چند برش از زندگی مجید سوزوکی واقعی/ اوباشی که با شنیدن صوت قرآن، یک شبه متحول شد
سید ابراهیم حبیبزاده که یکی از لاتهای محلهشان بود، مسیر زندگیاش با شنیدن صوتی از قرآن تغییر کرد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، به نقل از باشگاه خبرنگاران هر یک از کوچه پس کوچههای جنوب شهر پایتخت قصههای متفاوتی را در دل خود دارد، چرا که از مجید سوزوکی دیروز تا مجید سوزوکی امروز تنها چند محله فاصله است.
با عبور از محلههای مختلف که هنوز عطر گذشته در آنها جاری بود، وارد یکی از کوچههای قدیمی شدیم که پرچمهای سیاه عزاداری امام حسین (ع ) بر بلندای هر یک از خانهها نشان از حسینیهای خانگی بود.
نخستین خانهای که در آن کوچه نظر هر عابری را جلب میکرد، خانه سید ابراهیم حبیب زاده بود که برخی از سکانسهای زندگیاش بی شباهت با مجید سوزوکی دیروز نبود.
با ورود به خانه سید ابراهیم، پرچم سیاه نصب شده بالای حسینیه شان که روی آن نوشته شده بود «به عزاخانه سید و سالار شهیدان (ع) خوش آمدید»، مرا متوجه خود کرد؛ حسینیهای که تمامی دیوارهای آن با پرچمهای سیاه امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) آذین بندی شده بودند.
روبروی درب ورودی، صندلی تقریبا بزرگی با یک بلندگو قرار داشت که به همراه بستههای نذری گوشه حسینیه, خودنمایی میکردند و در طرف دیگر آن نیز دوستان و آشنایان سید ابراهیم هر یک با فاصله از دیگری نشسته بودند.
مرد قد بلند و چهار شانه جوانی که خود را صمیمیترین دوست سید ابراهیم معرفی کرد، با بیانی کاملا بازاری و لوطی منشانه از گذشته و دوستی چند سالهشان با یکدیگر برایمان گفت: "ما بیشتر تو پارک و قهوه خونهها سیر و سلوک میکردیم تا مساجد. خودِ من، نه تنها نماز نمیخوندم، بلکه نمیدونستم این مجالس چیَن؟! که آقا سید دست ما رو گرفت بُرد پیش آیت الله حق شناس که نفَس حاج آقا به ما خورد و الحمدلله زندگیمون تغییر کرد و نمازخون و سر به راه شدیم. "
" اوایلی هم که خدمت حاج آقا رسیدیم تو قید و بند نماز و روضه نبودیم و قلیون میکشیدیم و میرفتیم. ایشونم اینقدر دلشون پاک بود متوجه میشدن و به ما میگفتن که داداش جون! شما دو سیب کشیدین اومدین اینجا. "
این مرد جوان با اشاره به گرد و خاکهای به پا کرده خودش و سید ابراهیم ادامه داد: " یه بار با آقا سید رفتیم یه داروخونه. یه بنده خدایی اونجا بود که باهاش درگیر شدیم و یه فصل زدیمش و شیشههای داروخونه رَم آوردیم پایین. خیلی اون طرف و کتک زدیم و بعدها که رفتیم پیشِ حاج آقا، ازش حلالیت طلبیدیم. "
وی در رابطه با واسطه شدن سید ابراهیم برای آشنایی اش با آیت الله حق شناس (ره) گفت: " یه روز، سید به من و چند تا از بچههای محل گفت که تو بازار تهرون، یه حاج آقایی هستش که خیلی خوش اخلاقه و رفتارش با همه عالیه و دل خیلی پاکی داره و بیایین بریم پیشش که ما هم رفتیم و بعد از نماز به من گفت: حمد و سوره تو پس بده که منظورشون این بود که ادا کن. منم خوندم و بعدش بهم گفت: ماشاءالله داداش جون. خوب خوندی که این رفتار خوب حاج آقا باعث ترغیب ما شد که دفعههای بعدی هم بریم پیششون. چون حاج آقا جاذبه زیادی داشتند و این طور نبودن که جوونا رو دفع کنن و به خاطر همین جاذبه ایشون بود که ما هم نمازخون و روزه گیر شدیم. "
دوست سید ابراهیم ادامه داد: " کلا طریقه و راه و روش زندگیمون 180 درجه برگشت که بانیش آیت الله حق شناس و آقا سید بودن و حالا هم، شبای محرم و ماه رمضون، توی حسینیه شون، برای اهل بیت (ع) احسان دارن و در این بین, ما هم یه استکانی بلند میکنیم و یه کفشی جفت میکنیم. "
وی تأکید کرد: " اگه خدا بخواد دست یکی و بگیره, به یه نظر میتونه این کارو بکنه و انسان رو برگردونه، به همین خاطر خود خدا و اهل بیت (ع) به سید ابراهیم و ما نظر کردن که ان شاءالله تو این راه ثابت قدم بمونیم. "
یکی دیگر از اهالی محل در ادامه گفت: " با سید ابراهیم بچه محل بودیم و هنوزم هستیم. از بچههای لات و شلوغ محل بود که بعد از برخوردایی که با حاج آقا حق شناس داشت یهو خیلی متحول شد، طوری که باورش برای ما هم خیلی سخت بود. چون یه آدم لاتی که همه ش به فکر درگیری و شرارت بود تبدیل به یه بچه هیئتی شد و حتی پارکینگ خونه شون رو حسینیه کرد و الانم هیئت و مراسم دارند. "
یکی از بستگان نزدیک سید ابراهیم، از وقف کردن زندگی او برای اهل بیت (ع) و کمک به فقرا گفت که تمامی تحولات زندگی اش به دلیل رفتن به محضر آیت الله حق شناس (ره) بود که باعث شد از دعوا و شرارت به خدمت و حضور در روضهها و مراسمهای عزاداری اهل بیت (ع) برسد.
یکی دیگر از دوستان سید ابراهیم با نگاهی به او و دیگر دوستان حاضر در حسینیه گفت: " شرایط محله مون طوری بود که همه مون یا سرِ کوچه وایمیسادیم یا پاتوقمون قهوه خونه و پارک محله بود که تا یه درگیری میشد ما سریع میرفتیم و سرمون درد میکرد برای این کار، امّا آقا سید یه مقدار دوزش از بقیه بیشتر بود که وقتی هم محضر آیت الله حق شناس رفت و به سرعت متحول شد خیلی علاقهمند بود که با سرعت زیاد، دوستای بچه محلو با حاج آقا آشنا کنه که همه ما هم بتونیم از حضور و نفسِ ایشون بهرهمند بشیم و واقعا هم این اتفاق افتاد، به طوری که خیلی راحت به منزل آیت الله حق شناس رفت و آمد میکردیم و روزایی ام که ایشون مسجد بودند توی مسجد خدمتشون میرسیدیم. "
" اوایل، جوون و کاهل به نماز و عبادت و خدا و پیغمبرمون بودیم که آشنایی با حاج آقا تأثیر زیادی روی همه ما گذاشت، به طوری که بعد از یه مدت واقعا نمازخون شدیم و خودِ من تا این لحظه، خدا رو شُکر، هیچ نماز قضایی ندارم. "
وی در خصوص غیرقابل باور بودن این تحول ادامه داد: " وقتی یه نفر که دنبال نماز و روزه و این جور چیزا نیست و پاتوقش سر کوچه و پارک محل و قهوه خونه بوده متحول بشه, قطعا باورش برای هرکسی سخته که بخواد بره پیش یه عالم بزرگی که مدرسه و شاگرد داره. میشه گفت یه نفر میره مسجد یه تکونی میخوره، امّا وقتی میره محضر آیت الله حق شناس، یعنی تغییر بزرگی کرده که الانم خدا رو شکر، حسینیه سید ابراهیم برپاست و روضه و نذری دارن که همه اینها به خاطر وجود مبارک حاج آقا بود. چون ایشون طوری برخورد میکردن که حتی وقتی فرد با کوله باری از غم و غصه و ناامیدی میرفت پیششون، وقتی بر میگشت, از ایشون حس خوب میگرفت و دیگه با اون غم و ناراحتی که رفته بود بر نمیگشت. "
