شعر در سوگ شهادت امام حسن عسکری(ع)|پیراهن و شال عزا، مولا به تن دارد/ امشب تمام عرش با آقا عزادار است
در شوگ شهادت مظلومانه امام حسن عسکری (ع)، پدر بزرگوار امام زمان (عج)، چند سروده آیینی تقدیم میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، هشتم ربیعالاول سالروز شهادت مظلومانه امام حسن عسکری، پدر بزرگوار امام زمان (عجالله تعالی فرجهالشریف) است. به این مناسبت چند شعر آیینی از شاعران کشورمان تقدیم میشود.
قاسم اردکانی
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
چه نعمتیست سر سفرهات نمک خوردن
چه افتخار بزرگیست این گداییها
خداست بانی این اعتقاد نورانی
خداست بانی این جور آشناییها
تو کربلای اسیری و روضه میخوانند
به یاد غربت تلخ تو کربلاییها
دوباره حسرت دیدار در دل کعبهست
چقدر کعبه دلش خون شد از جداییها
به یاد حضرت فرزندتان هر آدینه
چه حس و حال قشنگیست همصداییها
رضا دینپرور
سخت است مردی گوشه زندان بیفتد
در غربت و در وادی هجران بیفتد
زهرا دوباره آمد و جانم حسن گفت
پاشد حسن بر پای این مهمان بیفتد
میخواند با خود روضه موسی بن جعفر
تا خنده از لبهای زندانبان بیفتد
دور از وطن جان داده آقا تا دوباره
شیعه به یاد روضه سلطان بیفتد
تشنه شد و شربت به لبهایش رساندند
قسمت نشد تا با لب عطشان بیفتد
سهواً به دندان ثنایش خورده ظرفی
نه آنکه با مشت و لگد، دندان بیفتد
در پادگان بوده ولی هرگز ندیده
لشکر به جان پیکری بیجان بیفتد
اصلاً نخورده بر قفایش خنجری کُند
تا سر به دست چند بی وجدان بیفتد
این روضهی پر سوز، مخصوص حسین است
اینکه غریبی گوشه میدان بیفتد
شخصی به غارت بُرد عبای پارهاش را
تا قیمت سوغاتیاش ارزان بیفتد
از آن سلیمان زمان کی فکر میکرد
انگشترش در دست ساربان بیفتد
سیدپوریا هاشمی
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
دارد شبیه کرببلا عشق میکند
با گنبد جدید شما عشق میکند
در پیشگاه لطف تو عنوان مهم نبود
انسان رسیده یا که نه حیوان! مهم نبود
سائل مسیحی است و مسلمان مهم نبود
اینچیزها برای کریمان مهم نبود
بر پای سفرهی تو نشستیم یا حسن
ما اهل سامرای تو هستیم یا حسن
هرچند ابری است هوای زیارتت
دلها به حسرت است برای زیارتت
لبها گرفتهاند دعای زیارتت
یادی کنیم از شهدای زیارتت
قربان زائران تو که در سفر خوشند
راه تو پرخطر شده و با خطر خوشند
ای کاش نیمه جان نشود مثل تو کسی
از دیدهها نهان نشود مثل تو کسی
راهی پادگان نشود مثل تو کسی
بیمار و ناتوان نشود مثل تو کسی
اطراف خانهی تو چه شبها به خط شدند
سربازها مزاحم آرامشت شدند
خشک است کام تو ولی از قحط آب نیست
هستی اسیر گرچه! بدستت طناب نیست
از خون سر محاسنت آقا خضاب نیست
بر پیکر شما اثر آفتاب نیست
با نیزه بند بند تنت که جدا نشد
جسمت سه روز بین بیابان رها نشد
سنگین که شد سرت به روی نیزهها نرفت
آوای استغاثه تو هرکجا نرفت
دیگر سنان میان دهان شما نرفت
ناموستان به کوفه و شام بلا نرفت
دندان به کاسه خورد ولی خیزران نخورد
اصلا عصا به این بدن نیمه جان نخورد
محمدجواد شیرازی
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است
برپایی این روضهها واجبترین کار است
پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد
امشب تمام عرش با آقا عزادار است
بیجرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما
یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟
زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است
هر روز، روزه... هر شبش دیدارِ دلدار است
ای کاش قدری معتمد شرم و حیا میکرد
اصلا که گفته او ز آقا دستبردار است؟
با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت
این روضهی زهر و جگر الحق که دشوار است
از ترسِ رسواییِ خود از این جنایتها
در هر کجا پشت سرش گفتند: "بیمار است..."
مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود
این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است
رنگش دگرگون میشود هر بار از دردش...
...پهلو به پهلو میکند، هرچند ناچار است
در این دم آخر شنیدم کعبه هم میگفت:
بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است
در سامرا بوی مدینه میرسد انگار
آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است
در بسترش هر شب سؤال از مادرش میکرد
مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟
در جستوجوی علت آن سینهی مجروح...
...حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است
میخواست تا یک جرعهی آبی بنوشد که
افتاد از دستش قَدح، از بس که تبدار است
این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را
در کربلا شرمندگی سهم علمدار است
سر منشأ هر روضهای از روضهی زهراست
گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است
عادل حسین قربان
ملائک، آنچنان سرشار، از نورِ خداوندند
که بر دورِ ضریحِ تو، دخیلِ عشق میبندند
کمی از شهدِ شیرینت، بنوشان خاکِ عالَم را،
زبان بگشا! که در دنیا، همه لب تشنهی پندند
زمین میسوخت از این غم، زمان دق کرد از ماتم
تو را یک عده بدطینت، به بندِ ظلم افکندند
یقین دارم کسانی که، نفهمیدند شأنت را،
به شمر و خولی و اخنس، به ابنِ سعد، مانندند
عجب دنیای تاریکی؛ جهانِ غرقِ تشکیکی
شکوهِ عشق را کشتند، از این کار، خرسندند
تنِ خاکیِ این عالَمِ، سراسر غرقِ ظلمت شد
که پیوندِ خدا را با، اهالیِ زمین کندند
از آن روزی که تو رفتی، به چشمِ خویشتن دیدم
اقاقیهای این بستان، دگر اصلاً نمیخندند
تو را با زهرِ کین کشتند... حالا آفتاب و مَه
ز تابیدن به این خاکِ سراسر ظلم، شرمندند
... خوشا روزی که فرزندت، درآید از پسِ پرده
جهان مشتاقِ دیدارِ جمالِ ماهِ دلبندند...
انتهای پیام/