زندگی عجیب "نجیب" در روسیه


کتاب "ابوباران"، نوشته زهرا سادات ثابتی به زبان عربی ترجمه و آماده انتشار شد. همچنین قرار است این کتاب به زبان روسی نیز برگردانده شود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «ابوباران» از جمله آثار منتشر شده در ردیف خاطرات مدافعان حرم است که توسط نشر خط مقدم منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است. کتاب، روایتگر خاطرات مصطفی نجیب، جانشین فرمانده و بنیانگذار تیپ فاطمیون، است که با زبانی ساده و شیرین نقل شده است.

«ابوباران» را می‌توان در دو بخش در نظر گرفت. بخش نخست به زندگی شخصی نجیب به عنوان یکی از مهاجران افغانستانی در ایران می‌پردازد. ذکر مشکلات و موانع متعددی که برای او، خانواده و دیگر مهاجران در ایران رخ می‌دهد، از جمله نکاتی است که نویسنده نسبت به آن غفلت نکرده و با جزئیات در کتاب ذکر کرده است.

در این بخش نویسنده به نقل تلاطم زندگی مصطفی نجیب به عنوان مهاجری می‌پردازد که هم زادگاهش او را به عنوان شهروند نمی‌پذیرد و هم وطنش به او به چشم یک مهاجر می‌نگرد. احساس معلق بودن، جست‌وجوی برای یافتن آرامش، بی‌قراری در سفری پرماجرا از فکر عبور قاچاقی از مرز به سمت یونان گرفته تا رسیدن به لبه خودکشی و تا برخورد اتفاقی با عکس رزمندگان افغانستانی در فیس‌بوک و ورق خوردن فصل اول از زندگی؛ همه این‌ها روایت‌هایی عجیب و برگ‌هایی ناخوانده از زندگی پر فراز و نشیب یک رزمنده افغانستانی است که در کتاب خاطرات شهید نجیب می‌خوانید.

بخش دیگر کتاب به حضور نجیب به عنوان یکی از رزمندگان فاطمیون در جبهه علیه داعش در معرکه سوریه اختصاص دارد. در این بخش از عملیات‌هایی یاد می‌شود که رزمندگان فاطمیون در آن حضور دارند؛ از مُلَیحه، حندرات و دیرالعدس تا فتح تدمُر، نُبل و الزهرا و آزادسازی حلب. نکته جالب در این بخش، فاصله گرفتن از تقدس‌بخشی به رزمندگان و روایتی واقع‌گرایانه از معرکه سوریه و رزمندگان حاضر در آن است.

در مقدمه این کتاب می‌خوانیم: گفت به ما مدافعان افغانستانی می‌گویند «فاطمیون». چون مانند حضرت فاطمه سلام الله علیها هم غریب هستیم، هم گاهی مظلوم واقع می‌شویم. این غربت و مظلومیت را در جای جای روایتش احساس کردم؛ چه قبل از این که فاطمی بشود و چه بعد از آن.
راوی این کتاب، مردی به راستی نجیب است، و اسم جهادی‌اش، برازنده اوست! در طول ساعت‌هایی که سرگرم گفت‌و‌گو بودیم، خاطرات، گاه او را سر ذوق می‌آورد و گاه دل تنگ آن روزها می‌کرد. هرچه بود، صادقانه و مخلصانه از آنچه بر زندگی پرفراز و نشیبش گذشته بود، گفت؛ آن چنان متواضع که به جای ضمیر «من»، ضمیر «ما» را می‌نشاند. در همان جلسه اول متوجه شدم در اغلب موارد، منظورش از این «ما» خود اوست؛ اما به رسم فروتنی یا هر عهدی دیگر، از به رخ کشیدن خودش حتی در لفظ «من» پرهیز می‌کند.

با هم رزمان شهیدش قدم در راهی گذاشته بود که آنها تا انتها رفته بودند. وقتی از شهادت سید غلام سخی حسینی، علی شارژی، سید ابراهیم یا دیگر دوستانش می‌گفت، لبخند به لب داشت. باورش این بود آنها رفتنی بودند، و اگر می‌ماندند، جای تعجب داشت. اما برای رفتن ابوحامد هنوز غمگین بود، شاید چون در ماه‌های آخر زندگی او، دفتردارش بود و تقدیر، این بود که از نزدیک شاهد شهادتش باشد. من هم بعد از چندین سال، شاهد اندوه و لحن ناباورانه مردی بودم که گویی پدرش را سالیان پیش از دست داده؛ اما هنوز غمش مرهمی نیافته است....

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط