اندیشکده روسی|بحران تفکر سیستمی در آمریکا
ایالات متحده آمریکا همیشه به یک گذشته بزرگ اشاره میکند که همین موضوع مانعی در برابر درک واشنگتن نسبت به تغییرجهان و پایان دوره انحصار ژئوپلیتیک یک قدرت است.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، وضعیت کنونی ایالات متحده آمریکا نشان میدهد که قدرت این کشور در حال تحلیل است، اما بار سنگین تعاریف نخبگان آمریکایی از خود ممکن است آنها را به اجرای برخی سیاستهای خطرناک بکشاند که فقط اوضاع را بدتر میکند. در این رابطه، اندیشکده شورای امور بینالملل فدراسیون روسیه، مقالهای را به قلم ارِگ گالستیان، کارشناس سیاست و حکومت در آمریکا منتشر کرده است.
گالستیان در این مقاله مینویسد: تحلیلگران به طور پیوسته در حال بحث در مورد ریاست جمهوری جو بایدن هستند و سعی دارند تا سیاست خارجی دولت دموکرات در 4 سال آینده را پیش بینی کنند. برخی معتقدند که خط مشی نئوویلسونیِ کلینتون-اوباما ادامه خواهد یافت و برخی دیگر با تأکید بر دیپلماسی و قدرت نرم، تغییر چشمگیر را پیش بینی میکنند. البته بعضی کارشناسان انتظار دارند که بایدن بتواند شفافیت و عمل گرایی را به سیاستهای بینالمللی واشنگتن بازگرداند.
تمرکز بیش از حد قدرت در بین نخبگان آمریکایی
وی اضافه میکند: بحث در مورد چگونگی رفتار جو بایدن، به اندازه تلاش برای پیش بینی عملکرد سیاست خارجی آمریکا بی فایده است. آمریکا مانند بسیاری از کشورها، مدت زیادی است که قابل پیش بینی نیست. اما دلایل را باید در روندهای داخلی جستوجو کرد. در داخل، به ویژه حوزههایی که سیاست خارجی را شکل میدهد، تصمیمگیری یک اصل اساسی است. یکی از بحث برانگیزترین مسائل در میان آمریکاییها، مشکلات مربوط به تمرکز بیش از حد قدرت در بین نخبگان، گروههای نفوذ سازمان یافته، همچنین تغییر در ماهیت و عملکرد سنتی قدرت فدرال است.
اقلیت سازمان یافته، اکثریت غیرسازمان یافته
نویسنده درباره سازوکار قدرت بین سطحهای مختلف اجتماعی در آمریکا، توضیح میدهد: این بهترین نمونه از وجود بحران عمیق در هویت دولت آمریکا است. آمریکا در طول جنگ سرد همچنان در یک وضعیتی قرار داشت که دسترسی به قدرت و بالاتر از آن به سازوکارهای تأثیر مستقیم، به نمایندگانی از حلقه مرسوم و انتخاب شده تعلق داشت. با این حال تأکید بر وجود خطوط قرمز حتی برای این رسته اجتماعی ضروری بود. به بیان ساده از اهمیت تفکیک منافع ملی و شرکتی درک نسبی وجود داشت. این موضوع توسط سیستم توازن قدرت مدیسون در روابط بین اقلیت سازمان یافته و اکثریت غیرسازمان یافته تضمین میشد.
کارشناس مسائل آمریکا، ادامه میدهد: امروزه درک تفاوت بین قوههای مجریه، قانونگذاری و قضایی در آمریکا دشوار است. نمایندگان کنگره و سناتورها بیشتر وقت خود را صرف جمع آوری بودجه برای انتخاب مجدد میکنند. شرایطی پیش میآید که در آن قانونگذار به منابع مالی وابسته میشود و اهداکنندهِ این کمکهای مالی نیز جهتدهی تصمیمات آینده نماینده یا سناتور را تا حد زیادی تعیین میکند. امروز در کاپیتول نمیتوان نمایندهای را یافت که حداقل به طور همزمان عضو 3 یا 4 مجلس لابی نباشد.
لابیهای آمریکایی و تحریمهای ضد روسیه
وی میافزاید: برای مثال کمیته روابط خارجی مجلس سنا را در نظر بگیرید، باب منندز، رهبر اکثریت دموکرات و جمیز ریش، رهبر اقلیت جمهوری خواه و لابیگر بوئینگ (برای مجموعه نظامی-صنعتی) و شورون (برای بخش انرژی) هستند که هر دو عضو گروه نفوذ کاتولیک اند و از روابط نزدیک با سازمانهایی که دنبال کننده منافعی در تعدادی از دولتهای خارجی مانند لهستان هستند، حمایت میکنند. بنابراین نباید تعجب کرد که آنها با اکثریت مطلق به اقدامات قانونی تأثیرگذار بر منافع گروه نفوذ آنها، رأی یکسانی میدهند. از جمله در موضوعات مربوط به تحریمهای ضد روسی که در شکلگیری آن همان لابی لهستانی نقش اساسی دارد.
به نظر نویسنده، عامل مهم دیگر بحران در درک بسیاری از واقعیات در جهان است. در آمریکا ترس فزایندهای نسبت به حمله خارجی علیه دموکراسی و نظام ارزشی این کشور وجود دارد که این ترس دو ریشه اساسی دارد. اول، اعتقاد عمیق به اینکه آمریکا همچنان سنگربان جهان آزاد است، اما ریاست جمهوری دونالد ترامپ به وضوح نشان داد ایالات متحده دیگر هیچ ارتباطی با دموکراسی کلاسیک و لیبرالیسم ندارد. دوم، اعتقاد به رویا و مسیحیت شکست خورده آمریکایی است که همچنان گمان میکنند مورد توجه و تقاضای همه انسانها است.
گالستیان، درباره پدیده شخصیسازی در آمریکا، مینویسد: نمایندگان سنت نئوویلسونی که جو بایدن را میتوان به او نسبت داد، غالباً عادت دارند که پدیدههای نسبتاً پیچیده و مبهم را ساده کنند. آنها معتقدندرکه مشکل دموکراسی را در روسیه منحصراً مربوط به شخصیت ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه مربوط است. آنها اینگونه میگویند که آمریکای لاتین به دلیل رهبران بولیواری مانند کاسترو، مادورو و غیره، مشکلات بزرگی را تجربه کرده است. این وضعیت را شخصیسازی سیاسی در آمریکا مینامند که عمده بحرانها را به یک شخص مرتبط میسازد.
وی ادامه میدهد: در آمریکا کلیشههای عاطفی جایگزین محاسبات خونسرد شده و آرزوهای سطحی و برداشتهای بیجا جایگزین درک عملی از واقعیت شده است. بنابراین ایالات متحده آمریکا همیشه به یک گذشته بزرگ اشاره میکند و همین مسئله دشوار میسازد تا مشاهده کند جهان تغییر کرده و دوره انحصار ژئوپلیتیک یک قدرت به پایان رسیده است. نخبگان آمریکایی از تصدیق این حقایق امتناع میکنند و بیشتر مشکلات در همینجاست.
نویسنده در پایان تأکید میکند: همه عوامل بیان شده منجر به یک تشخیص و نتیجهگیری روشنی میشود که بحران تفکر سیستمی در آمریکا وجود دارد. بدون غلبه بر این بحران و خلاص شدن از ادراک تحریف شده، بازگشت به مدلهای منطقی برای ساختن سیاستهای بینالمللی غیرممکن است.
انتهای پیام/