مشهورترین فلاسفه و مکاتب غربی درباره «عدالت» چه میگویند؟/ درآمدی بر تئوریهای عدالت در گفتوگو با جواد حیدری
گروه اندیشه سیاسی تسنیم در گفتگو با آقای جواد حیدری استاد دانشگاه و پژوهشگر عدالت سه سنت اصلی در تئوریهای عدالت در لیبرالیسم را بررسی کرده است، این گفتگو تلاشی ذیل پرونده تسنیم درباب تئوریهای عدالت است.
گروه اندیشه سیاسی خبرگزاری تسنیم ـ کیاوش کلهر: عدالت یکی از اساسیترین دغدغهها و نیازهای انسانی است. در طول تاریخ بشر هم کمتر مفهومی مثل عدالت وجود دارد که در حاشیه آن نظرورزی شده باشد. فلاسفه باستان در یونان، حکمای اسلامی، متألهین دوره میانه غربی و فیلسوفان مدرن تا متفکرین معاصر همه و همه پیرامون چیستی عدالت بحث و براهینی بر نظرات خود اقامه کردهاند.
در تبارشناسی مفهوم عدالت در این گستره وسیع تاریخی، تکوین و تطور این مفهوم نیز امری غیر قابل انکار است و در دورههای مختلف از زوایای متفاوتی به این مفهوم نگریسته شده است. در پرونده پیشِرو که این مصاحبه بهعنوان مدخل آغازین آن موضوعیت پیدا میکند تلاش خواهیم کرد تئوریهای عدالت در دوره معاصر و ناظر به سنت لیبرالی را با اصحاب اندیشه به بحث بگذاریم بهامید آنکه مبدئی برای بحثهای جدیتر در باب عدالت و چگونگی بهسامان شدن جامعه عادلانه باشد.
در اولین گفتوگو از این سلسله بحثها با دکتر جواد حیدری، عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد، سه سنت اصلی در تئوریهای عدالت در لیبرالیسم را بررسی کردیم. دکتر حیدری برای تصویر بهتر از مفهوم عدالت در مباحث معاصر با اشاره به تطور این مفهوم در تفکر باستان و قرون میانه تا عصر مدرن و ناظر به صورتبندی دورکین با تفکیک میان اخلاق خلق و خوی و اخلاق رفتار تمهیدی برای ورود به بحث از نظریات عدالت در سنت لیبرالی معاصر فراهم میکند و سپس طیفهای اصلی این سنت از جمله لیبرتارینیسم، برابریخواهی و فایدهگرایی را با ارجاع به نمایندگان فکری هر حوزه فکری به بحث میگذارد. ایشان که مترجم آثار تامس نیگل فیلسوف سیاسی آمریکایی هم هستند میکوشند با نظر به طرح ارائهشده توسط او در کتاب «جانبداری و برابری»، نقطه اصلی نزاع در بحث عدالت در سنت لیبرال را شفافتر صورتبندی کند، در ادامه گفتوگوی ما با این استاد علوم سیاسی را خواهید خواند.
تسنیم: در بررسی سنتهای مختلف فلسفه سیاسی از دوران باستان تا کنون، بارها به واژه عدالت برخورد میکنیم. آن چه تحت عنوان عدالت در سنت پیشامدرن مطرح میشود با آن چه تحت عنوان عدالت در سنت فلسفه سیاسی مدرن مطرح میشود چه تفاوتی با هم دارند؟ آیا میتوان چنین گفت که با یک مشترک لفظی مواجهایم؟
حیدری:[اهل فن] بین دوران پیشامدرن و دوران مدرن تفکیک قائل میشوند و این تفکیک را به صورت واضح، روشن و دقیقْ رونلد دورکین(Ronald Dworkin) در کتاب معروف خود Justice for Hedgehogs «عدالت برای خارپشتان» انجام داده است. در فصل دوم این کتاب، او چنین تفکیکی را انجام داده و در آن بین Ethics و Morality تفکیک قائل میشود. Ethics را میتوان به «اخلاقِ خلق و خوِی» و Morality را به «اخلاق رفتار» ترجمه کرد. دورکین اعتقاد دارد که در دوران یونان باستان و دوران مسیحیت قرون وسطی ما بیشتر با Ethics یا همان همان اخلاق خلق و خوی و اخلاق درونی سر و کار داریم. در این حوزه قائل به اخلاق فضیلت بودند و معتقد بودند [چنانچه انسان در] درون خود به فضائلی قائل و آنها را کسب کند، هر رفتاری [مبتنی بر آن] داشته باشد عادلانه است.
در یونان باستان چهار فضیلت اساسی وجود داشت؛ عفت، شجاعت، حکمت و عدالت. عفت را حد وسط بین رهبانیت و شهوت؛ شجاعت را حد وسط بزدلی و تهور؛ و حکمت را حد وسط بین جهل (نادانی) و شکاکیت تعریف میکردند و [در نهایت معتقد بودند که] هر کسی که این سه [فضیلت] را داشته باشد، عادل است. برآیند این سه [فضیلت] را عدالت میدانستند. اگر دقت کنید همه اینها فضائلی است که درون آدمی رخ میدهد. یعنی درون آدمی وجود دارد و به خلق و خوی ربط دارد. Ethics از Ethos به معنای خلق و خوی است و با گرایش و منش درونی انسان ارتباط دارد. از طرف دیگر در مسیحیت سه فضیلت دیگر یعنی عشق، ایمان و امید را هم به اینها اضافه کردند که «فضائل هفتگانه» را شکل داد. این سه هم فضائلی است که تماماً به درون آدمی ربط پیدا میکند. یعنی همچنان در چهارچوب Ethics معنا مییابند. این چیزی است که در یونان باستان اعتقاد به آن وجود داشت و میگفتند اگر انگیزهها، نیات، گرایشات و خلق و خوی فضیلتمند شود دیگر هر رفتاری از شما صادر شود آن رفتار عادلانه و درست است.
