دارابی: سیمرغ را از آرمیتا و مادرش گرفتیم/هناس و چالش تضاد آرمانخواهی و منفعتطلبی/ماجرای سکانسی که از فیلم هناس حذف شد+فیلم
کارگردان "هناس" میگوید که از نمایش فیلم برای همسر و دختر شهید رضایینژاد هراس داشتیم و مدام هنگام تماشای فیلم نگران واکنش آنها بودیم. اما آنها از فیلم راضی بودند و گفتند که روح خانوادهشان در فیلم جاری بوده است. همین سیمرغ ما بود که از آنها گرفتیم.
خبرگزاری تسنیم-محمدباقر صنیعی منش: "هناس" درباره مردی است که میان یک دوراهی سخت قرار دارد. ماندن و رفتن. ماندن برای آرمانهایش و رفتن برای رسیدن به زندگی راحت و مطلوب. او در این مسیر سخت و چالش بزرگ به سمتی میرود که شکلدهی و ساخت آن در یک فیلم سینمایی کار بسیار سختی است تا مبادا دچار گلدرشت ساختن و عدم رعایت قواعد زیبا و ظریف یک فیلم نشود.
حسین دارابی کارگردان فیلم در گفتوگوی ویدیویی که در ادامه متن آن را میخوانید چالشهایش را برای عبور از این مسیر سخت بیان کرده است و در آخر حرفهای شخصی خود را برای ما درباره همین مسیر به عنوان یک جوان فیلمساز با دغدغه و آرمانهایش بهصورت صریح زد، حرفهایی که شاید در روزهایی که برخی به فکر رفتن و مهاجرتاند برای ما جالب است که بشنویم.
بزرگترین چالش فیلم نمایش آرمانخواهی رضایینژاد از درون زندگیاش است
*به عقیده من مسأله و ایده مهم در فیلم هناس دوگانهای است که برای نقش اصلی فیلم یعنی شهید داریوش رضایی نژاد وجود دارد. اینکه میان منافع شخصی خودش مانند تحصیل و کار آرام و بیدغدغه و آرمانهایش باید یکی را انتخاب کند. شکلگیری و طراحی این ایده و به نمایش درآوردن آن به نظرم کار سختی است زیرا باید بتوان آن را بهدور از شعارزدگی و باورپذیر طراحی کرد. فکر میکنم چالشیترین نکته همین باشد.
واقعاً بزرگترین چالش است البته در حرف و صحبت بهراحتی درباره آرمان صحبت میشود اما شهید رضایینژاد واقعاً این انتخاب را میکند و این کار را انجام میدهد. ما فکر میکنیم که آرمان چیزی خارج از زندگی است اما او با تمام مشکلاتی که داشته است، آرمان را در زندگی خود فهمیده است. به قول خودش در فیلم خیلیها بودند که میتوانستند این کار را بکنند اما خودشان را زدند به آن راه. برای همین آرمانی داشته که پای آن ایستاده است. برای همین خیلی وقتها آدمها برای کاری که میخواهند انجام دهند هزینه نمیدهند. مثلاً سالها قبل برای اینکه سوژه داستان را انتخاب کنیم با دوستانمان در مجموعه هستهای فوردو صحبت میکردیم. آنها در میان گفتوگوها اشاره کردند که شهید احمدی روشن چقدر برای رسیدن به آرمان و اهدافش مُصِر بود. برای همین هم او را شهید کردند چون دشمن ما میداند که چه کسی را باید بزند. اما از میان بچههای هستهای همان دوران خیلی از دوستان ما رفتند و نماندند. آدمهای اصولی بودند اما آرمان خاصی نداشتند. ما هم این تضاد را در فیلم نشان میدهیم. بالأخره برای داریوش رضایینژاد هم کم درخواست و ایمیل نبود. خانم پیرانی میگفتند که مدام برای او درخواست تحصیل در خارج از کشور میآمد.
اما او میگوید که نمیتواند دست از آرمانهایش بردارد. خب پدر او هشت سال در جنگ بوده است و خانواده او در مدت زمان زیادی در چادر زندگی میکرده اند. در شرایط سختی که او زندگی میکرده معلوم است که آدم آب دیده بزرگ و جدی از او بیرون میآید. همچنین خود خانم پیرانی که همیشه همراه او بوده. حالا فرض کنید ما میخواهیم این داستان را به فیلم تبدیل کنیم. خیلی سخت است و در لبه تیغ قرار دارد. چون که امکان دارد به شدت شعاری و لوث شود. خیلی نگران بودم و هر وقت فیلمهایی که بد ساخته شده است را نگاه میکردم میترسیدم که نکند فیلم ما بد شود. برای همین ساعتها با آقای شفاه و خود خانم زارعی و آقای شعیبی صحبت میکردیم و فیلمنامه را اتود میزدیم. از طرف دیگر سر صحنه میرفتیم و دوباره دیالوگها را میخواندیم و اجرا میکردیم تا اینکه به این حس میرسیدیم که فضای مطلوب و مورد نظر ما شکل گرفت. البته باید درباره تمام این موارد تماشاگر و مخاطب فیلم پاسخ دهد اما در هر حال تلاشم این بود که فیلم لوث و شعاری نشود. باید فیلم به گونهای ساخته میشد که آرمانی بودن در عین واقعیت باشد اینکه رضایی نژاد آرمانهایش را دارد اما در عین حال موقعیتهای بسیار عالی دارد که میتواند دست از آن آرمانها بردارد اما سراغ آرمانهایش میرود. همسرش هم میگوید که من فقط زندگی و خانوادهام را میخواهم اما در سیری میپذیرد که باید همسرش را همینگونه که هست بخواهد و پای او در زندگی بایستد. این عناصر آن را واقعی و قابل قبولش میکند. مخاطب میفهمد که آرمانها بسیار ساده و دم دستی نیستند بلکه از نقطهای به نقطه دیگر میرسند تا جایی که میخواهند پای آرمان خود بایستند.
شخصیتهای بیریشه مانند "فرهاد" در زندگی رضایینژاد فراوان بودند
*چرا گذشته شهید را بیشتر به تصویر نکشیدید. در سکانسهایی از فیلم بخشهایی از گذشته او را نشان میدهید که میفهمیم او در زمان جنگ شهرش موشک باران شده است همین موضوع میتوانست ریشهها و باورهای او را بهتر برای مخاطب تفهیم کند. اما خیلی گذرا است.
البته ما خیلی نشانهها را به کار بردیم تا باورها و ریشههای او را نشان دهیم. در مقابل او نیز یک شخصیت بیریشه و بیعقیدهای مانند فرهاد را گذاشتیم. البته در زندگی داریوش واقعا آدمهای بیتعهد بودند و او را اذیت میکردند اما این طراحی باعث میشد تا مخاطب بهتر واقعیت زندگی او را بفهمد. چون واقعاً افرادی دور او بودند که از رانتهای بسیار زیادی استفاده میکردند اما یک دهم او هم کار نمیکردند.
اما جوابم بهطور دقیق به سؤال شما این است که برای ما امکان اینکه بیشتر از این وارد قصه گذشته داریوش شویم وجود نداشت، چون وقت ما در فیلم کم است. نمیشد که از خط اصلی قصه دور شد و یکباره به خط فرعی قصه پرید. البته در سریال میتوان این کار را کرد و از خط اصلی به خطوط فرعی رفت و بازگشت.
*البته نگرانی شما برای اینکه فیلم به سمت شعاری شدن نرود قابل درک است. برای همین بسیاری از مسائل را بهصورت مینیمالیستی به کار بردید و باقی فضا و مضمون هم باید توسط مخاطب درک شود.
بله با نشانههایی سعی کردیم که به مخاطب باور و ریشههای فکری و هویتی او را بشناسیم. ما باید خط اصلی قصه را پررنگ نگه میداشتیم، تلاش شهره برای تغییر کردن همسرش و سپس رسیدن به این نتیجه که باید پای همسرش بایستد.
