شکارچی تانکهای بعثی به روایت شهید چیتسازیان/شهید "نیکبخت" چگونه ارابههای دشمن را از کار انداخت؟
گروه استانها- شهید "محمد نیکبخت" از شهدای عملیات والفجر ۸ است فردی که شهید چیتسازیان درباره او میگوید: "محمد آنقدر از دشمن کشته گرفته بود و ارابههای آنها را از کار انداخت که ما قادر به شمارش آن نبودیم...با شهادت محمد ستون لشکر ما فرو ریخت".
به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، براساس اعلام سپاه ناحیه همدان شهید "محمد نیک بخت" از شهدای عملیات والفجر 8 استان در سال 64 به عنوان شهید شاخص سال شهرستان همدان معرفی شد. شهیدی که سردار علی چیت سازیان فرمانده دلاور اطلاعات عملیات لشکر 32 انصارالحسین(ع) در وصفش گفته بود: "محمد آنقدر از دشمن کشته گرفته بود و ارابههای آنها را از کار انداخت که ما قادر به شمارش آن نبودیم و هر جا نیاز به شکار تانکهای بعثی بود محمدنیازمندی ما را برطرف میکرد..با شهادت محمد ستون لشکر ما فرو ریخت".
شهید "محمد نیک بخت" که بود؟
در دوشنبه روزی درست یک هفته مانده به میلاد حضرت زهرا سلام الله علیه در هجدهمین روز از مرداد ماه سال 44هجری خورشیدی نوزادی پا به جهان نهاد که قرار بود جزو سربازانی باشد که امام خمینی (رحمت الله) آنان را سربازان در گهواره اش خوانده بودند.
پدر نام محمد را برای او که اولین فرزندش بود برگزید و شناسنامهاش این گونه صادر شد؛ محمد نیک بخت صادره از همدان. دوران خردسالی و کودکی را با بازیهای کودکانه مانند همه بچهها سپری کرد، او همواره یار و مدد رسان در خانه و همراه قابل برای پدر بود.
درس و مدرسه و ادامه تحصیل مهمترین دغدغه خانواده او بود و او نیز به همین دلیل دوران ابتدایی و راهنمایی را با سعی و کوشش فراوان با موفقیت چشمگیر به پایان رساند. اولین فعالیت اجتماعی او در 14 سالگی در پای صندوق اخذ آرام در 12 فروردین سال 58 در مدرسه راهنمایی ابوریحان بیرونی اتفاق افتاد.
سال 59 سالی بود که او در پایه اول دبیرستان مشغول به تحصیل بود. آن سال را در دبیرستان شریعتی با رتبه دوم به پایان رساند اما چون در همان روزها گروهکها سعی در جلب نظر وی داشتند و در برابر مقاومتهای او اسباب نگرانی خانواده اش را فراهم میکردند تصمیم گرفت بقیه تحصیلات خود را در دبیرستان علویان ادامه دهد. پس از سال دوم دبیرستان برای اولین بار از طرف هیئت کشتی به اردوی فرهنگی- ورزشی وحدت که در تهران برگزار میشد اعزام شد.
داشتن استعداد و روحیه پرکار در آنجا نیز او را به خوبی نسبت به دیگران متمایز کرد. در اردوهای وحدت بود که از نظر کارهای رزمی، ورزشی و هنری آموزش دید و خطاطی را نیز از همان جا با خود برای انجمن اسلامی دبیرستان به ارمغان آورد.
روزهای آغشته به عطر وجود امام(ره)، مطالعات، حضور در اردوهای وحدت، با وجود برخی از دوستانشان که آن روزها وارد سپاه پاسداران شده بودند به خوبی توانست روح محمد را که بی تاب حقیقت بود سیراب کند و عطش ولایت را هر لحظه در وجود او بیشتر کند.
همان روزها اولین حضور وی در جبهه رقم خورد. اولین بار تنها برای تبلیغات جنگ و خوشنویسی با یکی از دوستانش به جبهه رفت و همان فضا او را عاشق تر کرد. آنجا اتفاقی را یافت که خیلیها از درک آن عاجز بودند و پس از آن حضورش در جبههها بیشتر شد.
فعالیتهای وی در زمینه های مختلف هر روز بیشتر و بیشتر میشد و گروهکها نیز هر روز با ترفندی سعی در شناسایی وی و خانه و خانوادهاش داشتند تا اینکه شبی در همدان که برای تمرین به باشگاه کُشتی رفته بود پسرخالههایش که وی را همراهی میکردند متوجه میشوند که دو نفر مسلح دنبال او میگردند و از هر کسی که میتوانند سراغش را میگیرند یکی از آنها سعی میکند سر صحبت را با افراد مسلح باز کند اما قبل از آن از صحبتهای آنها متوجه میشود که آنان قصد ترور را محمد را دارند با هوشیاری و همراهی برادرش محمد را متوجه میکند و او را از محل دور کرده و خانواده او را در جریان میگذارند.
