شیطنت و شجاعت‌های "دسته آلمان‌ها"/ دسته خط شکنی که قوت قلب فرماندهان شد

شیطنت و شجاعت‌های "دسته آلمان‌ها"/ دسته خط شکنی که قوت قلب فرماندهان شد

گروه استان‌ها- هرچند دسته آلمان‌ها را به شیطنت می‌شناختند اما شجاعت نوجوانان و جوانان این دسته به حدی بود که قوت قلب فرماندهان شده بودند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اراک، اسم دسته‌شان را به اسم دسته آلمانی‌ها نامگذاری کرده بودند، زیرا به شوخی با لهجه‌ای حرف می‌زدند که کسی جز خودشان متوجه نمی‌شد و وقتی یکی هم پیگیر می‌شد که به کدام زبان حرف می زنید؟به شوخی می‌گفتند: " به زبان آلمانی‌ها!" این شد که اسم آلمانی‌ها روی دسته آن‌ها ماند.

بعد از والفجر مقدماتی و تعطیلی گردان علی بن ابی طالب(ع)، بچه‌های گردان گروه گروه تقسیم شدند و هر کدام با هم دسته‌ای تشکیل دادند، اهالی کرهرود دسته کرهرودی را تشکیل دادند، شازندی‌ها جدا یک دسته شدند و آلمانی‌ها هم شدند با 25 نفر بچه‌های شر و شوری که رفتار خاص خودشان را داشتند و در هیچ قالبی نمی‌گنجیدند دسته آلمانی‌ها را تشکیل دادند.

به عشق عملیات می‌آمدند و زمانی هم که عملیات نبود یک جا بند نمی شدند یا از اهواز و آبادان سر در می‌آوردند یا از دهلران و دیگر جبهه‌ها، درکل آنقدر پر از انرژی بودند که هیچ وقت یکجا بند نبودند.

نزدیک یک سال از والفجر مقدماتی می‌گذشت، عملیات مهمی در راه بود و از استان مرکزی حدود 450 نفر برای اعزام آماده شده بودند، قرار بود بعد از آموزش‌های اولیه در اراک به پادگان امام حسن(ع) در تهران منتقل شوند تا شرایط اعزام به جنوب فراهم شود.

آموزش ها که تمام شد همه با هم به تهران منتقل شدند، فرماندهی این گروه بر عهده شهیدیحیی بخشی بود که بچه‌ها وی را "عامو یحیی" صدا می‌کردند و از والفجر مقدماتی هم با دسته آلمان‌ها آشنایی داشت.

آن روزها دسته آلمان‌ها در شیطنت حسابی سنگ تمام می‌گذاشتند و عامو یحیی را رو سفید کرده بودند، البته سر نترسی داشتند و به هر بهانه ای و با هر مکافاتی که بود از پادگان فرار می‌کردند، خودشان را به میدان انقلاب تهران می‌رساندند و شیرینی فروشی معروفی را نشان کرده بودند و هر بار به نیت خوردن نان خامه‌ای به آنجا می‌رفتند، موقع برگشت به پادگان هم مقدار زیادی خوردنی همراهشان بود.

حسابی به شکمشان می رسیدند و از هیچ خوراکی نمی‌گذشتند، با این حال وقت غذا، آخر صف می‌ایستادند تا اول بقیه غذا بگیرند و بعد اگر چیزی ته دیگ می‌ماند، می‌خوردند و در غیر این صورت یک راست سراغ شستن ظرف ها می‌رفتند، در کل روحیه عجیبی داشتند.

اعزام دسته آلما‌ها به عملیات خیبر

موقع آموزش و دستور فرماندهی جدی بودند و پا به رکاب، اما وقتی نیروها در اختیار خود بودند، انگار دسته آلمان‌ها پوست می ا‌نداخت و آنچنان شیطنت آنها بالا می‌گرفت که کسی باور نمی‌کرد این همان دسته آلمان‌های ساعتی قبل است، یک هفته ای به همین منوال گذشت، زمان اعزام رسید، کارت های بچه ها را توزیع کردند و مسئولین هم شروع به سازماندهی نیروها کردند.
 
فرمانده که گفت به خط، طبق معمول دسته آلمان ها یک دسته خاص کنار گردان برای خود تشکیل دادند، فرماندهان هر چه کردند ستون را حذف کنند مجدد از طرف دیگر ستون را درست می کردند، شهید بخشی که می دانست هر کجا آلمان‌ها با هم باشند شرایط غیرقابل کنترل می شود، تلاش کرد تا گروهشان را از هم جدا کند.

اتوبوس‌ها برای انتقال نیروها آمدند، شهید بخشی جلوی اتوبوس اول ایستاد، سه تا از آلمان‌ها را داخل فرستاد و بقیه آنها را نگه داشت، سپس اتوبوس را پر کرد، هرچه آلمان‌ها شلوغ بازی و التماس کردند، گوشش بدهکار نبود.

اتوبوس دوم و سوم را هم چید، همین که اتوبوس سوم تمام شد، بچه‌های دسته آلمان‌ها از پنجره اتوبوس‌های دوم و سوم پایین پریدند و سوار اتوبوس اول شدند و همین طور تا اتوبوس آخر، شهید بخشی که خیالش راحت شده بود، اتوبوس آخر را هم چید و دستور حرکت داد.

تا اتوبوس‌ها حرکت کردند همه بچه‌های دسته آلمان‌ها سرشان را از پنجره اتوبوس اول بیرون آوردند و دستی برای فرمانده تکان دادند و گفتند "چطوری عامو یحیی؟!" شهید بخشی هم با خنده‌ای قضیه را فیصله داد.

مقصد اتوبوس‌ها راه آهن بود تا نیروها به اندیمشک منتقل شوند، فضای قطار هم غرق کارهای آلمان‌ها بود، هم شیطنت می‌کردند هم کار فرماندهان را راه می‌انداختند، از تقسیم غذا گرفته تا دسته بندی نیروها و بعد از رسیدن به اندیمشک، نیروها را به پادگان دوکوهه منتقل کردند، جلوی در پادگان صف عریض و طویلی از رزمنده‌ها منتظر بودند تا ساک‌هایشان بازرسی شود.

اما دسته آلمان‌ها انگار از نیروهای پادگان بودند، شروع به تفتیش وسایل بچه‌ها کردند و خودشان هم بدون تفتیش، ساک هایشان را روی دوش انداخته و وارد پادگان شدند، پادگانی با ساختمان‌های بلند و نیمه کاره، آسایشگاه رزمندگان در بخش جنوبی بود همراه محوطه وسیعی برای صبحگاه نیروها و چادرهایی در اطراف آن که برای اسکان نیروهای جدید در نظر گرفته بودند.

بسیج لشکر که آمده بود برای سازماندهی، به خاطر شیطنت‌های آلمان ها از صبح تا ظهر نتوانست این گردان را سازماندهی کند، بچه‌ها در شمارش و صف بندی سر به سرشان می گذاشتند و آن ها هم فشار می آوردند تا دسته را جدا کنند، از آن ها اصرار از آلمان ها انکار بود.

آخر سر هم با وساطت شهید "اصغر فتاحی" که گردان را تحویل گرفته بود، بچه ها با هم ماندند، شهید فتاحی هم"صادق دوخایی"را صدا زد و گفت "این دسته تحویل شما" و اینگونه صادق هم رسما مسئول دسته آلمان ها شد.

شیطنت دسته آلمان ها و قطعی برق پادگان دو کوهه

در پادگان چادرهایی برای اسکان نیروهای تازه زده شده بود،هر چادر برای پنج شش نفر بود، اما آلمان‌ها پانزده نفری خود را چپانده بودند در یک چادر و جالب اینکه هیچ مشکلی هم نداشتند و راضی بودند، برای خواب هر کدام دیرتر می‌آمد و می‌دید که جا نیست جلوی چادر می‌خوابید، قبل از اینکه تدارکات لشکر برای تحویل اقلام مایحتاج گردان ها بیاید، این ها همه چیزشان از ظرف گرفته تا پتو و موکت و کمد را مهیا کرده بودند.

شب اول در چادرها با فانوس به سر می کردند، کل پادگان برق داشت الا این چادرهای جدید که شهید "جعفر انصاری"که از همان دسته آلمان‌ها بود،به فکر افتاده بود تا عدالت را برقرار کند بنابراین رفت از کابل فشار قوی که از آن حوالی رد می‌شد با سیم تلفن جنگی برق گرفت و آورد تا چادرشان را روشن کند.

به محض اینکه لامپ را در سر پیچ چرخاند چادر روشن شد، هنوز صلوات بچه‌ها تمام نشده بود که یک باره اتصالی کرد و برق کل پادگان پرید، لامپ را که باز می‌کردند، برق همه جا وصل می شد و دوباره به همین منوال، خلاصه آن شب کلی آلمان‌ها سر به سر پادگان گذاشتند و هر وقت دلشان می خواست برق پادگان را روشن و خاموش می کردند.

روز بعد شهید انصاری گفت باید درستش کنم و رفت بالای تیر چراغ برق تا شعله برق بگیرد، یک دفعه "رسولی" مسئول تاسیسات لشکر سر رسید و دید انصاری با یک سیم چین معمولی دارد آن بالا برق می گیرد، شروع کرد داد و بیداد بالا چه کار داری؟ جعفر هم خودش را نباخت، گفت:حاجی من مسئول تاسیساتم، بنده خدا مسئول تاسیسات لشکر نگاهی انداخت و گفت: برادر من، تو مسئول تاسیسات هستی، پس من چغندر هستم؟

جعفر دید این آقا واقعا مسئولیت دارد، گفت: منظورم تاسیسات گردان است و من مسئول تاسیسات گردانمان هستم، رسولی برای اینکه جعفر پایین آمده و اتفاقی برایش پیش نیاید سریع رفت کلی وسیله آورد و گفت: برای دکل چادرهایتان برق بکشید و این طور شد که کل چادرهای گردان برق دار شدند.

شهید فتاحی کلی از کار بچه ها خوشش آمد، حسابی با آن‌ها رفیق شده بود و هواخواهشان بود آن قدر که گاهی دسته آلمان ها با تایید فرمانده برنامه های پادگان را به هم می ریختند.

تعطیلی صبحگاه پادگان توسط دسته آلمان‌ها

یک روز صبح، باران قشنگی آمده بود و هوا حسابی دلچسب شده بود "محسن فعال" رو کرد به شهید فتاحی  و گفت: امروز صبحگاه نداریم، چشمانش برق شیطنتی زد و انگار که چیزی یادش آمده باشد با لبخند ادامه داد: امروز صبحگاه را تعطیل کنیم؟ شهید فتاحی پرسید "مگر می‌توانی؟" محسن سریع جواب داد: کاری ندارد، شهید فتاحی گفت: اگر گیر افتادی نگو فتاحی تایید کرده و محسن چشمی گفت و رفت.

مسئول تبلیغات بنده خدای هیکلی بود که صبح به صبح نوار قرآن را می‌گذاشت و پشت بلندگو می‌رفت، بعد هم واحدها و گردان‌ها می آمدند میدان صبحگاه برای اجرا برنامه.

همین که گردان‌ها آمدند، یکی از بچهها سریع میکروفن را برداشت و گفت: به اطلاع تمامی گردان‌ها و واحدها می‌رسانم به علت نامساعد بودن هوا صبحگاه امروز برگزار نمی شود و بعد هم میکروفن را انداخت و فرار کرد، مسئول تبلیغات دوان دوان آمد و تا نیروها را برگرداند اما هر چه اعلام کرد برای صبحگاه بیایید، کسی برنگشت.

دسته آلمان‌ها،  دلگرمی برای فرماندهان

همه منتظر خبر عملیات بودند.برای آموزش طبق شرایط عملیات جدید که بعدها نام"خیبر" به خود گرفت، گردان ها را بردند انرژی اتمی و بعد دزفول، قبل عملیات رسم بر این بود که در ستاد فرماندهی لشکر از فرماندهان گردان‌ها میزان آمادگی نیروهایشان را می‌پرسیدند.

از اصغر فتاحی که سوال شده بود چند درصد آماده اید؟ جواب داده بود 100 در صد که همه در جلسه تعجب کرده بودند که چقدر مطمئن، شهید فتاحی گفته بود: ما در گردانمان دسته‌ای داریم معروف به دسته آلمان‌ها، هر کجا در عملیات مشکلی پیش آمد، بگویید تا این بچه ها را بفرستم.

دسته آلمان‌ها، همان دسته‌ای که با شیطنت‌هایش کلی به گردان انرژی می‌داد در عملیات هم مایه دلگرمی فرماندهان شده بود و در عملیات خیبر بعد از جانفشانی های بسیار چندین شهید هم تقدیم اسلام کرد.

تنظیم از زهرا زاهدی

انتهای پیام/711/ش

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
گوشتیران
triboon