اما بعد از این به دوره رنسانس میرسیم. این دوره بسیار مهم است. یکی از چیزهایی که در این دوره به آن بسیار تاکید شد، این بود که باید به امور قابل مشاهده یعنی تجربه، بها داد و بر آن اتکا کرد. به همین منظور چیزی به نام Morality یا رفتار بوجود آمد. رفتاری که ما امکان دیدن و مشاهده آن را داریم. بر اساس تفکیک [تامس] نیگل میتوان گفت Ethics به کاراکتر، منش و شخصیت افراد میپردازد اما Morality به اکشن، کنش و عمل فرد نظر دارد. پس در دوران مدرن عمل (Morality) خیلی اهمیت پیدا میکند اما در دوران پیشامدرن، کاراکتر یا شخصیت (Ethics) اهمیت پیدا میکرد. این تفکیکی است که بین دوران مدرن و دوران پیشامدرن وجود دارد و امروزه هم نزاعهای جدی وجود دارد که کدام یک از اینها قابل دفاعتر است یا کدام یک بیشتر عدالت را برای ما به ارمغان میآورد و با کدام یک میتوانیم جامعه عادلانهای درست کنیم.
چرا این تفکیک ایجاد شد؟ [این تفکیک به علت] یک تغییر مهم در فلسفه سیاسی ایجاد شد. فلسفه سیاسی دوران پیشامدرن پیرامون این مسئله شکل گرفت که «چه کسی باید حکومت کند». [در فلسفه سیاسی پیشامدرن] ویژگیهایی برای کسی که باید حکومت کند، برمیشمرده میشد. از افلاطون تا آگوستین، ویژگیهای فردی که باید حکومت کند را بیان میکنند. ولی در دوران مدرن این سوال کمرنگ شد و امروز «چگونه باید حکومت کرد؟» اهمیت دارد. سوال «چه کسی باید حکومت کند؟» مربوط به کاراکتر و Ethics است ولی در دوران مدرن به پرسش «چگونه باید حکومت کرد؟» یعنی به اکشن و عمل پرداخته میشود. در دوره مدرن این سوال مطرح میشود که چطور میتوان رفتار را مورد ارزیابی و داوری قرار داد. بنابراین در دوران پیشامدرن شخصیت و کاراکتر مورد داوری قرار میگرفت و در سنت مدرن، اکشن و رفتار و عمل را مورد داوری قرار میدهند. اجمالا این تفاوتی است که بین دوران مدرن و دوران پیشامدرن وجود دارد.
تسنیم: چنان که اشاره کردید تقریباً میتوان این طور بیان کرد که ما همزمان که از دوران باستان به سمت دوران میانه و مدرن حرکت میکنیم، گویی عدالت از یک فضیلت فردی و شخصی یا همان Ethics به Morality بدل میشود. چه علل دیگری در این تغییر موثر بودند؟
حیدری: به نظر من، آن طور که از نوشتههای متفکرین استنباط میشود دو عامل باعث شد که ما به سمت Morality و اخلاق رفتار حرکت و به اکشن توجه کنیم. یک این که اعتقاد بر آن بود که اخلاق فضیلت [Ethics] را نمیتوان داوری کرد. Ethics اخلاق تصمیمگیری است و نه اخلاق داوری. Ethics به شما میگوید چطور تصمیم بگیرید اما نمیتوانید داوری کنید. برای همین آنهایی که قائل به Ethics هستند در واقع به نوعی تعطیلی داوری قائل هستند و میگویند ما امکان داوری نداریم. چون به نیت و قصد دیگری اِشرافیتی ندارم و فقط فرد و خدایش عالم به نیتاند پس قابل داوری نیست. نکته دیگر که خیلی در حرکت به سوی Morality اهمیت داشت این بود که انسان در دوران مدرن، نهاد ایجاد کرد. نهادها اکشن و رفتار دارند. نیت نهادها را نمیتوان مورد ارزیابی قرار داد.
پس نهادهایی مثل نهاد آموزش و پرورش، نهاد اقتصاد، نهاد سیاست و غیره را نمیتوان بر اساس اخلاقی فصیلت [Ethics] داوری کرد. در این صورت چارهای نداریم جزء این که رفتار آنها را مورد داوری قرار دهیم و اگر رفتار مبنای داوری باشد Morality پدید میآید. این دو عامل سبب شد به تدریج متفکران از Ethics فاصله بگیرند و به سمت Morality بروند. البته به قرن بیستم که میرسیم، Ethics مجدداً توسط متفکران جماعتگرا احیا شد. جماعتگرایان دوباره نظریهپردازی کردند و گفتند Morality نواقصی دارد که باید با Ethics آن را جبران کرد.
تسنیم: آقای دکتر، در این سیر چه متفکرانی موجب حرکت از Ethics به Morality بودند؟
حیدری: چهار متفکر در شکلگیری Morality تاثیرگذار بودند. یعنی هر کدام از یک وجه و جنبه به اکشن و عمل میپرداختند. این چهار متفکر عبارتاند از تامس هابز، جان لاک، جان استوارت میل و جان رالز. لیبرالیسم با تمام تکثر آن بر آرای این چهار نفر بنا شده است. البته تامس نیگل یک دستهبندی در این خصوص دارد که بعدا به آن اشاره میکنم. هابز معتقد بود که مهمترین انگیزه بشری در تمام رفتارهایش «نفع» یا «ترس» است. نفع و ترس مهمترین انگیزه انسان برای رفتارها و مهمترین محرک او هستند. مهمترین ترس او هم عبارت است از ترس از مرگ یا آنچه از آن با عنوان «صیانت نفس» یا «صیانت ذات» یاد میکنند.
هابز اعتقاد داشت اگر همه به دنبال نفع شخصی باشند چنین اتفاقی ممکن است به یک وضع طبیعی بیانجامد که جنگ همه علیه همه را رقم بزند. بنابراین برای این که از این وضعیت جلوگیری کنیم باید به «نفع شخصی جمعی» Collected self interest برسیم. با چه چیزی به این نفع جمعی میرسیم؟ با لویاتان! لویاتان باید در راس هرم جامعه باشد تا ضمانت کند من وقتی به قواعدی پایبند میشوم، آن قواعد [از طرف دیگران هم] رعایت میشوند. بنابراین اولین چیزی که هابز برای لیبرالیسم به ارمغان میآورد «امنیت» است. به باور هابز، نفع شخصی هر آدمی اقتضا میکند برای آن که برای مثال اموالش دزدیده نشود، باید از اموال دیگری هم حفاظت شود.
هرچند در برخی موارد میتوان دزدی کرد و از مجازات آن گریخت یا به عبارتی موجسواری کرد. برای جلوگیری از چنین اتفاقاتی باید لویاتان تشکیل شود تا جامعه را از بهم ریختگی مصون بدارد. هابز بر این اساس از نفع شخصی به نفع جمعی میرسید. او صراحتاً میگفت بدترین چیز برای بشر -حتی از استبداد بدتر- هرج و مرج و ناآرامی است. یعنی مردم حاضر هستند به استبداد و اختناق تن بدهند ولی جامعه دچار هرج و مرج نباشد. این بنیانی بود که هابز برای لیبرالیسم به وجود آورد و [به این وسیله] امنیت را تضمین کرد. یعنی از نفع شخصی شروع کرد و به یک نفع شخصی جمعی رسید و برای تضمین این امر نیز ایده لویاتان را مطرح کرد.
متفکر بعدی جان لاک است. او گفت انسانها حوزهای به نام خودمختاری دارند. این حوزه باید صیانت شود و ما باید حقی برای انسانها قرار دهیم تا هر کسی به خود اجازه ندهد در حوزه دیگران مداخله کند و این خودمختاری را به مخاطره بیندازد. یعنی نوعی صیانت برای انسانها قائل بود. لاک «حق» را به معنای «عدم مداخله» در نظر میگرفت. به باور او بشر حقوقی دارد -که بعداً به نام حقوق سلبی هم شناخته شدند؛ مثل حق آزادی بیان و حق مالکیت- و در جایی این حقوق ضایع میشود که مداخلهای صورت گرفته باشد. مداخله هم یا توسط انسانهای دیگر یا توسط دولت صورت میگیرد. هابز میگفت این دو بزرگترین مداخله کنندهها هستند. او معتقد بود که دولت باید حصاری به دور انسانها بکشد و اجازه ندهد مداخله صورت گیرد چرا که هر مداخلهای که صورت میگیرد ناقض عدالت است.
لاک در قرن بیستم به رابرت نوزیک تبدیل شد. در واقع رابرت نوزیک احیاکننده سنت لاکی در قرن بیستم است. او بر همین مبنای عدم مداخله معتقد بود که «مالیات» دزدی است چون فرد کار میکند و دولت با مداخله آن را از فرد تصاحب میکند. نوزیک معتقد بود دولت «پاسبان شب» است و باید فقط تلاش کرد تا افراد به ورطه نزاع با یکدیگر نیفتند که بتوانند مال و اموال یکدیگر را بدزدند یا در حوزه خصوصی صیانت شده دیگران مداخله کنند.
متفکر بعدی جان استوارت میل است. او میگفت مهمترین چیزی که برای بشر ارزش دارد «لذت» است. بعدها به این تفکر انتقاد کردند که آیا لذت میتواند این میزان ارزش داشته باشد؟ برخی نقد میکردند که لذت حتما چنین ارزشی ندارد و اینطور استدلال میکردند که آیا سقراطِ ناراضی بهتر است یا خوکِ راضی؟ خود میل در پاسخ گفت سقراط ناراضی خیلی بهتر از خوکی است که لذت میبرد. میل بعدها نظر خود را تعدیل کرد و گفت منظور من لذتهای عالی و دراز مدت است نه لذت های دانی و زودگذر. «میل» به همین منوال جلو آمد و گفت بیشترین لذت و شادکامی باید برای بیشترین افراد جامعه باشد. میل باور داشت که هر سیاست و اقدامی اگر بیشترین شادکامی را برای بیشترین افراد جامعه به ارمغان بیاورد درست است. اما لاک میگفت اقدامی که در حوزه خصوصی من دخالت کند نادرست است. اما میل چنین نظری نداشت و معتقد بود آن عملی قابل قبول است که بیشترین شادکامی را برای بیشترین افراد جامعه به ارمغان بیاورد. این شعار ، شعار مهمی [در سنت فایدهگرایی] بود.
در ادامه به متفکر بعدی در قرن بیستم یعنی جان رالز میرسیم. رالز بزرگترین منتقد فایدهگرایی بود. نقد او این است که بر اساس فایدهگرایی فرد دائما دست به محاسبه میزند و زیانهای آن را قبول میکند و خیرهای آن امر هم در مجموع به او میرسد. رالز معتقد است که فایدهگرایی مجزا بودن افراد را نادیده میگیرد و فکر میکند که جامعه یک کل است و بنابراین با درنظر گرفتن اکثریت، همواره اقلیت را قربانی میکند. بر همین اساس رالز میگفت بزرگ ترین معضل فایدهگرایی این است که چون همواره به بیشترین شادکامی برای بیشترین افراد تاکید میکند، اقلیتی را نادیده میگیرد که این وسط متضرر میشوند و بنابراین زندگی این اقلیت را نابود میکند و فردیت افراد را نادیده میگیرد.
مهمترین انتقاد او به فایدهگرایی همین است. رالز اعتقاد داشت اقدامی صحیح است که فوری و فوتیترین نیازهای محرومترین اقشار جامعه را برآورده کند. نیازهای فوری emergency needs ، با pleasureو لذتی که جان استورات میگفت متفاوت است. این تفاوت در سیاستگذاری لوازم گستردهای دارد. فرض کنید که وزارت بهداشت بودجهای برای تحقیقات دارد و میتواند این بودجه را صرف کرم مرطوبکننده کند که اگر کرم خوبی به تولید برسد چه اتفاقی می افتد؟ لااقل نیمی از جمعیت جهان بخاطر چروک نشدن پوست خود از این کرم استفاده میکنند و بیشترین لذت را برای بیشترین افراد می آورد. یا میتواند این بودجه را برای درمان سرطان ریه هزینه کند که نیاز فوری و فوتی است اما ممکن است در دنیا 500 هزار نفر درگیر این بیماری باشند. باید کدام یک از اینها را برگزید؟ انتخاب اولی درآمدزایی دارد، اشتغال ایجاد میکند و تعداد افراد زیادی را بهرهمند میکند اما دومی احتمالا چندان مشتری نخواهد داشت اما برخلاف اولی که بر اساس لذت است، مبتنی بر رفع نیاز فوری و فوتی [آسیبپذیرترین یا کمبرخوردارترین قشر جامعه] است.
تامس نیگل در این خصوص مثالی میزند تا تفاوت این دو رویکرد را بیشتر به چالش بکشد و مشخص کند. او میگوید فرض کنید پدری دو بچه دارد که یکی معلول و دیگری سالم است. اگر پدر، خانهای در وسط شهر بگیرد برای بچه معلول خوب است چون میتواند به مرکز توانبخشی برود و احیاناً میتواند بعد از مرگ پدر و مادرش بدون اتکا به آنها به زندگی خود ادامه دهد. ولی خانه وسط شهر کوچک است و محله آن خطرناک و کثیف است و احتمالاً باید هزینه زیادی هم انجام دهد. اما اگر در حومه شهر بماند بچهای که سالم است از طبیعت لذت می برد و از سالم بودن محیط و فضا استفاده میکند و از خانه بزرگتر لذت میبرد. شما باشید چه کار میکنید؟ نیگل میگوید نیاز بچه معلول فوری و فوتی است ولی بچه سالم فقط لذت بیشتر میبرد و لذت اولویت پائینتری نسبت به نیازهای فوری دارد. او میگوید حتی اگر این خانواده چندین بچه سالم هم داشته باشد باز هم رفع نیاز بچه معلول فوری و ضروریتر است.
توماس اسکنلن هم که از قائلان به سنت رالزی است و مهمترین فیلسوف زنده دنیا هم هست مثال دیگری بیان میکند. او میگوید فرض کنید مسابقه فوتبالی دارد پخش میشود و 80 میلیون نفر هم در حال تماشای این مسابقه هستند. دستگاهی روی دست اپراتوری که بازی را به صورت مستقیم پخش میکند میافتد و اپراتور دچار مشکل میشود. اسکنلن میگوید اگر این دستگاه را برداریم و دست اپراتور را از قطع شدن نجات دهیم برنامه قطع میشود و 80 میلیون نفری که بازی فینال جام جهانی را میبینند، از این لذت محروم میشوند. ولی اگر بخواهیم 80 میلیون بیننده فوتبال را تماشا کنند باید اجازه دهیم تا دست اپراتور قطع شود و به این ترتیب کل کیفیت زندگی فرد هم مختل میشود. چه کار باید کرد؟
پس این سنت [و روند سیر از Ethics به Morality] از هابز و امنیت شروع میشود، به لاک و آزادی میرسد و در استوارت میل بیشتر روی شادکامی و Happiness و در رالز با تاکید بر روی عدالت تکمیل میشود. به همین دلیل این چهار مورد یعنی امنیت، آزادی، شادکامی و عدالت بهعنوان غایات زندگی سیاسی ما مطرح می شود. و البته گاهی مواقع بعضی از این غایات در تعارض با هم قرار میگیرند. یکی از وجوه تراژیک زندگی ما همین است که این 4 مورد با هم در تعارض واقع میشوند. نیگل [در صورتبندی که در] کتاب «برابری و جانبداری» خود ارائه میکند، این نکته را بیان میکند که انسانها دو نگاه به عالم دارند؛ یکی نگاه جانبدارانه است که در آن نفع شخصی، خانوادگی و غیره برای ما اهمیت دارد و دیگری نگاه برابری است که در آن ما خودمان را یک انسان در میان میلیونها انسان دیگر در نظر میگیریم و اهمیت خودمان را به اندازه اهمیت سایرین در نظر میگیریم. هابز از نفع شخصی شروع میکند و هر چه به لاک و بعد به استوارت میرسد از سمت جانبداری به سمت برابری حرکت میکنیم. در حقیقت لیبرالیسم طیفی بوده که از جانبداری در آن دفاع شده است ولی وقتی به جان رالز می رسیم می بینیم آن سیاستهای جانبدارانه توسط نگاه بیطرفانهای که رالز بیان میکند بیشتر نقد میشود تا جان لاک!
تسنیم: چه اتفاقات و عواملی در بستر جامعه لیبرال این حرکت از جانبداری به برابری را تسهیل کرد؟ به عبارتی این حرکت تحت تاثیر چه زمینهای ممکن شد؟
حیدری: مشخص کردن علل بسیار دشوار است ولی آن چه مسلم است این است که هم رالز و هم نیگل و هم برخی متفکران سنت لیبرال که برابریطلب (Egalitarian) هستند، قائل به مفهومی به نام پیشرفت اخلاقی (Moral progress) هستند. یعنی بشر هر چه پیش میآید، فهم اخلاقی او بیشتر میشود. حدود یازده نوع پیشرفت نام بردند که بشر به آن نائل شد. مثلاً بشر توانست بردگی را لغو کند. رالز در امریکا بود و مسئله بردگی برای او مهم بود. نقد او به فایدهگرایی این بود که معتقد بود فایدهگرایی در بن و بنیاد به [پذیرش] بردگی به عنوان شرّ عظیم تن میدهد. اگر در جامعهای بیشترین شادکامی برای بیشترین افراد با بردگی عدهای به دست آید، قابل قبول است؟ رالز پاسخ میدهد که با منطق فایدهگرایی چنین چیزی قابل قبول است و منطق فایدهگرایی بردگی را نفی نمیکند. یا در خصوص حقوق زنان میگوید هر چه جلوتر آمدیم به زنان حق و حقوق بیشتری دادیم. حدود 11 مورد را میشمارند ولی در نهایت میگویند فهم اخلاقی ما رشد میکند و مهمترین بستری که این فهم اخلاقی خودش را متجلی میکند در نهادهاست و نه افراد. نهادها میتوانند این پیشرفت اخلاقی را نشان دهند و هر چه جامعه نهادسازی بهتر و بیشتری داشته باشد این نهادها میتوانند در بنیاد ما را به پیشرفت اخلاقی برسانند.
