۴ روایت متفاوت از تفحص و شناسایی پیکر مطهر شهدا+فیلم
در روایت خاطرهای از عملیات کاوش پیکر مطهر شهدا آمده است: دوستان بعد از هماهنگیهای لازم بیل مکانیکی آورده، توانستند ۶۰ شهید را با حالت خاصی در این منطقه پیدا کنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کار تفحص پیکر مطهر شهدا سالهاست که در مناطق عملیاتی مختلف جنوب و غرب کشور و مناطق برون مرزی در کشور عراق انجام شده و تاکنون تداوم یافته است. بعد از پیدا شدن بیش از 40 هزار شهید در طول عملیاتهای تفحص پیکر مطهر شهدا، با کاوش حدود 4 هزار شهید دیگر کار تفحص پیکر شهدای دفاع مقدس به اتمام خواهد رسید. گروههای تفحص شهدا ضمن پیدا کردن پیکرهای متعدد شهدا، با خاطرات مختلف و گاه تکاندهندهای درباره سرنوشت شهدا مواجه میشوند. چهار روایت از میان انبوهی از خاطرات تفحص شهدا توسط سردار سیدمحمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح و دیگر مسئولین تفحص در ادامه میآید:
ماجرای هدیه انگشتر شهید گمنام
تقریباً 12 سال پیش چند شهید گمنام را در محل پارک موزه دفاع مقدس مازندران خاکسپاری کردیم. همین جایی که در آن محل مسجد فاو ساخته و راهاندازی شده است. یعنی در حیاط مسجد فاو در ساری در غرب رودخانه تجن منطقهای به نام فاو تعریف شده است. زیرا موزه دفاع مقدس مازندران مبتنی بر طرح عملیات والفجر 8 ساخته شده است. رودخانه تجن به عنوان اروند فرضی در نظر گرفته شده و یک قسمتش اروند و سمت دیگرش فاو است. تصویرسازی عملیات عبور از رودخانه اروند توسط رزمندگان در زمان جنگ، مأموریت موزه دفاع مقدس مازندران است. در بخشی که مربوط به فاو است، مسجد زیبایی طراحی شده و شهدا در حیاط آن دفن شدند. روزی که داشتیم شهدا را دفن میکردیم، بنده و مسئولین و فرماندهان سپاه از جمله سردار شالیکار همراه بودند و با هم شهدا را دفن میکردیم.
من داخل یکی از قبرها رفتم و یک انگشتری با نگین سبز رنگی داشتم که خیلی برایم الهامبخش بود. داشتن آن انگشتر هم مربوط میشد به ماجرای دفن شهدای گمنام در کیش که در زمان دولت اصلاحات و با مشقت زیادی انجام شد. عدهای میخواستند مانع دفن شهدا در کیش شوند. بعد از سخنرانی در محل دفن شهدا در کیش آقای لوتی مسلکی آمد و انگشتری برای من آورد و آن را خودش در دستم کرد. نگاه کردم و دیدم نقش نوشته شده روی انگشتر «یدالله فوق ایدیهم» است و گفتم این برای من الهام بخش است. این دست خدا بود که کمک به تدفین شهدا کرد. این انگشتر را همیشه همراه خودم داشتم و به آن علاقهمند بودم. تا اینکه آن روز در مازندران وقتی شهدا را دفن میکردیم، موقع بیرون آمدن از قبر یک جوانی آمد و گفت انگشتر را به من بده.
من آن زمان مسلوب الاراده شدم و انگار نه انگار که آن انگشتر را همیشه نگه میداشتم و به کسی نمیدادم. فوری آن را به او دادم و گفتم من که میدانم جایش را شهدا پر میکنند. دو روز بعد به تهران آمدم و دیدم بچهها یک انگشتر عقیق سرخ رنگ را به من دادند و گفتند این انگشتر متعلق به یکی از شهدای گمنام است که همراهش بوده و نمیدانیم باید آن را چه کنیم. معمولاً تکلیف اموال مجهول المالک را باید حاکم شرع مشخص کند و و ساز و کاری دارد. به ذهنم آمد که نکند این همان انگشتری است که شهدا برایم فرستادهاند و گفتم اجازهاش را باید از خود حضرت آقا بگیرم. آن را خدمت آقای شیرازی فرستادم و گفتم: «به آقا بگویید من تا به حال از شهدا چیزی برنداشتهام ولی اگر آقا اجازه بدهند این انگشتر را در دستم کنم.» آقا فرمودند: «مانعی ندارد.» بعد به آقای عشقی زنگ زدم و گفتم: «این انگشتر برای کدام یک از این شهدا بوده است؟ این روزها شهید گمنام زیاد پیدا میشود.» گفت: «برای همین چند شهیدی بود که چند روز پیش شما در مازندران دفن کردید.»
کشف پیکر 60 شهید در یک نقطه مثلثی به همراه دفترچه کنکور دانش آموز شهید
در منطقه عملیاتی فاو، جاده فاو به بندر امالقصر منطقهای به عنوان پایگاه موشکی زمان صدام شناخته میشد. جایی که دشمن شناورها و کشتیهای ما را از آنجا هدف قرار میداد. این منطقه وسیع است و به دریاچه نمک متصل میشود. کل این منطقه را سال 1390 برای اولین بار بعد از سقوط صدام تفحص کردیم و قریب هزار شهید پیدا کردیم. کمی جلوتر از خط اصلی کشقی داشتیم که حائز اهمیت است. علاقه داشتیم مسیر را تا امالقصر پیش برویم. به سمت بندر ام القصر رفتیم و ضمن بازدید از آنجا به پاسگاهی برخورد کردیم که در تداوم کار خطی در زمان جنگ تشکیل داده بود. از آن نقطه تا نهایتاً 5 کیلومتر جلوتر یک فضایی به وجود آمده بود که بچهها در زمان جنگ،حدود 20 بار به صورت کشویی جلو رفته و ضربه میزدند و بر میگشتند تا به لب کانال برسند و منطقه را تثبیت کنند که نشد و عقب رفتند. آن خطی که تشکیل شد با این پاسگاهی که الان متروکه شده است، تقریباً 23 کیلومتر فاصله دارد در امتداد جاده فاو به ام القصر خطی که شهید داشتیم همین بود. یعنی 18 کیلومتر پشت سرمان. اما در مقابل پاسگاه هیچ درگیری نبود و رزمندهای نیامده بود.
