان مرحوم حاج آقای ابوترابی مشورت کردم که توفیق ازدواج اینچنین قسمت شود که شد. ایشان به من فرمودند "من خودم دوست دارم بیایم و عقد شما را انجام دهم". آن شب علی ضیاء در برنامه زنده از من سؤال کردند که "شما با یک همسر شهید ازدواج کردید؟" و این موضوع اولین بار مطرح میشد.
من بعد برنامه گفتم به خانه بروم باید پاسخ بدهم چون با بچهها این موضوع هیچگاه مطرح نشده بود؛ اتفاق خوبی بود. وقتی به خانه رفتم واکنش بچهها به آن برنامه خوب بود و خیلی راحت بچهها منطقی پذیرفتند و خیلی بحث نکردیم اما شاید مشخص بود که حجابی بین ما برای مطرح کردن این موضوع بود که با آن برنامه این حجاب برداشته شد. من توفیق داشتم با همسر شهید ازدواج کنم. ایشان همسر برادر من بودند، شهید مسعود ما.
*چند فرزند دارید؟
من دو فرزند دارم؛ آقای امیرمسعود است که ایشان را سجاد خطاب میکنیم. امیرمسعود را به این عنوان نامیدیم که امیر دایی ایشان است و مسعود عموی ایشان بود. فرزند دوم من که متولد 75 است، آقا علیرضا است که سجاد دکترای برق را میگیرد و سال آخرند، علیرضا هم دانشگاه تهران، دانشکده فنی عمران خواندند و الآن هم دانشجوی فوقلیسانس سال دوم هستند، مدیریت محیط زیست را در فوقلیسانس میخوانند.
*ازدواج کردهاند؟
آقا سجاد ازدواج کردند.
نوه هم دارید؟
هنوز نه. یکی از مشکلاتی است که جوانان امروز دارند. یکزمانی سجاد را خدمت حضرت آقا آوردم و ایشان با نگاه پدرانه سؤال کردند که "ایشان ازدواج کردهاند یا خیر؟"، آن زمان آقا سجاد ازدواج نکرده بود، سجاد قدری هول شد و گفت "پیگیر هستیم". آقا لبخند زیبایی زدند. (میخندد)
*در جبهه چه شد که اسیر شدید؟
عملیات والفجر مقدماتی عملیات سختی بود و من در تیپ امام حسن(ع) جانشین گروهان، فرمانده دسته بودم و آن شب، شب سختی بود که بهلحاظ آمادگی، همه چیز آماده بود، تنها چیزی که در آموزش ما نبود، موضوع اسارت بود.
یک روز بعد از اسارت خدمت آقای ابوترابی بودم؛ دلم هم خیلی گرفته بود، عرض کردم "دلمان گرفته، گاهی افکاری هم در ذهن ما خطور میکند که احساس گناه میکنیم؛ چهکار کنیم؟"، حاج آقا عادت داشتند دست را میگرفتند و فشاری میدادند و لبخندی میزدند و «آقاجان» تکیه کلام ایشان بود.
ایشان دست من را گرفتند و فشار دادند و فرمودند "آقاجان، چهفکری در سر شما میآید که احساس گناه میکنید؟"، به ایشان عرض کردم "گاهی اوقات در زندگی مادی میگوییم کاش ما آزاد نشده بودیم. ایکاش در دنیای اسارت خودمان بودیم، همهاش عبادت و همدلی بود، حتی یک رنگ لباس بود."
حاج آقا یک لحظه در فکر رفتند و دست من در دست ایشان بود و فرمودند "شما گناه نمیکنید، شما دعا میکنید."، فرمودند "اسارت قطعهای از بهشت روی زمین بود، شما برای بهشتی که از آن جدا شدید، دعا میکنید."
*ابتدای اسارت که حاج آقا ابوترابی را ندیدید؟
ما را به بغداد بردند و از آنجا اردوگاه موصل2 بردند، چون من زبان را هم مسلط بودم بهعنوان مترجم اسرا بودم و این هم یک اتفاق عجیبی بود. آنجا کار ترجمه را شروع کردم، هزینهاش را هم پرداخت کردیم. بعد از چند ماهی که اردوگاه موصلدو بودیم بعد از اولین عاشورا ما را به رمادیه منتقل کردند و مدتی در آنجا بودم.
*این قضیه باعث این انتقال شد؟
یک بخشی این بود و یک بخشی هم مربوط به افرادی بود که در اردوگاه مسئولیت راهبردی فرهنگی اردوگاه را عهدهدار بودند و من هم توفیق داشتم در آن جمع حضور یابم. ما را به اردوگاهی منتقل کردند که بین رمادیه و الانبار بود، بهنام اردوگاه بین القفسین. اولین بار حاج آقا را آنجا زیارت کردم.
