اسرار مکتوم جنگ ۸ ساله| ناگفتههایی از دوران اسارت رزمندگان/ بعثیها بدترین شکنجهها را اعمال میکردند + فیلم
گروه استانها ـ به مناسبت هفته دفاع مقدس، پای صحبتهای غضنفر محبی، جانباز ۴۰ درصدی و آزاده اردبیلی نشستیم تا شاید شنیدن سخنان شیرین و ارزشمند وی برای شنوندگان خالی از لطف نباشد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اردبیل، به مناسبت هفته دفاع مقدس، پای صحبتهای غضنفر محبی، جانباز 40 درصدی و آزاده اردبیلی نشستیم تا شاید شنیدن سخنان شیرین و ارزشمند وی برای شنوندگان خالی از لطف نباشد.
محبی از آزادگان و یادگاران هشت سال دفاع مقدس و جزو ذخایر انقلاب اسلامی است که با یادآوری شکنجهها و مشقتهای دوران اسارت بعد از جنگ تحمیلی، به ایران اسلامی بازگشته است؛ این یادگار دفاع مقدس به همراه تنی چند از رزمندگان جمهوری اسلامی ایران در سال 61 به دست نیروهای عراقی اسیر شده و نهایتا بعد از تحمل سختیها و مشقتهای اسارت با سربلندی و سرافرازی به میهن اسلامی بازگشته است.
وی در عملیات والفجر 4 توسط نیروهای عراقی به همراه تعدادی از رزمندگان ایرانی به اسارت گرفته شده است، حالا کمی از خاطرات خود از اسارت برای ما میگوید و از اینکه چطور در طول هفت سال اسارت با وجود جراحتهای عمیق و زیاد در بند دوام آورده است تا بلکه در چنین روزی کسی یا کسانی باشند که ما را از خاطرات و رویدادهای آن روزها واقعیتر و حقیقیتر آشنا سازند.
غضنفر محبی، آزاده و جانباز اردبیلی در این باره میگوید: من در طول هشت سال دفاع مقدس 3 بار به جبهه اعزام شدم که در آن زمان با وجود سن کم که محدودیتهایی برای قشر نوجوانان در اعزام به جبهه وجود داشت اما به لطف الهی من همه این موانع را به راحتی عبور کرده و موفق شدم به تبعیت از خواسته قلبی خود سه بار در جبهه حضور یابم.
وی افزود: اگر دقیقا در خاطرم باشد من برای بار اول در اوایل سال 60 و برای بار دوم ابتدای سال 61 و برای بار سوم در اواخر پاییز 62 به جبهه اعزام شدم که نهایتا اعزام سوم من به جبهه منجر به مصدومیت و اسارتم شد.
محبی گفت: از منظر عاطفی شاید هیچ خانوادهای در آن زمان رضایت قلبی برای رفتن فرزند و یا فرزندان خود به جبهه نداشتند و این از وابستگی و عاطفه میان والدین و فرزندان نشات میگرفت، اما وقتی تاکید امام در این بود که حتما سربازان وطنی را برای مقابله با دشمن به جبههها بفرستید خانوادهها هم راضی میشدند و خانواده من هم به مثال سایر خانوادهها در ابتدا رضایت قلبی نداشتند و در نخستین اعزام من به جبهه به شدت با این خواسته من مقابله میکردند اما در بار دوم و سوم با اینکه باز هم رضایت قلبی نداشتند اما راضی به اعزام شدند و خودشان مرا در اعزام به جبهه بدرقه کردند.
وی با اشاره به میزان جراحت خود در این ایام گفت: در حالت کلی اگر بخواهم جراحت خود را برای کسی و یا کسانی بیان کنم باید بگویم که در اندامهای حرکتی من فقط دست راستم سالم مانده و در واقع من از ناحیه پاها، ستون فقرات، صورت، قفسه سینه، دست چپ دچار جراحت شدم به گونهای که در آن زمان هم تیر به بدن من اصابت کرد و هم در اثر اصابت پاتک عراقیها به مقر دچار مصدومیت شدم.
وی با اشاره به دوران اسارت خود در طول هشت سال دفاع مقدس گفت: در جریان عملیات والفجر 4 بودیم که مشخصا در مرحله سوم این عملیات ما به خط دشمن نفوذ کردیم و به دلیل شرایط محیطی مجبور شدیم تا به صورت گروههای چند دستهای به سمت مقر دشمن حرکت کنیم که در این زمان گروه ما به عنوان گروه خط شکن 22 نفر بود که در طول مسیر عده زیادی شهید شدند و فقط دو نفر از ما که توانسته بودیم سالم تا نقطهای برسیم به دست دشمن اسیر شدیم.
محبی بیان کرد: اگر در طول سالیان طولانی رزمندگان جمهوری اسلامی ایران در دست نیروهای دشمنی اسیر بودند ولی باید بگویم که در آنجا آزادگان ما به اتفاق جسمشان اسیر شد ولی هیچگاه شوکت، مجد و عزت خود و مملکت را اسیر دشمن نکردند و به عنوان سفیران فرهنگی و دینی جمهوری اسلامی ایران با عراقیها برخورد میکردند.