تسنیم: با توجه به تاثیر جدی مارکسیسم و حتی تاثیرپذیری رالز از مارکس، جایگاه مارکس را چطور میتوان ارزیابی کرد؟
حیدری: بهترین مدل تحلیلی همین الگوی برابری و جانبداری است. نیگل اعتقاد داشت که هابز به طور خالص طرفدار جانبداری است چرا که جز نفع شخصی برای چیزی ارزش قائل نیست و مشخصاً طرفدار جانبداری است. [به عبارت دیگر هابز نقطه اکستریم جانبداری و در منتهیالیه این طیف است.] در قرن بیستم هم دستراستیهایی مانند لئو اشتراوس و کارل اشمیت که برای هابز احترام قائل هستند، همین مدل هابزی را الگو قرار میدهند و جلو میروند. از سوی دیگر کسی که به صورت خیلی ناب و خالص به برابری اهمیت میدهد مارکس است.
بنابراین حرف نیگل این است که سرمایهداری در زمان پیدایش عمدتاً بر نفع شخصی استوار بود ولی چون جنبه برابریخواهی ما را نادیده میگرفت شکست خورد و خودش را اصلاح کرد. و مارکسیسم که بیشتر بر برابریخواهی تاکید داشت بدلیل نادیده گرفتن نفع شخصی انسانها و مهمترین تجلی نفع شخصی انسان یعنی مالکیت، به ناکجاآبادگرایی ختم شد و شکست خورد. از نظر نیگل بهترین تئوری ترکیبی از جانبداری و برابری است. الان هم یکی از مشکلات نظریات سیاسی در باب عدالت این است که چطور این دو دیدگاه را با هم جمع کنیم تا در یک جا به یک نقطه تعادل برسیم که هیچیک را فدای دیگری نکنیم. مارکسیسم نقطه اکستریم برابری کامل و هابز به جانبداری کامل قائل بود. به نظر نیگل درگیری این دو بزرگترین نزاع در نظریههای سیاسی است. در میانه این دو سر طیف هم لیبرتارینها، فایدهگراها یا برابریطلبها ظهور کنند اما در نهایت در طیف میان برابری یا جانبداری قرار میگیرند.
تسنیم: با توجه به ارجاعات مکرر اندیشمندان عدالت به کانت، او را در کجا میتوان جانمایی کرد؟
حیدری: لاک پدر لیبرتارینیسم میشود که مدافع آن در قرن بیستم نوزیک است. اولین کسی که قائل به فایدهگرایی بود دیوید هیوم بود و پس از آن نقش استوارت میل بسیار برجسته است و در قرن بیستم هم پیتر سینگر مهمترین مدافع این تفکر است. ریشه برابریطلبی هم به کانت برمیگردد و او پدر این نحله است. مدافعان این سنت در قرن بیستم نیز رالز، اسکنلن و نیگل و دورکین هستند.
تسنیم: در آستانه دنیای مدرن و قرون جدید چند دسته از نظریات عدالت در لیبرالیسم را میتوان شناسایی کرد؟ به عبارتی مسئله عدالت در لیبرالیسم در چند شاخه و نحله پیگیری شد؟
حیدری: نظریات اصلی و ایجابی درباره برابری در لیبرالیسم را میتوان در سه عنوان دستهبندی کرد. فارغ از این سه دسته، سایر ایدههای پیرامون عدالت از ترکیب این ایدهها یا با نگاه انتقادی نسبت به یکی از آنها شکل گرفتهاند. این سه سنت اصلی هم عبارت اند از لیبرتارینها به نمایندگی لاک (در میان کلاسیکها) و نوزیک و هایک در معاصرین، برابریطلبها که در متفکران کلاسیک کانت و در معاصرین رالز و نیگل و اسکنلن آن را نمایندگی میکنند و در نهایت فایدهگرایی که با جان استوارت میل در میان کلاسیک ها و پیتر سینگر و دانیل کانمن از میان معاصرین شناخته میشود. این سه نحله اتمهای اصلی هستند.
تسنیم: دال اصلی در سنت فکری لیبرتارینیسم چیست؟
حیدری: همانطور که بیان کردم لیبرتارینها خیلی روی مفهوم حق (Right) تاکید دارند. در این مفهوم هم هسته اصلی حق، عدم مداخله است. لیبرتارینها این عدم مداخله را به اندازهای محکم فرض میکنند که میگویند دولت باید به نحوی مدافع عدم مداخله باشد. کسانی که در علوم سیاسی طرفدار توسعه سیاسی هستند به مفهوم حق نظر دارند.
بنیان توسعه در علوم سیاسی و نظریات سیاسی به Right یا حقی برمیگردد که لیبرتارینها بیان میکنند. البته نمیتوان حق را به طور کامل رد کرد و کسی هم آنها را رد نمیکنند. حقوق Rights مهم هستند ولی کفاف نمیدهند. یعنی میتوانید مثالهای نقضی بیان کنید، یا میتوانید استدلالهایی بیان کنید که این اندیشه را بعنوان یگانه تصور از عدالت زیرسوال ببرد و انتقادات زیادی هم به این اندیشه انجام شده است و آن طور که من جمع آوری کردم حدود پنج نقد مهم را میتوان به این تفکر وارد کرد.
البته این نقدها به این معنا نیست که بتوان لیبرتارینها را به طور کامل نفی کامل کرد و در واقع حقوقی که بر آن تاکید میکنند قابل قبول است. فرضاً ما حوزه خصوصی را به عنوان یک حق قبول داریم. ولی مثلاً یکی از بحثهایی که فمنیستها دارند این است که میگویند یکی از چیزهای شایع در جهان خشونت خانگی است. آمار ارائه میدهند که در انگلیس اگر اشتباه نکنم حدود 45 درصد زنان خشونت خانگی را تجربه میکنند. فمنیستها در انتقاد به لیبرتارینها میگویند وقتی حق عدم مداخله در حوزه خصوصی را بپذیریم این عدم مداخله در نهایت به ضرر زنان تمام میشود چون هیچ کسی نمیتواند در حوزه خصوصی مداخله کند و زنان در این حوزه خصوصی قربانی خشونت خانگی میشوند و هیچ راهکاری هم برای آنها وجود ندارد. در حقیقت میگویند تفکیک حوزه خصوصی از حوزه عمومی و حکم به عدم جواز دخالت حوزه عمومی در حوزه خصوصی، حصاری میشود که به دور زنان میکشیم و این به ضرر زنان تمام میشود که البته این حرف درست است.
تسنیم: محل اصلی نزاع رابرت نوزیک به عنوان مهمترین نماینده لیبرتارینیسم با ایدههای عدالت کجاست؟
حیدری: رابرت نوزیک کتاب خود را در انتقاد به [نظرات] رالز نوشته است. او مخالف بازتوزیع بود و مخالف این بود که دولت مالیات بگیرد و آن را بازتوزیع کند. نوزیک معتقد بود دولت میتواند برای امور دفاعی و امنیت داخلی مالیات بگیرد اما نمیتواند برای بازتوزیع میان فقرا مالیات بگیرد. نوزیک میگفت مالی که کسی کسب کرده است را تنها از دو جهت میتوان نقد کرد؛ یکی این که بگوییم از ابتدا مالی که گرفتی به ناحق بوده که عدالت در وضع نهایی است؛ دیگری این که در انتقالی که صورت گرفته خلاف حقی اتفاق افتاده است. به باور نوزیک اگر این دو درست باشد دیگر هیچ مداخلهی [قانونی] نمیتوان داشت. یعنی اگر به چندین نسل قبلتر بروید و ببنید اکتساب و انتقال مالی صحیح بوده است و با کار و بدون غصب انجام شده است و این اندوخته مشروع به صورت نسل اندر نسل منتقل شده است دیگر نمیتوانید مالکیتش را از آن فرد سلب کنید. اصل استدلال نوزیک [علیه مالیات بازتوزیع] این دو مسئله است.
تسنیم: در برابر ایده نوزیک به عنوان نماینده برجسته لیبرتارینیسم، ایده عدالت جان رالز به نمایندگی از برابریخواهان وجود دارد. طرح کلی ایده عدالت رالز چیست و محلهای اختلاف آن با طرح نوزیک کجاست؟
حیدری: رالز [در طرح خود برای عدالت] دو اصل را بیان میکند. اصل اول آزادی است که در آن باید آزادیهای اساسی فرد حفظ شود. در اصل دوم هم میگوید نابرابریها وقتی مجازند که به نفع فقیرترین و محروم ترین افراد جامعه تمام شود. در غیر این صورت نابرابریها مجاز نیستند. اینجا محل اختلاف لیبرتارینها و رالز است. لوازم حرفهای رالز به مالیات برمیگردد. در واقع رابرت نوزیک با این مخالف نیست که به فقرا کمک شود بلکه میگوید کمک باید در قالب خیریه باشد. رالز میگوید کمک به فقرا باید در قالب مالیات باشد. این اختلاف بین این دو است و اختلاف اینجا شکل میگیرد.
البته یک چیز جالبی هم در زندگی نوزیک بوجود آمد و از این مسئله علیه او هم استفاده میکنند و آن مسئله این است که نوزیک خانهای از یک فردی اجاره کرد و او اجاره را افزایش داد. نوزیک برای اعتراض به این افزایش بهای اجاره به قانون کمبریج متوسل شد که آن قانون میگفت صاحبخانهها نمیتوانند از یک حدی اجاره را بالاتر ببرند. [منتقدان نوزیک] میگفتند شما چطور لیبرتارینی هستید که به این قانون استناد میکنید؟!
در کتابهایی که در خصوص لیبرتارینیسم نوشته میشود و در نقد نظرگاه این طیف با ذکر این داستان به این نکته تاکید میشود که در واقع همهچیز به توافق برنمیگردد. بنابراین این طور نیست که اگر هر چیزی بصورت رضایتمندی مورد معامله قرار بگیرید، دیگر نشود بدان انتقادی وارد کرد. مثلاً چیزی که فمنیستها بدان انتقاد میکنند این است که یک زن با رضایت خود با مردی وصلت میکند و در بدنی که برای اوست لقاح صورت میگیرد و نوزادی ایجاد میشود، نوزاد هم از بدن این زن تغذیه میکند. حال آیا زن میتواند بگوید من مالک این نوزاد هستم و هر زمان بخواهم میتوانم آن را سقط کنم؟ اینجا مشخص میشود این Right (حق) لوازمی دارد که نمیتوان تا آخر از آن دفاع کرد.
تسنیم: دو ستون اصلی نظریههای عدالت در سنت لیبرالیسم یعنی دیدگاه لیبرتارینها و برابریخواهان را بررسی کردیم. نفعگرایی نیز به عنوان ستون سوم باقی مانده است. رالز یکی از منتقدین نفع گرایان است. اصلی ترین مشاجره بین رالز و نفع گرایان چیست؟
حیدری: مهمترین انتقاد این است که اگر فایده گرایی را تا نهایت ببریم، حقوق اقلیت از بین میرود و همچنین تمام ارزشهای بشری هم به محاق میرود. این دو نقد اصلیترین نقدها است. اصلیترین نماینده فایدهگرایی معاصر پیتر سینگر است و فایدهگراها دو شاخهاند؛ فایدهگراهای عملمحور و فایدهگراهای قاعده محور. فایدهگرایی قاعدهمحور نقدی به فایدهگرایی عملمحور بود. اگر فایدهگرایی را تا نهایت جلو ببریم، در جاهایی ارزشهای بشری را از میان میرود و همه چیز تبدیل به سود و زیان میشود.
نیگل اعتقاد دارد که پنج ارزش بنیادین وجود دارد. یکی تکالیف است. تکالیف گاهی مواقع ارادی و اختیاری است. مثل تکلیفی که نسبت به سازمان خود دارید. و گاهی تکالیف غیرارادی است مثلاً تکلیفی که نسبت به والدین خود دارید. دوم حقها است؛ انسان سلسله حقوقی دارد و هیچ کسی نمیتواند ناقض این حقوق باشد. سومین ارزش بنیادین فایده است. چهارمین ارزشهای کمالگرایانه مثلاً ریاضیات یا اکتشافات علمی است که هیچ سودی ندارند ولی حس کنجکاوی بشر را ارضا میکنند. و آخرین ارزش بنیادین هم ارزشهای شخصی است. مثلاً ارزش شخصی شما این است که برای خود تمبر جمع میکنید یا ارزش شخصی شما این است که روی آثار کلاسیک موسیقی کار میکنید. اگر کسی به شما بگوید این کار چه فایدهای دارد میگویید این برای من ارزش شخصی است.[نقصان] فایدهگرایی [این است که] همه ارزشهای دیگر را تحت سیطره خود قرار میدهد و از بین میبرد. اگر فایدهگرا باشید، بعضاً باید برخی تکالیفتان را زیرپا بگذارید و آنها را نادیده بگیرید.
