یونیفرم سپاه لباس دامادی پدرم در مراسم عقدش بود
سردار شهید کاظم علیزاده متولد سال ۱۳۴۰ در شهر بابلسر، موقع شهادتش صاحب یک فرزند پسر چند ماهه و یک دختر توراهی بود که هفت و نیم ماه پس از شهادت او به دنیا آمد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، به نقل از فرهیختگان، سردار شهید کاظم علیزاده متولد سال 1340 در شهر بابلسر، موقع شهادتش صاحب یک فرزند پسر چند ماهه و یک دختر توراهی بود که هفت و نیم ماه پس از شهادت او به دنیا آمد. شهید علیزاده از مقطع حضور در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران تا موقع شهادتش در دی ماه 1365، به صورت مرتب در جبهه و عملیاتهای مختلف حضور یافت و بارها نیز تا مرز شهادت پیش رفت. او که در هنگام عقد به همسرش گفته بود تنها دو سال دیگر در این دنیا زندگی میکند، دقیقاً دو سال بعد شهد شهادت را نوشید و آسمانی شد. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با سیدهکلثوم مسیحپور، همسر و طاهره علیزاده دختر شهید کاظم علیزاده است که از نظرتان میگذرد.
همسر شهید (سیدهکلثوم مسیحپور)
اصالتاً اهل کجا هستید؟ چه سالی با شهید ازدواج کردید؟
اصالتاً اهل بابلسر هستیم. از طریق یکی از آشناها زمینه ازدواج ما فراهم شد. سال 63 در بحبوحه جنگ ازدواج کردیم. آن زمان فضای دینی و انقلابی بین مردم حاکم بود. کسانی که اهل دین و انقلاب بودند حس خوبی نسبت به آنها داشتیم. وقتی آقا کاظم به خواستگاریام آمدند، گفتند شاید دو سال بیشتر از عمرم نمانده باشد و زندگی کوتاهی با شما داشته باشم. با این شرایط راضی هستید؟ گفتم مرگ و زندگی دست خداست. هرچه خدا مصلحت بداند همان میشود و توکل به خدا. 21 دی ماه 1363 عقد و سال 64 ازدواج کردیم. دقیقا دو سال بعد از عقد یعنی 21 دی سال 1365 آقا کاظم به شهادت رسیدند.
در چه عملیاتی حضور داشتند و چه سالی به شهادت رسیدند؟
موقعی که ازدواج کردیم ایشان مرتب به جبهه میرفت. مسئولیتهایی داشتند، اما من از آنها اطلاع نداشتم. بعد از شهادتش متوجه شدم. خودشان میگفتند به عنوان بسیجی در جبهه هستم. دوست و همرزمش شهید حمیدرضا نوبخت بود. روابطشان خیلی برادرانه و صمیمی بود. همسرم از ابتدای جنگ تحمیلی با گروه جنگهای نامنظم شهید چمران راهی سوسنگرد و هویزه شد. سال 1360 سه ماه در جبهه میمک در ارتفاعات کلهقندی بود. در عملیات رمضان، بیتالمقدس، والفجر 6، قدس یک، دو، سه، کربلاییک، کربلای 4، عملیات صاحبالزمان (عج) و عملیات کربلای 5 حضور داشت. چندین بار در مناطق عملیاتی مجروح شد. یک بار در اثراصابت گلوله از ناحیه دست و پای چپ زخمی شد. بار دیگر در منطقهای که بمب شیمیایی زده بودند از ناحیه چشم آسیب دید. در کربلای 5 به عنوان فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) از لشکر 25 کربلا حضور داشت و نهایتاً صبح روز 21 دی ماه 1365 بر اثر اصابت ترکش کاتیوشا به گردنش به شهادت رسید.
از شهادتشان با شما حرفی میزدند؟
یک روز همراه کاظم در امامزاده ابراهیم بابلسر قدم میزدیم. با دستش به مزار شهدا اشاره کرد و گفت جای من همینجاست. با این حرف خبر شهادتش را داد.
موقع شهادتشان بچهها چند ساله بودند؟
پسرم جواد 9 ماهه بود. دخترم طاهره را یک ماههو نیم باردار بودم که همسرم شهید شد. این بچه چند ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.
شما با آن سن کمتان و با وجود یک نوزاد توراهی که داشتید چطور مانع جهاد همسرتان نمیشدید؟
زمان دفاع مقدس جامعه اینطور بود که حفظ دین، عشق به ولایت، پیمودن مسیر اهل بیت و دفاع از وطن فضای حاکم برجامعه بود. میدانستیم این مسیر حق است. به خاطر همین اعتقادات، من با اینکه 21 ساله بودم و فرزند خردسال داشتم هیچ موقع مانع جبهه رفتن همسرم نشدم.
دوسالی که زندگی کردید ویژگی اخلاقی شهید را چطور شناختید؟
آقا کاظم مرد با شخصیتی بود. اگر اشکال یا رفتاری در منشهای من بود با سکوتش میفهماند که اشکال کجاست. هیچ وقت عیبم را به رویم نمیآورد.
از شهادتشان چطور باخبر شدید؟
برادرشوهرم همان موقع در جبهه حضور داشت. ایشان خبر شهادت را اطلاع دادند. همسرم فرمانده برادرش بود. برادرشوهرم تعریف میکرد: وقتی موشک کاتیوشا آمد، کاظم به همه نیروها گفت خیز بردارند. همه روی زمین خیز برداشتند. اما همان لحظه ترکشی به گردنش اصابت کرد و به شهادت رسید. اول به خانواده همسرم خبر را اطلاع دادند. برادرشوهرم که جبهه بود ابتدا گفت کاظم مجروح شده است. خیلی دعا کردم به هوای اینکه مجروح شده است و امیدوار بودم حالشان خوب شود. اما کمی بعد گفتند که همسرم به شهادت رسیده است.
نبودن پدر را چطور برای بچهها جبران کردید؟
بعد از شهادت همسرم برای اینکه خلأ پدر را برای بچهها پرکنم، ایدهام این بود که باید در کنار خانواده پدرشان باشم تا شخصیتها و منشهای شهید را بیشتر حس کنند. بیشتر با خانواده شوهرم مأنوس بودم. با اینکه از اول ازدواج مستقل شده بودیم، اما بعد از شهادت همسرم دوباره کنار خانواده همسرم زندگی کردیم بعد خانه ساختم و مستقل شدیم. عنایت خدا را خیلی زیاد در زندگیام دیدم.
طاهره علیزاده (دختر)
متولد چه سالی هستید؟ مادر میگفت شما موقع شهادت بابا هنوز به دنیا نیامده بودید.
بله، من متولد سال 1366 هستم. هفت ماه و نیم بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم. یک برادر بزرگتر دارم که یک سال و نیم از من بزرگتر است.
در مورد پدرتان از دیگران چه شنیدید؟
پدرم پاسدار بود. بیشتر عملیاتها حضور داشت. یکی از تأکیداتشان این بود که هیچ موقع تظاهر به پاسداری نمیکرد. لباس پاسداری نمیپوشید. میگفت این لباس تعهد و قداست خاصی دارد. اکثر اوقات جبهه بود. به مادرم میگفت اگر لباس پاسداری بپوشم همین قدر که مرا میبینی دیگر نمیبینی! یعنی با پوشیدن لباس پاسداری بیشتر به جبهه میرود. پدرم تنها جایی که لباس پاسداری پوشید برای عقدش بود. جلسه خواستگاری با مادرم صحبت کرد و گفت دوسال بیشتر زنده نیستم و دقیقاً دو سال بعد به شهادت رسید. برادرم 9 ماهه بود و من جنینی یکماهه و نیمه بودم که پدرم شهید شد. مادرم خانهدار بود و همیشه میگوید هر چه دارم از همسرم است. پدرم دنبال خانم سیده برای ازدواجش بود که معلمشان واسطه ازدواج شدند. پدرم نسبت به اطرافیان خیلی احساس مسئولیت میکردند مانند اسمشان همیشه به معنای واقعی کظم غیظ داشت. موقعی که از جبهه میآمد به خانوادهاش رسیدگی میکرد و مشکلات همرزمانش را برطرف میکرد. از زمان انقلاب در فعالیتهای انقلاب بودند و در گروهکها نفوذ میکرد.