*در سکانس بالکن که شوهره به داریوش میگوید که این داریوش را خیلی دوست دارم، احساس میکردم که این تغییر کمی یکباره رخ داده است، نظر شما چیست؟
چرا به این نتیجه میرسد؟ ما نشانههای آن را گذاشتیم. تقابل با فرهاد و تحقیر شدنش و سپس جلسهای که در دانشگاه داریوش و فرهاد با هم دارند و شهره تماشاگر آن است؛ همه اینها برای ایجاد زمینه برای تغییر شهره وجود دارد. برای همین در آخر میگوید که من همین همسری که هست را باید بخواهم. درونش میگوید که همسری دارم که برای عقیدهاش تلاش میکند. من چه چیزی را میخواهم کسی که در نهایت آدمی مثل فرهاد شود؟ او یک غروری دارد و من او را تازه به درستی شناختم و چقدر این داریوش را دوست دارم.
جملاتی که یاسمین به او میگوید نیز در مسیر تقویت این خط مؤثر است. او میگوید که من به سهیل حق میدهم من میخواستم که یک زندگی راحت داشته باشم و او را از مسیر قبلی بیرون آوردم و به جای دیگری بردم و بعد شوخی میکنند که وقتی مجرد بودیم میگفتیم که دوست داریم همسرانمان کلهخر باشند. اما از وقتی سهیل شغلش را عوض کرد این بیکله بودن را از دست داد، ترسید و کوتاه آمد.
عشق رضایینژاد در زندگی در عین حال که شخصی است آرمانی و ملّی است
*به نظرتان این عشق از اینجا به بعد چقدر فردی و درونی و شخصی است و چقدر آرمانی و ملّی؟
واقعیت اینکه به عقیده من این دو باهم ارتباط دارند و یکدستاند. وقتی ما تصمیم میگیریم وارد چالشی در زندگی شویم، نمیتوانیم تفکیک کنیم که این قسمت از آرمان من برای همسرم و فرزندم است قسمتی دیگر برای افکار و عقاید شخصیام. اینها همگی در هم تنیده است و برای من شخصیت ساخته است. من یک گذشتهای داشتهام و حالا رسیدهام به همین فردی که هستم حالا اگر بخواهم تصمیمی بگیرم همه اینها در آن دخیل است. برای همین تفکیکی میان این عشق با آرمان و خانواده شهید رضایی نژاد وجود ندارد. همگی با هم دخیل و سهیم هستند.
مسیر زندگی شهید چمران نمونه بسیار خوبی برای توضیح این مسأله است. او فردی است که همسر و بچههایش را دوست داشته و در عین حال درسش را به بهترین نحو خوانده و از آن سو خواسته تا به لبنان برود و در یک یتیمخانه زندگی کند و سیب زمینی بخورد اما برای انقلاب در آن سوی مرزهای ایران نیرو تربیت کند. داریوش هم همین است مردی که در عین حال که همسر و خانوادهاش را دوست دارد، به فکر تفکر و عقیدهاش هم هست و به شهره میگوید که نمیتواند از کاری که میکند دست بکشد.
از تماشای فیلم توسط خانم پیرانی و آرمیتا وحشت داشتیم
* یکی از مهمترین و موردانتظارترین مسائل در مورد فیلم "هِناس" واکنش خانم دکتر پیرانی و آرمیتا رضایینژاد به فیلم است. اولین بار که این دو بزرگوار فیلم را دیدند چه حسی داشتید و آنها چه واکنشی نشان دادند.
