به بهانه پنجاهوچهارمین سالگرد درگذشت «غلامرضا تختی»/ از گرند سانترال نیویورک تا آتلانتیک؛ کشتی و شیشه!
جهان پهلوانهای پوشالی شاید دههای یا کم از آن، عاریهای «تختی زمان» شدند اما در ۵۴ سال اخیر هیچ قهرمانی در پهلوانی و اخلاق به گرد پای غلامرضا تختی هم نرسید.
به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم، «نخستین سؤالم از تختی این بود؛ آقای تختی بیماری شما چه بود و چگونه و در کجا معالجه کردید و آیا این بیماری به کلی معالجه شده است یا خیر؟
تختی همانطور که آسمان کبود را تماشا میکرد، گفت: من در بیمارستان «گرند سانترال» نیویورک تحت عمل فتق قرار گرفتم. این بیماری از مدتها پیش مرا ناراحت کرده بود و نمیگذاشت آنطور که باید و شاید تمرین کشتی کنم. عدهای از پزشکان هنگام معاینه مرا که صاحب عنوان قهرمانی بودم چپ چپ برانداز میکردند و انگار برایشان عجیب بود که من با داشتن این بیماری چگونه به روی تشک رفتهام.
در این بین بیماری و یا بهتر بگویم ناراحتی دیگر من، وجود قطعات شیشه در پایم بود. چند وقت پیش بر اثر سقوط کمد و شکستن شیشه آن، چند قطعه شیشه داخل پایم شد. در اینجا چند تیکه از شیشهها را به هر ترتیب از پایم بیرون کشیدند و من فکر کردم که شاید دیگر شیشهای درپایم وجود نداشته باشد، اما بعد از مدتی پایم ناراحتیهای دردناکی پیدا کرد و معلوم شد که چند قطعه شیشه داخل پا مانده است، اما من زیاد به این موضوع اهمیت نمیدادم و در حالی که همیشه چند قطعه شیشه داخل پایم بالا و پایین میرفت کشتی میگرفتم، اما این اواخر آنقدر مرا ناراحت کرده بود که تصمیم گرفتم خود را از شر این همراهان مزاحم خلاص کنم و خوشبختانه در نیویورک موفق شدند این شیشههای آغشته به خون و گوشت را از پایم بیرون بکشند. گفتم پس به این ترتیب دیگر ناراحتی ندارید و میتوانید از همین امروز به تمرینات خود ادامه دهید؟
تختی در حالی که اندام سنگین خود را روی صندلی جابهجا میکرد و صدای ناله صندلی را در میآورد، گفت: من هنوز در حال نقاهت هستم. در نیویورک به من پیشنهاد شد که دوران نقاهت خود را در آنجا بگذرانم اما ... در اینجا تختی لبخندی زد و گفت: بالاخره وطن و یاد وطن، ما را به شهر و دیار خودمان کشید و من تصمیم گرفتم دوران نقاهت خود را در کشور خود بگذرانم و برای رفع نقاهت تصمیم دارم دو ماهی به مسافرت بروم.
در اینجا تختی درباره عمل جراحی خود گفت: نکتهای که میخواستم بگویم این بود که پس از عمل جراحی و بلافاصله فردای آن روز پزشکان مرا مجبور کردند که بلند شوم و راه بروم در حالی که در کشور ما چنین بیماری را بعد از عمل جراحی مدتی طاق باز میخوابانند.
رفتیم بر سر سؤال دیگر. از تختی پرسیدم؛ حالا که به وطن بازگشتهاید، اولین سؤال مردم بعد از احوالپرسی این است که آیا باز هم به کشتی گرفتن ادامه میدهید؟
تختی در پاسخ به این سؤال کمی مکث کرد. انگار خاطرات 12 سال قهرمانی جهان آن همه فریادها و هورای لذتبخش مردم به هنگام پیروزی در گوشش صدا میکرد، بعد نگاهش را به من دوخت و گفت: حالا نمیتوانم قطعی بگویم. بعد از استراحت باید ببینم باز هم آمادگی مبارزه را دارم یا خیر.