پاسداری و رزمنده بودن پدرتان از کجا نشئت میگرفت؟
پدرم سه برادر و سه خواهر داشت. فرزند یکی مانده به آخر بود. پدربزرگم پلاژ داشت یعنی شیلات کار میکرد. مثل مردم عادی آن موقع زندگی معمولی داشتند. مقید به نماز و روزه بودند. از اول انقلاب همپای انقلابیها بودند. عموهای من هم رزمنده بودند. اوایل جنگ پدرم نوجوان و تحت تأثیر خانواده بود. اما بعد راهش را از روی آگاهی انتخاب کرده بود. از روی نامهها و نوشتههایش متوجه شدم به شناخت کافی رسیده بود که راه شهادت را انتخاب کرد. در وصیتنامهشان از مادرم به عنوان یک سید پاک نام بردند که صبوری کرد و با نبودنهای پدرم کنار آمد. خودم را جای مادرم میگذارم میبینم سخت است خانم جوانی که فقط یک سال و نیم زندگی کرد و بعد از شهادت پدرم وفادارماند با آنکه 21 ساله بود ازدواج نکرد و هر چه در توان داشت برای ما گذاشت تا خوب بزرگ شویم.
با نبود پدرتان چطور کنار آمدید؟
من برونگرا نبودم، بیشتر تودار بودم و غصههایم را به مادرم انتقال نمیدادم. ولی برادرم دوست داشت پدرم برود مدرسه دنبالش و بهانه پدرم را میگرفت. هرچه بزرگتر میشدیم خلأ نبود پدر را بیشتر حس میکردیم حتی الان که صاحب فرزند هستیم بچههایمان خلأ پدربزرگشان را حس میکنند. اینکه دوست داریم پدر به عنوان بزرگتر در جمع خانواده باشد. البته از نظر مادی و فیزیکی خلأ پدر احساس میشود، اما حضور معنوی شهید همیشه در زندگی ما وجود دارد. خیلی جاها حضور پدرم را میدیدم اگر مشکلی بود با پدرم درددل میکردم حتی زمان ازدواجم از روح پدرم کمک خواستم که اگر به صلاح است اتفاق بیفتد.
سخن پایانی
من دوستانی دارم که همسر شهید مدافع حرم هستند. به آنها میگویم سختیهایی که همسران شهدا در زمان دفاع مقدس کشیدند خیلی بیشتر بود. الان به استقلال خانمها بیشتر بها میدهند. سختیهای مادی دهه 60 وجود ندارد، اما سختی روحی و خلأ نبود عزیزی که از دست دادند وجود دارد. مثلاً موقعی که پدرم شهید شد مادر ما باید دنبال نفت میرفت تا بخاری منزل روشن شود. یا در صف کوپن میایستاد یا امکانات رفاهی مثل الان نبود. زمان دفاع مقدس اکثر جامعه شهید داده بودند و مردم درک بیشتری داشتند. گذشت مادرم را احساس میکردم. با اینکه خانواده پدرم خیلی از ما حمایت میکردند. پدرم فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر 25 کربلا بودند. خیلی به پدرم پیشنهاد پست و مقام میدادند یا آن موقع زمین برای ساخت خانه میدادند، اما پدرم میگفت من زمین دو متری برای خودم خریدم کافیه منظورش قبر بود. دنبال مال و منال دنیا نبود.
اخبار گروه سایر رسانهها صرفا بازنشر اخبار سایتها و خبرگزاریهاست و خبرگزاری تسنیم هیچ مسئولیتی در قبال آن ندارد.
انتهای پیام/