از غزنی تا اوپسالا؛ با شاعری که حنجره مظلومیت زنان افغانستان است

از غزنی تا اوپسالا؛ با شاعری که حنجره مظلومیت زنان افغانستان است

«سماع محشر» تازه‌ترین کتاب محمدشریف سعیدی، شاعر افغانستانی، با حضور جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ به صورت مجازی رونمایی شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مراسم رونمایی از تازه‌ترین کتاب محمدشریف سعیدی، شاعر افغانستانی، به صورت مجازی برگزار شد. در این مراسم که با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب کشورهای فارسی‌زبان برگزار شد، از تازه‌ترین اثر سعیدی با عنوان «سماع محشر» رونمایی شد.

محمدحسن مقیسه، از پژوهشگران حوزه زبان و ادبیات فارسی، در این مراسم با اشاره به اهمیت شعر معاصر افغانستان گفت: شعر افغانستان، یعنی امتداد زبان فارسی در حوزه جغرافیایی بزرگ تمدن ایرانی اسلامی، که افغانستان فهیم و فرهنگی با صفی طولانی از شاعران و نویسندگان عریق و عمیقش، سال‌ها است که بر ذخائر فرهنگی این گستره، دانایی‌ها افزوده و توانایی‌ها انباشته است. محمد شریف سعیدی نیز یکی از همان فرهیختگان این کاروانِ در راه است.

محمدسعید میرزایی، شاعر، نیز در ادامه این مراسم با اشاره به سابقه آشنایی‌اش با محمدشریف سعیدی گفت: انتشار کتاب غزل شاعر غزلسرای نوگوی معاصر محمدشریف سعیدی عزیز، بشارتی برای شعر و زبان فارسی است. محمدشریف یکی از قدیمی‌ترین و نزدیک ترین دوستان من از میان شاعران افعانستانی مقیم ایران بود؛ هر جا که هست وجودش شادمانی است و شاعرانگی و برکت؛ در عین آنکه وزن غربت هستی را بر پلک‌های صبورش می‌توان حس کرد.

شعر , کتاب , کشور افغانستان , زبان فارسی ,

وی در ادامه به شعر سعیدی و ویژگی‌های آن اشاره و اضافه کرد: خوشبختانه غزل سعیدی در ایران برای مخاطبان جدی شعر، تا حد زیادی شناخته شده است؛ به جهت سالیان درج شعرهایش در مطبوعات ایران و صفحاتی همچون صفحه هفتگی «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات که با تلاش و مسئولیت علیرضا قزوه روزهای سه‌شنبه تمامی ایران را به دیدار تجربه‌های زنده شعر می‌برد و از مهمترین و جدی‌ترین صفحات شعر معاصر در دهه 70 محسوب می‌شد. همچنین در صفحات مجله «شعر» که روزگاری با همت و سردبیری هادی سعیدی کیاسری منتشر می‌شد و صفحاتی از آن شعر معاصر جهان و افغانستان را شامل بود.

در ادامه این مراسم نیز یادداشتی از علیرضا قزوه بر کتاب «سماع محشر» سعیدی منتشر شد که به این شرح است:

لالایی برای ملیله و مریم...
شریف جان سعیدی،
سلام و به قول خودت: قربانت بشوم.

غزل‌هایت را خواندم، به آرامی همان حلزونی که سبدی را بر پشت می‌کشید و در آن بقچه یا سبد، خاطرات دور و دیر من و شما شاعران افغانستان بود که مرا برده بود به سال‌های دور و سال‌هایی که هنوز جنگ بود و شما از مقاومت می‌گفتید. حالا هر کدام تان در جایی پراکنده شده‌اید، یکی در استرالیا، یکی در انگلیس، یکی در آلمان و یکی هم مثل تو در سوئد یا به قول خودت سویدن. و اگر می‌بینی امروز نسل ما و شما این همه پراکنده‌اند در جهان، شاید به این خاطر است که تکّه‌هایی از تاریخ و فرهنگ ما را در گذشته دور کنده‌اند و برده‌اند و خودت که خوب می‌دانی پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است و مغولان فرهنگ و تاریخ همیشه بوده‌اند و همیشه خدا هم از سرزمین من و تو می‌گذشتند و نمی‌دانم چه می‌خواستند از استخوان فرتوت پدران ما و چه می‌خواهند امروز از جان من و تو و فرزندان ما.

شعر , کتاب , کشور افغانستان , زبان فارسی ,

اما دردناک‌تر آنکه گاهی خود ما نقش مغولان را بازی کرده‌ایم تا جایی که شرارت مغولان پیش عداوت برخی دوست نمایان هیچ بود. عداوت و شرارت توامانی که محمد جلال الدین مولانای بلخی و پدرش را ناچار کرد که به روم رحل اقامت افکند و بعد هشت قرن هنوز این مصیبت و بلا و رنج تمام ناشدنی دست از سر فرزندان مولانا و آدم ابن مجدود سنایی و عطار و فردوسی برنمی‌دارد و معلوم نیست بعد از من و تو باز این رنجش و ملال ماترک طفلان نازدانه‌مان نباشد. مگر نه این که غزل چمدان تو خودش حکایت همین رنج‌های همیشگی است. و راستی تا یادم نرفته بگویم که این نشانی پای غزل‌هایت یعنی شهر اوپسالا، اگر اشتباه نکنم حافظه خسته‌ام به من می‌گوید که این نام را خیلی سال پیش پای شعرهای شیرکو بیکس دیده بودم. همان شاعر بااحساسی که تخلّصش حکایت بیکسی و تنهایی او را داشت. شیرکو شاعر کُرد عراق در تبعید در سوئد را که لابد می‌شناسی. من با لطیف هملت دوستم اما شیرکو را ندیده بودم امّا هنوز مزه شعر سوتماکش را زیر زبان دارم در روزنامه «بشنو از نی» و با ترجمه دوست نازنینم موسی بیدج. همان صفحه ای که بارها مصاحبه محمدکاظم و مظفری و تو و دوستان دیگر افغانستان در آن درج می‌شد.

روز مرگ شیرکو برایش شعر گفتم، همچنان که در روز مرگ یانیس ریتسوس یونانی هم بی اختیار اشکم جاری شد، وقتی در آسمان شیراز چشمم به ماه افتاد؛ چرا که او شاعر ماه بود. من تقریباً تمام شهرهای کشورهای اطراف ایران و افغانستان و پاکستان و هند و آسیای میانه را گشته‌ام امّا اوپسالا را ندیده‌ام و تنها از اروپا سفری پنج روزه داشته‌ام به انگلستان و شهر لندن و شرکت در جشنواره جهانی شعری به همراه سخنرانی در آن که در دانشگاه لندن برگزار می‌شد و من تنها با سه دلار آمده بودم به لندن و دلیلش را هم در کتاب رمان «برادر انگلستان»م نوشته‌ام.

یادش بخیر مومن قناعت و فرزانه خجندی و عبدالسمیع حامد شما هم بودند و باز یادش به خیر که نیم ساعت از وقت شب شعر اختصاصی‌ام را دادم به بچه‌های مهاجر افغانستان. سفری که به توصیه و سفارش قیصر آمده بودم که او را پزشکان از سفر منع کرده بودند و خودش زنگ زده بود که فلانی این سفر را تو برو و رفتم با همان سه دلار و برگشتم با همان سه دلار.  اگر انها لجوج بودند در زدن تیر بر شقیقه زبان فارسی در هند من هم لجوج بودم در خرج نکردن حتی یک سنت در سرزمین انگلستان. و یکی از دوستان خبرنگار افغانی که از آلمان آمده بود و پی برده بود که من بدون پول آمده ام به این سفر به اصرار می خواست شش هزار مارک به من پول بدهد که قبول نکردم. آنجا بود که دانستم مناعت طبع یعنی چه. آنجا بود که فهمیدم آب های لندن هرگز به زلالی آب تهران و کابل شما نبوده و نیست. که پیتزاهای پپرونی لندن هرگز به خوشمزگی کباب عبدالاحد کوچه مرغی کابل نیست. من چند روزی را با دشواری گذراندم. تو بگو روزه گرفتم. روزه نخریدن و نخوردن و فقط شعر خواندم و سخنرانی کردم و حرف زدم و هر روز عصر از پله های موزه بریتانیا بالا رفتم و اشیای مصر و ایران و عراق و افغانستان را دیدم و برگشتم.

گفتم آب لندن و رودخانه تیمز هرگز به زلالی آب تهران و هرات و کابل و مزار نبود. راستش یاد شعر "بازگشت به سوی یاسمن" افتادم از نزار قبانی که جایی از شعر گفته بود: کبوتران برج ایفل هرگز زیباتر از کبوتران مسجد اموی دمشق نبودند... و برای من اگر اوپسالا اوپسالاست شاید تنها به دلیل حضور شیرکوبیکس و محمدشریف است که مرا یاد کفتران مزارشریف می‌اندازد، سپید و طوقی و چرخی و جَلد، جلد حرم عشق! گفتم جَلد، چرا که ماهی به نام جدی و دلو و ثور و سنبله و اسد را بسته‌ای به پایت تا راه خانه را گم نکنی. می‌دانم برای تو بابانوئل‌ها هرگز به جذابیت پیرمردان سلّه بر سری نیستند که گرد مزار پیر هرات بیتوته می‌کنند و آفتاب می‌گیرند و هر روز بی واسطه با خدا حرف می‌زنند و تو در چشم من از این شاعران چشم آبی بریتانیا و  اسکاندیناوی و به قول جلال خودمان فنارسه! کمتر نبوده و نیستی.

در بخش دیگری از این یادداشت آمده است: آدمی که در غزل هایش نگران تنهایی تختخواب و کیف پولش بعد از خودش باشد و اخبار تلخ زنان جوانمرگ شده را این گونه زیبا و شاعرانه غزل کند، شاعر کوچکی نیست. هم تو و هم محمدکاظم و هم سیدرضا و هم چه قدر شاعر دیگر مثل شما مرا به شدت یاد خودتان می‌اندازند و یاد جوانی مولانا... و تو مرا به شدّت یاد عاصی می‌اندازی. عبدالقهّار عزیز که در کابل، در باران موش‌ها و موشک‌ها شهید شد. شما همه در نگاه من شهیدان شعر هستید و من هم اگر خدا قبول کند یکی از شمایم. عاصی لابد داشت لالایی می‌گفت برای ملیله که لالایی‌اش ناتمام ماند ... دیشب که مریم دختر کوچکت خوابش نمی برد و لالایی می خواست نمی دانم چرا یکهو یاد عاصی و کتابش لالایی برای ملیله افتادم که همین چند ماه پیش، بعد از آن همه سال در هندیران برایش بزرگداشت گرفتیم.

و تو باز مرا یاد نزار قبانی می‌اندازی که شاعر زن بود و تو انگار شده‌ای حنجره مظلومیّت زنان افغانستان و بیش از خالده فروغ و حمیرا نکهت و زن‌های شاعر دیگر از غربت زنان سرزمینت می‌گویی. شاید به همین دلیل است که خدا چهار دروازه بهشت را به رویت گشوده است و به تو فرمان داده است تا به قول خودت برای اصحاب کهف صبحانه درست کنی و هر شب برای مریم چهارمین دختر نازنینت لالایی بگویی و در کنار زبان انگلیسی و سوئدی گاهی هم مثلاً لالایی‌ات این ابیات مثنوی باشد که تو بگویی:

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
و او بخواند:

تا بگویم شرح درد اشتیاق...

و با همین اشتیاق، خوابش ببرد.

و از شما چه پنهان داشتم فکر می کردم که اگر من هم به جای تو بودم شاید تمام راه‌های رفته و نرفته تو را می رفتم.
می‌دانم که در کنار انگلیسی به دختر دیگرت سارا خواهی گفت که از غزلیّات شمس و حافظ بخواند و آن دیگری شاید غزلیات بیدل را و آن خواهر بزرگ شان شاید دو فردای دیگر دست به قلم شود و برای کودکان فردای سرزمینش حکایت مردی را بنویسد که سال‌های مدید مشک غربتش را مثل حلزون به دوش کشید و با چمدانی راه راه این همه راه را از از ولایت جاغوری تا اوپسالا رفت و رفت و از یاد نبرد که هر شب با همان چمدان راه راهش به کوچه‌های غزنین و بلخ و کابل هم سری بزند تا برای ملیله‌ها و مریم‌ها لالایی بگوید.

کتاب «سماع محشر» از مجموعه کتاب‌های مؤسسه شاعران پارسی‌زبان است که به منظور معرفی و انتشار آثار فارسی‌زبانان در دیگر کشورها از جمله در منطقه شبه‌قاره به چاپ رسیده است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران