مادر سه شهید دفاع مقدس: اجرای عدالت و احقاق حق خواسته امروز ماست
مادر سه شهید دفاع مقدس: پشت مقام معظم رهبری ایستادهایم و اجازه نمیدهیم کسی حرفی مخالف رهبری بگوید، حتی اگر رهبر بگوید "از مغازهتان بگذرید ما میگذریم." ولی بحث این است حقی را که قانوناً و شرعاً برای ماست از ما گرفتهاند.
خبرگزاری تسنیم: محبوبه افشار مادر شهیدان سید محمود و سید مجتبی و سید محمدرضا میرعلیاکبری است. او 83 سال سن دارد و بعد از گذشت 6 سال از درگذشت همسرش حالا با مشکلی مواجه شده که دلش را لرزانده است. نگرانی امروز مادر بابت یک دعوای حقوقی نیست. او ناراحت حسن اعتمادی است که طی 55 سال همسرش ذره ذره جمع کرد و ارادتی که مردم به او بهخاطر شهدایش و برکت مالش داشتهاند و حالا حس میکند با رفتار نامناسبی که در شأن خانواده سه شهید نبوده است، این اعتبار زیر سؤال رفته است. پای درددل خانواده میرعلیاکبری نشسته و از جزئیات نگرانی امروزشان پرسیدهایم.
گفتگوی تسنیم با این مادر و فرزند در ادامه میآید:
* خانم میرعلیاکبری! از فرزندانتان بگویید و شهدایتان.
شش پسر داشتم که سهتایشان در جبهه شهید شدند، دوتایشان فوت شدند و فقط یکی از پسرانم برایم مانده است. یک دختر دارم. دامادم فوت شده است و دخترم هم چهار فرزندش را بزرگ میکند. یکی از پسرهایم یک بچه دو سال و 9 ماهه داشت که وقتی پدرش به شهادت رسید، این دختر پیش من ماند و او را بزرگ کردم، الآن 35 ساله است. دلخوشی این روزهای من همین بچهها هستند. مردم اعتقاد زیادی به شهدای ما دارند، میآیند به خانه ما و از عکس بچههای من حاجت میگیرند، گاهی برای شفا به خانه ما میآیند و به شهدایمان متوسل میشوند. خانواده ما شش شهید دارد، به غیر از سه پسرم دو تا از پسرعمو بچهها و یکی از پسرعمه هم به شهادت رسیدهاند. روزهایی که جوان بودم تلاش میکردم برای انقلاب ایستادگی کنم، با دل داغدار میرفتم در تظاهرات شرکت میکردم و شعار میدادم. گاهی پیاده میآمدم و پاهایم از راه زیاد تاول میزد.
* مشکل شما و فرزندانتان در مسأله مغازه پدری چیست؟
در قدیم ثروت خانواده ما زیاد بود اما بیشتر آنها را فروختیم. همسرم با پول اموالش کارهای خیریه زیادی انجام داده است، اما یک مغازه دفتر املاک داشت و آن را اداره میکرد و برای خودش و بچهها نگه داشت. چند سال پیش حاج آقا فوت کرد و بنگاه را بچهها اداره میکردند. اما حالا یک نفری که اموال بسیاری در خارج از کشور دارد، آمده شکایت کرده و مغازه ما را تخلیه کرده است، آن هم با آبروریزی و توهین. خدا را خوش میآید که با مادر سه شهید اینگونه برخورد شود؟ من 4 بار برای آقای رئیسی نامه نوشتم ولی هنوز نتوانستم با ایشان دیدار کنم و مشکلم را بگویم.
سید غلامرضا میرعلیاکبری، برادر سه شهید:اول سال 44 پدرم سرقفلی مغازهای را خریداری کرد. یک سال بعد مالک آن تغییر کرد. سال 68 مالک فوت شد و مغازه به خواهرش یعنی خانم حکیمپور رسید. بعد از چند وقت دیدیم آقایی بهنام کیومرث دابشلیم از مغازه بغلی ما شکایت کرد و گفت "نیاز شخصی به اموالم دارم."، چون سرقفلیها معمولاً یک سند دستی دارد و یک اجارهنامه.
قانون روابط موجر و مستأجر بند 15 میگوید مالک میتواند به سه دلیل مورد اجاره را تخلیه کند؛ یکی اینکه مثلاً تخریب و نوسازی کند میتواند با جلب نظر کارشناس مورد اجاره را بخرد، یکی اینکه مستأجر یا صاحب سرقفلی تخلف کند مثلاً شغل دیگری دایر کند و یا تغییرات اساسی در ملک بدهد و سوم هم نیاز شخصی است. درباره مورد سوم مثلاً اگر مالک بگوید "من هیچ چیزی ندارم و برای تأمین مخارج خود نیاز به مغازهای که سرقفلی هست دارم تا خودم بایستم و کار کنم"، میتواند آن را بگیرد و تخلیه کند. آن زمان در دهه 70 مغازه بغلی ما نتوانست اثبات کند که این فرد نیاز مالی ندارد. این فرد املاک زیادی دارد اما بهروشهای گوناگون آن را پنهان میکند، در نهایت مدعی توانست حکم بگیرد و سال 77 مغازه او را تخلیه کرد.
قرار بود ملک مغازه را به ما بفروشد که گفت "سندم در گاوصندوق شرکت در مشهد است". آن زمان بچههایش را به خارج کشور فرستاده بود، دو همسر هم داشت که یکی را سال گذشته طلاق داد، اقامت کانادا دارد و دو شرکت دارد که البته به نام همسرش کرده است. ما همه اسناد درباره متمول بودن او را به قوه قضاییه ارائه دادهایم. ماشین گرانقیمت نیسان ایکستریل دارد، اما با وجود این، همه اموالش را به نام همسرش میکند که ردی از او نماند. ملکی را از بنیاد مسکن زمان آقای خطیب گرفتند که پرونده قضایی داشته و تنظیم مبایعهنامه کردند و به نامشان زدند، امتیاز زیادی گرفتند، یک معلولیتی در پادگان برایش اتفاق افتاده بوده است که طبق قانون 120 آجا از این طریق عنوان جانباز را گرفته است و از آن سوءاستفاده میکند و میگوید "من جانبازم" درحالی که هیچ پروندهای در بنیاد شهید ندارد.
دو مرتبه از پدر من در سال 86 و 91 شکایت کرد، هردوبار هم محکوم شد. پدرم هر دو بار اسناد ارائه داده موفق شد حکم را بهنفع خودش بگیرد و رد دادخواست داده شد که قانون نیاز شخصی شامل حال او نمیشود. پدرم که بنا به بیانات حضرت آقا به ابوالشهدا معروف بود در عید سال 93 فوت شد. بعد از آن همین فرد برای بار سوم در سال 94 علیه ما که وارث پدرم هستیم، شکایت کرد.
* برای بار سوم موفق نشدید موافقت دادگاه را کسب کنید؟
اول آدرس غلط داده بود و پرونده را در یک مجتمع دیگر انداخته بود، آشنا داشت، وکیلهای متعدد میگرفت، برای هر شعبه یک وکیل میگرفت. وقتی با رئیس مجتمع صحبت کردیم، او هم پرونده را خواند و حرف ما را تأیید کرد و گفت "بله، این پرونده اصلاً به ما مربوط نمیشود، پرونده مربوط به مجتمع شهید بهشتی است."، آن را ارجاع دادند محاکم و محاکم برای شعبه 25 شهید بهشتی فرستاد.
ما آنقدر مستندات محکم داشتیم که قاضی نتوانست رد کند و شاکی را محکوم کرد، چون او هیچ نیاز شخصی نداشت، طبق قانون شخص موجر فقط میتواند خودش در محل مورد اجاره کار بکند و نمیتواند مثلاً بگوید "برای پسرم میخواهم."، اما او نمیتوانست خودش بالای سر مغازه باشد، به هر حال طی این پروسه محکوم شد و حکم برای دادگاه تجدیدنظر رفت و دوباره یک وکیل جدید گرفت. بهمحض اینکه شعبه مشخص شد، وکیلی گرفت که نفوذ زیادی داشت. ما جلسه دادرسی گذاشتیم، مثلاً ادعای اینکه فرد شغل نداشته باشد شامل حال قانون نیاز شخصی است اما ما شرکتی از او پیدا کردیم که رزومه رسمی و تأییدشده آن را گرفته به دادگاه دادیم.
دادگاه اصلاً آن را استعلام نکرد، فقط به لایحه وکیل استناد کرد، چون مالک گفته بود که یک نفر امضا و اسمش را جعل کرده و به نامش شرکت ثبت کرده است، چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که 50 درصد سهام را به نام این فرد کردهاند؟ قاضی هم بدون هیچ گونه استعلامی قرار کارشناسی صادر کرد که یعنی ما تخلیه کنیم. هرچه در مورد اموال او به قاضی توضیح دادیم او دیگر گوش نمیکرد.
* و بعد حکم صادر شد...
وقتی نتوانستیم کاری پیش ببریم، مادرم گفت برای آقای رئیسی و مقام معظم رهبری نامه بنویسیم. من بهخواست مادر نامهای تهیه کردم و با امضای مادر دی ماه سال گذشته به دفتر رهبری و دفتر آقای رئیسی دادم. آن زمان آقای زاقلی رئیس دادگاههای تجدیدنظر استان تهران بود، پیش او رفتیم و ماجرا را گفتیم، صحبتهای ما را شنیدند، وقتی مستندات را جلوی ایشان گذاشتیم، گفت "من از این حکم تعجب میکنم."، به قاضی زنگ زد و گفت: "مراعات مادر سه شهید را بکنید."، به ما گفت: "خیالتان راحت باشد، ایشان حکم صادر نمیکند و قرار کارشناسی را باید لغو کند، مستندات شما محکم است."، ما رفتیم پیش قاضی رفتیم اما او ما را از اتاق بیرون کرد.
از بد حادثه، آقای لطفی هم همان زمان بازنشسته شد، بهجای او آقای ذکایی آمد و روند پرونده همان روند قبلی شد، قاضی حرف گوش نکرد و به ما توهین میکرد و میگفت "این قانون را قبول ندارم". ما مستندات و فیلم تمام جلسات دادگاه را داریم. متأسفانه قاضی اصلاً حرف گوش نمیکرد. کارشناسی اولی تعیین شد، قیمت خیلی پایینی گذاشت، کارشناس سهنفره تعیین شد، آنها هم همینطور بودند. ما به کارشناسی سهنفره اعتراض زدیم برای نظر کارشناس 5نفره. اما عجله قاضی بیشتر از طرف دعوی ما بود و بلافاصله حکم صادر کرد. حکمی که داده خیلی معمولی اصلاً در تضاد با حکم دادگاه بدوی است، خیلی ساده نوشته است؛ "ایشان حقوق بازنشستگی دارد و نیاز دارد حتماً در این مغازه کار کند."
سؤال ما این است که؛ طبق قانون «نیاز شخصی» کسی که اقامت کانادا داشته باشد، دو شرکت خارجی در کانادا داشته باشد و دو شرکت داخلی چگونه نیاز مالی دارد؟ اما اصلاً قاضی به حرف ما گوش نمیکرد و حکم صادر کرد. حالا در قبال این حکم ما باید اعاده دادرسی بدهیم. از طریق قوه قضاییه خواستیم برای طرح مشکلمان وقت بگیریم چون مادرم میخواست با آقای رئیسی صحبت کند. اما به ما گفتند ایشان وقت ندارد و ما را در لیست نوبت گذاشتهاند. الآن 8 یا 9 ماه هست که ما در نوبت این دیدار هستیم. با مادرم پیش آقای حشمتی مدیرکل استان تهران قوه قضاییه رفتیم و صحبت کردیم. گفتند "شامل ماده 477 میشود" و دستور ویژه دادند.
* آقای حشمتی توانست جلوی اجرای حکم را بگیرد؟
نه؛ در این بین یکدفعه ما خبردار شدیم که حکم تخلیه صادر شده است، آن هم در دوران کرونایی که حکم تخلیه صادر نمیشود، درست روز بعد از عاشورا مغازه را پلمب کردند، آن هم با عجله و اصلاً حرف گوش نمیکردند، هفته بعد حکم را اجرا کردند و تخلیه کرده اثاث ما را بار زدند. من قبل از تخلیه با دادورز صحبت کرده بودم که کمی برای اجرای حکم برای ما بهاحترام مادر وقت بگیرد و تخلیه را خبر بدهد اما یکدفعه همسایهها زنگ زدند و فهمیدیم بدون خبر ریخته و قفل مغازه را شکستهاند. مادرم رفت به مغازه و دید قفل را شکسته و به هم ریختهاند، اعصابش خیلی به هم ریخته بود.
بعضی وقتها برای پیگیری پرونده وقتی به قوه قضاییه میرفتم، احساس میکردم فکر میکنند ما از موقعیت خانواده سهشهیدیمان سوءاستفاده میکنیم، اصلاً این نیست ما تابع قانون هستیم میخواهیم قانون حاکم بشود. قاضی رفتار غیرقانونی و غیرشرعی کرده و تخلف کرده است، این موضوع قابل اثبات است. اگر آقای رئیسی خودش بیاید و حرف ما را بشنود قطعاً متوجه اصل قضیه خواهد شد. ما ادله را جلویشان میگذاریم اگر تأیید نکردند ما خانهمان را هم حاضریم روی مغازه به مالک بدهیم، حرف دل مادرم این است "من حقم را نباید گدایی کنم."
* پس خواسته مادر دیدار با آقای رئیسی است تا این مشکل را با او مطرح کند؟
مادر شهید: بله، من چندین بار تقاضای دیدار با آقای رئیسی دادهام اما میگویند هنوز نوبتمان نشده است.ما خودمان یک عمر است از مسئولین حمایت کردیم، از نظام حمایت کرده و پای آن ایستادهایم، پشت مقام معظم رهبری ایستادهایم و اجازه نمیدهیم کسی حرفی مخالف رهبری بگوید، حتی اگر رهبر بگوید "از مغازهتان بگذرید ما میگذریم."، ولی بحث این است حقی را که قانوناً و شرعاً برای ماست از ما گرفتهاند. شوهر من معتمد این محل بود، 55 سال این مغازه را در تختطاووس سرپا نگهداشته بود. کاسبهای محل گاهی صبح به صبح برای اینکه دشتشان خوب شود اول به دیدار همسرم میآمدند، گاهی دست او را میبوسیدند و از حاجی میخواستند برایشان دعا کند.
همسایهها و اهالی محل همه از دیدن این وضعیت تخلیه مغازه گریه میکردند و به ما میگفتند "چهکاری از ما برای شما ساخته است؟"، میگویند "اگر حق شما را که مادر سه شهید هستید ضایع بکنند پس وای به حال ما". برخورد خیلی بدی با ما کردند و بهشکل بدی آبروی 55ساله همسر من را در محل ریختند. ما توقع داریم حالا عدالت اجرا شود. من حالا با خدا و ائمه اطهار(ع) کار دارم و درددل خود را به آنها گفتهام. خانم حضرت زهرا(ع) صدای من را شنیده است و حق من را برمیگرداند.
* در واقع برخورد بد حین اجرای حکم بیشتر شما را آزرده کرده است؟
برادر سه شهید: بله؛دفتر ما یک دفتری است که در آن همیشه بهروی همه مسئولین باز بوده است. یادم هست مدتها دکتر فیروزآبادی پاتوقش مغازه ما بود. او پیش پدرم میآمد و درددل میکرد، احمدینژاد هم همینطور. خیلی از مسئولین میآمدند و در مغازه با پدرم صحبت میکردند. از او ما میخواستند تا بهشان روحیه بدهد، چون پدرم مرد محکمی بود. هیچوقت در مراسم شهدایش گریه نکرد. پدرم عاشقانه بچههایش را دوست داشت اما سه فرزندش را با دست خودش داخل خاک گذاشت، دو برادرم را بهفاصله یک هفته در سال 61 در خاک گذاشت، اما همان روزها فقط لبخند زد، به همین خاطر لقب ابوالشهدا گرفته است، در مراسم تشییع فرزندانش سخنرانی میکرد، محکم صحبت میکرد و لبخند میزد.
یک بار به او گفتم "اینطور که شما در مراسم برادرانم لبخند میزنید، مردم فکر میکنند که از شهادت آنان خوشحال هستید."، میگفت: "نه پسرم؛ میخواهم دشمنشاد نشویم. اجازه نمیدهم پایههای این مملکت بلرزد. برادران تو راضی نیستند که من گریه بکنم. من پای اهداف نظام میایستم و لبخند میزنم که دشمنشاد نشویم. اگر بنا باشد برای غصه فرزندانم گریه کنم باید خون گریه کنم". یکی از برادران شهیدم پزشک بود و یکی دیگر در رشته داروسازی در شیراز درس میخواند. یادم هست آقای خامنهای که تشریف آوردند منزل ما بازدید کنند، دوست نداشتند از خانه ما بیرون بروند. اطرافیان اشاره میکردند که وقت تمام شده است اما ایشان دوست نداشتند بروند، از مادرم پرسیدند: "چهچیزی نیاز دارید؟"، مادرم گفت: "ما چیزی نیاز نداریم."، ولی آیا نظام راضی هست که حق ما به یک آدم معلوم الحال برسد، به یک آدمی که سوءاستفادهگر است؟
انتهای پیام/+