آمریکا در بحران؛ دوئل دو ملت مسلح
وضعیت شکافهای اقتصادی، اجتماعی و هویتی در آمریکا به نقطهای رسیده که جامعه آمریکا را به سرزمینی با دو ملت خشمگین تبدیل کرده که حاضرند روبروی یکدیگر دست به سلاح بگیرند.
گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم- انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و نتیجه آن همانطور که «باراک اوباما»، رئیسجمهور سابق آمریکا گفته بود بیش از هر چیز نشاندهنده وجود تفرقهها در جامعه آمریکا بود.
اوباما بعد از آنکه «دونالد ترامپ» علیرغم همه ایستادگیهای آشکارش در برابر ارزشهایی که جامعه آمریکا بر اساس آن بنا شده از پذیرش شکست دربرابر بایدن امتناع کرد، گفت: «آنچه این اتفاقات به ما میگوید این است که ما عمیقاً دچار چنددستگی هستیم. اگر قرار باشد که هریک از ما بر اساس مجموعه آمارها و اطلاعات کاملاً متفاوت از یکدیگر کار کنیم، شرایط برای دموکراسی ما بسیار دشوار خواهد شد و این مرا نگران میکند.»
یک سرزمین دو ملت
«ریچارد هاس»، رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا و از مقامهای سابق وزارت خارجه این کشور هم در همین راستا در نخستین روزهایی که نتایج انتخابات ریاستجمهوری آمریکا اعلام میشد از تعبیر «یک آمریکا، دو ملت» برای اشاره به تفرقههای عمیق ریشهکرده در ساختار جامعه آمریکا اشاره کرده است.
هاس نکته قابل تأمل این انتخابات را حمایت نزدیک به نیمی از شهروندان آمریکا از دونالد ترامپ، آن هم در اوج ناکارآمدی دولت او در مدیریت شیوع ویروس کرونا دانسته و نوشته حتی اگر ترامپ هم در انتخابات ببازد، «ترامپیسم» به عنوان نماد پوپولیسم مدرن آمریکایی کماکان پرنفوذ باقی خواهد ماند.
تحولات روزهای گذشته در آمریکا نه تنها این اظهاات را تأیید کردهاند بلکه نشان دادهاند وضعیت تفرقهها در این کشور به نقطهای از بحران رسیده که «دو ملت» ساکن در سرزمین آمریکا حاضرند با سلاح رو در روی یکدیگر ایستاده و دوئل کنند.
در واقع، دو ملتی که ریچارد هاس به آنها اشاره کرده اکنون مسلح شده و علیه یکدیگر سلاح به دست گرفتهاند و خشم از وضعیت موجود به اندازهای بالا است که خطر بروز جنگ داخلی واقعیتر از هر زمانی به نظر میرسد.
از چهارشنبه دو هفته پیش که هواداران دونالد ترامپ هنگام شمارش آرای الکترال به سمت ساختمان کنگره هجوم بردند هر روز چهره تازهای از خشم انباشته از جامعه آمریکا و هراس مقامهای حکومتی از انفجار آن به نمایش درآمده است.
مثلاً رسانههای آمریکا به تازگی گزارش دادهاند حدود 25 هزار نیروی گارد ملی آمریکا برای برقراری امنیت مراسم تحلیف در واشنگتن مستقر میشوند و مشخص نیست آنها تا چه مدت در پایتخت خواهند ماند. همزمان، گزارشها حاکی است عده زیادی از طرفداران ترامپ که عضو گروههای طرفدار برتری نژادی سفیدپوستان هستند افراد مسلحی هستند که آمادهاند در راستای عقیدهشان دست به سلاح ببرند.
استقرار این تعداد از نیروهای گارد ملی آمریکا در واشنتگن تقریبا بیسابقه است به گونهای که گفته میشود شمار این نیروها اکنون از مجموع سربازان آمریکا در افغانستان و عراق فراتر رفته و گویی آمریکا این بار به سمت خودش لشکرکشی کرده است.
در این میان خبرگزاری آسوشیتدپرس گزارشی منتشر کرده که نشان میدهد این تفرقهها تا چه حد عمیق و بزرگ هستند. این رسانه یکشنبه همین هفته گزارش داد پلیس «افبیآی» از بیم آنکه مبادا گارد ملی به جزئی از طرح حمله به آمریکا تبدیل شود نظارت بر نیروهای آن را تشدید کرده است.