پرسیدم اگر تصمیم به ترک تشک گرفتید آیا حاضرید در سمت مربی تیم ملی خدمت کنید؟ تختی باز هم به فکر فرو رفت و من به وضوح در چهرهاش خواندم که او از خداحافظی کردن با افتخارات روی تشک حتی اگر روزی مجبور به این کار شود، سخت ناراحت است. در جوابم گفت: آینده و یا بهتر بگویم وضع مزاجی من تکلیف را روشن خواهد کرد، اما فعلاً از قول من بنویسید؛ خیر.»/ اطلاعات هفتگی - شماره 1085
تختی نه توانست با دل و قلبش کشتی را کنار بگذارد و نه مربی تیم ملی شد. آن وقت که مربیگری تیم ملی را روزنهای به سوی زندگی میدید، اجازه این کار را پیدا نکرد. کسی چه میدانست او هنوز خرده شیشهها را در پای خود احساس میکند؟ گویی خرده شیشهها این بار به قلبش رسیده بودند که از گلفروشی رز، به هتل آتلانتیک رفت.
کسی نتوانسته بود آن خرده شیشهها را از فکر و قلبش بیرون بکشد، هر چند پزشکان آمریکایی آنها را درآورده بودند و دیگر در حین کشتی گرفتن، بالا و پایین نمیشدند، اما این بار آن خرده شیشههای بُرنده به سرش رفته بود و آزارش میدادند.
فکر ماندن، فکر بزرگ ماندن، فکر مردمی که او را چگونه میخواستند و برای تختی؛ «چگونه زیستن» باوری بود که تا لحظه مرگ به پای آن ایستاد. مردی که خودش بود و این «خود» بودن به اندازه کافی برای «جهان پهلوانی» کافی بود.
مردی که بعد از قهرمانی، افتادهتر شد. بار سنگین «مردم» و «رنج»هایشان را بیشتر روی دوش خود احساس کرد، «مسئول»تر شد.
جهان پهلوانیِ یک قهرمان ورزشی؛ نه کلیشه است و نه اغراق. شاید امروز بیش از هر زمان دیگری بزرگی غلامرضا تختی به عنوان یک قهرمان پرافتخار و مثالزدنی و برخاسته از دل مردم که با «خودش» بودن، تعریف جدیدی از «پهلوانی» را به ادبیات ورزش ایران اضافه کرد، عیان شده باشد.
در روزگاری که نقابها حرف میزنند و بعد از چندی برمیافتند؛ «خود» بودن ارزشمندترین خصلتی است که یک انسان میتواند از انسانیت یدک بکشد. 54 سال بعد از تختی، کسی «جهان پهلوان» نماند، آنها که بدون داشتن صفات پهلوانی، صرفاً به خاطر قهرمان بودن واژهای را به عاریه گرفتند، خیلی زود پرده برافتاد و از پهلوانی، جز واژهای باورناپذیر چیزی باقی نماند و به یک قهرمان خیلی معمولی تنزل درجه یافتند، اما تختی 54 سال بعد از مرگش هم جهان پهلوان تختی ماند.
حتی اگر ادعا کنیم که در آن وقت فضای مجازی و این سرعت فزاینده انتقال اخبار نبود که واقعیت آدمها در لفافه نماند اما آن وقت و در آن شهر، پچپچهای زیادی داشت و عناصر دیگری به ضرورت وضعیت اجتماعی، حرفها و پنهانیها را رسوا میکردند؛ و از او، بدی باقی نماند، جز جفایی که بعد از مرگش در حق همسر و فرزندش شد ...
در عین هوش و ذکاوتی که در کشتی و سیاست داشت، ساده بود و صادق. دلش دریا بود که از نام و اعتبارش برای بویین زهرا و آوج مایه گذاشت و به این فکر نکرد اگر مردم دعوتش را لبیک نگویند و او با آن یال و کوپال در میانه شهر، سنگِ روی یخ شود. عمقِ انسانیت تختی، اگر مرگش و چگونه مردنش نباشد، بیشک رد پررنگی است که در زلزله ویرانگر کشور از خود بر جای میگذارد. چگونه زیستنش را اگر هر سال هفدهم دی ماه (سالروز درگذشت مرحوم غلامرضا تختی) هم مرور کنیم، باز بزرگیاش افزون خواهد شد.
او برای ابد در قامت یک پهلوان در تاریخ میماند، نیم قرن و اندی از مرگش گذشته و او همچنان «جهان پهلوان» است، چه اعتباری از این والاتر؟
مگر نگفتهاند تاریخ جای خادم و خائن را با هم عوض میکند؟ او 54 سال است که پهلوان تاریخ است. او که امروز 54 سال است که دیگر در بین ما نیست.
انتهای پیام/