فردید و بی انصافیهای منتقدین
فردید منادی تفکر پیرامون مسائل اساسی بشر در زمان کنونی بود و تا جایگاه و نظراتش به درستی تبیین و فهم نشود، انتقاد صحیحی نمیتوان داشت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا،دکتر بهروز فرنو، رئیس بنیاد فردید طی یادداشتی به مناسبت سالروز درگذشت سیداحمد فردید، از فیلسوفان معاصر ایران نوشت:
مرحوم فردید، علاوه بر امکان تحصیل و مطالعه قدیم و جدید، این توفیق را داشت که به زبان و کلام و نسبت آن با تفکر از دوره جوانی دقت کند. خود او در شرح احوالش آورده که از دوازده سالگی پدرش او را علاوه بر فارسی و عربی به فراگرفتن زبان فرانسه هم گمارده است. لذا او از جوانی با تسلط به متون ادبی فارسی، عربی و فرانسه امکان مطالعه جدّی معارف قدیم و جدید را پیدا کرده بود. زمانی که هنوز متن عمدهای از فلسفه جدید به فارسی برگردانده نشده بود، یعنی در دهه اول و دوم قرن چهاردهم(هجری شمسی)، امکان مقایسه متون اصلی فلسفی به زبان فرانسه را با ترجمههای عربی آن پیدا کرده بود. باز در همان جوانی و قبل از سفر به فرنگ دریافت که برای تسلط به فلسفه جدید، فراگیری زبان آلمانی نیز ضروری است و به فراگیری آن نیز اهتمام کرده بود. با تسلط به زبان آلمانی امکان مقایسه مفاهیم و معانی فلسفی قدیم و جدید برای او کاملا فراهم شد. ضمن این که از همان زمان دقت وافری در فهم و درک اقسام تفکر قدیم و جدید مبذول میکرد. مجموعه مقالههای قدیم وی در نشریه "سخن"، ارگان فارغالتحصیلان دانشسرای عالی، مثل مقاله: "از کانت تا هیدگر" که اواسط دهه بیست در سخن چاپ شد، شاهد این مدعا است.
نکتهای که اغلب به آن توجه نمیشود این است که بین دانستن، تحصیل و حتی تعلیم اقوال فلسفی، در مرتبه آگاهی، با مراتب بعد که تفکر فلسفی و حکمی، اعم از خودآگاهی و دلآگاهی است، تفاوت است؛ همان تفاوتی که بین یک ادیب آگاه به تاریخ ادبیات و منتقد شعر با یک شاعر، هست. در مورد مرحوم فردید، اهم همت اوهمواره معطوف به تفکر فلسفی و فلسفه پردازی بوده است. برای رسیدن به این امکان البته مقدماتی لازم بود که فردید در تمهید آن کوشیده است، اما فطرت ثانی به معنای پرسش فلسفی و امکان تاملات حکمی را نیز واجد بود.
لذا هنگامی که به فرنگ رفت این دقت و تامل سبب شد مثل دیگران مجذوب ظواهر و سطح خارجی افکاردنیای جدید نشود و در میان اصطلاحات مباحث فلسفی و اجتماعی غرب سرگردان نماند. به همین جهت توانست تامل و تحقیق جدّی را در خود اروپا، بر اساس متون اصلی، ادامه دهد. بیش از چهار سال در پاریس و چندی بعد در هیدلبرگ آلمان، جمعاً بیش از هشت سال این مطالعات ادامه پیدا کرد و پرسش های جدیتری را برای او پیش آورد. طی این دوره مطالعات و تحصیلات تکمیلی، او متوجه شد که به ناگزیر باید برای تامل در ریشه و سابقه کلمات و اصطلاحات فلسفه غرب، به زبانهای لاتین و یونانی هم مسلط شود. این اشراف به زبانهای قدیم و جدید، امکان تحقیق را در ریشهشناسی کلمات و تامل در سیر معنای حقیقی و مجازی اصطلاحات حکمی و فلسفی ، در زبانهای مرتبط، پدید آورد. خود او گفته است که تا زمان مطرح شدن مسئله غرب و غربزدگی برای وی، در انزوای شهر هیدلبرگ آلمان، "دپاسمان" یا سیرتفوقی علمی لازم بوده است تا به عمق این پرسش برسد؛ سیر مطالعهای که بر اساس قول او بیش از سی سال طول کشیده است. در حقیقت این اشراف و تفوق علمی مستلزم سیری بود، تا پرسش و نظرگاه حکمی او در خصوص ادوار تفکر حکمی و فلسفی و وضع کنونی آن، تعیّن پیدا کند و نظراو راجع به مدرنیته، کامل شود.
در ضمن باید در نظر داشت که این دوره از تاملات وی مصادف بود با سالهای بعد از دو جنگ جهانی در اروپا و آلمان که سیر فلسفههای منتقد غرب و عالم جدید، بخصوص در حوزههای حیویت و اگزیستانس با فیلسوفانی چون کیرکگارد، نیچه، اشپنگلر و... به پرسشهای جدّی هیدگر از تاریخ تفکر و فلسفه، رسیده بود. در همین ایام یعنی در اوایل دهه پنجاه میلادی که هیدگر برای اول بار بعد از جنگ، امکان تدریس دوباره، در دانشگاه پیدا کرد، درسگفتار "تفکرچیست؟" یا به بیان مرحوم فردید از مضمون آن: "تفکر ما را به چه میخواند؟" را عنوان کرد. در آغاز این درسگفتار، هیدگر جمله عجیبی دارد که مبین پرسشی تاریخی است. پرسشی که جای دارد پس از فجایع دو جنگ هر متفکر دردمندی از خود بپرسد. آن جمله که مرحوم فردید هم بارها در مباجث خود به آن استناد میکرد، چنین است: " در زمانه پرسشبرانگیز کنونی، حیرتانگیزتر از آن چیزی نیست، جز آن که ما هنوز فکر نمیکنیم!"
ملاحظه بفرمایید! اینگونه پرسش و تفسیر خلاف آمد عادت، صرف سلیقه شخصی هیدگر، فردید یا دیگر متفکران فلسفههای اگزیستانس یا حیویت نیست؛ بلکه پرسشی تاریخی است که در سیر تفکر، متعاقب انحطاط فکر و نزول حکمت و فلسفه از پرسشهای اساسی وجود به ظواهر موجود و نیز تدانی احوال در سیر حوادث تاریخی عالم، پیآمد فجایع دنیای مدرن، مطرح شده است؛ فجایعی چون دو جنگ جهانی، یک جنگ سرد و سابقه منازعات استعماری و تخریب محیط زیست. فجایعی که حاصل تفرعن بشر خودبنیاد، خدایگان عالم مدرن است. بشری که در کلام و تفکر، بیش از هر عصر دیگری، از وطن حقیقی خود دور مانده و روزگار وصل خود را میجوید.
مسلّم فهم این غربت برای فردید بی نسبت با قدیم و جدید نبوده است و در بیان آن هم در داخل کشور، وضع تفکر را چه قبل و چه بعد از انقلاب در نظر داشته است. البته باید توجه داشت که او انتظار داشت، در انقلابی که خود در نتیجه بحران عالم جدید و اضطرار عصر آخرالزمان پیش آمده است، نسبت به فهم این غربت، به مراتب بیشتر عنایت بشود.
از این جهت و با مقدماتی که عرض شد می توان مدعی شد که فردید و مسائل مطرح برای او با مسائل پیش روی انقلاب اسلامی نسبت کامل دارد. در این بین، کسانی که در ظواهر و شاکلههای فکری قدیم، مثل تلقّی اخباری و جدید چون منورالفکری و یا روشنفکری، مانده اند، طبعا نمیتوانند نسبت کامل با تذکّرات و تاملات مرحوم فردید، برقرار کنند.
منتقدینی بیدقت و بیانصاف
از جناب موسی اکرمی که به آقایان مهدوی و نصر اشکال کرده که چرا مرحوم فردید را بدون مدرک دکترای دانشگاهی یا کتاب منتشر شده، در دهه سی، در دانشگاه تهران پذیرفتهاند، باید پرسید که اصلاً اگر صرف نمره و پایاننامه و چاپ کتاب و مقاله، ملاک تفکر و اعتبار حکمت و فلسفه باشد، بفرمایید به رغم رعایت معمول این ضوابط در دانشگاههای بزرگ دنیا و این همه فارغ التحصیل دکترای فلسفه و علوم انسانی در عالم و انتشار این همه کتاب و مقاله و مجلههای علمی، چرا تفکر در عالم مهجور است و کوتاهنظرانی چون ترامپ، نتانیاهو و بنسلمان بر جهان حکم میرانند؟
مگر نه این که عالم جدید طبق محسناتی که شما معتقدید نباید از آن غافل بود، عصر علم، منورالفکری و روشنفکری است، پس چرا دنیاطلبان کوتهفکر امور جهان را اداره میکنند؟ چرا همواره باید نگران بحران زیست محیطی، توسعه خشونت، تجارت پر حجم جنگافزار، موادمخدر و فحشا، باشیم؟ یعنی برای این همه، به قول شما، صاحب نظر واجد دکتری و فوق آن، اعم از فارغالتحصیل فلسفه، حقوق و علوم انسانی، که طبق ضوابط موجود گردانندگان امور عالم هستند، مهم نیست که کار عالم به کجا بکشد و بحران فعلی هر روز حادتر شود؟
روشنفکران جامعه ما از پرسشهای اساسی عاجزند
ممکن است بلافاصله گفته شود: "در داخل کشور که ما برخی از این ملاحظات را پیش روی داشتهایم، چقدر به طرف حل مسائل پیش رفتهایم و چرا به رغم این توجهات، بخش عمدهای از مشکلات را در نظر نیاوردهایم؟" پاسخ روشن است، چون ما نیز در این عالم بحرانی زندگی میکنیم و کسانی چون آقای موسی اکرمی بخشی از منورالفکران و روشنفکران جامعه ما هستند که از پرسشهای اساسی و ماهوی نسبت به امور این عالم معافاند؛ لذا آنجا که موضوع ساده و روشن است یا پرسش حکمی کسانی چون مرحوم فردید، کمک کرده تا استنباطی خودآگاه از مسائل و مشکلات، داشته باشیم، راه مقاومت و مجاهدت روشنتر است؛ چون عمق مشکل را میبینیم و از مجاهدت نظری و عملی مایوس نمیشویم؛ اما آنجا که بر اساس عادات و ظواهر به مسائل میپردازیم یا از عمق مشکل غافلیم، نه تنها نمیتوانیم به مسائل فایق آییم بلکه حتی کنه و حقیقت آن را هم درنمییابیم؛ اینجاست که در بحران سرگردان میشویم.
آنگاه که درست مثل جناب اکرمی عادات بروکراتیک و حواشی چون مدرک یا پست و سمت اداری و دانشگاهی یا کپی مطالب تامل نشده و شکسته بسته در کتابها و پایاننامهها، ما را از پرسشهای اساسی تفکر و حکمت و فلسفه غافل کرده و در مغاره پندار از نوک بینی تنها ظواهر امور عالم مدرن را ملاحظه میکنیم، مسلم از حقیقت امر باز میمانیم؛ چه در نظر چه در عمل.
چندی پیش آقای داوری اردکانی، پرسشی جدی را از امور کشور مطرح کرد؛ به این مضمون که چگونه است ما مشکل بسیار داریم امّا مسئله نداریم!؟ روشن است که منظور ایشان از مسئله پرسش حِکمی است. خب جناب اکرمی، اولاً این اعتراض وارد است، یا خیر؟ تا جایی که من مطالب را تعقیب میکنم، ندیدم که کسی با این نظر مخالفت کرده باشد؛ چون با حجم مشکلات فعلی و بروز فسادهای اقتصادی غیر منتظره، جز این هم تلقّی نمیتوان داشت.
اما ممکن است گفته شود که این اعتراض بیشتر ناظر به مقامات مسوول است و آنها باید پاسخگو باشند! اما وقتی یک مشکل در این دولت و آن دولت، این جناح و آن جناح، این حکومت و آن حکومت، مدافع و مخالف انقلاب، به نسبتی هست، یعنی در فرهنگ عمومی و حتی تفکر خواص جامعه ما، مثل شما، این عدم توجه، شایع است. حالا اگر عموم مردم پرسش حکمی نداشته باشند، حرجی بر آنها نیست؛ اما اگر خواص جامعه، خصوصاً مدعیان فلسفه و صاحب کرسی دانشگاهی و مدرک دکتری یا نویسندگان کتب فلسفی، مثل موسی اکرمی اهل پرسش حکمی و ماهوی نباشند، چه باید کرد؟
ملاحظه بفرمایید در منطق عملی و فلسفههای علمی به معنای حوزه سیانتیستیک(علمی) اعم از کانتی و نوکانتی، چه تحصلی، تحلیلی و یا انتقادی، درست است که منطق ارسطویی در اغلب مسائل با منطق جدید ریاضی تناسب دارد، اما توجه بفرمایید که از نظر ارسطو و کل منطق قدیم، معقول ثانی منطقی یا علم منطق، آلت یا علم مقدماتی است، برای فلسفه و معقول ثانی فلسفی. تفاوت معقول ثانی منطقی و فلسفی از نظرگاه منطق قدیم آن است که عروض و اتصاف امور و مسائل به موضوع علم، نسبت به ظرف ذهن و خارج، در معقول ثانی منطقی هر دو ذهنی است، حال آن که در معقول ثانی فلسفی، گر چه عروض مسائل به موضوع علم همواره ذهنی است، اما اتصاف به آن میتواند در خارج باشد. همچنین در قدیم آنچه اصیل است فلسفه است که کار آن پرسش از ماهیت و اعیان اشیاء و امور است، اعم از آنچه در ذهن است یا در خارج است؛ لذا منطق ارسطویی نه تنها موید فلسفه و معقول ثانی فلسفی به معنای پرسش از کلیت و ماهیت اشیاء و امور در ذهن و خارج است بلکه خود را علمی مقدماتی میداند برای فلسفه که بحثی اصالی است؛ همان فلسفه و معقول ثانی فلسفی که از منظر کانت و حوزه نظر سیانتیستیک ممتنع است. پس اولاً اینجا منطق به معنای قدیم با آنچه منطق عملی یا منطق ریاضی به معنای جدید کانتی و نوکانتی است، با همه مشترکات، تفاوتهایی هم دارد که باید به آن توجه داشت.
ثانیاً در منطق به معنای روش تفکر دیالکتیک، در فلسفه هگل، نیز با توجه به تایید معقول ثانی فلسفی، به رغم مشترکات، نه تنها تفاوتهای بارزی با حوزه سیانتیستیک، وجود دارد، بلکه تا آنجایی که روشی برای فلسفه هگل و دیالکتیک وجودی اوست، نسبت به منطق ارسطو نیز، متفاوت است. چه اینجا دیالکتیک یا تضاد، صرف معقول منطقی نیست و تنها در ذهن تعیّن ندارد بلکه تعین اصلی آن در کل وجود و خارج است؛ نکتهای که توضیح آن نه در این مقال میگنجد نه در دایره اشراف حقیر. تنها عرض میکنم که دیالکتیک وجودی و تاریخی در نظر هگل بحثی فلسفی است ونه تنها در چارچوب بحث تقابل و تضاد به معنای مطرح در منطق ارسطو نمیگنجد بلکه با منطقهای عملی و فلسفههای علمی جدید، هم نسبتی ندارد.
ثالثاً در روش هرمنوتیک اعم از تفاسیر اتیمولوژیک که مبنای تفاسیر حکمی و فلسفی در نظر هیدگر یا مرحوم فردید است، روش تفسیری اساس بحث است که اگر چه با منطق به معنای قدیم نسبت دارد و با حوزههای سیانتیستیک و هرمنوتیک هم مشترکاتی دارد، اما اینجا غرض روش تفسیری به معنایی است که امکان پرسش و تفسیر از ادوار تفکر، منطق، فلسفه و حکمت به معنای ماقبل متافیزیک و مابعد آن و حوزههای تفکر قدیم، جدید و مابعد جدید را داشته باشد. لذا در اینجا روش تفسیر به یک معنا اعم از منطق و فلسفه، به معنای قدیم و جدید است، نه اخص از آن.
توجه بفرمایید که اهمیت درس و بحث مرحوم استاد فردید دقیقاً، طرح بحث و تحریر محل نزاع بین منطق، فلسفه قدیم و جدید، اقسام حکمت در عالم اسلام و اقسام حوزههای نظری در عالم جدید است. آنچه که در روزگار فاقد ذکر و فکر و غربزده کنونی، بخصوص در مملکت ما، اغلب خلط و آشفته شده است.
لابد میگویید به توصیه جنابعالی در کتاب اخیرتان، از پرسش اِکتناهی(عمیق) برای تبیین این عالم صرف نظر کنیم واز تغییر آن، به معنی پراکسیس(عمل) انقلابی هم دست بکشیم و در بحران روشنفکری و چپ در جا بزنیم و از منوراالفکری قرن هجدهم و لیبرالیسم کانتی و نو کانتی سر بر آریم. لابد وقتی حقیقت فلسفه و پرسش از وجود را مثل شما به خاک سپردیم، تصور میکنیم که از منطق عملی و فلسفه دراییهای دست راستی نو کانتی به نام فلسفه علم، جهان آباد میشود! همینطور از فلسفههای نوکانتی، به اصطلاح علمی و جامعه باز که در سیاست غرب بیشترین حمایت را دارد، چه معجزهای در رفع مناسبات استکباری جهان سرمایهداری حاصل شده است که برای ما بشود؟
تشریفات دانشگاهی حلال مشکلات بشر و جامعه نیست
خب جناب اکرمی اگر تفکرات بیکن، دکارت و کانت و رویای منورالفکری قرن هجدهم به سعادت بشر منجر شده بود که انقلابهای چپ و روشنفکری قرن نوزده و بیست، به تحقق نمیرسید واگر حوزه نظری انتلکتوئل(روشنگری) و دیالکتیک به جایی رسیده بود که پرسشهای مابعد مدرن و هرمنوتیک اعتبار پیدا نمیکرد.
پس ملاحظه میکنید، اگر کسی برای طرح درست سیر تفکر و پرسش از بحران آن در عالم کنونی، به دانشگاه تهران دعوت شده باشد، او مرحوم فردید است و اگر کسی چون نحویِ داستان مثنوی، مثل شما از بحران تفکر بیخبر باشد، باید به او گفت که ای نحوی تازه رسیده به منطقهای تحلیلی، دارای مدرک دکتری و کتاب، کل عمر، تحصیل و تدریس و مدرکت بر فنا است؛ چون که کشتی تفکر غرق بحران مابعد مدرن، در عالم جدید است.
بفرمایید به دانشجو، در این عالم که از نظر، به معنای پرسش فلسفی اِکتناهی(عمیق)، دست شسته و به بحران عمل در پراگماتیسمِ(عمل گرایی) بورژوازی و رویارویی آن با پراکسیس(عمل) انقلابی چپ رسیده، از تغییر و تبیین جهان چه میخواهید بیاموزید؟ شما که خود از این بحران غافلید بفرمایید چگونه میخواهید دستگیر دیگران در این سرگردانی باشید؟ لابد با عقبگرد به سمت کانت و قرن هجدهم!؟
وقتی غافل از سیر تفکر و معنای منطق و فلسفه در قدیم و حوزههای نظری جدید، طرح مسئله میشود، باید هم که دانشجویانی چون آقای بهروز زواریان غوره نشده فکر کنند که مویز هستند و وقتی میخواهند در مقالهنویسی تمرین سیاه مشق کنند، میتوانند راجع به منطق و تاریخ از نظرگاه پیچیدهترین متفکران و فیلسوفان عالم، یعنی هگل و هیدگر، اظهار نظرکنند و مطلب بنویسند و مرحوم فردید را که تنها بخش کتب آلمانی کتابخانه به جای مانده از او بیش از 700 جلد کتاب تخصصی اساسی است، که با علامتها و یادداشتهای او روی برخی کتب، مشخص است بارها خوانده و مراجعه شده است، متهم کنند که راجع به منطق و تاریخ از نظرگاه هگل و هیدگر تامل نکرده است!
حال آن که خود منتقدینِ مدعی اساساً دقت نکنند که منطق به معنای ارسطویی و قدیم گرچه با منطق به هر یک از سه معنای مطرح در حوزههای نظری سیانتیستیک(علمی)، دیالکتیک و هرمنوتیک نسبت دارد، در عین حال تفاوتهای بارزی دارد که به تلقّی از علم، معرفت و حدود آن در این سه حوزه باز میگردد. تلقّی نسبت به تاریخ و معرفت تاریخی نیز در این سه حوزه، از همین حیث، متمایز میشود.
انتهایپیام/