رایان مک کارتی وزیر ارتش آمریکا در این باره گفت: «مقامهای دفاعی و نظامی متوجه احتمال وقوع حمله داخلی شدهاند و به فرماندهان دستور داده شده است تا نظارت خود بر نظامیان گارد ملی را به شدت افزایش دهند.«
همزمان موسسه نظرسنجی ایپسوس، نتایج پیمایشی را منتشر کرده که نشان میدهد مسائل این روزهای آمریکا نه بحرانی گذرا بلکه چالشی ریشهدار و برآمده از واقعیتهای میدانی است. نتایج این نظرسنجی نشان داده که در آن از هر 5 آمریکایی 4 نفر معتقد است که آمریکا در حال فروپاشی است.
اما چه مسائلی موجب شده به ناگاه پردهها از مشکلات جامعه آمریکا- که به مدد دستگاه عظیم تبلیغات توانسته بود خودش را در ذهن عده زیادی از مردم دنیا نماد جامعه آرمانی و رفاه و سعادت زندگی در این دنیا جا بیندازد- افتاده و زیرپوستش تا این حد نمایان شود؟
لیبرالیسم، علتالعلل معضلات
برخی از تحلیلگران از مدتها پیش هشدار دادهاند نظم لیبرالیستی که بنیانهای فلسفی-اجتماعی و اقتصادی آمریکا بر آن قرار گرفته به جهت عدم انطباق با خصائل و ویژگیهای فطری انسان، سرانجام روزی معضلاتش را نمایان خواهد کرد و به فروپاشی دچار خواهد شد و آمریکا از سالها پیش در این مسیر قرار گرفته است.
به عنوان مثال، «پاتریک دنین»، استاد دانشگاه «نوتردام» در کتابش به نام «چرا لیبرالیسم شکست خورد» نزدیک شدن به پایان لیبرالیسم در آمریکا را یک سیر طبیعی و «پایان چرخه فساد» تصور میکند. او مینویسد: «تأمل در باب اینکه آمریکا در نخستین روزهای حیات ابدی خود نیست بلکه در حال نزدیک شدن به پایان چرخه طبیعی فساد و زوال است، ایدهای متقن و بهجا مینماید.»
در لیبرالیسم تنها عامل محرک انسان، نفع شخصی او قلمداد شده و نه چیز دیگر، و همه انسانها در این انگیزه و رفتار ناشی از آن مشابه هم در نظر گرفته شدهاند. به عبارت دیگر، این ایدئولوژی انگیزهها را در نفع شخصی حصر میکند و انگیزههایی مانند نوعدوستی، وظیفهشناسی، وطندوستی، ایثار و از خودگذشتگی که آنها هم میتوانند محرک اقتصادی افراد باشند را بیاهمیت میپندارد.
ماحصل چنین دیدگاهی این است که نظریهپردازان آن نابرابری را نه تنها مذموم نمیدانند بلکه آن را تجویز میکنند و معتقدند که «نابرابری» موجب ایجاد رقابت میشود و آن هم به افزایش قدرت و ازدیاد ثروت میانجامد.به عنوان مثال، «رابرت نوزیک»، فیلسوف سیاسی آمریکایی و از مدافعان دولت حداقلی در کتاب «هرج و مرج، دولت و آرمانشهر» به پیروی از عقاید جان لاک مدعی شد: «توزیع ثروت، هرچند نابرابر، به لحاظ اجتماعی عادلانه است.»
تحلیلگران معتقدند که چنین نظامی در درازمدت قابل ادامه نخواهد بود، زیرا این یک اصل طبیعی است که بدون یک سیاست توزیع درآمدی متناسب و عادلانه، تامین اجتماعی و رفاه اجتماعی و شانس برابر برای همه در یک دموکراسی، اقتصاد بازار نمیتواند ثبات و قوام گیرد و نمی توان از آن جانبداری کرد. از طرف دیگر، تجربه نشان داده «رقابت آزادی اقتصادی»- آنطور که در لیبرالیسم فرض شده- نمیتواند دوام زیادی داشته باشد و سرانجام به ایجاد انحصار، در خدمت گروهی اندک در جامعه منجر خواهد شد؛ بنابراین، رقابت آزاد اقتصادی، در دراز مدت به از بین رفتن آزادی واقعی و در نهایت نابودی رقابت و نتایج مثبت آن منجر خواهد شد.
وضعیت امروز جامعه آمریکا و انواع تضادها و شکافهای موجود در آن که به ایجاد خشم انباشته در طیف گستردهای از جامعه منجر شده را میتوان آیینه تمامنمایی از این پیشبینیهای تئوریک دید.
تبعیضهای اقتصادی
تبعیض دامنهدار و توزیع ناعادلانه ثروت در جامعه آمریکا در حال حاضر یکی از مشهودترین واقعیتهای این کشور است. آمارهای مهم و قابل توجهی در این زمینه وجود دارد: به عنوان مثال، طبق پژوهش استیگلیتز از اقتصاددانان آمریکایی، دستکم 40% از ثروت ایالات متحده در دست تنها یکدرصد شهروندان آمریکایی است. بدیهی است «ثروت» با «درآمد» متفاوت است و به تملک زمین، خانه، مؤسسات تجاری، سهام بورس و مانند این اشاره دارد. مؤسسه «مطالعات سیاست عمومی» سال گذشته گزارش داد 1% از شهروندان آمریکا که در بالاترین طبقه جای میگیرند، صاحب نصف صندوقهای مالی، بنیادها و بورسها هستند، در حالی که 50% پایینِ جامعه تنها 5% در این موارد سهم دارند.
اختلاف طبقاتی وقتی دقیقتر محاسبه میشود که بدهی افراد هم در نظر گرفته شود. 90% از جامعه آمریکا 73% از کل بدهیهای شخصی را به دوش میکشند، در حالی که 1% در بالاترین طبقه و با آن همه ثروت، تنها 5% از بدهیها سهم دارند.
حدود دو سال پیش، «فیلیپ آلستون»، گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور فقر و حقوق بشر در گزارشی به دلیل وجود چنین شکافهای اقتصادی در آمریکا از این کشور به عنوان «سرزمین تضادهای تمامعیار» یاد کرد و گفت حدود 40 میلیون نفر در این کشور در فقر، 18.5 میلیون نفر در فقر مفرط و 5.3 میلیون نفر در شرایط فقر مطلق زندگی میکنند.
طبق گزارش آلستون، آمریکا بیشترین آمار بیکاری جوانان را میان کشورهای عضو "سازمان همکاری و توسعه اقتصادی" و بالاترین نرخ مرگومیر نوزادان را میان کشورهای عضو این سازمان دارد. شهروندانش، عمر کوتاهتری نسبت به ساکنان سایر دموکراسیهای ثروتمند دارند، بیماری میان آنها بیشتر است و بیماریهای گرمسیری قابل درمان میان آنها رو به فزونی است.
چند ماه قبلتر از این گزارش، «مرکز مطالعات سیاسی» در تحقیقی به این نتیجه رسید که مجموع ثروت «بیل گیتس»، مؤسس شرکت مایکروسافت، «جف بیزوس»، مؤسس شرکت آمازون و «وارن بافت»، سرمایهگذار آمریکایی از مجموع داراییهایی 50 درصد پایین جامعه آمریکا بیشتر است. 50 درصد پایین جامعه آمریکا 160 میلیون نفر و یا 63 میلیون خانوار آمریکایی هستند که مطابق این تحقیق ثروت خالص برخی از آنها صفر یا منفی است، در حالی که سه ثروتمند یادشده حدود 263 میلیارد دلار ثروت در اختیار دارند.
مردمی با جهانهای متفاوت
اما نکته مهم درباره این شکافها در آمریکا این است که صرفاً حول محور اقتصاد سازمان نیافتهاند. آنطور که ریچارد هاس نوشته مردم آمریکا در جهانهای متفاوتی زندگی میکنند: اجتماعات و مناطق آمریکا ساکنانی دارد که روز به روز به هم شبیهتر میشوند، ساکنان هر منطقه تلویزیونهای کابلی خاص خودشان را نگاه میکنند، به رادیوها و پادکستهای خودشان گوش میکنند و به وبسایتهای خاصی سر میزنند.
تفرقه و شکاف و گسترش روزافزون آن در آمریکا مسئلهای بوده که از قبل هشدارهایی درباره آن مطرح شده. کارشناسان مسائل اجتماعی میگویند بروز شبکههای اجتماعی در ترکیب با افول نهادهای مرکزی که زمانی مرزهای مباحثات سیاسی را تعیین میکردند موجب ایجاد تحولات خطرناکی در جامعه آمریکا شدهاند، به گونهای که حتی وقوع فاجعههای عمومی هم به جای آنکه ملت آمریکا را متحدتر کند به تفرقههای بیشتر در میان آنها منجر میشود.
جدال بر سر هویتهای ملی
بعد از انتخاب دونالد ترامپ در سال 2016، «کارل برنشتاین»، خبرنگار مشهور آمریکایی که در افشاگری ماجرای «واترگیت» نقش داشت گفت که مردم آمریکا اکنون درگیر «یک جنگ سرد داخلی» هستند و گروههای مختلف در این کشور قادر به توافق حتی بر سر واقعیتهای پایهای که در این کشور اتفاق میافتد نیستند.
یک وجه این جنگ سرد، شکاف میان دو حزب جمهوریخواه و دموکرات است که نمودهای آن همیشه در فضای سیاسی جامعه آمریکا نمایان است. سیستم حزبی آمریکا نتیجه نوعی طبقهبندی اجتماعی است که موجب شده گروههای نژادی، قومی و مذهبی بسیار متفاوتی بدنه هواداران دو حزب را تشکیل دهد.
«لی راتمن»، از اعضای ارشد اندیشکده «نیوآمریکا» میگوید: «احزاب آمریکا اکنون بر سر هویت ملی آمریکا دچار تفرقهاند. حزب جمهوریخواه هویت ملی آمریکا را همانند گذشتههای دور میبیند، یعنی زمانی که آمریکا یک کشور سفیدپوست و عمدتاً مسیحی بود. این دیدگاهی سنتی است.»
وی اضافه میکند: «در سوی دیگر حزب دموکرات را داریم که نگاه بسیار متفاوتی نسبت به آمریکا دارد. از نظر آنها آمریکا کشور سکولارتر و ترقیخواهتری است که از تفاوتها استقبال میکند.»
پیامدهای سیاسی-اجتماعی شکاف طبقاتی
اختلاف طبقاتی جدا از بحران اقتصادی که پیش میآورد، پیامدهای سیاسی و اجتماعی فراوانی دارد. خطرناکترین پیامد سیاسی اختلاف طبقاتی، وقوع انقلاب است. وقتی دو یا چند شکاف اجتماعی بر یکدیگر منطبق میشود، خطر بروز تنش میان دو گروه بیشتر میشود. برای مثال اگر عمده ثروتمندان یک جامعه از سفیدپوستان و عمده فقرا از رنگین پوستان باشند، شکاف طبقاتی با شکاف نژادی بر یکدیگر منطبق شده و احتمال آن میرود فقرا علت فقر خود را در نژاد متفاوت خود بیابند و احساس تبعیض نسبت به آنها دوچندان میشود. در نتیجه بیم وقوع ناآرامی توسط فقرا علیه ثروتمندان افزایش مییابد.
اما همیشه کار به انقلاب ختم نمیشود. در جوامعی که مردم بدانند میتوانند با تغییر مسالمتآمیز دولت، اوضاع را بهبود بخشند – یا دست کم حتی به خطا چنین احساسی داشته باشند – احتمالاً مهمترین پیامد افزایش شکاف طبقاتی تلاش برای تغییر دولت توسط اکثریت ناراضی خواهد بود.
پیامدهای اجتماعی شکاف طبقاتی بسیار بیش از این و اثرات آن بسیار وخیمتر است. یکی از مهمترین نتایج آن، کاهش سرمایه اجتماعی است، یعنی افرادی که احساس تبعیض میکنند کمتر با سیاستهای دولت – حتی در حوزه فرهنگی یا سیاسی- همراهی میکنند. این امر شتاب پیشرفت کلی یک ملت را در حوزههای مختلف کم میکند زیرا بخشی از جمعیت امکانات خود را از بقیه ملت و دولت دریغ میکنند زیرا حس میکنند چرخ این جامعه تنها به سود عدهای اندک میچرخد.
یکی دیگر از نتایج شکاف طبقاتی تضعیف ملتسازی است: فرایندی که موجب میشود دولت مرکزی نتواند در یکپارچه کردن کشور بر اساس یک هویت ملی موفق عمل کند. در حال حاضر نشانههای چنین بحرانی فعالیت گروههایی در برخی از ایالتها است که خواستار استقلال از ایالات متحده هستند.
انتخابات سال جاری آمریکا تحولی بود که نشان داد مسئله شکافهای مختلف در آمریکا تا چه در جامعه این کشور حی و حاضرند و نقش ایفا میکنند. ریچارد هاس در یادداشتش این مسئله را اینطور عنوان کرده است: «در انتخابات سال جاری دموکراتها دنبال شکست مفتضخانه ترامپ و تمام آنچه او تجسم آنها بود بودند. این اتفاق نیفتاد. جمهوریخواهان انتخاباتی میخواستند که موید دیدگاههای ترامپ باشد. این اتفاق هم نیفتاد. آنچه این انتخابات، به جای اینها نشان داد یک کشور با دو ملت بود.»
انتهای پیام/