نوای عاشورا در شعر فارسی/ علقمه در علقمه پیچیده شور ذوالفقار

نوای عاشورا در شعر فارسی/ علقمه در علقمه پیچیده شور ذوالفقار

نشست «عاشورا در شعر فارسی» همزمان با ایام سوگواری بر سرور و سالار آزادگان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، با حضور جمعی از شاعران فارسی‌زبان برگزار شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نشست «عاشورا در شعر فارسی» همزمان با ایام سوگواری بر سرور و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، به صورت مجازی برگزار شد. جمعی از شاعران در این برنامه که با حضور اهالی فرهنگ و ادب فارسی‌زبان از کشورهای مختلف برگزار شد، تازه‌ترین سروده‌های خود را به پیشگاه امام حسین(ع)، شهدای دشت کربلا و بانوی کربلا، حضرت زینب(س)، تقدیم کردند. بخش‌هایی از اشعار ارائه شده در این مراسم را می‌توانید در ادامه بخوانید:

مهدی باقرخان از دهلی نو

عشق، فهمید که جان چیست، دل و جانش نیست
سرخوش آن کس که در این ره سر و سامانش نیست

عشق تو راز بزرگی است که درکش سخت است
درد من درد و بلایی است که درمانش نیست

من در آن شهر خموشان و سکونم که کسی
ترسی از خار مغیلان بیابانش نیست

قتلگاه دل او کعبه آزادی اوست
می‌رود سوی خدا، بیم ز میدانش نیست

آن که قربان ره صدق و صفا می باشد
آدمی نیست در این دهر که قربانش نیست

دعوتت بانگ اذانی است که می‌خواندمان
کربلای تو نمازی است که پایانش نیست

نیزه و تیغ و سنان ماند و سواران رفتند
هیچ، در دشت، به جز زخم شهیدانش نیست

***

اخلاق آهن از هندوستان

از داغ حسین ابن علی سوخت جگرها
بر نیزه روان است ببین! این همه سرها

در کرب و بلا حادثه ای تلخ رقم خورد 
تاریخ گواه است که تلخ است خبرها

باطل به شر آماده و حق‌جو شده خاموش
دل‌ها همه در غصه و  در سینه شررها

آن روز سر حضرت خورشید بریدند 
خونین شد از آن روز شفق ها و سحرها

از شوق شهادت که به دل‌های  جوان است
تا روز قیامت همه بالند پدرها 

از گرد ره شوق سوی عشق، ز من پرس
شمشیر پدرهاست به دستان  پسرها

"آهن" غم عباس علی(ع) در دل و سر داشت
دلداده  سقا شد و آن  چشم و نظرها

***

زهرا حسین‌زاده از افغانستان

سنگی رها شد در فضا شورش به راه انداختند
وا شد گل پیشانی‌ات دیگر تو را نشناختند

طی شد سکوت آب ها هر سو درختان ایستاد
محشر به پا شد موج‌ها خود را کبوتر ساختند

چرخید مردی آشنا در پیچ و خم‌های فرات
هم مشک را هم دست را دور از علم انداختند

دریاچه افتاد از نفس با جنبش لب‌های خشک!
پیش از غروبت ماهیان در حوض‌شان جان باختند

در زیر سقف نقره‌ای لاهوتیان گشتند خواب
بر زخم هر آیینه‌ات اسپان سرکش تاختند

نزدیک‌تر شد ابرها برقی گلویت را شکافت
در لابه لای نیزه‌ها خورشید را نشناختند؟

آتش وزید از هر طرف بانوی باران می‌دوید
پروانگان تاریخ را در شعله‌ها پرداختند

***

سیده بلقیس فاطمه حسینی از هندوستان

روی زیبای تو بر فرش زمین می‌بینم
شعشع نور  تو تا عرش برین می‌بینم 

بهر تسلیم غبارم ز هوا شد به زمین 
این چه هنگامه که من نور جبین می‌بینم

چشم زیبای تو را دیدم  با تار نگاه
نه هراسی نه شکستی نه حزین می‌بینم

چشم در چشم منت بود و پیامی می‌داد
عمر جاوید در این فتح مبین می‌بینم

کرد پنهان لب خشکیده خود را از من
حسرتم ماند که آن دُرّ ثمین می‌بینم

بر تلی زینب کبری به تماشای برخاست
شمر ملعون را با خنجر کین می‌بینم 

رفت موسی به سوی طور خدا را بیند
تاب نظاره  نمانده است و چنین می‌بینم

***

غلامرضا کافی

ای خوش بَر و بازو، یَلِه گیسو، صِلِه اَبرو، گُلِ خوش بو نَفَس و خشکْ لب و مُشکْ گریبان
ای هیمنه هِی هو، عَلَوی رو، قُرِشی خو، حَبَشی مو ،همه ی دلخوشیِ گریهْ نصیبان

باچشمِ غزل خیز و دلاویز و دل‌انگیز و شکر ریز لبانی که تَرَنُّمگرِ قرآن 
برخیز وبپرهیز از این فتنه یکریز که لبریز شد از رشک و حسد جانِ رقیبان

قرصِ قَمَر ای ماه‌لقب، شاه نسب، پاک حسب، رعد غضب، برقِ نگاهت جگر آشوب
ای فخرِعَجم، میرِعرب، نخلِ رُطب، کوهِ اَدَب، نیست به جز نامِ خوشَت مشقِ ادیبان

ای شیرِ دُژَم، میرِعَلَم، چهره بَقَم، باغِ اِرَم، عُجبِ عَجَم، ماه ترین رشکِ پَلَنگان
ای تیغِ دو دَم، خصمِ ستم، ماهِ حَرَم، شاهِ کَرَم، دستِ قَلَم هست تورا یارِ غَریبان

ای نایرِه دَم، شعلِه نَفَس، گونه قَبَس، برقْ فَرَس، موجِ اَرَس، آمده از عَلقَمه عَطشان
هان ای همه چیز، ای همه کس، کشتهْ هَوَس، خیمهْ عَسَس، دادرسِ قاطبه تنگْ شکیبان

ای بحرِ وفا، نهرِ سَخا، شهرِ عَطا، دستِ شِفا، قبله‌نَما، جانم و جانانم ابالفضل
هم خشمِ خدا، قهرِ قضا، تیرِ رَها، تیغِ بلا بر سَرِ کاسبْ سِتَمان خَلق فریبان

ای ماه بَدَل، کوه بَطَل، صخرِه مَثَل، شیر جَدَل، باد وشِ تیز تکِ عابِس و عباس
هِیبَت جَبَل ای لفظ عَسَل، چهره غَزَل، هست اَزَل تا اَبدَت سلسله نسلِ نَجیبان

هیهات ازاین گریه اَثَر، سوگْ خَبَر، داغ شَرَر، اَشک ثَمَر، قصه ی سالارِ شهیدان
ای قُرصِ قَمَر، تشنه جگر، سوخته پَر، خیز که تنهاست کنون زینب و خٌفتند حبیبان!

***

سیدسکندر حسینی از افغانستان

از نگاهت قرن‌ها سیراب سقاخانه‌ها
چشم‌های تو دلیل مستی پیمانه‌ها
 
کاشف الکرب حسین اِکشف به حق بوتراب
ای چراغ شام تار جمله‌ کاشانه‌ها 

شعله شعله در کنار رود سرکش سوختی 
قتلگاهت شد پس از آن معبد پروانه‌ها

قاصدک‌ها ذره ذره بین آتش سوختند 
غرق خون بال کبوتر‌ها میان لانه‌ها  

تشنه بودی آب از داغت عزاداری گرفت 
مشک‌ها عمری‌ است می‌گریند روی شانه‌ها 

علقمه در علقمه پیچیده شور ذوالفقار 
برق شمشیر تو حتی نیست در افسانه‌ها

***

برای امام سجاد(ع)
عبدالرحیم سعیدی‌راد

از دو راهی تردید گذشته‌ام، از جاده‌های اشراق و از آسمان‌های دور دست؛ همه پل‌های فاصله را دویده‌ام تا لحظاتی در کنار تو باشم. تویی که آغاز تبسم‌های ماندگاری. تویی که وقتی چشم باز کردی نخل‌های مشتاق برای دیدنت سرک می‌کشیدند. 

گل‌های داودی آواز می‌خواندند و فرشته‌های آسمان هفتم برای رسیدن به تو از هم سبقت می‌گرفتند. امروز قلمم را از محبت بی‌اندازه‌ات پر کرده‌ام تا وقتی از تو می‌نویسم واژه‌هایم به رقص درآیند، پرستوهای عاشق در ایوان لحظه‌هایم لانه کنند و گل‌های رازقی فضای اتاقم را معطر سازند. کاش «فرزدق»ی از گریبان کلماتم طلوع کند و در بیان از تو یاریم رساند.

امروز غم‌‌های ارغوانی ام را پنهان کرده ام تا زیبایی حضور تو را بهتر ببینم. تو چقدر شبیه اولین طلوعی هستی که در خاطره‌هایم قاب شده است. حتی اگر چند قرن از آمدنت گذشته باشد بازهم می‌شود ابرهای دعا را دید و زمزمه ملکوتی‌ات را شنید؛ وقتی که آسمان را به زمین گره می‌زدی.
خوشا به حال قطعه خاکی که در سجده بر پیشانی‌ات بوسه می‌نوشت. خوشا به حال سجاده‌ای که با نجوای ربنای تو بال می‌گرفت. و خوشا به حال ماه که هر شب به نمازهای تو اقتدا می‌کرد.

می‌دانم هر برگ از «صحیفه»ات دشتستانی است از گل‌های راز و نیاز. پلکانی است برای گذشتن از ابرهای دلواپسی و اقیانوسی است که در قاب کوچکی محصور شده باشد. ای کسی که عطر خوش مناجات تو در سلول‌های زمین منتشر شده است؛ عمری است که از خود دور شده‌ام. مرا به خودم باز گردان! همین.

سیدضیا قاسمی

بیابانت کفن شد تا بمانی شعله‌ور در خون
گلستانی شوی در لامکانی شعله‌ور در خون

زمین و آسمان در خویش می‌پیچند از آن روز
که برپا کرده‌ای آتشفشانی شعله‌ور در خون

تو نوحی می‌بری، هر روز هفتاد و دو دریا را
به سمت عاشقی با بادبانی شعله‌ور در خون

دو بال سرخ افتادند از ماه‌ و علم خم شد
کنار رود جا ماند آسمانی شعله‌ور در خون

نگاهت بوی باران داشت تا خواند آیه‌ گل را
سرت بالای نی چون کهکشانی شعله‌ور در خون

و قبله با نگاه تیغ جاری شد که با حلقت
نماز آخرینت را بخوانی شعله‌ور در خون

خودت را ریختی ای مرد در حلقوم آهن‌ها
غزل خواندی در آتش با زبانی شعله‌ور در خون

***

تقدیم به علی اصغر علیه السلام
سیدعبدالله حسینی

آمد به یاری پدرش کودکی صغیر
چابک‌ترین مجاهد و کوچک‌ترین امیر

بر تاج هیچ پادشهی در درشت نیست 
گوهر نبوده است به‌ عالم مگر صغیر

برق نگاه نافذ آن کودک غیور
آنگونه تابناک کز آن کهکشان منیر

خورشید را تلألو چشمان روشنش
تحقیر کرده بود چو سیارکی حقیر

گر آن سوال سرخ که قاسم جواب داد
پرسیده می‌شد ازعلی صغر دلیر

کودک اگر زبان سخن داشت در جواب 
می‌گفت زخم تیر مرا به ز شهد شیر 

اصغر زبان نداشت بگوید. پدر  مرا
شیرین‌تر است ناوک تیر از خم عصیر

شش ماه  شهد و شیر شجاعت مکیده است
از سینه ربابه و سبابه امیر

زین خاندان نبود چنین کودکی عجیب
زیرا که مثل شیر شجاع است بچه شیر

پیکان تیز حرمله قصدش علی نبود
وان تیر را نبود گلوی علی مسیر

تیر سه شعبه را هدف آری حسین بود
او با گلوی خویش سپر شد گرفت تیر

آمد بیاری پدر خود کفن بتن
اما نه با درفش که با حلق تیر گیر

تیر سه شعبه تشنگی اش را کفاف کرد
نوشید آنقدر که شد از خون خویش سیر

دانی چرا حسین محاسن خضاب کرد
زیرا که تا گلوی علی دید گشت پیر

باب الحوایجی که صغیر و کبیر را
در روز رستخیر شفیع است و دستگیر

ای کاینات برخی لبخند های تو
ای کرده حلق تشنه تو خلق را اسیر

ای کودکی که دست پدر را گرفته‌ای
افتاده‌ایم در یم غم  دست ما بگیر

از گوش تا بگوش وز رگ تا به رگ شکافت 
آن روز با گلوی تو ای گل چه کرد تیر

پر کرد کف ز خون و فرستادش آسمان
یک قطره هم نریخت از آن جام می به زیر

پاشید خون کودک خود را به عرش پاک 
یک قطره هم نگشت ازآن خون نصیب خاک

***

ابوالقاسم حسینجانی

کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیده‌ام بارها، یا اباالفضل!

تو از آب می‌آمدی، مشک بر دوش
و من در تو غرق تماشا، اباالفضل!

اگر دست می‌داد، دل می‌بریدم
به دست تو از هر دو دنیا،‌ اباالفضل!

دل از کودکی از فرات، آب می‌خورد
و تکلیف شب، آب، بابا، اباالفضل!...

فدک مادری می‌کند کربلا را
غریبی تو هم، مثل زهرا اباالفضل!

تو را هر که دارد ز غم بی‌نیاز است
وفا بعد از این  نیست تنها اباالفضل!

تو با غیرت و آب و دست بریده
قیامت به پا می‌کنی، یا اباالفضل!

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران