روایتی از یکشنبه خونین مشهد در دی ماه سال ۵۷/ روزی که رژیم پهلوی زنان و کودکان را به خاک و خون کشید
گروه استانها ـ نهم و دهم دی ماه ۱۳۵۷، از روزهای خونین و فراموش نشدنی در تاریخ تحولات اجتماعی مشهد است؛ دهها نفر از مردم بیگناه مشهد که عمدتاً زنان و کودکان بودند توسط نیروهای رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شدند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهدمقدس، نهم و دهم دی ماه 1357، از روزهای خونین و فراموش نشدنی در تاریخ تحولات اجتماعی مشهد است؛ دهها نفر از مردم بیگناه مشهد که عمدتاً زنان و کودکان بودند توسط نیروهای رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شدند.
این واقعه بازتاب گستردهای در خارج و داخل ایران داشت و ضربه سختی بر بدنه پیکر نیمه جان رژیم منحوس پهلوی گذشت. اتفاقهای عصر نهم دی ماه که پس از پایان راهپیمایی صبح روز نهم و شهادت تنی چند از مردم رخ داد، سبب شد تا "یکشنبه خونین مشهد" در تاریخ مبارزات مردم شکل گیرد.
شهید غلام علی پیوندزاده متولد شهر مشهد، که از بنک داران و پارچه فروشان در بازار بود، یکی از شهدای روزهای سرد و خونین دیماه 57مشهد به شمار میرود که در آن زمان تنها 24سال سن داشت و در انتظار تولد فرزندش بود که یکشنبه خونین مشهد به شهادت رسید.
فرزند شهید پیوندزاده در گفتوگو با خبرنگار تسنیم میگوید: در زمان شهادت پدر متولد نشده بودم اما صفات اخلاقی ایشان همیشه زبان زد خاص و عام بوده بسیار امین ودرستکار، دلسوز، اهل نماز شب، شاد و مهربان بودند و به گفته اطرافیان زندگی پر باری داشتند از همه لحاظ چه در خانواده، چه در محل کار زبانزد بودند.
وی میافزاید: پدرم با دختر عمویش ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواج سه فرزند بود ، پدرم فعالیتهای مذهبی زیادی داشتند و مداحی میکردند اما سیاسی نبودند و تمام فعالیتهایشان مردمی و یا ازطریق اصناف بوداما در تمام فراخوانهایی که ازسوی علما اعلام میشد شرکت میکردند.
این فرزند شهید ادامه میدهد: در روز 10دی یا همان یکشنبه خونین مشهد، که شلوغیها از 9 دی شروع میشود و در روز10 دی به اوج خود میرسد، پدرم همراه با اعضای هیئت پیروان نبوی در تظاهرات شرکت میکند اما قبل رفتن از اقوام و خانواده حلالیت میطلبد.گویا شب قبل هم خوابی میبیند که مسر به رفتن میشود و همسر و فرزندانش را به مادر بزرگم میسپارد .
وی میافزاید: مادرم آن روز باردار بودند و مادربزرگم اصرار میکنند که پدرم تظاهرات نرود اما شهید در جواب میگوید این تکلیف است باید بروم و اگر فداشوم مهم نیست چون میدانم وضعیت بهتر خواهد شد، اگر خونی ریخته شود ارزش دارد نسلهای بعد از ما موفق خواهند شد کشور یک پارچه مذهبی خواهد شد.
فرزند شهید انقلاب اظهارمیکند: پدرم انگیزه معنوی و حال هوای انقلابی داشتند, آن روزها با دوستانش در جلوی خیابان استانداری تظاهرات میکردند، آن روز تظاهرات به اوج خود میرسد و شهید میبیند که خانومها و آقایان مختلط شدند زنجیرهای شکل میدهند برای جدا سازی این حرکت دستهایشان را حلقه میکنند تا صف خانومها و آقایان جدا شود تا اینکه تیر اندازی میشود؛ تانکهای ارتش میآیند مردم میترسند و فرار میکنند و این زنجیره پاره میشود. پدرم به زمین میافتد به اندازهای جمعیت زیاد بوده که حتی وقت نمیکند بلند شود به بیمارستان که منتقل میشود به شهادت میرسد.
وی میگوید: وقتی میخواستند پیکر پدر شهیدم را در حرم مطهر رضوی دفن کنند حکومت نظامی اعلام میشود و اجازه نمیدهندو با تلاش فراوان دوستان و خانواده، پیکرپدرم در مزار خواجه ربیع به خاک سپرده میشود.
فرزند شهید از خواب پدرش میگوید: از کودکی خیلی دوست داشتم ایشان را ببینم و یک بار خوابش را دیدم، در عالم خواب میدانستم شهید شده، پدرم آمده بود به دیدنم و من گریه کردم از او سوال کردم گفتم پدرجان از این لطفی که به شما شده خوشحال هستید به برکت امام حسین(ع) است و ایشان در جواب گفتند بله از برکت امام حسین(ع) است هرچه دارم و نصیحتی در عالم خواب به من کردند و گفتند جلسات هفتگی که در منزل داشتیم را ادامه دهید رها نکنید هرچه داریم از همین روضههاست.
انتهای پیام/281/ش