دو یا سه ماه بعد نیروهای عراقی تصمیم میگیرند در آن منطقه میدان صبحگاه برای خودشان درست کنند. هنگام درست کردن زمین به پیکر شهیدی برخورد میکنند و به سرعت به ما خبر میدهند. دوستان بعد از هماهنگیهای لازم بیل مکانیکی آورده و توانستند 60 شهید را با حالت خاصی در این منطقه پیدا کنند. این شهدا به شکل مثلث و منظم در یک نقطه دفن شده بودند و بچههای لشکر 32 انصار همدان بودند. تعداد قابل توجهی از آنان شناسایی شدند که در کنارشان وسایل و تجهیزاتی به همراه داشتند. ابتدا فکر کردم این منطقه بهداری بوده است چون سرم و سرنگ به همراه آن ها پیدا شد اما بعداً وقتی از عراقیها پرسیدم، یک سرتیپ عراقی در این پاسگاه گفت: «اینجا محل اعدام بوده است.» یعنی مجروحین را تخلیه اطلاعاتی کرده و بعد اعدام میکردند.
در کنار وسایل شهدا چیز قشنگی که دیدم، دفترچه راهنمای کنکور بود که معمولاً قبل از آزمون توزیع میشود. مشخص بود رزمندهای که آمده میخواست کنکور شرکت کند و دانشگاه برود اما بر اساس تکلیف و ضرورتهای زمان جنگ به جبهه آمده بود. کسی که میخواست وارد دانشگاه شود نهایتاً در دانشگاه سالار شهیدان(ع) پذیرفته شد. دفترچه کنکور را به عنوان یک یادگاری به سازمان سنجش و وزارت علوم دادیم که در ویترینی آن را قرار بدهند.
شناسایی هویت شهید مداح همدانی از طریق یک شال
یک بار طی عملیات تفحص در منطثه فاو شهیدی پیدا شد که شال سبز سیدی داشت. شال او هم خیلی بزرگ بود و چند بار دور کمرش پیچیده شده بود. از سردار باقرزاده خواهش کردیم با توجه به این که شهید گمنام است، اجازه دهد برای تبرک مقداری از شال سبز را به ما بدهند. قولش را در منطقه از ایشان گرفتم. شهدا مبادله شدند این شهدا جزو شهدایی بودند که قرار بود در قالب کاروان روح الله از اواخر اردیبهشت تا رحلت امام خمینی(ره) در حرم امام(ره) بمانند. چند بار بابت تبرکی از سردار پیگیری کردم. او گفت صبر کنید تا شهدا به تهران برسند وقتی پیکرها به معراج شهدای تهران رسید، به ما گفتند از طریق همین شال سبز پیکر مطهر شهید شناسایی شده است. شال را که باز کرده بودند وسط آن نشانهای بود که از طریق آن پیکر شناسایی و تحویل خانواده داده شد. پیکر متعلق به شهید سید رضا حسینی دُرافشان، شهید مداح و طلا فروش همدانی بود. در مسیر کاروان روح الله که شهدا را میبردند، این شهید را در تابوت شیشهای گذاشته و شال سبزش را هم روی سینهاش گذاشتند.
نحوه شناسایی پیکر شهید علیرضا کنی
پیکر شهید علیرضا کنی در بخشی از جزیره مجنون جنوبی عراق پیدا شد. شهید علیرضا کنی 17 ساله بود که به شهادت رسید. در کمیته انقلاب اسلامی عضو بود. به علت علاقهای که به آیتالله مهدوی کنی داشت، فامیلی خود را عوض کرد و به نام کنی نامگذاری کرد و مدتی محافظ ایشان بود. بعد هم با اجازه از او به جبهه آمد و در لشکر 10 سیدالشهدا(ع) عضو شد، جنگید و به شهادت رسید. بچه ورامین بود و الان مادرش در قید حیات است. سال 1394 پیکر شهید پیدا شد و دوستان رفتند که خبر پیدا شدنش را به خانواده بدهند. مادر شهید گفت: «هفته پیش فرزندم را خواب دیدم که در آن خواب به دو نکته اشاره کرد.» اول اینکه گفته بود مادرم اینجا در عالم بهشت برزخی مسئول گلهای باغ امام حسین(ع) هستم. این حرف کنایه از آن است که این شهید مقام والایی دارد و آنجا مسئول امر مهمی است و دوم مادر گفت: «فرزندم پمادی را درآورد و گفت مادر از این پماد مقداری بر پشت من بزن من این کار را کردم.» پیکر را که آوردند در وسایل و تجهیزات شهید که پلاکش هم همراهش بود، یک پماد بود. اول فکر کردیم خمیر دندان است اما خوب که دقت شد معلوم شد که پماد است. وقتی مادر وسایل او را دید، گفت: «این همان پمادی است که در خواب به دست من داد.» اینها کمک کار مسئله شناسایی این شهید شد. البته نکات این چنینی برای شناسایی این شهدا پیش میآید.
انتهای پیام/