حاج آقا به من فرمودند "ما را ممکن است از هم جدا کنند، من خدمت به اسرا را در یک جمله به شما بگویم که اگر در اردوگاه دیگری رفتید، سعی کنید برای برادران اسیر خود، مادر باشید."
*منافقین هم خیلی کار میکردند.
بله. منافقین در طول 8 سال اول اسارت، از تمام اردوگاهها جمعی را شناسایی کردند و حتی در یک مقطعی سران اینها وارد اردوگاهها میشدند. ما را از اردوگاه موصل4 بعد از قطعنامه یعنی 8 سال جنگ که تمام شد و قطعنامه پذیرش شد، حالا تصور کنید که رفتار عوض شود، رژیم بعث تصمیم گرفت بچهها را برای زیارت کربلا ببرد و ما هم در اردوگاه موصل4 خیلی انسجام قوی بین بچهها داشتیم.
با فرمانده اسرای اردوگاه که آقای محرم آهنگران بود و 10 سال اسارت داشت، جمعی که در اردوگاه کار فرهنگی میکردند جمع شدیم و به آقا محرم گفتیم "باید برویم مذاکره کنیم"، مذاکره در دنیای اسارت! گفتیم "ما را برای زیارت کربلا میبرید، نمیرویم مگر اینکه شما بنویسید و امضا کنید که تبلیغ نمیکنید". ما تعهد نکردیم که تبلیغ نمیکنیم ولی آنها تعهد کردند که تبلیغ نکنند. اردوگاه بسیج شد و شعارها را بهزبان عربی نوشتیم.
قرقرههایی میآوردند که سوراخ مانند و نخ آنها بسته میشد و جمع کردیم در تیوب خودکار و سوراخ این قرقرهها پیامهایی به مردم عراق مینوشتیم که احساس میکردیم باید رسالت حضرت زینب(س) را برسانیم. این پیامها بعضیهایش به دست بعثیها افتاد، ضربوشتم سنگینی از بچهها کردند و تعدادی از بچهها، 30نفری را شناسایی کردند.
*تا حرم حضرت عباس(ع) هم سینهخیز رفتید.
در ورود به حرم حضرت سید الشهدا بچهها سینهخیز میآمدند و یک اعتقادی بود. حاج آقا ابوترابی میگفتند "این پاداش و مزد این صبوری در دوران اسارتتان بود که حضرت سیدالشهدا نصیب این دوستان کرد". بچهها سینهخیز میرفتند و مسیر بینالحرمین را هم بچهها کفششان را دور گردنشان انداختند که نشانه تواضع در برابر حضرت عباس(ع) بود.
*33نفرتان را هم گرفتند و محکوم کردند که بهخاطر این قصه بود.
برای این مسئله بود. تیمسار نزار که با آقای ولایتی در ژنو مذاکره میکرد، ما را محاکمه کرد؛ یعنی جلسهای تشکیل شد، اتهامات را میخواندند و بعد میگفتند "به این اتهام به جایی میروید که در عمر خود ندیدهاید". یک سرباز عزیزی در اردوگاه بود که خیلی ابتدا اذیت میکرد و دعا میکردیم کاظم به مرخصی برود که بچهها را اذیت نکند، این اندازه سخت میگرفت.
یک روز کاظم مرخصی رفته بود و مادر ایشان شیعه بود و خواب حضرت زینب(س) را دیده بود که ایشان در عالم خواب به مادر او گفته بود "شیرت را حلال فرزندی نکن که یاران ما و فرزندان ما یا سیدی از اهلبیت(ع) ما را اذیت میکند"، که این مادر به کاظم میگوید "بین اسرا سیدی هست که شما او را اذیت میکنید؟"
کاظم وقتی از مرخصی برگشت، کاملاً متحول شده بود و این تأثیر خوابی بود که مادر او دیده بود و حاج آقا طرف مشورت کاظم شد. کاظم مسائل شرعی را از حاج آقا میپرسید. در لحظهای که میخواستند حاج آقا را ببرند، کاظم بهعنوان این که "من میخواهم محافظ حاج آقا باشم" کلاش خود را برداشت و به داخل آمبولانس رفت که فاصله اردوگاه تکریت 5 تا 17 را هم بتواند در محضر حاج آقا باشد.
کاظم بعد از این که ما آزاد شدیم و این فضای بین دو کشور باز شد، به ایران آمد و به قم رفت، از تک تک بچههای اردوگاه حلالیت خواست. کاظم به مشهد رفت و بالای سر مزار حاج آقا در صحن آزادی، حلالیت خواست.
این عالَم خلقت، نظام قانونمند عجیبی دارد. کاظم به عراق برگشت و وارد جنگ داعش شد. کاظم بهعنوان داوطلب مدافعین حرم از عراق لباس رزم پوشید و در صحن حرم حضرت زینب(س) شهید شد.
*شما آمدید و ایشان ماند.
بله. ما آمدیم و حاج آقا را نگه داشتند، تا فکر کنم اواخر شهریور و یا اوایل مهرماه بود که حاج آقا را آزاد کردند. آبان ماه حاج آقا را در بروجرد داشتیم و میزبان ایشان بودیم که خطبه عقد را خواندند.
*حادثه منا یکی از تلخترین خاطرات دوران کاری شما بود.
سختی فاجعه منا، از روزهای اسارت برای من خیلی سختتر بود. تصور کنید که مسئول و مدیر یک جمع زیادی از خانوادههاییاند که بهشوق حاجی شدن آمدهاند و یکباره با این فاجعه و مصیبتی مواجه میشوند.
*آقای قاضیعسگر اینجا بودند و توضیحی دادند ولی از زبان شما هم شنیدنی است، این که میگویند برخی چیزها کوتاهی کردند و یک ساعت خاصی باید حجاج و کاروان ما میرفتند و رؤسای کاروانها به این موضوع دقت نکردند، درست است؟
صادقانه بیان میکنم که این موضوع اصلاً صحیح نیست. هیچ جا نداشتیم که زائر چه ساعتی باید حرکت کند، بله، بعد از این فاجعه و مصیبت، عربستان زمانبندی کرد ولی صبح آن روز از حدود ساعت 8:30 صبح، سربازان عربستان آمدند و زنجیره انسانی درست کردند، بازوها در دست همدیگر بود و به حجاج گفتند "از این خیابان بروید چرا که ترافیک سنگین است."
شما تصور کنید در کشور خارجی هستید و زائر هم آشنایی به زبان ندارد و سرباز دولت عربستان با لباسهای نظامی و گارد ویژه حلقه انسانی تشکیل دادند و خیابان 5متری را بستهاند و به شما حکم میکنند که "باید از این خیابان تعیینشده بروید."
*آن لحظه که ابتدای ماجرا بود سعی کردید با مقامات عربستان تماس و ارتباطی بگیرید؟
حدود ظهر آن روز بود که فاجعه کمکم ابعاد خودش را نشان داد، فراخوانی در چادرها کردیم و بچههای زباندان در بعثه و بچههای ستادی ما را در گروههای دهنفره بسیج کردیم که امکانات و آب ببرند.
عمق فاجعه بسیار وسیع بود. کسی نمیتوانست خود را به مرکز این مصیبت برساند، چون پیکرهای شهدا روی هم ریخته بود و بچهها هم به زائرین ایرانی و هم به زائرین غیرایرانی کمک میکردند، گروههای امدادی بیش از 600 زائر کشورهای دیگر را نجات دادند، اما بعدازظهر فکر میکنم حدود 5-4 بعدازظهر بود که دولت عربستان آنجا را منطقه امنیتی اعلام کرد و همه را بیرون کردند، روز بعدش در خیمهها رفتیم.
*یکسری آمده بودند و یکسری نیامده بودند.
مثلاً فرض کنید در خیمه بزرگ نیشابور بروید، 53 شهید داده باشند و زائر بزرگواری که خانم اهلسنت بودند، خیلی بیتابی میکرد و خدمت ایشان رفتم. ایشان فرمود "همسرم خیلی تلاش کرد من را نجات دهد، وقتی این موج آمد همسرم من را نجات داد و خود او زیر این موج افتاد". (تأثر شدید آقای اوحدی)
"بعد از این که یکسری از جنازهها را کنار زدم همسرم را بیرون آوردم و دو ساعت سر همسرم روی پای من بود". تا بعدازظهر زیر آفتاب میماند تا مقامات عربستان آن منطقه را امنیتی میکنند و ایشان را بیرون میکنند. ایشان میگفت "من همسرم را دو ساعت روی پای خودم نگهداشتم و بعد از من جدایش کردند."
*بعد هم قصه تحویلندادن جنازهها بود.
بله. من یک نکتهای را بیان کنم که مقام معظم رهبری هم در دیداری که خدمت ایشان بودیم، بعد از برگشت ما بیان کردند، "ابعاد این فاجعه باید روشن شود". درست زمانی که برخی از دعواها درون حاکمیت عربستان وجود داشت، آنجا دنبال این بودند تغییراتی مثل ولیعهد اتفاق افتد این فاجعه رخ داد. آن زمان ولیعهد عربستان رئیس شورایعالی حج بود.
شاید این سلسله اتفاقات بهشکلی میخواست نشان دهد که ایشان بهحدی بیلیاقت است که حج را هم نمیتواند اداره کند. من خودم با آقای کولیوند شمردیم که 25 تریلی که اجساد مظلوم حجاج و مهمانان خانه خدا را جابهجا کردند. من در کتاب «فاجعه غمبار منا» این مسئله را عنوان کردم که انشاءالله به چاپ میرسد. یک روز بچهها وقتی به سردخانه رفتند درهای سردخانه را بستند و بچهها 12 ساعت در سردخانه مانده بودند، تا هیئتی از ایران آمد و وزیر بهداشت آقای دکتر قاضیزاده هاشمی هم بودند.
*همان زمان بود که گفتند "جنازهها را نمیدهیم"؟
بله. به ما میگفتند "شناسایی شدهاند اما اینها باید اینجا دفن شوند و کسی را نمیتوانید منتقل کنید". اولین نشست رسمی ما غیر از نشستی که با وزیر حج داشتیم، نشست رسمی مطالبهگری از جانب حکومت بود که وارد عربستان شد، به ما اعلام کردند "چهارشنبه جلسه رسمی در وزارت خارجه در جده است."
صبحی که خواستیم عازم جده شویم با سفیر ما تماس گرفتند و گفتند "همتای وزیر بهداشت شما، در ریاض جلسهای دارد و نمیتواند در جلسه شرکت کند". پیشبینی ما این بود که اینها نمیخواهند این جلسه تشکیل شود و این بداخلاقی را میکنند تا ما بگوییم "چون همتای ایشان نیست پروتکل رعایت نشده و ما وارد جلسه نمیشویم."
آن جلسه تصمیم گرفتیم که حضور داشته باشیم حتی اگر همتا نباشد و پروتکل رعایت نشود. ایشان از موضع بالا یک خیرمقدمی گفت و صحبتهای مقدماتی را کرد و آماده شنیدن حرفهای ما شد. از ما اصرار و از آنها توجیه کردن بود. آقای قشقاوی کنار من بودند، پیامک به موبایل ایشان آمد که با حالت تعجبی به من گفتند "نگاه کنید". من نگاه کردم دیدم فرمایش مقام معظم رهبری روز هشتم مهر ماه در نوشهر بود که «اگر کوچکترین بیحرمتی به ابدان حاجیان ما شود پاسخ میدهیم و پاسخ ما تند و شدید خواهد بود».
در این شرایط بهتی که ما بودیم یکباره در باز شد و یکی از عوامل دولت عربستان وارد شد و کاغذی را آورد و جلوی نماینده وزارت خارجه گذاشت که در جلسه بود. ایشان نامه را که دید چهره و حالت دستش عوض شد. من به آقای قشقاوی عرض کردم که "فکر کنم خودش است". آقای دکتر... در حال صحبت بود، کاغذ را که دید، لحن او عوض شد و یکباره شروع کرد که "باید فکر کنیم و شما مهمان ما هستید و اجازه دهید جمعبندی داشته باشید. من شماره آقای اوحدی را میگیرم و به ایشان خبر میدهم."، جلسه را جمع کردند.
ما به کنسولگری نرسیده بودیم که موبایل من زنگ خورد، دکتر هشام بود که "وزیر ما از ریاض تماس گرفت و گفته «شما مهمان ما هستید و چون به جده آمدید بهاحترام وزیر شما، امشب وزارت حج عربستان در جده با شما ملاقات میکند. شما به مکه برنگردید."، وزیر بهداشت اینها تا در ورودی برای استقبال آمد.
اما چه اتفاقی میافتد که ایشان در آن رژه نظامی آن نوع ادبیات را بهکار میبرند؟ زمانی که 6 هزار و 500 قربانی مظلوم این فاجعه داشته و همه دنیا سکوت کردهاند! هیچ رهبر و هیچ رئیس جمهور و هیچ جریانی در هیچ نقطه عالم خلقت حرفی نزد.
همهچیز عوض شد، وزیر بهداشت آنها آمد و گفت "حق با شماست، اینها از نگاه ما شهید هستند"، و شب جلسه با وزیر بهداشت تمام شد و بهسمت مکه آمدیم.
ساعت یازده شب بود که دروازه مکه بودیم که مجدداً موبایل من زنگ خورد، باز دکتر هشام بود. او اضطرابی داشت که آرامش پیدا نمیکرد، شاید به این بهانه میخواست بداند چهخبری از ایرانیها است، گفتم "جلسه با وزیر بهداشت خوب بود" و گفت "دستور دادیم پیکر شهدا هرکدام را شناسایی کردید تنها کشوری هستید که میتوانید پیکرها را منتقل کنید."
انتهای پیام/+