روایت عراقیها از نقش شهید سلیمانی در نجات سامرا/ با وجود این سردار خاکی پیروزی نصیب ماست+فیلم
از او پرسیدم او واقعاً سردار قاسم سلیمانی است؟ این جا در این معرکه چه میکند؟ با خود گفتم: با این سردار شجاع و خاکی حتماً پیروزی نصیب ما میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، طی قریب به یک سال گذشته، پس از شهادت شهید سپهبد قاسم سلیمانی کتابهای متعددی درباره این سردار رشید اسلام منتشر شد؛ آثاری که تلاش دارند در حد وسع بخشی از سبک زندگی شهید را به تصویر بکشند.
کتاب «مالک زمان» که توسط گروهی از نویسندگان گردآوری و تدوین شده، از جمله این آثار است. این کتاب که به کوشش گروه شهید ابراهیم هادی منتشر شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفته، تلاش کرده است از منظری جدید به زندگی و خاطرات شهید سپبهد قاسم سلیمانی بپردازد. مطالب کتاب هرچند پیوسته است، اما میتوان آن را به دو بخش تقسیم کرد. کتاب در ابتدا روایتهایی از سخنان امام علی(ع) درباره مالک اشتر را نقل میکند و در ادامه، خاطراتی از شهید سلیمانی ارائه میدهد.
همین سبک جدید کتاب در ارائه خاطرات شهید سپبهد قاسم سلیمانی سبب شده تا «مالک زمان» طی ماههای اخیر از جمله آثار پرمخاطب درباره شهید سلیمانی باشد. کتابی که همانند دیگر آثار انتشارات شهید ابراهیم هادی با قلمی ساده و شیرین منتشر شده و همین امر، آن را همهخوان کرده است. در بخشهایی از این کتاب که به حضور مؤثر شهید سلیمانی در دفع حمله داعش به شهر سامرا اختصاص دارد، میخوانیم:
سالها و قرنها از ماجرای مالک و مردمان احمق آن روزگار گذشت. اوائل قرن بیستم، دنیا با پدیدهای به نام داعش روبرو شد، حماقت و جنایت آنها در دنیای اسلام فقط در زمان مولا علی(ع) دیده شده بود. فقط خوارج بودند که اینگونه جنایت میکردند. مغزشان گندیده بود و برای هر جنایت، دلیلی از دین تحریف شده میآوردند.
برای شکل گرفتن دولتشان مناطق شام و عراق را به خاک و خون کشیدند، چه بسیار زنان و کودکانی که یتیم و بیوه شدند. داعش لحظه به لحظه در حال پیشروی بود و هر روز مناطق بیشتری را تحت سیطره خود قرار میداد. چیزی نمانده بود که به حرمین عسکریین در شهر سامرا برسند. با سرعتی که آنها داشتند، مردم از مقاومت ناامید بودند و خود را در چنگال داعش میدیدند. تیرها و خمپارهها بود که اطراف حرم پایین میآمد.
... امام جمعه سامرا در همین رابطه میگوید: تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که با سفارت کشورها تماس بگیرم و از آنها کمک بخواهم.
از خط مقدم به دفتر کارم رفتم، تا به حال شهری به این ساکتی و مردگی ندیده بودم، تمام مردم در خانههایشان پنهان شده بودند و از ترس میلرزیدند. مقابل دفتر کارم رسیدم و از پلههای ساختمان بالا رفتم. با عجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بگیر، شماره را گرفت و تلفن را به دستم داد، بدون سلام و علیک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم. آنها به من گفتند اگر بخواهیم کمکتان کنیم، شش ماه طول میکشد. عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم. دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند، فکر میکردم. ناگهان با خودم گفتم با ایران تماس بگیرم... بعد از سلام و علیک شرایط پیچیدهمان را برایشان شرح دادم.
آنها در جواب گفتند نیروی قدس را به کمک شما میفرستیم و برای از بین بردن محاصره تا ساعات آینده چند جنگنده به منطقه اعزام میکنیم. با خوشحالی گوشی را قطع کردم و از پلههای دفتر پایین آمدم. تسبیح را دستم گرفتم و یک دور الحمدلله ختم کردم، در این حال و هوا به بچههای خط سری زدم و با آنها خوش و بش کردم. ناگهان یکی فریاد زد جنگندهها آمدند، جنگندهها آمدند.
چند جنگنده ایرانی تمام مواضع داعش را بمباران کردند و به ایران بازگشتند. صدای الله اکبر در بیابان طنینانداز شد. رزمندهها از خوشحالی همدیگر را در آغوش میگرفتند و به هم تبریک میگفتند. نگاهم را به سمت حرم بردم و از ته دل خدا را شکر کردم. فقط خدا بود که ما را از محاصره حتمی نگاه داشت.
به یکی از فرماندههای بسیج عراق گفتم: فرمانده سپاه قدس ایران را میشناسی؟ گفت بله، شخصی به نام قاسم سلیمانی است. نامش آشنا بود اما هرچه فکر کردم تصویری در ذهنم از او نیافتم. برای او از خدا طلب نصرت کردم و به سمت خانه روانه شدم. چند روزی گذشت. شهر ما رنگ آرامش به خود گرفته بود و مردم سامرا به زندگی عادی برگشتند.
در خیابان مشغول قدم زدن بودم که عده زیادی از فرماندهان و مدافعین حرم را دیدم. کنجکاو شدم، انگار از کسی محافظت میکردند. رفتم جلو، از یکی از مدافعین ایرانی پرسیدم: این شخصی که این همه آدم در اطراف او هستند، کیست؟ گفت او سردار قاسم سلیمانی است. برگشتم و با دقت چهره خندانش را نگاه کردم، از او پرسیدم او واقعاً قاسم سلیمانی است؟ این جا در این معرکه چه میکند؟
گفت: ایشان فرماندهی مبارزه با داعش در عراق و شام را به دست گرفته. دوباره نگاهش کردم، انگار محبتم نسبت به او با هر نگاه بیشتر میشد، با خودم گفتم: با این سردار شجاع و خاکی به یقین پیروزی نصیب ما میشود. کلام مولا علی(ع) در وصف مالک برای من تداعی شد که بعد از ماجرای حکمیت در جنگ صفین فرمود: «ای مالک تو از کسانی هستی که پشتگرمی من در استوارسازی دین و سرکوبی غرور تبهکاران و نگهبانی مرزهای پرخطر به دست توست...».
در ادامه میتوانید فیلم معرفی این کتاب را مشاهده کنید:
انتهای پیام/