اگر فایدهگرا باشید گاهی مواقع حقوق انسان ها را نادیده میگیرید. مثلاً حق شکنجه نشدن انسانها را زیرپا میگذارید. یک مثال ذهنی و تخلیلی در این خصوص وجود دارد که میگوید شهری را تصور کنید که در آن همه شادکام باشند و بیشترین فایده برای بیشترین افراد جامعه باشد ولی در یک خانهای یک دختربچه نه ساله باشد که در بدترین وضعیت زندگی میکند و هر روز به او تجاوز میشود. یک فایدهگرا چه میگوید؟ [بر اساس منطق غایت نفع بیشینه برای بیشترین افراد] میگوید چنین وضعی را نمیتوان تغییر داد.
برخی بر اساس منطق فایدهگرایی حتی از تجارت سیگار، قاچاق انسان، صنعت پورن و روسپیگری دفاع میکنند. فمنیستهایی که به حقوق و تکالیف [متقابل] انسانها باور دارند با این موارد مخالفت میکنند. یا مثلاً اگر بر اساس فایدهگرایی نگاه کنیم، ارزشهای کمالگرایانه بشر همانند اکتشافات، ریاضیات و غیره اهمیت خود را از دست میدهد. فایدهگراها میگویند همه چیز باید بر اساس سود و زیان و کاربردی باشد. در این صورت حتی ارزشهای شخصی هم تحت تاثیر قرار میگیرد. مثلاً علاقه شما این است که روی موسیقی کار کنید ولی میگویند فایده این کار چیست؟ بنابراین نیگل بر اساس پنج ارزش بنیادین میگوید اگر فایدهگرایی در جوامع مسلط شود همه چیز تحلیل هزینه و فایده میشود و نتیجه وضع تحلیل هزینه – فایده هم این است که ارزشهای دیگر از بین میرود و تنها یک ارزش باقی میماند که آن هم فایده است. برای همین ارزشهای دیگر قربانی میشوند.
تسنیم: ناظر به این سه سنت اصلی عدالت در لیبرالیسم، چه نظریات دیگری شکل گرفتهاند؟
حیدری: بقیه نظرات انتقاد یا اصلاحی از این سه هستند. مثلاً جماعتگراها اعتقاد دارند که باید به Ethics برگردیم و همیشه نباید Morality حاکم باشد. باید از درونْ آدمها یک چیزی شوند. معتقدند [برخلاف نظر فایدهگراها] ما صرفاً ماشینهای تجربهکننده لذت نیستیم و ارزشهای دیگری هم وجود دارد. نظریات دیگر یا تکمله و یا اصلاح این سه نظر اصلی است ولی بنیان همه آنها این سه نظریه است.
تسنیم: اگر بخواهیم این چارچوب را بر طیفهای مختلف در سپهر سیاسی ایران تطبیق بدهیم، چه صورتبندی قابل ارائه است؟
حیدری: به نظر من دوران مرحوم هاشمی رفسنجانی چون محور [سیاستهه] توسعه اقتصادی بود، فایدهگرایی سیطره داشت. توسعه اقتصادی در نهایت همان هزینه - فایده است. [تلاش بر این است که] درآمد و اعداد و ارقام افزایش پیدا کند چون اینها شاخصههایی است که موید بیشترین خیر برای بیشترین اعضای جامعه است. در دوران آقای خاتمی بیشتر توسعه سیاسی حکمفرما بود که میتوان آن را نوزیکی دانست. [در این دوره] حق و حقوق افراد و آزادی آنان مورد توجه قرار گرفت. در دوران مهندس موسوی سیاستهای Egalitarian (برابریطلبانه) حاکم بود. در دوران آقای احمدینژاد نیز در اوایل کار چنین سیاستی دنبال شد ولی بعد از مدتی بخاطر مسائلی که پیش آمد درست به عکس خود تبدیل شد.
تسنیم: در سطح افراد موثر آکادمیک این دستهبندی چگونه قابل تطبیق است؟
حیدری: مهمترین نماینده فایدهگراها در ایران آقای مرتضی مردیها است که صراحتاً همیشه از این رویکرد دفاع میکند و کتابهای کلاسیک فایدهگرایی از هیوم و میل را هم ترجمه کردهاند. مهمترین نماینده لیبرتارینیسم نیز آقای غنینژاد و اطرافیان ایشان هستند که کتاب هایک را نیز ترجمه کردهاند. اما در ایران متاسفانه چهره شاخص و برجستهای به عنوان مدافع سیاستهای برابریطلبانه وجود نداشته است. اما به نظر من بین این سنتها از همه اخلاقیتر و عقلانیتر همین برابریطلبان هستند که کتابهای جدی آنها به فارسی ترجمه نشده و از میان طیف روشنفکری ما هم کسی این سنت فکری را پیش نبرده و آن را نمایندگی نکرده است.
تسنیم: شاید در یک نگاه اصلی بتوان گفت که یکی از مهمترین محلهای نزاع میان انواع نظریههای عدالت در لیبرالیسم پیرامون حدود اختیارات و مداخلات نهاد دولت باشد. اگر بخواهیم ناظر به دال مرکزی نهاد دولت این سه سنت اصلی را صورتبندی کنیم هر کدام چه نسبتی با نهاد دولت برقرار میکنند؟
حیدری: همه این منازعات پیرامون نهاد است. مخاطب این سه نظریه افراد نیستند. مخاطب آنها نهاد است. لیبرتاریانیسم میگوید دولت باید پاسبان شب باشد که اجازه ندهد حق و حقوق انسانها تضییع شود. فایدهگراها میگویند دولت باید یک ناظر خیرخواه در راس باشد و سود و زیان را محاسبه کند. برابریطلبها هم میگویند که در راس جامعه باید ناظری باشد که با تک تک افراد همزادپنداری کند، نه این که به صورت انباشتی عمل کند و افراد را جمع بزند بلکه باید تک تک افراد را در سیاستهای خود لحاظ کند. مخاطب تمام این نکات نهاد است.
