توصیف سوزناک اتفاقات "عصر عاشورا" از زبان یک شاعر آیینی/ کاش راوی دروغگو باشد، در عبارات غارت خلخال!

توصیف سوزناک اتفاقات "عصر عاشورا" از زبان یک شاعر آیینی/ کاش راوی دروغگو باشد، در عبارات غارت خلخال!

سیدعلی رکن الدین، شاعر آیینی در مراسم عزاداری اهالی فرهنگ و رسانه، سروده‌ای سوزناک را در وصف اتفاقات عصر عاشورا خواند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عصر عاشورا یکی از دردناک‌ترین صحنه‌های واقعه کربلا رخ می‌دهد؛ جایی که اباعبدالله و یاران باوفایش به شهادت رسیده و دشمنان با حمله به خیمه‌های سیدالشهدا، آنان را غارت می‌کنند.

مقاتل بسیاری درباره وقایع عصر عاشورا سخن گفته و به جنایت‌های دشمنان علیه خانواده اباعبدالله الحسین اشاره کردند. سیدعلی رکن‌الدین، شاعر آیینی بخشی از آنها را به زبان شعر درآورده است.

او در مراسم عزاداری اهالی فرهنگ و رسانه که به میزبانی فرهنگسرای رسانه برگزار می‌شود، این سروده را خواند.

من آن نیم که خزان و بهار گریه کنم
چو ابر با تشر روزگار گریه کنم

مخواه روشنی بزم این و آن باشم
که شمع باشم و در شام تار گریه کنم

نخواستم که به داغی کنم گریبان چاک
گلاب باشم و روی مزار گریه کنم

من عاشقانه سرایم ولی نمی‌خواهم
در التهاب رسیدن به یار گریه کنم

ز درد و غصه دنیا مگو که می‌خندم
بگو حسین که من زارزار گریه کنم

نافع بن هلال می‌گوید در سیاهی شام بودم
کربلا پشت خیمه‌های حسین پاسبان شب دهم بودم

در میان خیام می‌گشتم، نور فانوس‌ها نمایان بود
هر کسی در میان خیمه‌ خویش گرم تسبیح و ذکر قرآن بود

در میان سیاهی آن شب، شبهی از سپیده را دیدم
دست بردم به قبضه شمشیر جلو رفتم، سوال پرسیدم: کیستی؟

نیمه شب چه می‌خواهی؟ نام خود را بگو و الا من…
گفت: نافع! حسین زهرایم؛ گفتم ای جان فدایت، آقا

من فکر کردم که از سپاه شریر به شبیخون درآمده پستی
گفت: نافع! خدات خیر دهد که نگهبان این حرم هستی

گفتم آقای من چه می‌کردی؟ دیدمت خم شدی تو چندین بار
مطلبی هست با غلام بگو، امر داری به دوش من بگذار

گفت: نافع! ببین بیابان است، بوته تیغ‌دار بسیار است
عصر فردا که ما شهید شدیم، حرمی در بلا گرفتار است

عصر فردا به خیمه می‌آیند، عصر فردا فرار باید کرد
خاک این سرزمین پر از خار است، چاره‌ای را سوار باید کرد

دخترانم غروب فردا را می‌دوند از جفای مردمِ ترس
بدنم زیر تیغ‌ها اما دل من پیش دخترانم هست

گفت: نافع! کنون که نیمه شب است، راه صحرا بگیر و جانت را ببر از این بلا
که بیعت ما بیش از اینها برت امانت راد

گفتم آقای من کجا بروم؟ جان ناقابلی که من دارم،
برگ سبزی است تحفه نافع بیش از اینها به تو بدهکارم

نافع بن هلال روز دهم دست‌هایش جدا ز پیکر شد
از نسیم گلوی خونینش دشت کرب‌و بلا معطر شد…

پس حمید بن مسلم ازدی بعد از آن راوی مصیبت بود
گفت: بعد از حسین، کرب و بلا صحنه بدترین جنایت بود

عصر روز دهم، شفق خون شد، مادیان، خون به یال می‌آمد
در پی چند آهوی زخمی گله گله شغال می‌آمد

می‌دویدند با دل مضطر، دختران حرم، پریشان حال
کاش راوی دروغگو باشد، در عبارات غارت خلخال

کاش راوی دروغگو باشد در همان خط که گفت معجر را
این گزارش دروغ باشد کاش، برد از گیسویی گل سر را

پس حمید بن مسلم ازدی بر مصیبات دحر پایان داد
گفت: آن روز دیدم از ترسش دختری زیر بوته‌ها جان داد…

دختر دردانه‌ات به اشک بشوید بر سر تو گر کسی شراب بریزد
در غم او بی‌حساب اشک بریزید، چون گنه خلق بی‌حساب بریزد

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران