«پاسخ به نبرد مخفی با ایران»-۲۱/ تحریف چهره حزب‌الله


«سیاست دیگری که در این فصل از کتاب دنبال شده ارائه تصویری غیرمستقل از حزب‌الله است، به نوعی که گویا در لبنان انگیزه پررنگی برای مقاومت وجود نداشته و ایران توانسته است اراده خود مبنی بر ضرورت پایداری در برابر مهاجم را بر این کشور تحمیل کند.»

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- کتاب «نبرد مخفی با ایران» در سال 2008 میلادی به‌قلم «رونین برگمن» خبرنگار مشهور صهیونیست و توسط انتشارات سایمون اند شوستر در ایالات متحده آمریکا منتشر شده است.

رونین برگمن (متولد 1972) دانش‌آموخته روابط سیاسی خاورمیانه از دانشگاه تل‌آویو، یکی از شناخته‌شده‌ترین خبرنگاران و تحلیل‌گران صهیونیست در حوزه نظامی و امنیتی است که سابقه همکاری با نشریات اسرائیلی نظیر «هاآرتص» و «یدیعوت آحارونوت»، نشریات آمریکایی نظیر «نیویورک تایمز»، «نیوزویک»، «وال استریت ژورنال» و همچنین رسانه‌های انگلیسی ازجمله «گاردین» و «تایمز» را در کارنامه خود دارد.

مسائل مربوط به دشمنان رژیم صهیونیستی (خصوصاً ایران، حزب‌الله و گروه‌های مقاومت فلسطینی) و نیز موضوعاتی نظیر تاریخچه عملیات‌های ترور این رژیم (کتاب اخیر وی با عنوان «برخیز و اول تو بکش» به این موضوع پرداخته است) ازجمله سرفصل‌های مورد علاقه برگمن است که علاوه بر نگاشتن کتاب، به ایراد سخنرانی، مصاحبه و نوشتن مقاله‌های متعدد نیز می‌پردازد.

او در گفتگو با تلویزیون فارسی‌زبان ایران اینترنشنال، مشخصاً به مسئله پرونده هسته‌ای ایران و مسائل مرتبط با آن ـ خصوصاً تلاش‌های مخفی صهیونیست‌ها برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای و موضوع ترور دانشمندان ایرانی ـ می‌پردازد و از قول «مایکل هایدن» رئیس اسبق سیا می‌گوید که ترور دانشمندان هسته‌ای، بهترین راه برای جلوگیری از روند رو به رشد ایران در این زمینه است و تلویحاً اسرائیل را مسئول این کار معرفی می‌کند.

برگمن در کتاب «نبرد مخفی با ایران»، به تاریخچه‌ای از تقابلات ایران و رژیم صهیونیستی پرداخته است که البته بخش عمده‌ای از این کتاب به حزب‌الله لبنان ـ به‌عنوان مهمترین متحد جمهوری اسلامی در جبهه مقابله با این رژیم (از پیدایش تا جنگ 33روزه) با تمرکز بیشتر به‌روی نقش شهید عماد مغنیه ـ اختصاص دارد.

مقطع پایانی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، مقاطع کوتاهی از جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران (با تمرکز به‌روی موضوع مک‌فارلین)، نقش ایران در حمایت از گروه‌های مبارز فلسطینی و البته مسئله هسته‌ای کشورمان ازجمله موضوعاتی است که برگمن در کتاب خود به آنها پرداخته است.

اظهار نظرهای غیرمستند و خلاف‌واقع متعدد، کنار تحلیل‌های شخصی و هدفمند (با رویکرد اصلی نمایش قدرت اسرائیل خصوصاً در رقابت با ایالات متحده) که همچون اظهار نظرهایش، در جای جای کتاب او نیز دیده می‌شود، کتاب وی را مستلزم نقد و بررسی برای مخاطب ایرانی می‌کند.

عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در قالب یک کتاب به نقد مفصل «نبرد مخفی با ایران» پرداخته است.

سلیمی نمین متولد 1333 ازجمله روزنامه‌نگاران باسابقه و یکی از شناخته‌شده‌ترین محققان و پژوهشگران ایرانی در حوزه تاریخ و علوم سیاسی است که تا کنون مقالات و کتاب‌های متعددی از وی به چاپ رسیده است.

