روایت فرمانده شهید مدافع حرم از لحظات نفسگیر آزادسازی خرمشهر/عراقیها هلیکوپتر فرماندهان خود را میزدند
شهید احمد غلامی میگوید: هر وقت آقا محسن رضایی صحبت میکرد، میگفت: «اگر متوسلیان نبود شاید سالها طول میکشید تا خرمشهر را آزاد کنیم.»
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سردار شهید احمد غلامی از مؤسسان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در دوران دفاع مقدس و از مستشاران زبده نظامی ایران در سوریه بود. احمد غلامی از فعالان مبارزه با اشرار قبل از دوران دفاع مقدس در کردستان و غرب کشور بود. وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، در عملیاتهای مختلف حضور فعال داشت و از فرماندهان حاضر در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس بود. بعد از آن بههمراه شهید علیرضا موحد دانش و کاظم رستگار به تأسیس لشکر 10 سیدالشهدا(ع) همت گمارد و در این لشکر جانشین حاج کاظم رستگار فرمانده این لشکر بود. تا زمانی که او به شهادت رسید، در این سمت فعالیت میکرد. او تیپ 110 خاتم الانبیا را راهاندازی کرد و فرمانده این تیپ نیز شد.
بعد از اتمام هشت سال دفاع مقدس نیز یکی از معاونین عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران شد و تا زمان بازنشستگی در همین سمت ماند. او حتی بعد از دوران بازنشستگی نیز در زمینه مقاومت و نشر ارزشهای دفاع مقدس میکوشید. عضو هیئت امنای مجمع رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) شد و در این مجمع فعال بود. وقتی بحث تجاوز تکفیریها به کشورهای اسلامی و مردم مظلوم عراق و سوریه پیش آمد، بهدلیل تجربه فراوانی که در امور رزم و فنون نظامی داشت، بهعنوان مستشار نظامی به سوریه و عراق رفت و مسئولیت آموزش بخشی از نیروهای مقاومت را بهعهده گرفت. در روز 9 شهریور ماه 95 بر اثر اصابت ترکش به سرش به کما رفت. او چند روزی بهعلت همین عارضه در بیمارستان حلب در کما بود، تا سرانجام به مقام رفیع شهادت نائل شد.
سردار شهید احمد غلامی در خاطرات شفاهی خود از عملیات الی بیت المقدس و نحوه آزادسازی خرمشهر روایت کرده است. خاطرات او که به بیان دقیق نحوه ورود به خرمشهر در عملیات اشاره دارد، در ادامه میآید:
مأموریت تیپ 27 محمد رسول الله(ص) در عملیات بیتالمقدس چه بود؟
جایی که ما حضور داشتیم، اهواز در شمال و خرمشهر در جنوب ما بود. هدف هم آزادی خرمشهر بود. اما چون میخواستیم خرمشهر را آزاد کنیم، میبایست کل مرز را آزاد میکردیم. مرز ایران و عراق به جاده اهواز-خرمشهر خیلی نزدیک بود. ایستگاه گرمدشت نزدیکترین مکان از خط ما به دژهای عراق و تقریباً جبهه میانی بود. تیپ 27 در عملیات بیتالمقدس تحت امر قرارگاه نصر بود و میبایست به منطقه مرزی بین گرمدشت و ایستگاه بالاتر از آن حمله میکرد.
نیروهای ما در مرحله اول از کارون عبور کردند و به جاده اهواز-خرمشهر رسیدند. عراقیها اصلا تصور نمیکردند ما با آن تعداد نیرو بتوانیم از کارون عبور کنیم و پشت خاکریز اصلیشان برویم سراغ پشت جاده آسفالت اهواز-خرمشهر. دژ بزرگی زده بود که کامیون و تانک آنجا اصلا دیده نمی شدند. با اینکه سطح جاده عراق بالا بود و سمتی که ما میرفتیم پایین بود توانستیم پشت خاکریز عراقیها برویم. سمت ما یک متر و در بعضی جاها یک و نیم متر از سطح جاده پایینتر بود. به دلیل آبگرفتگی، همه جادههای آن منطقه از سطح زمین بالاتر بودند. شب اول گردان حبیب با یک گردان دیگر از روی پل هایی که ارتش روی رودخانه کارون زده بود عبور کردند و خودشان را پشت خاکریز رساندند یعنی گردان حبیب و گردان دیگر ماموریتشان را انجام دادند و صبح پشت خاکریز مستقر شدند.
در مرحله دوم عملیات بیت المقدس بچهها به شلمچه رفتند. در مرحله اول بعد از سه روز، حد فاصل ایستگاه حسینیه و کیلومتر 100 تا مرز تامین شد و نیروهای شروع به پیشروی کردند. یگانهای قرارگاه قدس به سمت جنوب رفتند و کمکم عراق از جنوب کرخه کور، جفیر و کوشک عقب کشید و به طرف مرز رفت. پس از آن، مرحله دوم عملیات شروع شد. من در نبرد مرحله اول، دوم و سوم حضور داشتم و مرتب در رفت و آمد بودم. متوسلیان ما را به خط می فرستاد که ببینیم اتفاقاتی که میافتد با آنچه پشت بیسیم میگویند مطابقت دارد یا نه. آیا نیروهای عملیات در منطقه حضور دارند و همچنین مراقب باشیم ناهماهنگی به وجود نیاید. علاوه بر این که مسئول محورها در منطقه بودند، من هم میرفتم وضعیت منطقه را بررسی می کردم.