یادگار دوران دفاع مقدس بیان کرد: در طول اسارت عراقیها با دیدن غیرت ایرانی و اسلامی آزادگان جمهوری اسلامی ایران بارها اعتراف کردند که ما در دست شما اسیر هستیم و نمیتوانستند با آزادگان کشورمان در هر شرایط و در هر زمان و مکانی مقابله کنند و بعد از آن همه شکنجه باز هم میدیدند که تاثیری که دلخواه آنان باشد نمیتوانستند روی ما اعمال کنند و همین یک موضوع آنان را به شدت رنج میداد.
وی بیان کرد: اگر بخواهم نهایتا به بحث شکنجههایی که عراقیها روی رزمندگان ما اعمال میکردند سخن بگویم شاید کمی فضای دردناک و مشقتباری حاکم شود اما به منظور شفافیتسازی چند مورد از شکنجههای آنان را به اختصار میگویم که نمونه شکنجه نیروهای عراقی بر روی آزادگان ما طوری بود که آنان با هدف دادن شکنجه و درد زیاد به ما روی جراحت ما آب فراوان میریختند در حالی که از دادن آب به تشنگان به جد امتناع میکردند، نوع دیگری از شکنجههای آنان که بسیار هم دردآور بود این بود که لوله تفنگ کلاشینکف را به داخل زخم بچهها فرو میکردند و از این کار خود بینهایت لذت میبردند.
محبی بیان کرد: در موقع دادن آب برای نوشیدن همه را در یک صف روی زمین میخوابانده و به صورت چکه و قطره به گلوی همه آب میریختند و بدین شکل ما را عذاب میدادند، یا نمونه دیگری از شکنجه آنان که طاقتفرسا بود این بود که آنان سلولهایی در بغداد داشتند که به آن سلولهای سهگوشه میگفتند و فضای آن به گونهای بود که در هنگام نشستن نهایتا 5 یا 4 نفر به زور در آن جا میشد اما سربازان عراقی با نهایت بیرحمی و یاغیگری 10 نفر از بچهها را در داخل سلول کرده و در را میبستند و با این کار فقط یک هدف واحد را دنبال میکردند و آن هم این بود که بتوانند با این کارهای خود آزادگان ما را تخلیه اطلاعاتی بکنند که خوشبختانه با مقاومت، دوام و وحدت بچهها این موضوع هیچگاه محقق نشد.
وی افزود: اسارت ما هفت سال به طول انجامید و برای بار اول ما وقتی وارد اردوگاههای عراقیها شدیم با فضایی روبهرو بودیم که تاکنون چنین محیطی را ندیده بودیم و همین موضوع برای ما سخت بود که بتوانیم طی سالیان اینجا دوام بیاوریم اما خداوند منان را شاکریم که همه بچهها و رزمندگان جمهوری اسلامی ایران چه از استان اردبیل و چه از استانهای دیگر توانستیم با یک هدف واحد و آن هم حفظ ارزشها و آرمانهای انقلاب در چنین شرایط بد و طاقتفرسایی مستحکم بوده و دوام بیاوریم.
محبی اظهار کرد: اسارت خود سرشار از خاطرات است هم تلخ و هم شیرین اما بیشتر خاطراتی که در اسارت برای انسان رقم میخورد تلخ و دردناک است لکن شیرینترین خاطره این بود که عراقیها طی تصمیمی به منظور تبلیغات مسموم و ضد جمهوری اسلامی ما را به زور کتک و شکنجه به کربلا اعزام کردند، با اینکه ما زیر بار نمیرفتیم اما فرمانده ترابی به عنوان سرپرست اردوگاهها قبول کردند و بالاخره این طور شد که بسیاری از بچهها به کربلا اعزام شدند.
وی تصریح کرد: در آن زمان امام خمینی(ره) طبق شنیدههای ما از اخبار و نیروهای عراقی در بیمارستان تهران بستری بود که ما در هنگام رفتن به زیارت در بینالحرمین با همه بچهها هماهنگ شدیم تا برای امام دعا کنیم که در این حین به صورت ناخودآگاه و دستهجمعی گفتیم که: "عباس علمدار خمینی را نگهدار" در این هنگام عراقیها هراسان به سمت ما دویده و به زور بچهها را به باد کتک گرفته و نهایتا به زور سوار اتوبوس کردند. و خدا را شاکریم که همین غیرت و وحدت بچهها در طول اسارت بود که تمامی نیروهای عراقی را متحیر و انگشت به دهان گذاشته بود.
محبی بیان کرد: ما در اردوگاه خود یک رادیوی مخفی داشتیم که البته به صورت پنهانی از داخل اشیای نیروهای عراقی برداشته بودیم و نام این رادیو را سفره حضرت ابوالفضل(ع) گذاشته بودیم چون از طریق همین رادیو تمامی اخبار و برنامهها را جویا و پیگیر بودیم و از طریق همین اطلاعات زیادی به دست میآوردیم.
وی تصریح کرد: روزهای آخر اسارت بود و معمولا در اردوگاه بلندگوهایی نصب بود تا برای آزار و اذیت ما گاها ترانههایی پخش میکردند و اگر که زمانی منافقان و سرکرده های گردان آنان سخنانی داشتند از این بلندگو پخش میشد که در اواخر که قرار بود تبادل اسرا صورت گیرد ما ابتدا از طریق رادیو اخبار و تبادلات و تحولات را گوش دادیم و سپس از طریق همان بلندگو به همه اردوگاهها اعلام کردند که ما آزاد خواهیم شد.
انتهای پیام/140/ش