همین اتفاق سبب میشود که محمد حضور در جبهه را به ماندن در همدان ترجیح دهد و در پاسخ بی تابیهای مادرش بگوید:" جبهه برای من امن تر است، نگران نباش.. من در آنجا به کارهای خطاطی تبلیغاتی مشغول هستم". در حالی که بعد از شهادتش مشخص میشود که وی در هنگام شهادت عضو گردان ویژهای بوده که مسئولیت شکستن خطوط دشمن و مقاومت در برابر پاتک آنها را برعهده داشته است.
آن سالها محمد بسان بسیاری از عاشقان امام تمام تلاشش این بود طوری زندگی کند که ساده زیستی اولین قدم آن باشد و به همین دلیل سعی میکرد تا با نکته سنجیها و ریز بینیهای خود اعضای خانواده اش را نیز در مسیر ساده زیستی قرار دهد.
مادرش تعریف میکند" آن سالهای آخر بود که آمده بود چند روزی را در کنارمان بماند لباسهای نویی برایش خریده بودم و مدام تأکید میکردم که حداقل حتی هنگام سال تحویل، لباسهای قدیمی را با لباسهای نو عوض کند اما در نهایت تنها لباس های خود را با لباس های قدیمی پدرش عوض کرد و گفت: خیلیها را میشناسم که همین را هم ندارند عید واقعی زمانی که جنگی در کار نباشد و جنگ تمام شده باشد.
زمانی که خانوادهاش در تدارک و ساخت یک طبقه برای منزل مسکونیشان به نیت محمد بودند در پاسخ به یکی از دوستانش که گفته بود: محمد آقا اینها برای آینده شما زحمت میکشند و چند روزی بیشتر برای کمک به آنها بمان. گفته بود: :خیالم راحت است اینها سقفی بالای سر برای زندگی دارند مردم جنگ زده چه کنند که خانه و کاشانه خود را از دست دادهاند.
محمد در کنار همه فعالیتهایش در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مستقر در استانداری همدان مشغول به فعالیت شده بود. در آن زمان به اسم عزیمت به سرپل ذهاب سر از جبهه در میآورد و در عملیات شرکت میکرد.
دوستانش می گویند یادمان نمیرود ماه رمضان و روزهای داغ تابستان در اهواز تا ساعت 8 شب افطار باز نکرده و همچنان مشغول پر کردن گونه ها برای سنگرسازی بود.
پس از مدتی که در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مشغول بود به جای عمل به توصیه دیگران برای گرفتن معافیت از سربازی که شامل حالش می شد دفترچه اعزام به خدمت گرفت و در نهایت به عنوان مشمول خدمت سربازی در تیپ انصارالحسین (ع) همدان به خدمت رسمی سپاه درآمد تا این بار نیز ثابت کند که لباس سربازی را به قامت مردانگی دوختند.
در دوران سربازی همواره به حضور در جبهه علاقه داشت و از هر فرصتی برای اعزام استفاده میکرد و اگر از او میخواستند تا با تکیه بر تجربههایش در همدان مشغول سربازی شود با صراحت اعلام میکرد:" که من آدم پشت میز نشین نیستم و نمیتوانم از جبهه دست بردارم، من همان سرباز در گهواره سال 42 هستم که امام میگفت، پس باید سربازی کنم.
آخرین عملیاتی که در آن حضور داشت عملیات والفجر 8 در سال 64 بود. یکی از دوستانش از آخرین لحظه های زندگی دنیوی او این چنین نقل میکند: "در روزهای آخر محمد به تنهایی تعداد زیادی آر پی جی شلیک کرده بود و به همین علت و در اثر شدت کار زیاد چشمانش حالت عادی خودش را از دست داده بود و گوش هایش نیز به دلیل موج انفجار دیگر به درستی نمی شنید.
در همین حال خمپاره 60 در نزدیکی وی منفجر شده که منجر به اصابت ترکش به دستان وی میشود و صورتش نیز در اثر اصابت های ترکش های ریز زخمی میشود. اما با این حال از دیگران می خواهد که آر پی جی ها را برای شلیک بر روی دوشش قرار دهند تا او هدف گیری کند و به توصیه دوستانش که اصرار به اعزام وی به بیمارستان صحرایی و پشت جبهه داشته اند، گوش نمیدهد..."
این شهید والا مقام و سرانجام در عملیات والفجر 8 و در سرزمین فاو از ناحیه سر مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و به آرزویش که "عند ربهم یرزقون" بود رسید.
انتهای پیام/742/ش