متن کامل کتاب وی را در نقد و بررسی نبرد مخفی با ایران ـ که در آینده به‌زبان‌های فارسی و انگلیسی منتشر خواهد شد ـ می‌توانید به‌صورت روزانه در قالب پاورقی در گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم بخوانید.

* * *

 قسمت بیست و یکم:

ادامه فصل چهارم

سیاست دیگری که در این فصل از کتاب دنبال شده ارائه تصویری غیرمستقل از حزب‌الله است، به نوعی که گویا در لبنان انگیزه پررنگی برای مقاومت وجود نداشته و ایران توانسته است اراده خود مبنی بر ضرورت پایداری در برابر مهاجم را بر این کشور تحمیل کند، حال آن که جنایات صهیونیست‌ها و عامل آن‌ها یعنی حزب فالانژ در لبنان به‌سرعت مقاومت را در این کشور کلید زد؛ البته تهران این مقاومت را بدون آن‌ که به دنبال تراشیدن «عامل» برای خود باشد به صورت اصولی تقویت کرد؛ آن‌گونه که در عرف روابط بین‌الملل رایج است.

از همین رو امروز حتی مسیحیان لبنان حزب‌الله را به عنوان نماد مقاومت، حافظ شأن و منزلت خود می‌بینند و با وجود همه فشارهای خارجی جبهه طرفدار صهیونیست‌ها در اروپا و آمریکا، رئیس‌جمهوری مسیحی این کشور حزب‌الله را جزء لاینفک لبنان اعلام می‌دارد.

برخلاف ادعای نویسنده، حزب‌الله هرگز شعار تشکیل حکومت اسلامی در لبنان را مطرح نساخت و حتی باوجود داشتن بالاترین میزان محبوبیت، تغییر ساختار سیاسی عرفی این کشور را دنبال نکرد؛ بنابراین آن چه در این زمینه آقای برگمن تحت عنوان استیلا بر مسیحیان عنوان می‌کند خلاف واقع و با آن ‌چه به عنوان رفتار سیاسی حزب‌الله به ثبت رسیده در تعارض جدی است: «اهداف حزب‌الله (که در مراحل اولیه «سازمان مظلومان زمین» نام گرفته بود) قابل پیش‌بینی بود: اخراج نیروهای خارجی، به‌ویژه اسرائیل، آمریکا و فرانسه؛ نابودی نهایی دولت یهود؛ آزادی اورشلیم؛ و استیلای بر مسیحیان لبنان بر اساس قوانین اسلامی» (فصل 4، ص80)

در مورد اهداف تفرقه‌افکنانه نویسنده در این فراز باید به چند نکته اشاره کرد: 1- جریان مقاومت در منطقه هیچ مشکلی با یهودیان بومی ساکن فلسطین ندارد و بارها اعلام نموده است سرنوشت آینده این کشور با انتخاباتی با مشارکت همه ساکنان آن - اعم از مسیحی، یهودی، مسلمان و آوارگانی که اشغال، سرنوشت نامعلومی برایشان رقم زده- مشخص خواهد شد.

بنابراین مقاومت، زیست مسالمت‌آمیز با یهودیان را پی می‌گیرد و هرگز جنایات صهیونیست‌ها را به حساب آنان نمی‌گذارد؛ البته اگر اتباع واقعی فلسطین از طریق انتخابات سرنوشت آینده کشورشان را تعیین کنند رژیم اشغالگر صهیونیست به طور طبیعی محو خواهد شد.

2- به دنبال اشغال لبنان توسط نیروهای صهیونیستی، دولت‌های حامی صهیونیست‌ها با هدف پشتیبانی کامل از آنان در پوشش‌ قوای صلح سازمان ملل، نیروهایی را به این کشور گسیل داشتند؛ هسته مرکزی MNF را تفنگداران نیروی دریایی آمریکا و نظامیان فرانسوی تشکیل می‌دادند و با اشغالگران و عامل بومی آنان یعنی فالانژها هماهنگ بودند.

بنابراین مقاومت نسبت به حضور گسترده نیروهای نظامی دولت‌های پشتیبانی‌کننده صهیونیست‌ها در لبنان به شدت حساس بود. 3- برخلاف ادعای آقای برگمن حزب‌الله هرگز به دنبال استیلا بر مسیحیان لبنان نبوده است.

علی‌رغم اکثریت داشتن شیعه در این کشور و رشد چشمگیر سیاسی آنان در چند دهه اخیر هیچ نشانی را نمی‌توان سراغ گرفت که آنان جایگاه قدرت سنتی مسیحیان را به چالش کشیده باشند؛ به همین دلیل امروز یکی از حامیان جدی مقاومت در لبنان مسیحیان‌اند، زیرا حزب‌الله را نه تنها قدرت‌طلب نیافته‌اند بلکه آن را به عنوان نیروی جان برکفی که حافظ عزت و کرامت آنان است می‌شناسند.

این واقعیتی است که در پس خصومت‌های بسیار، نویسنده اثر نیز به آن اذعان دارد: «یک ماشین مبارزه‌ای فرمانبردار، سرسخت و خوب آموزش‌دیده، بود که افرادش را نمی‌شد با پول متقاعد کرد که درباره برادرانشان اطلاعات بدهند و توانمندترین واحدهای کماندویی بهترین ارتش‌های جهان را در اختیار داشتند.» (فصل4، ص81)

این تعریفی است که دشمن قسم خورده حزب‌الله از آن ارائه می‌دهد؛ یعنی نیرویی وارسته و به دور از قدرت‌طلبی. همین واقعیت نیز صهیونیست‌ها را دچار استیصال ساخته است.

البته آقای برگمن در تاریخ‌سازی پرتناقض خود بنیان و پایه مقاومت در لبنان را بر وابستگی می‌گذارد و در مورد شخصیت امام موسی صدر نیز اظهاراتی خلاف واقع عرضه می‌کند: «امام موسی صدر ارتباط نزدیکی با شاه داشت و با کمک شاه و سازمان ساواک یعنی همان سرویس مخفی شاه، برای ایجاد یک سازمان خیریه به شیعه به لبنان سفر کرد... در عوض او نیز تصویر جامعی از وضعیت لبنان و مهم‌تر، از آن چه که در پایتخت‌های عرب اتفاق می‌افتاد... در اختیار مأمورین مخفی شاه قرار می‌داد. او با ایستگاه سیا در بیروت ارتباط برقرار کرده بود و اطلاعات بسیار ارزشمندی درباره حضور شوروی و آلمان شرقی در سوریه و لبنان در اختیار آن قرار می‌داد.» (فصل 4، صص67-66)

نویسنده در ادامه احتمالات متعددی در مورد علت مفقود شدن امام موسی صدر مطرح می‌سازد که از آن جمله‌اند: حاکمیت لیبی به دلیل ادعای ارتباط وی با سیا، محمدرضا پهلوی به دلیل ناراحتی از ارتباط وی با انقلابیون، اردوگاه امام خمینی به دلیل رقابت، یاسر عرفات به دلیل آن که مانع از نفوذ او در لبنان شده بود و... و در نهایت می‌افزاید: «ناپدید شدن امام موسی صدر، احتمالاً به صورت یک راز باقی خواهد ماند؛ یکی از هزاران راز موجود در تاریخ پیچیده و در عین حال حیاتی لبنان مدرن.» (همان)

هر اهل نظری با مطالعه احتمالات متناقض به این احتمال نزدیک خواهد شد که صهیونیست‌ها واقعیت را در این زمینه پنهان می‌کنند.

اگر محمدرضا پهلوی جنایت حذف موسی صدر را به این دلیل که وی با انقلابیون همکاری پنهان داشته، مرتکب شده است چگونه می‌توان همزمان با طرح احتمال دیگری وی را عامل ساواک و سیا اعلام کرد و... ؟! این مفروضات با یکدیگر متناقضند.

برای روشن شدن این راز می‌توان به سایر منابع مربوط به صهیونیست‌ها مراجعه کرد؛ از جمله به خاطرات آخرین رئیس دفتر منطقه‌ای موساد در تهران، وی در این زمینه می‌نویسد: «یک روحانی پرجذبه، از ریشه و تبار ایرانی، به نام موسی صدر که برادرزاده‌اش (خواهرزاده‌اش) به عقد و همسری احمد، فرزند خمینی درآمد، با به‌کارگیری «خدعه»، شاه و ساواک را دچار مشکلات زیادی کرد. موسی صدر با بودجه کلانی که در اختیار داشت، در صدد اداره امور شیعیان لبنان به عنوان یاری به «مستضعفین» و پابرهنگان برآمد، که این مقدمه‌ای گردید برای شالوده‌ریزی سازمان «امل» که بعدها به یک تشکیلات چریکی مبدل شد، و همین امل نیز زمینه پایه‌گذاری سازمان حزب‌الله لبنان شد که به یکی از سیاسی‌ترین سازمان‌های چریکی بر روی زمین مبدل گردید.» (شیطان بزرگ شیطان کوچک، الیعزیر تسفریر، ترجمه فرنوش رام، سال 2007، آمریکا، ص57)

بنابراین ارزیابی موساد از امام موسی صدر آن است که وی فردی زیرک و هوشمند بوده و با پنهان‌کاری توانسته صهیونیست‌ها و به تبع آن ساواک را دچار غفلت کند و با استفاده از همین غفلت یک سازمان مسلح ایجاد نماید که زمینه‌ساز شکل‌گیری حزب‌الله ‌شود و به این دلیل نیز به شدت از وی غصبناک بوده‌اند.

این اعتراف نماینده موساد در تعارض کامل با برخی نسبت‌های ناروا به امام موسی صدر است. این مقام برجسته موساد در فراز دیگری از خاطراتش تلویحاً معترف است که بعد از تجربه امام خمینی می‌بایست احتیاط بیشتری به خرج داد و شخصیت‌هایی که اهداف دراز مدت خود را از دشمن پنهان می‌دارند و به تعبیر وی «خدعه» می‌کنند از میان برداشت: «در ژوئیه 2003 ایالات متحده، شورای دولتی موقت برای اداره امور عراق برپا کرد که در برگیرنده 13 شیعه و نیز پنج سنی، پنج کرد، یک ترکمن و یک آشوری بود. آیت‌الله حکیم نمایندگان بارزی در مجلس داشت و خود هر چند در مصاحبه با رسانه‌های گروهی پیام‌های نسبتاً آرام کننده‌ای می‌فرستاد، اما هنوز در برخورد با او و یارانش می‌بایست احتیاط زیادی به عمل آورد. مگر نه آن که خمینی نیز در ایام تظاهرات و قیام علیه شاه، پیام‌های آرامش‌بخش می‌فرستاد و به کارگیری شیوه‌های خدعه و تقیه ملت ایران را به بیراهه برد؟ [البته مراد، آمریکا و صهیونیست‌هاست] در پی نوشتن این جملات، آیت‌الله محمدباقر حکیم همراه با حدود یکصد نفر از نمازگزاران در یک بمب‌گذاری دهشتناک و انفجار سهمگین یک اتومبیل مملو از مواد تخریبی، به هنگام خروج از مسجد امام علی در شهر نجف کشته شد.» (همان، ص 515)

به این ترتیب این مقام موساد به صراحت عنوان می‌کند که نخواهند گذاشت شخصیتی چون امام بار دیگر رشد کند، کما این که حتی در مورد امام خمینی نیز آرزو می‌کند که ای کاش ایشان را قبل از این که ناممکن شود ترور می‌کردند: «آیا لازم نبود که خمینی را «ساکت کرد» و او را از راه برداشت تا مانع از وقوع انقلاب شد؟ با گستاخی و شهامت روشن‌تری بنویسم؛ آیا ضروری نبود که او را نابود کرد.» (همان، ص505)

کسانی که امروز پشیمانی‌شان از ترور نکردن امام خمینی را در مراحل اولیه نهضت وی به صراحت عنوان می‌دارند، در مورد آیت‌الله محمدباقر حکیم بحث احتیاط را به دلیل مشابهت مشی مبارزاتی‌اش با رهبری انقلاب اسلامی مطرح می‌سازند و خشم خود از روش مبارزاتی امام موسی صدر را نیز پنهان نمی‌کنند.