نیگل کتابی دارد که اخیراً ترجمه آن را تمام کردهام. عنوان این کتاب «افسانه مالکیت» است و سخن نیگل در این کتاب این است که آیا دولت اجازه دارد در جیب شما دست ببرد؟ اگر به هر دلیلی دولت دست در جیب شما برد چقدر میتواند بردارد؟ او انواع مالیاتهای تصاعدی، مالیات بر ارث، مالیات بر فروش، مالیات بر مصرف و غیره را بررسی میکند و نحوه خرج کردن آن توسط دولت را هم مورد تامل قرار میدهد. مهمترین نزاع الان اینجاست که این درآمد مالیات باید کجا خرج شود؟ این یکی از جدیترین بحثها در عدالت است. دولت درآمدی از مالیات دارد. این درآمد باید کجا خرج شود؟ اینجا به نظرم عملیترین بحثها در میان این سه تئوری رخ میدهد.
به نظرم حق با نیگل است و مهمترین نزاع روی مالیات است. محل نزاع بر سوالاتی از این قبیل است که آیا مالیات را باید بگیرید یا خیر؟ در وهله بعد باید چقدر مالیات بگیرید؟ مالیات بر چه چیزی بگذارید؟ مالیات بر چه باشد؟ فروش، درآمد، مصرف یا ...؟ اینها بحثهای جدی است. چرا که مثلاً با مالیات بر مصرف ممکن است فقرا قربانی شوند اما ثروتمندانی که [بیشتر] ثروت جمع میکنند، هیچ مالیاتی [بر مصرف] نمیدهند. ولی فرضاً هنگامی که مالیات بردرآمد میگذارید باید انواع و اقسام درآمدها را لحاظ کنید. به هر دلیلی این مالیات را جمع کردید حالا باید کجا مصرف کنید؟ این بحث نیگل بحث جدی است و در همین کتاب که عنوان [فرعی آن] «عدالت و مالیات» است حدود 24 نوع مالیات را بر اساس مدلهای اخلاقی بررسی میکند.
تسنیم: طرح خود نیگل در این مورد چیست؟
حیدری: نیگل در هر یک از انواع مالیاتها موضع خاصی دارد. مثلاً در بحث مالکیت ، نیگل بر خلاف لاک و نوزیک که اعتقاد دارند مالکیت از بدو تولد به وجود میآید میگوید در جایی که دولت نباشد مالیکت معنا ندارد. مالکیت را دولت به افراد میدهد. حرف او این است که درآمدِ پیش از کسر مالیات، برای خود فرد نیست. و درواقع وقتی مالیات درآمد را پرداخت کردید میتوانید بگویید که من مالک چیزی هستم. در حالی که لاک میگفت وقتی مالی را کسب میکنید به طور طبیعی مالک آن هستید ولی نیگل معتقد است مالکیت به صورت طبیعی نیست. مالکیت امری نهادی است و نهادها به شما مالکیت میدهند و بنابراین دولت میتواند بنا به جهاتی این مالیات را از شما بگیرد چون اگر دولت نباشد شما مالکیتی نخواهید داشت. نیگل در انواع و اقسام مالیاتها هم به تکثر قائل است. مالیات بر ارث، مالیات بر درآمد، مالیات بر مصرف، مالیات بر هبه و غیره را برمیشمارد و درباره این که این مالیات کجا خرج شود هم بحثی جدی دارد و معتقد است که این مالیات اخذ شده باید بر اساس نیازهای ضروری و فوری باید توزیع کرد نه بر اساس نفع و سود همگانی.
تسنیم: بیرون از لیبرالیسم نظریات عدالت چگونه صورتبندی میشوند؟
حیدری: اگر این طور نگاه کنیم باید ببینیم ایدئولوژیهای سیاسی چه میگویند. بر اساس تقسیمبندی پل شوماخر ما 12 ایدئولوژی داریم. محافظه کاری سنتی، لیبرالیسم کلاسیک، فاشیسم و نازیسم، آنارشیسم، مارکسیسم، کمونیسم، چپ بنیادین که سوسیال –دموکراسی میشود، چپ افراطی که پست مدرنها میشوند، راست بنیادین که لیبرتارینها میشوند و نهایتا راست افراطی که بنیادگراها میشوند. بحثی که تا الان داشتیم بحث عدالت در لیبرالیسم کلاسیک، لیبرالیسم معاصر و چپ بنیادین بود ولی ایدئولوژیهای دیگر همانند فاشیسم و آنارشیسم، محافظهکاری، کمونیسم، مارکسیسم و غیره تصورات دیگری از عدالت دارند که میتوانیم در جلسهای مجزا آنها را بحث کنیم. البته که اکثر این ایدئولوژیها نتوانستند مانند همتایان خود نظریات قوارهداری طرح کنند. یا مانند فاشیسم و نازیسم نظراتشان در حوزه عدالت مقبولیت اخلاقی نداشت. یا مثل مارکسیسم و کمونیسم عملی نشد و ناکجاآبادگرایانه بود. یا مانند نظریات محافظهکاران در جامعه مقبولیت پیدا نکرد.
تسنیم: یعنی در واقع در قرن بیستم و بیرون از لیبرالیسم، فارغ از این سه نظریه و ترکیبات آنها، نظریه چهارچوبمندی که قدری نفوذ پیدا کرده باشد نمی توان پیدا کرد؟
حیدری: خیر. خیلی جدی نبوده است. لیبرالیسم کلاسیک، لیبرالیسم معاصر و چپ بنیادین که سوسیال-دموکراسی میشود نفوذ داشتند ولی 9 ایدئولوژی دیگر یا با شهودات اخلاقی ما ناسازگار است یا عملیاتی نیستند یا در جامعه مقبولیت عامی پیدا نکردند، هر چند ممکن است حرفهای درستی بیان کرده باشند. مثلاً من اعتقاد دارم برخی از محافظهکاران حرفهای درستی میگویند ولی در جامعه مقبولیت پیدا نمیکند. به نظر میرسد علمای ما هم باید در این موارد ورود کنند و تامل کنند و در این خصوص اظهار نظر کنند که کدامیک از این نظریههای مختلف با مبانی دینی ما سازگار تر است و آن را ترویج کنند. این دیگر بر عهده آنهاست.
انتهای پیام/