باید اینگونه بگویم که تمام مدت من و آقای شفاه دلآشوب شدیدی داشتیم و نگران بودیم که چه اتفاقی رخ میدهد. البته آنها فیلمنامه اولیه را خوانده بودند و هیچ دخالتی هم در روند کار نکردند. اما هیچ چیزی از فیلم ندیده بودند. در تمام مدتی که صورت و چشمان آنها به سمت فیلم بود، چشمان من هم به صورت آنها بود. به محضی که فیلم تمام شد آنها شروع به گریه کردند. آنجا احساس کردم که حالشان خوب است و از فیلم راضیاند. به ما گفتند که چقدر روح زندگی ما در این فیلم جاری بود. کلی تشکر کردند از ما و یک نفس راحتی کشیدیم. همانجا گفتیم که سیمرغ اصلی را گرفتیم و برنده شدیم.
وحید رهبانی بازیگر آیندهدار سینمای کشور است
*بهنظرم یک موضوع خیلی مهم که در مصاحبهها مغفول مانده بازی وحید رهبانی در فیلم است. با اینکه بازی کوتاهی داشت اما به خوبی در نقش منفی ظاهر شد. آیا اصلاً چنین شخصیتی در زندگی شهید رضایینژاد بوده است؟
این شخصیت بوده اما بیشتر در واقعیت همراه داریوش بوده است تا شهره اما بهخاطر زاویه داستان از نگاه شهره او را بیشتر با شهره پیوند زدیم.
این نکته را هم میگویم که در فیلم سکانسی در ابتدا بود که حذف شد. سکانسی درباره روزهای مجردی فرهاد، داریوش و شهره در انجمن اسلامی دانشگاه که با یکدیگر رقابت باحالی دارند و یک کلکلی میان داریوش و شهره هست و اتفاقات جالبی میافتد. در هر حال به دلایلی این سکانس را از فیلم حذف کردیم.
وحید بازیگر بسیار خوش قریحه و موفق و آیندهداری در سینما است. ما با هم تجربه خوبی در مصلحت داشتیم که او آنجا نامزد هم شد. در این کار با کیومرث مرادی صحبت کردم به او گفتم که به نظرم وحید رهبانی برای این نقش خوب است. او هم از این انتخاب خوشش آمد زیرا وحید نقش های مثبت بازی کرده بود و حالا او برای نقش منفی یک انتخاب جسورانه بود. در نهایت با صحبتهای فراوانی که میان ما شد و تلاش خودش نقش را به خوبی ایفا کرد. اما تا قبل از آن خیلیها به ما گفتند که اشتباه میکنید.
هناس بهخاطر توجه به اقوام ایرانی یک فیلم ملّی است
*در مصاحبه با ما به ملّی بودن فیلم اشاره کردید. منظور و مشخصات ذهنی شما از فیلم ملّی چیست؟
یک عرفی درباره ملیگرایی وجود دارد که البته با اینکه سرجای خودش درست است خیلی در صدد آن نیستم که به سمت آن برود. حرفم این است که بعد از انقلاب اسلامی تمام قومیتهای ایرانی جزو ایراناند و به رسمیت شناخته میشوند ما باید به تمام قومیتها احترام بگذاریم، همه گرایشهای سیاسی در کشور مورد احتراماند. اینگونه سرانجام این وضعیت به وحدت ملی منجر بشود زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران.
در فیلم کرد بودن شهید رضایی نژاد برای ما خیلی جذاب بود، قومیتی که پیشینه بسیار بزرگ و مهمی در کشور ما دارند. این افتخار داشت برای ما که بگوییم قهرمان ما از این قوم است. این خیلی برای من جذاب است که فقط تهران را نمایش ندهیم بلکه دیگر اقوام ایرانی را نیز در سینما نمایش دهیم. البته تمام اقوام ایرانی در مسیر انقلاب و تاریخ کشور کارهای بزرگی انجام دادند که به زبان نمیآید.
برای همین اولین ویژگی ایرانی بودن و ملی بودن این فیلم این است که به یکی از اقوام مهم ایرانی میپردازد که کرد است. نکته دوم که خیلی جالب است اینکه رضایی نژاد با اینکه گرایش سیاسی مستقل و خاص خود را داشته اما برای کشورش مسئولیتپذیر بوده است. اختلاف نظر میان ما مردم ایران بسیار امر عادی است هرکدام از ما میتواند نظر مخالف دیگری داشته باشد اما مهم این است که برای کشورمان کار کنیم و آن را شکوفا کنیم. عرق به این کشور مهم است، اینکه با تمام مشکلات و سختیهایی که دارد بمانیم و آن را بسازیم.
خیلی از کشورها نابود شدند اما با همین ویژگی آن را آباد کردند. ژاپن و آلمان بعد از جنگ جهانی بشدت آسیب دیدند و چیزی از آنها نمانده بود. اما نخبههای آنجا ماندند و آن کشور را از آن رو به این رو کردند. آیا کشور ما مانند دوران جنگ جهانی اول و دوم است؟ پس مطمئن باشیم که میتوانیم کشور را به نقطه درستی برسانیم و این جز با همکاری نخبههای جامعه ممکن نمیشود.
این همان ویژگی جذاب رضایی نژاد است که با همه مشکلاتی که دارد و همینطور همه آن پیشنهادهای خوبی که از خارج به او میشود میماند و برای کشورش کار میکند. این تعهد او به کشورش خیلی قشنگ و جذاب است. همه ما این را باید داشته باشیم، هرجا که هستیم اگر نگاه منتقدانه و منفی داریم، بسیار خب اما هرکاری که میتوانیم باید انجام دهیم.
اگر هرکسی که در جایی کار میکند بداند که آنجا مرکز دنیا است تحول عجیبی در کشور رخ میدهد. من به شدت به آینده کشورم امیدوارم زیرا این رویکرد را در خیلی از بخشهای گوناگون کشورم میبینیم. جوانان با انگیزه و خودجوشی که با همه سختیهایی که وجود دارد مشغول کار کردناند. برخی از آنها در شرایط سختی هستند اما حاضرند کار خود را ادامه دهند. من به خودم گفتم که برای این کشور چه کار کردم؟ به عنوان فردی که در این کشور بزرگ شده است و به آن تعلق دارد و کشورش به او هویت داده است چه کار کردهام؟
روشن است که دولت و حاکمیت مسئولاند و باید کار کنند مشکلات زیادی هست که هنوز حل نشده است. اما با همه این احوالات میگویم که باید جنگید و کار کرد. باید کشور را اصلاح کرد.
برخی را میبینم که نقدهای تندی به کشور میکنند، لحن آنها را دوست ندارم اما میدانم که دلش سوخته است و حرفش حرف درستی است. باید مشکلات کشور ما و ایراداتی که دارد رفع شود اما باید این را هم بدانیم که حجمههای بزرگی از داخل و خارج به کشور میآید. این سیلابها نمیگویند که کشور ایراد دارد میگویند کار کشور تمام است و هیچ نقطه امیدی نیست، بگذار و برو. امروز قطعاً وضعیت ما بهتر از دهه اول انقلاب است. در آن روزها نه سازمانها درست شکل گرفتهاند و نه نهادهای ما جا افتادهاند از سوی دیگر فرقههای تروریستی مانند منافقین کشور را به آشوب میکشند تازه جنگ میشود؛ خب یک کشور چقدر میتواند زیر فشار قرار بگیرد؟ اما این همه آدم ایستادند و کشور را از آن وضعیت خارج کردند تا ما به امروز رسیدیم.
من خودم واقعیت روز جامعه را میبینم و مشکلات و فشارها را من نیز تحمل میکنم. دور از صحنه نیستم و مانند همه مردم سختیها را لمس میکنم. از دستیاری فیلم کوتاه کار خود را شروع کردم تا به امروز که کارگردان فیلم بلند سینمایی هستم. بارها زیر فشار عصبی شدم اما در نهایت به خودم گفتم این هم جزئی از زندگی است؛ اگر ما نباشیم چه کسی برای کشورش کار میکند؟ همه ما باید دست به دست هم بدهیم و باز هم میگویم که به آینده کشورم امیدوارم.
انتهای پیام/