«پاسخ به نبرد مخفی با ایران»-۲۳/ داستانسرایی بی سند
«فصل پنجم با داستانسرایی درباره وقایع لبنان در پی اوجگیری مقاومت مردمی آغاز میشود، اما به گونهای که به هیچوجه قابل راستیآزمایی نباشد؛»
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- کتاب «نبرد مخفی با ایران» در سال 2008 میلادی بهقلم «رونین برگمن» خبرنگار مشهور صهیونیست و توسط انتشارات سایمون اند شوستر در ایالات متحده آمریکا منتشر شده است.
رونین برگمن (متولد 1972) دانشآموخته روابط سیاسی خاورمیانه از دانشگاه تلآویو، یکی از شناختهشدهترین خبرنگاران و تحلیلگران صهیونیست در حوزه نظامی و امنیتی است که سابقه همکاری با نشریات اسرائیلی نظیر «هاآرتص» و «یدیعوت آحارونوت»، نشریات آمریکایی نظیر «نیویورک تایمز»، «نیوزویک»، «وال استریت ژورنال» و همچنین رسانههای انگلیسی ازجمله «گاردین» و «تایمز» را در کارنامه خود دارد.
مسائل مربوط به دشمنان رژیم صهیونیستی (خصوصاً ایران، حزبالله و گروههای مقاومت فلسطینی) و نیز موضوعاتی نظیر تاریخچه عملیاتهای ترور این رژیم (کتاب اخیر وی با عنوان «برخیز و اول تو بکش» به این موضوع پرداخته است) ازجمله سرفصلهای مورد علاقه برگمن است که علاوه بر نگاشتن کتاب، به ایراد سخنرانی، مصاحبه و نوشتن مقالههای متعدد نیز میپردازد.
او در گفتگو با تلویزیون فارسیزبان ایران اینترنشنال، مشخصاً به مسئله پرونده هستهای ایران و مسائل مرتبط با آن ـ خصوصاً تلاشهای مخفی صهیونیستها برای متوقف کردن برنامه هستهای و موضوع ترور دانشمندان ایرانی ـ میپردازد و از قول «مایکل هایدن» رئیس اسبق سیا میگوید که ترور دانشمندان هستهای، بهترین راه برای جلوگیری از روند رو به رشد ایران در این زمینه است و تلویحاً اسرائیل را مسئول این کار معرفی میکند.
برگمن در کتاب «نبرد مخفی با ایران»، به تاریخچهای از تقابلات ایران و رژیم صهیونیستی پرداخته است که البته بخش عمدهای از این کتاب به حزبالله لبنان ـ بهعنوان مهمترین متحد جمهوری اسلامی در جبهه مقابله با این رژیم (از پیدایش تا جنگ 33روزه) با تمرکز بیشتر بهروی نقش شهید عماد مغنیه ـ اختصاص دارد.
مقطع پایانی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، مقاطع کوتاهی از جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران (با تمرکز بهروی موضوع مکفارلین)، نقش ایران در حمایت از گروههای مبارز فلسطینی و البته مسئله هستهای کشورمان ازجمله موضوعاتی است که برگمن در کتاب خود به آنها پرداخته است.
اظهار نظرهای غیرمستند و خلافواقع متعدد، کنار تحلیلهای شخصی و هدفمند (با رویکرد اصلی نمایش قدرت اسرائیل خصوصاً در رقابت با ایالات متحده) که همچون اظهار نظرهایش، در جای جای کتاب او نیز دیده میشود، کتاب وی را مستلزم نقد و بررسی برای مخاطب ایرانی میکند.
عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در قالب یک کتاب به نقد مفصل «نبرد مخفی با ایران» پرداخته است.
سلیمی نمین متولد 1333 ازجمله روزنامهنگاران باسابقه و یکی از شناختهشدهترین محققان و پژوهشگران ایرانی در حوزه تاریخ و علوم سیاسی است که تا کنون مقالات و کتابهای متعددی از وی به چاپ رسیده است.
متن کامل کتاب وی را در نقد و بررسی نبرد مخفی با ایران ـ که در آینده بهزبانهای فارسی و انگلیسی منتشر خواهد شد ـ میتوانید بهصورت روزانه در قالب پاورقی در گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم بخوانید.
* * *
قسمت بیست و سوم:
فصل پنجم
فصل پنجم این اثر با داستانسرایی درباره وقایع لبنان در پی اوجگیری مقاومت مردمی آغاز میشود، اما به گونهای که به هیچوجه قابل راستیآزمایی نباشد؛ بهویژه این که همچون سایر فصلها هرگز منبع و سندی برای روایتها ارائه نمیشود و حتی نقل قولهایی که در گیومه آمده بدون مأخذند.
نویسنده در این تصویرسازی غیرمستند، اقدامات مقاومت در لبنان با محوریت حزبالله و عاملیت شخصیتهایی همچون عماد مغنیه را محور توجه دارد و چون شکل و ماهیت اقدامات، اسرارگونه و کماکان حتی در محافل صهیونیستی دارای طبقهبندیاند به یکهتازی در ارائه مطالب خلاف واقع میپردازد.
برای نمونه، وقتی هنوز دستگاه اطلاعاتی اسرائیل انفجار شهر صور را ناشی از نارسایی در مخازن گاز ساختمان اعلام میکند چگونه میتوان در مورد این حادثه نظر قطعی داد؟! مگر آن که یکی از شخصیتهای مقاومت رسماً مسئولیت آن را بپذیرند.
بنابراین برخی موضوعاتی که برای اولینبار طرح میشوند بدون موضعگیری دستگاههای رسمی قابل ارزیابی دقیق نخواهند بود، حتی اگر رونماییکننده فردی در ارتباط غیرمستقیم با کانونهای اطلاعاتی باشد.
علاوه بر آن، مطالب متناقضی در کنار هم چیده شدهاند که شاکله ناموزونی را میسازند. برای نمونه، در فرازی در برابر شخصیت برجسته و کمنظیر عماد مغنیه به نقل از یک مقام عالیرتبه اطلاعاتی سر تعظیم فروآورده میشود: «او یکی از خلاقترین و درخشانترین اندیشمندان است که تا به حال با آن برخورد داشتهام. او انسانی با فهم عمیق، درک فنی عالی و توانایی رهبری است. متأسفانه ترکیبی از شرایط شخصی و جغرافیایی او باعث شد تا استعدادهای برجستهای که داشت در مسیر خونریزی و ایجاد خرابی هدایت شود و همین امر او را به چنین دشمن خطرناکی تبدیل کرد.» (فصل پنجم، ص88)
نویسنده هر چند این الفاظ ستایشگونه را به نقل از یک مقام عالیرتبه اطلاعاتی منعکس میسازد که مسئول پرونده عماد مغنیه بوده است، اما خود نیز به گونهای به آن اذعان دارد؛ با این حال توهینهایی به این شخصیت برجسته روا میدارد که در تناقضی آشکار با چنین تعاریفی است: «تعداد زیادی از کارشناسان اطلاعاتی در بسیاری از کشورها به مطالعه این شخصیت که به عنوان شغال ایران معروف شده بود پرداختند.» (همان، ص 89)
این تناقضگویی ریشه در تلاش برای پنهان داشتن علت پیوستن چنین شخصیتهایی به مقاومت در منطقه دارد.
آیا اگر صهیونیستها به عنوان افراطیترین نژادپرستانی که بشریت به خود دیده است از اقصی نقاط جهان به فلسطین کوچ داده نمیشدند و ساکنان آن را با قتلعامهای مستمر و ایجاد فضای رعب و وحشت آواره نمیکردند، شخصیتهای برجستهای همچون عماد مغنیه دست به سلاح میبردند؟
پاسخ این پرسش بر هر صاحبنظر منصفی روشن است. مغنیه چند سال قبل از پیروزی ملت ایران، غیرتمندانه در وادی مبارزه با اشغالگران فلسطین گام گذارد؛ بنابراین احساس وظیفهای مقدس برای دفاع از کرامت انسانی، وی را به وادی مقاومت سوق داده بود؛ واقعیتی که آقای برگمن به آن معترف است: «مغنیه به جنبش فتح یاسرعرفات پیوست و تحت آموزش چریکی قرار گرفت. بعدها او به نیروی 17 ملحق شد که واحد امنیتی نخبه فتح بود... در سال 1982 زمانی که سازمان آزادیبخش فلسطین در نتیجه تهاجم آریل شارون، بیروت را به مقصد تونس ترک میکرد بسیاری از اعضای شیعه آن، از جمله مغنیه و دو برادرش، فواد و جهاد، تصمیم گرفتند در لبنان باقی بمانند.» (فصل پنجم، ص 90)
چنین قهرمانی با وجود چنین سابقهای در مقابله با نژادپرستی و اشغالگری، به این جرم که در تداوم زندگی غیرتمندانهاش با اشغال لبنان نیز به مقابله برمیخیزد مستحق بدترین توهینها میشود و حتی خانواده وی از تخریب مصون نمیماند: «خانواده مغنیه تا پیش از آن در لبنان بدنام بودند. این خاندان، در کنار افراد دیگری که نامهای معروفی مانند حمدی، مقداد و موسوی داشتند، محصول شرایطی بودند که منجر میشد تا افراد با اختلال شخصیت مرزی، وحشیترین فانتزیهای ذهنی خود را بروز دهند.» (فصل 5، ص 91)
در حالی که چند سطر قبل از آن به نقل از دبیر نظامی نخستوزیر رژیم صهیونیستی در سخنی متفاوت، خانواده شهید مغنیه دارای موقعیتی بسیار بالا در میان شیعیان لبنان توصیف میشود.
قطعاً کسب اعتبار چیزی نیست که در فاصله زمانی کوتاهی به دست آید: «ژنرال شیمون شاپیرا، یکی از افسران ارشد اطلاعات نظامی و دبیر نظامی نخستوزیر بنجامین نتانیاهو، در رساله دکتری جامع خود با موضوع حزبالله، خانواده این تروریست بزرگ را به عنوان افرادی صاحب موقعیت بسیار بالا در میان شیعیان لبنان توصیف میکند: یکی از سران حزبالله، شیخ محمد مغنیه بود که یکی از برجستهترین مقامات مذهبی لبنان در اوایل دهه 1970 محسوب میشد.» (همان)
چگونه است که در یک اثر پژوهشی و دانشگاهی، خانواده مغنیه دارای شأنی بسیار والا در لبنان در حدود پنج دهه قبل معرفی میشود، اما بعد از شدتگیری تحولات مبتنی بر مقاومت به دنبال اشغال لبنان توسط صهیونیستها، خانواده این شخصیت، بدنام و دارای بیماری روانپریشی تبلیغ میگردد؟!
دلیل این تناقضگویی نیز روشن است. صهیونیستها در محافل علمی خود ناگزیرند براساس واقعیتها برنامهریزی کنند، اما در عرصه تبلیغات، مقاومتکنندگان در برابر اشغالگری خود را عناصری بدنام و دارای بیماری شخصیتی معرفی میکنند.
در این ارتباط این سؤال مطرح است که آیا اصولاً صهیونیستها فهم دقیقی از مقوله مقاومت دارند یا خیر؟ پاسخ این پرسش دستکم در مورد آقای برگمن- که نیروی تبلیغاتی و رسانهای این جریان به حساب میآید - منفی است.
مقاومت صرفاً یک امر اجتماعی است، یعنی با فهم و درک آحاد جامعه رابطه مستقیمی دارد؛ به عبارت دیگر تا وجدان عمومی یک ملت قانع نشود در وادی مقاومت گام برنخواهد داشت؛ بر همین اساس پیشقراولان مقاومت یک جامعه پاکباختهترین، فرهیختهترین و ایثارگرترین افراد آنند؛ زیرا وقتی بیگانهای کشوری را اشغال میکند یا با کودتا برآن مسلط میشود با تمام توان در جلوگیری از شکلگیری هستههای مقاومت میکوشد؛ بنابراین افرادی که پرچمدار مقاومت میشوند باید آمادگی رویارویی با خشنترین واکنشهای اشغالگران را داشته باشند، اما زمانی که پیشتازان، آحاد جامعه را قانع ساختند که تنها مقاومت میتواند کرامت و شأنیت آنان را تضمین کند دیگر رفتارهای سبعانه برای درهم شکستن ارادهها نه تنها حاصلی نخواهد داشت، بلکه شمارش معکوس مرگ اشغالگران کلید میخورد؛ زیرا هر چه رفتار خشونتآمیز با ملتها فزونی یابد آنان بر ایستادگی و جانفشانی مصرتر میشوند.
آیا واقعاً صهیونیستها تصور میکردند میتوانند برای همیشه لبنان را اشغال کنند و با هیچ مقاومتی مواجه نشوند؟! البته باید اذعان داشت مقاومت در زیر سلطه صهیونیستها که عرضهکننده آخرین روشهای حیوانی برای شکستن بهترین فرزندان ملتهایند و تمامی حکومتهای فرمایشی، متکی به تجربیات آنان در زمینه شکنجههای جسمی و روحیاند، بسیار سخت و دشوار است. اما آیا واقعاً تصور این بوده که فرزندان غیور لبنان بعد از هجده سال سلطه افراطیترین نژادپرستانی که بشریت تاکنون با آن مواجه بود مرگ افتخارآمیز را بر چنین ذلتی ترجیح ندهند؟
دستکم آقای برگمن نمیتواند در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشد؛ زیرا برای مؤثر واقع شدن اثر تبلیغاتیاش بعضاً از جنایاتی که در زیر شکنجه نسبت به لبنانیها اعمال میشد انتقاداتی مطرح میکند.
البته ما ایرانیها در دوران پهلوی با همه وجود آثار تخصص! صهیونیستها را در شکنجهگاههای ساواک درک کردهایم. در مورد لبنان آن چه مقاومت را تشدید میکرد وجود پوششی همچون فالانژها بود.
صهیونیستها با این تصور که میتوانند مسئولیت بسیاری از جنایات این عوامل خود را بهعهده نگیرند هم از فلسطینیها و هم از لبنانیها به بدترین شکل بهاصطلاح خود زهر چشم گرفتند.
برای نمونه، قتلعام در اردوگاههای صبرا و شتیلا که نویسنده وقوع آن را میپذیرد، اما مسئولیت چنین جنایت هولناکی را متوجه فالانژها میکند؛ بنابراین باید دید چرا صهیونیستها این تصور را پذیرفتهاند که با شکنجه و تحقیر میتوانند ملتها را تابع سازند؟
در پاسخ به این پرسش اولین عامل را این واقعیت باید دانست که اشغالگران و کودتاگران را بدترین و بیهویتترین افراد بومی احاطه میکنند؛ لذا اصولاً هیچ فهمی از ایثارگران و فرهیختگان آن جامعه به آنان انتقال نمییابد، به عبارت روشنتر پنجره نگاه آنان به مجامع بشری را افرادی تشکیل میدهند که عرق ملی و مصالح ملی برایشان پشیزی ارزش ندارد، چه رسد به آن که به خاطر آن ارزشها، جان و مال خود را به مخاطره بیندازند.
برای نمونه، در ایران نزدیکترین افراد به صهیونیستها از میان اقشار عادی مردم در جریان کودتا و پس از آن افرادی چون شعبان جعفری بودند.
نگاه سفیر اسرائیل به چنین فردی که در تاریخ معاصر ایران چهرهاش روشنتر از آن است که نیاز به توضیح باشد، گواهی است بر این واقعیت: «نقش دوستان پهلوان جعفری در بسیج مردم و ورزشکاران جوان ایران بسیار کارساز بوده است. برخی باور دارند سی.آی.ا (سازمان امنیت خارجی آمریکا)، در این داستان دست داشته است. به هر روی این بار پشتیبانان شاه به پیشگامی شعبان جعفری بر تودهایها و مصدقیها شوریدند، نخستوزیر را به دهکدهاش (احمدآباد) فرستادند و شاه به تختش بازگشت. پهلوان شعبان جعفری بارها از اسرانیل بازدید نمود و یکی از دوستان خوب مردم این کشور شد.» (یادنامه، خاطرات مئیرعزری، سال 2000، بیتالمقدس، جلد 2، صص9-26)
وقتی امثال شعبان جعفری معروف به «شعبان بیمخ» به عنوان سر دسته چاقوکشان و بدکاران، دوست خوب و همدم صهیونیستها معرفی میشود میتوان حدس زد که چه تصویری از ملت ایران در ذهن کودتاگران شکل میگیرد؛ این سخن در مورد سیاستمداران دوران پهلوی نیز صادق است؛ این دولتمردان که عموماً فراماسون بودند تعلق خاطر چندانی به منافع ملی نداشتند.
سفیر اسرائیل در این زمینه نیز در خاطراتش مینویسد: «از میان افسران اداره دوم ارتش ایران که دوستی با اسرائیل را بهراستی باور داشت باید از سپهبد عزیزالله پالیزبان یاد کنم... روزی با چشمان گیرایش خیره من شد و گفت: «آقای عزری! راستی من نمیدانم به ایران یا به اسرائیل بیشتر خدمت میکنم...» (همان، ج اول، ص122)
پاسخ این پرسش بر هر دو طرف کاملاً روشن بوده است؛ زیرا نیروهای جهانوطنی که توسط صهیونیستها در جهان در قالب فراماسونری سازماندهی میشوند، پایبندی اصلیشان به لابی صهیونیزم در جهان است؛ بنابراین در دوران تسلط آمریکا، انگلیس و صهیونیستها بر ایران اینگونه افراد آنها را احاطه کرده بودند و به آنان خدمات ارائه میدادند؛ لذا در حالی که ایران در حال انفجار بود، این دیار را جزیره ثبات میدیدند.
واقعیت آن بود که از نگاه چنین افرادی به ایرانیان مینگریستند و با نیروهایی که منشأ ایستادگی در برابر بیگانه و تحول در هر جامعهایاند کاملاً بیگانه بودند.
قابل تأمل آن که پالیزبان نیز همچون شعبان جعفری یکی از عوامل کلیدی طرحهای کودتای صهیونیستها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود: «در پی رخدادهای سال 1979م، چند ماهی (پالیزبان) میان ترکمنها و کردها به این در و آن در زد و نتوانست کاری از پیش ببرد، سرانجام از مرز ترکیه گریخت، به ایتالیا رفت و با شاپور بختیار (آخرین نخستوزیر شاه)، به همکاری پرداخت. پس از چندی به عراق رفت و کوشید با یکدست کردن ایلهای کرد و لر و ترکمن و بلوچ وگریختگان از چنگ انقلابیون، ارتشی چند هزار نفری پدید بیاورد و کار را یکسره کند.» (همان، ص 123)
این معتمدان صهیونیستها با حمایت صدام هر چه در توان داشتند به کار گرفتند و مزدورانی را گرد آوردند، اما در برابر اراده و عزم فرزندان غیور ملت ایران این تحرکات نتوانست نتیجهای را عاید بدخواهان استقلال ایران کند.
اما دو نکته در این زمینه نباید مورد غفلت قرار گیرد؛ اول آن که صدام بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پشت صحنه با صهیونیستها همکاری گستردهای را آغاز میکند.
نکته دوم آن که ضدیت حاکم بغداد برخلاف برخی ادعاها ارتباطی با مواضع مسئولان ایران نداشت. بلکه وی ابتدا در طرحهای کودتا مشارکت جست و بعد از ناکامی، با تشویق جبهه حامیان صهیونیستها به خاک ایران حمله کرد.
ادامه دارد...