گزارش| مهاجرت روستاییان کوهدشت پساز سیل/ پل روستای «انبار ضرونی» با ۲ سال وعده تکمیل نشد
گروه استانها ـ پل روستای انبار ضرونی کوهدشت در سیل ۱۳۹۸ ویران شد و حالا ۷۰۰ خانوار این روستا نمیدانند چرا ساخت یک پل باید ۲ سال طول بکشد؟!
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت، ساقههای ترد برنج در میان سرمای دیماه با آفتابی که از لای ابرها بیرون زده، معاشرت میکند. بوی برنج نورس در میان روستای انبار ضرونی پیچیدهاست. صدای همهمۀ باد با ساقههای برنج همنشینی میکند.
روستا را پشت سر میگذاریم. رسیدهایم به پل بیعبور، به راه بیگذر، به زمین جامانده از سیلی که هنوز گُلهگُله است و برآمده از آبوگل. دهیار چند تن از مردان آبادی را خبر کرده و حالا آمدهاند به داد برای یک پل، برای تمام تمناهایی که در انتظار خشکید و دلشان را خوش نکرد.
چند تن از مردان روستا خودشان را میرسانند به محل پل ویرانشده از سیل. چند تکه سنگ را گذاشتهاند در ردیف هم. نوبت به نوبت از میان آب رودخانه مادیانرود عبور میکنند. بادی سرد میوزد در میان انگشتان. چشم مردان به پل میافتد و بار دیگر روی چشمهایشان خراب میشود.
احمدمراد ناصری نگاهش میپرد به آنطرف پل. بر گونههایش ردی سرد و سرخ جا میماند:«دو سال است که 700 خانوار روستایمان بدون راه ماندهاند. تا حالا هر چه پیگیری کردهایم نتیجهاش شده همین پایههای بتونی. راهمان که سد شد، دل دادیم به یک راه فرعی و پر از سنگلاخ. حالا شش کیلومتر راهمان دورتر شدهاست. حتی خودروهای سنگین هم در این جاده تن نمیدهند به رانندگی. تا کی قرار است فریاد ما برای یک پل بیصدا بماند؟»
700 خانوار در انتظار یک پل
مردان دیگر چشم به دهان او ایستادهاند. سروزباندارشان است. آقای ناصری به آسمان ابرآلود نگاه میاندازد. چند قدم دورتر میرود. با چینهای پیشانی و چشمانش که شبیه دو کهربای غمزده است، پلی را ورانداز میکند که حالا شده آینه دق 700خانوار:«وعدههای دادهشده پل را تا این اندازه رساندهاست. پیمانکار طلبکار دولت است. میگوید این پروژه پول ندارد و با قرض که نمیشود مصالح را از بازار خرید. حالا هم که قیمتها چندبرابر شده. جوانان روستا کوچ کردهاند. رفتهاند پی مسافرکشی در خیابانهای تهران. تا وقتی پل درست بود با مسافرکشی لقمهای نان میآوردند سر سفرهشان. پل که از کار افتاد، زندگی آنان هم کساد شد. آوارۀ شهرهای دیگر شدند. شهر ما که نه کارخانهای دارد و نه سرمایهای. ماییم و یک زمین و مسافرکشیای که شغل بیشتر جوانان شدهاست.»
آقای ناصری چشم میچرخاند و به خاکی که با سرمای هوا کَنده شده نگاه میکند. دستهایش بیبار و بیبر است، شبیه حالوهوای آبادی وقتی که در دو سال پیش سیل رمیده و افسارگسیخته به تاخت میرفت و هر آنچه که در برابر داشت را از بیخوبن بر میکند.
بلاتکلیف در میان وعدهها
او دستش را بالای سینه میآورد. با انگشت اشاره پایههای پل را نشان میدهد:«سیل که آمد شبیه اسبی رمکرده سرش را به همه جا میکوبید و هوس آرامشدن نداشت. دامها و خانهها مگر میتوانستند آن انبوه آب را تاب بیاورند؟ در عمر حدود 70سالهام هرگز سیلی را اینگونه بنیانکن ندیدهبودم. سیل پل روستا را هم با خود برد. ما را محصور کرد و خانهخراب.»
آقای ناصری از روزی میگوید که مدیرکل حملونقل جادهای لرستان بههمراه برخی از مسئولان کوهدشت به محل پل آمد و قول داد که در مدت زمان کوتاهی پل ویرانشده را احداث میکنند:«در آن روز آقای شرفی گفت که مجوز دریافت پل دریافت شده. همکارانشان در حال مطالعه و طراحی هستند تا ظرف 20 روز آینده عملیات احداث پل شروع شود. حالا چند ماه گذشته، نه پلی احداث شده و نه پیمانکاری روی پروژه کار میکند. ما نمیدانیم که چرا احداث یک باید باید اینقدر زمان ببرد؟»
بافههای گندم، زخمهای قدیمی از درو، همآغوشیِ داس و خرمن، کف دستهای آقای ناصری را بریدهبریده کردهاست. انگار زمینیست پر از سنگلاخ که جان دوبارهاش به ساختن پل بند باشد.
داد از فریادهای بیصدا
از سمت دستهای او دور میشویم. میرویم بهسمت راه فرعیای که اهالی میگویند در بارشها محصور در گلولای میشود. عظیم علیزاده، دهیار روستای انبار ضرونی میان جادهای که گاهی پیچ میخورد، میراند. باد و سرما میریزد توی شیشه پراید. ماشین او رسیده به یک بلندی میایستد:«در سال 98 سیل که آمد پل روستا را کاملاً از بین برد. تا حالا 50 درصد پل را ساختهاند، اما پساز آن این پل مانده در بلاتکلیفی. عرشه پل هنوز نصب نشده و پیمانکار هم چون طلب دارد، کار را متوقف کردهاست. تا حالا به جاهای مختلفی رفتهایم اما همچنان انتظار است که چشمان مردم آبادی را به وعدههای کور گره میزند.»
احمدمراد و دهیار حرفهایشان از وعدههای پل، از انتظاری که پشت ماهها و سالها خشکید، گُل انداخته:«دیگر نمیدانیم به کجا داد ببریم؟ دو سه باری خبرنگارانی آمدهاند اینجا، اما وضعیت پل بههمان شکل سابق است. حالا چشم دلمان به خبرگزاری شماست که صدای ما را برساند. سالها و ماهها گذشتهاست، دیگر دلودماغی نداریم به دادخواهی.»
آفتاب از لای ابرهای گریزان میریزد روی صورتهای چینخورده، روی چشمهای مانده در کُنج انتظار. پل که درست نشد برخی از اهالی هم از روستا بریدند و رفتند. دستکشیده از کشاورزی، کارگر فصلی شهرهای دور شدند و مسافرکش پایتخت. بریده از زن و فرزند و زمین، چشمبهراهِ آبادانیای که سالهاست رخت از دیارشان افکنده است و آنان را آوارۀ نان کرده.
انتهای پیام/644/ش