سید ابراهیم که قصه اش بی شباهت به مجید سوزوکی نبود با لبخند و آرامشی معنادار در خصوص گذشته اش این طور گفت: " ما چهل ساله تو این کوچه ایم و همین جا به دنیا اومدیم. خوراکمون سرِ کوچه ایستادن و و دعوا بود و کسی باهامون چش تو چش میشد، گرد و خاک به پا میکردیم. اون موقعها اهل مسجد و نماز و روزه و خدا و پیغمبر نبودیم و هر چقدرم که مادرمون میگفت نماز بخون، کی به حرف مادر گوش میداد؟! اوایلم که پیش حاج آقا میرفتم، اصن نماز نمیخوندم. اما بعد از سال دوم، حاج آقا میگفتن که داداش جون! هر کاری میکنی نمازت و بخون. سعی کن نمازت و تو مسجد بخونی که ما هم بعد این مدت و رفتن و اومدنا، پاتوقمون از سر کوچه ایستادن و قهوه خونه و پارک محل، مسجد المهدی (عج) توی محله مون شد. "
از حسینیه راهی پارکی شدیم که به گواه سید ابراهیم، دوستان و عدهای از اهالی محله شان، یکی از پاتوقهای همیشگی آنها بود.
سید ابراهیم در خصوص این پارک و صدای صوتی که باعث آشنایی اش با آیت الله حق شناس (ره) شد، این طور گفت: " این پارک، دقیقا همون پارکیه که ما بعد از ظهرا توی اون جمع میشدیم و با رفقامون میشِستیم و یه پارک، قُرُق ما بود و به قول قدیمیا، این جا کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. یه بار با بچهها داشتیم ته پارک، گل کوچیک بازی میکردیم که رفتیم از آب سرد کن مسجد آب بخوریم که دیدم یه بنده خدایی داره قرآن میخونه. اینقدر صوت قرآنش قشنگ بود که خیلی خوشم اومد و چند دیقه وایسادم. وقتی از مسجد اومد بیرون، دید ما جوونیم، ایستاد باهامون سلام و علیک کرد که آشنایی مون با آقا داوود تک فلاح که معرف آیت الله حق شناس (ره) به ما بودند، از همین جا شکل گرفت و همیشه به من میگفت بیا بریم پیش یه روحانی توی بازار که خیلی عالم بزرگیه و منم تا چند ماه به حرفش گوش نمیدادم و نمیرفتم. چون واقعیتش اینه که زیاد تو حال و هوای این جور مسائل نبودم تا اینکه یه روز رفتیم خدمت حاج آقا. همون یه بار رفتن محضر ایشون همانا و خوشمون اومدن از حاج آقا هم همانا. "
سید ابراهیم در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، ادامه داد: " اون روزا، اصن فکر نمیکردم که یه زمانی خدا به من حسینیه بده و روضه خون بشم. اینقدا مثه حُر بودن که اومدن تو دستگاه امام حسین (ع) عوض شدن، انسان شدن. مهم اون تغییرَس. "
مجید سوزوکیها وسید ابراهیمها نشان دادند که فرقی نمیکند در چه لباس و مسلکی باشی، چرا که گوشه چشمی از طرف خداوند مهربان کافی است تا دلت با او گِره بخورد.
اخبار گروه سایر رسانهها صرفا بازنشر اخبار سایتها و خبرگزاریهاست و خبرگزاری تسنیم هیچ مسئولیتی در قبال آن ندارد.
انتهای پیام/