آیا متهمان اصلی در این ماجرا نمی‌توانند باشند؟ نکته‌ای که در این زمینه می‌تواند ما را به حقیقت نزدیکتر کند رجوع نماینده ساواک به نماینده موساد برای کسب خبر در این زمینه است: «فولادی سپس دیدگاه مرا جویا شد و دو پرسش دیگر را مطرح کرد. در پرسش نخست نظر من را درباره «امام موسی صدر» که تازه ماجرای ناپدید شدن او رخ داده بود، جویا گردید. معلوم نبود «امام موسی صدر» زنده است یا مرده! من گفتم که این پرسش را بررسی خواهیم کرد، پرسش دیگر او نظر ما را پیرامون مکان تبعید آیت‌الله خمینی در نجف جویا گردید. او می‌گفت ساواک بر این باور است که فتنه اصلی از خمینی برمی‌خیزد و اخیراً نیز شعله فتنه‌گری خود را بالا برده، و می‌گفت که باید از عراق قویاً خواسته شود که او را از نجف به جای دیگری اخراج کنند.» (همان، ص 176)

پی‌گیری مسئله امام موسی صدر توسط ساواک از موساد می‌تواند دست‌کم نشانه اشراف این سازمان بر این ربایش باشد. قابل تأمل آن که در این خاطرات، آقای تسفریر علی‌رغم اهمیت موضوع ترجیح می‌دهد در زمینه پاسخ موساد به ساواک سکوت کند و مشخص نسازد که در نهایت چه توضیحاتی به این سازمان تحت نظارت خودشان ارائه کرده است؛ زیرا انعکاس توضیحات تل آویو در این زمینه هرچند با رعایت ملاحظات می‌توانست نقش موساد را در این جنایت، یعنی ربایش رهبر شیعیان لبنان، روشن سازد.

البته این که آقای برگمن به صراحت می‌گوید ربایش امام موسی صدر به صورت یک راز باقی خواهد ماند به این دلیل است که از سیاست لب فرو بستن موساد در این زمینه کاملاً مطلع است والا اگر عامل ناپدید شدن این شخصیت مؤثر در لبنان کسان دیگری بودند، صهیونیست‌ها نمی‌توانستند با چنین قاطعیتی از تبدیل این موضوع به «یکی از هزاران راز موجود در تاریخ پیچیده...» سخن به میان آورند؛ زیرا زوایا و جوانب امر در اختیارشان نبود.

این‌گونه موضع گرفتن برای هر اهل نظری روشن می‌سازد که پروژه این ربایش مربوط به صهیونیست‌ها بوده است و تا آنان اراده نکنند این راز برملا نخواهد شد.

به عبارت دیگر کسی می‌تواند موضوع یا رخدادی را به صورت راز حفظ کند که خود منشأ پیدایش آن باشد.

نکته دیگری که روشنگر است اتهامات ناروای آقای برگمن به امام موسی صدر از قبیل ارتباط با سیا، ساواک و ... است. وی با این نسبت‌های ناروا می‌خواهد اذهان خوانندگان اثرش را از عاملیت موساد در این ماجرا دور سازد.

تردیدی نیست که اگر مخاطب، این دروغ‌ها را بپذیرد به این جمع‌بندی غلط نزدیک خواهد شد که دلیلی ندارد صهیونیست‌ها شخصیتی را بریابند که رابطه نزدیکی با سیا دارد.

در حالی که موضع‌گیری نماینده منطقه‌ای موساد در تهران به‌وضوح خشم آنان از عملکرد امام موسی صدر را به نمایش می‌گذارد. همچنین در مورد ادعای حسنه بودن روابط امام موسی صدر با دربار پهلوی باید گفت منابع عدیده همچون اسناد ساواک، خاطرات اسدالله علم و... در مغایرت کامل با چنین تلاشی است که با هدف‌ ترور شخصیت وی صورت می‌گیرد.

البته علاوه بر آن با این خلاف‌گویی می‌خواهند احتمال نقش‌آفرینی صهیونیست‌ها در این جنایت را از اذهان مخاطب پاک کنند. لذا از آن‌جا که آقای برگمن ادعایی در مورد دربار و ساواک مطرح ساخته است ناگزیریم برخلاف رویه‌ای که در این نقد، خود را به آن متعهد می‌دانیم- یعنی ارجاعات را به منابع صهیونیستی مقید کردن- صرفاً در این مورد از چارچوب تعیین شده خارج می‌شویم.

براین اساس از اهل تحقیق دعوت می‌کنیم تا اسناد ساواک مربوط به امام موسی صدر، که در سه جلد توسط «مرکز بررسی اسناد تاریخی» به چاپ رسیده، را مورد توجه قرار دهند. این اسناد شرحی از برخوردهای رژیم پهلوی با رهبر شیعیان لبنان را در دهة هفتاد بوضوح عرضه می‌دارد.

به گواه این اسناد منصور قدر سفیر ایران در لبنان به دستور مستقیم محمدرضا پهلوی در طی این سال‌ها می‌کوشیده است تا امام موسی صدر را از جایگاهش در لبنان به زیر کشد؛ به مواردی از این اسناد در ادامه اشاره خواهد شد.

البته خاطرات امیراسدالله علم که بدون واسطه دستورات پهلوی دوم را منعکس می‌سازد نیز همین جهت‌گیری را تأیید می‌کند. برای نمونه در خاطرات سال 1353 خ. وزیر دربار می‌خوانیم: «صبح شرفیاب شدم... شرح مذاکرات سفیر لبنان و سفیر اسرائیل را عرض کردم. همان‌طور که حدس می‌زدم مطلقاً صحبت‌های سفیر لبنان را قبول نفرمودند. فرمودند تا صدر آن جاست ما هیچ کمکی به شیعیان نخواهیم کرد.» (یادداشت‌های1353 علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار و معین، جلد چهارم، چاپ ششم 1385، ص 71)

در فراز دیگری علم شرح ملاقات خود با یکی از سیاستمداران برجسته لبنانی در مورد به زیر کشیدن امام موسی صدر را به محمدرضا پهلوی گزارش می‌دهد که با استقبال و تأیید وی مواجه می‌شود: «با خلیل الخلیل از رؤسای شیعه لبنان (احتمالاً کاظم‌الخلیل دبیر کل حزب لیبرال ملی) ملاقات کرده بودم. جریان را عرض کردم که عرض می‌کند اگر موسی صدر ایرانی که خود را رئیس شیعیان لبنان قالب کرده و بعد بد از کاردرآمد، موجبات ناراحتی شاهنشاه را فراهم آورد، شیعیان چه تقصیری دارند؟ حالا من حاضرم رؤسای شیعه را جمع کنم و وارد عمل شویم که [امر] Cause شیعه و امید آن‌ها به شاهنشاه از بین نرود. فرمودند حرف حسابی می‌زند، با او وارد مذاکره شوید.» (همان، ص 323)

بنابراین در سال 1353 ساواک و دستگاه دیپلماسی شاه با تمام توان به دنبال رهایی از دست امام موسی صدر بودند، منتها به دلیل محبوبیت فوق‌العاده‌ وی در میان شیعیان، تلاش‌ها به منظور نابود کردن موقعیت وی و بر هم زدن وحدت شیعه مؤثر واقع نمی‌شود و طبعاً اقدام بعدی نمی‌توانست جز مبادرت به حذف فیزیکی وی باشد.

در فرازی دیگر در سال 1354 محمدرضا پهلوی رهبر شیعیان لبنان را کمونیست می‌خواند، یعنی همان برچسبی که در مورد نیروهای مسلمان مبارز در ایران به کار می‌رفت: «دوشنبه 29/10/54... فرمودند، جواب عریضه موسی صدر را هم بده و سرش را به دیوار بکوب. حالا مردکه از من کمک می‌خواهد، به کدام شیعه کمک کنم؟ به شیعه کمونیست.» (همان، جلد پنجم، ص406)

دیگر مواضع انعکاس یافته توسط وزیر دربار ثابت می‌کند مسئله اصلی محمدرضا پهلوی علاوه بر ضدیت با امام موسی صدر با نفس شیعه به عنوان مکتبی عدالت‌طلب در طول تاریخ بوده است؛ به همین دلیل بیشترین اعتماد را به پیروان یک فرقه ساخته و پرداخته قدرت‌های سلطه‌گر داشته است: «راجع به مذاکراتی که با سفیر آمریکا در مورد سه پایه اصلی حکومت ایران کردم که شیعه و زبان فارسی و سلطنت است، شاهنشاه فرمودند ولی متأسفانه شیعه‌ها پفیوز هستند. در عراق کاری از پیش نمی‌برند، در لبنان همین‌طور و در ایران هم هر چه توده‌ای داشتیم از بین شیعه‌هاست؛ در صورتی که بین اهل تسنن کمتر هستند. بین زردشتی‌ها هیچ، حتی تاکنون بین بهایی‌ها هم یک توده‌ای پیدا نشده.» (همان، جلد چهارم، ص 223)

بیشتر بخوانید

 

ادامه دارد...