متأسفانه محسن وزوایی آنجا شهید شد. حسین خالقی جانشینش بود. او را فرمانده گردان گذاشتند. قجهای هم روز سوم یا چهارم شهید شد و معاونش محمدرضا موحددانش فرماندهی گردان را برعهده گرفت که او هم فردای آن روز شهید شد. میخواهم بگویم آنجا تصمیمات به سرعت اجرا میشد. رفت و آمد من هم با موتور در منطقه زیاد بود. وقتی وضعیت نیروها تثبیت شد، بچهها با فشار زیادی روی جاده آمدند و سپس از منطقه گرمدشت رد شدند و به دیواره مرز رسیدند. بخشی از جاده دست ما بود. بعد از آتش سنگین دشمن و سه روز مقاومت بیامان بچهها، نیروهای قرارگاه فتح آمدند به ما چسبیدند و امنیت تا حدودی برقرار شد.
عراق آنجا یک خاکریز مرزی داشت که ادامهاش در مرز شلمچه میآمد. این خاکریز پناه خوبی برای نیروهای ما بود و می آمدند به آن می چسبیدند. آنجا نبرد تن و تانک اتفاق افتاد. عراق با آتش انبوهی که میریخت، اجازه نمیداد نیروی کمکی به آنطرف برود. خیلی از بچهها آنجا به دلیل نخوردن آب شهید شدند. آب کیمیا شده بود و نمیشد به بچهها آب رساند. تقریباً از شروع عملیات هفت روز گذشته بود. نیروها خسته بودند. نیرویی که عملیات کرده بود بازسازی نشده و با تغییر فرمانده به آنجا آمده بود. این نیروها حالا میبایست نبرد سخت دیگری انجام میدادند.
نبرد تن و تانک برای نخستین بار در شلمچه
همه فشار عملیات در منطقه شلمچه بود. عراقیها هرچه آتش داشتند آنجا ریختند و هرچه زرهی داشتند، آن جا آوردند. من برای اولین بار تانکهای t-72 را در شلمچه دیدم. آرپیجیهایی که بچهها به تانک میزدند، فقط یک جرقه می زد و تانک منفجر نمیشد. شروع کردند به صاف کردن خاکریزها. اول نوک خاکریز را می زدند و بعد آتش انبوه میریختند. سپس آتش را کم میکردند و نیروهای پیاده شان حرکت میکردند. این جنگ تن به تن را من در طول جنگ جای دیگری ندیدم. مگر در عملیات کربلای 5 که حجم آتش زیاد بود ولی نیرو زرهی دشمن به این صورت نبود. تیپ 27 محمد رسول الله(ص) هر چه نیرو و امکانات داشت پای کار آورده بود. بعضی گردانها بیشتر نیروهایشان را از دست داده بودند. مثلاً یک گردان 70 درصد از کادرش را از دست داده بود. گردانها، شهدا و مجروحان را از منطقه خارج میکردند و با سازماندهی بقیه نیروهایشان یک گروهان تشکیل میدادند و برای پشتیبانی میآمدند؛ یعنی همه به شکلی آمدند در شلمچه درگیر شدند و توانستند آنجا را حفظ کنند.
روز هفتم و هشتم نبرد، عراقیها شروع کردند به عقبنشینی. چند تانک آنها در منطقه ماند. روز قبل فرماندهان دستهها و گروهانها دیدند همه بچههایشان دارند شهید میشوند. تصمیم گرفتند با بسیجیهایشان سراغ تانکها بروند. تانکهای عراقی خیلی نزدیک شده بودند. بچهها به طرف تانکها میدویدند. دریچههایشان را برمیداشتند و داخل آنها نارنجک میانداختند. چند تا تانک آنجا منفجر شد. جاده عراقیها باریک بود و آنها برای رفت و آمد به همان جاده محدود بودند. با این حرکت بچهها چند تانک با هم روی جاده حرکت کردند و به هم گره خوردند و اصلاً منطقه بسته شد. تانکهای منهدم شده جلوی خاکریز بچهها سپری برایشان شد. آنها در پناه تانکها آزادی عمل بیشتری داشتند.
عراقیها هلیکوپتر فرماندهان خود را میزدند
پس از آنکه حجم آتش عراق کمتر شد، بچهها نیروهایی را که در خط داشتند عقب کشیدند. چون عراقیها چند نوبت پاتک کرده و تلفات زیادی به ما وارد کرده بودند. از آن طرف هم از قرارگاه دستور داده شد بقیه نیروها از جاده آسفالت حرکت کنند و وارد خرمشهر شوند. در خرمشهر دیگر عراقی ها مقاومت نکردند. عراقیهای داخل خرمشهر از اوضاع مطلع بودند. عدهای از آنها به شهر رفت و آمد میکردند. از مسیر شلمچه روزانه برایشان غذا و مهمات میآمد. با بسته شدن آن مسیر آنها در تنگنا قرار گرفتند. وقتی خبرهای جدید به گوش عراقیها رسید و دیدند در چه وضعیت سختی قرار دارند، تسلیم شدند. در آن اوضاع فرماندهان عراقی تصمیم گرفتند با هلیکوپتر از منطقه خارج شوند. از پایین عدهای از عراقیها هلیکوپتر را میزدند و از این طرف هم بچههای ما آن را میزدند. عراقیها بیشتر آن را میزدند. نمیخواستند فرماندهشان که ژنرال بود از صحنه خارج شود. خیلی آدم خشنی بود. نیروها از او دلخور بودند.
روز قبل از آزادسازی خرمشهر علائم مشخص شد. مثلاً حجم آتش عراقیها کم شد. نیروهایی که با ما درگیر بودند خیلی نزدیک نمیشدند. یا تانکها از دور تیر میزدند که مشکل چندانی برای ما ایجاد نمیکرد. راه بچهها هم از عقب باز شد و آب و تدارکات به نیروها رسید. بقیه نیروها هم روی جاده آمده بودند و داشتند به سمت خرمشهر میآمدند. آنها با عراقیها درگیر میشدند و جلو میآمدند. سرانجام بچههای اصفهان وارد خرمشهر شدند. همه مقاومتها دیگر شکست. صدای تیراندازی از داخل شهر نمیآمد. فقط بچههای خودمان بودند. معلوم بود تیراندازی نیروهای خودمان است. صبح عملیات که خرمشهر آزاد شد، دیگر داخل شهر درگیری نبود و صدای تیر نمیآمد. فقط از جبهه ما به طرف شهر شلیک میشد. با آزاد شدن خرمشهر، مارش زدند و نیروها رفتند در مسجد جامع شهر نماز شکر خواندند.
هدایت موج عظیمی از اسرای عراقی حتی در تصورمان هم نبود
مردم خرمشهر و جنوب به طرف شهر هجوم آوردند. وقتی جاده باز شد، اول نظامیها و بعد عدهای از مردم عادی وارد خرمشهر شدند. بعد از آن دیگر رفت و آمدها شکل عادی به خودش گرفت. رسانههای جهان تا چند روز خبر آزادسازی خرمشهر و شکست عراق را پخش نمیکردند. بعد که صدام اعلام کرد من به مرز میروم و آتش بس یک طرفه اعلام میکنم، رسانهها هم نتوانستند حقایق را کتمان کنند. این پیروزی در داخل هم تاثیر داشت و قدرت نظامی ایران به رخ همه کشیده شد. قبل از آن ضد انقلاب مقابله و مقاومت میکرد. ولی مقاومتش شکسته شد. این را میشود از حجم فعالیتهایش در تهران و کم شدن ترورها درک کرد. با این پیروزی مردم روحیه گرفته و به طرف جبههها هجوم بردند و در شهرها و استانها تقویت نیرو انجام شد.
بعدا آقای محسن رضایی از احمد متوسلیان تقدیر کرد. در این عملیات با اینکه احمد مجروح شده و پایش را گچ گرفته بود، در خط با جیپ میآمد و میرفت. همه در خط حضور فعال داشتند و به شکلی کمک میکردند که نبرد را جلو ببرند. این عملیات حیثیتی بود. ما هم هر چه در توانمان بود انجام میدادیم. حتی نیروهای اطلاعاتمان برای گرفتن اسیر و انتقال اسرا به خط آمدند و کمک کردند. گرفتن این همه اسیر در تصور ما نبود و برای انتقالشان به عقب خیلی مشکل داشتیم. بچهها موج عظیمی از عراقیها را از کوچههای خرمشهر به بیرون شهر هدایت میکردند. وقتی اسرا به جاده خرمشهر میرسیدند، میبایست ماشین میآمد، آنها را سوار میکرد و میبرد. تهیه آب و غذای آنها هم موضوع دیگری بود. ما خودمان در این زمینه مشکل داشتیم. حالا اینها هم اضافه شده بودند.
آزادسازی خرمشهر اتفاق بسیار مبارکی بود. احمد متوسلیان واقعاً یکی از افراد تاثیرگذار در این عملیات بود. هر وقت آقا محسن صحبت میکرد، میگفت: «اگر متوسلیان نبود شاید سالها طول میکشید تا خرمشهر را آزاد کنیم.» در عملیات بیتالمقدس همه یگانها و فرماندهان تلاش کردند. فرماندهان بزرگی مثل حسین قجهای، عباس کریمی و محسن وزوایی که کسی دیگر نمیتواند جای آنها را پر کند.
انتهای پیام/