"پرواز انقلاب" نمایشی از اقتدار ملی و ضرب شستی به گروهکهای منافق/ روایتی "از دل آتش تا آلمان"
یداله واعظی یکی از خلبانان هوانیروز بود که در دوران دفاع مقدس پس از افتخارآفرینی مدال پرافتخار جانبازی را به گردن آویخت؛ این خلبانان خاطرات شیرین خود را در کتاب "از دل آتش تا آلمان" روایت میکند که خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان ، فداکاریهای خلبانان هوانیروز جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس بر کسی پوشیده نیست و آنها با عملیاتهای مختلف در حفظ خاک و میهنمان نقش بزرگی را ایفا نمودهاند به طوری که اگر پشتیبانی آنها نبود شاید بسیاری از عملیاتهای مهم به سرانجام نمیرسید.
امیر سرتیپ یدالله واعظی (جانباز 70 درصد) از خلبانان زنجانی است که شجاعت وی در دوران دفاع مقدس و به ویژه در مناطق غرب قابل ستایش است؛ این خلبان جانباز در بخشی از خاطراتش در کتاب "از دل آتش تا آلمان" به نوشته مریم بیات تبار اینگونه میگوید: میدان صبحگاه شلوغ بود، هوا سوز داشت، برف اسفندماه کوههای اطراف را سفید پوش کرده بود.
آمریکاییها بار و بندیلشان را بسته و آماده رفتن بودند، امام (ره) آن موقع به مستشاران آمریکایی فرصت یک ماهه داده بود تا ایران را ترک کنند.
جمع شده بودیم تا با آنها خداحافظی کنیم، بعضی از بچهها نیامده بودند میگفتند "تحقیر شدیم، توهین شنیدهایم " همه ما از آمریکاییها زخم زبان شنیده و طعم توهین را چشیده بودیم، اما حساب برخیها هم جدا بود. با هم دست میدادیم و برای هم آرزوی موفقیت میکردیم، بعضی از آنها آنقدر مغرور بودند که دست جلوی سینه قلاب کرده و فقط سر تکان میدادند.
یکی از اساتید فنی که موهای جو گندمی داشت، روی سکو رفت، با لحنی که غرور در آن موج میزد رو به ما گفت:" ای ایرانیها ما داریم از اینجا میریم اما بدونید بعد رفتن ما این وسایل پرنده یکی- دو هفته بیشتر دوام نمیآورد.
پوزخندی زد و ادامه داد: با کوچکترین ایرادی که پیدا کنه کاری از دستتون برنمیاد آنوقت مجبورید باز هم بیایید سراغ ما و منت ما رو بکشید".
دیگر آمریکاییها برایش دست زدند و با گفتن " براوو" تشویق کردند.
با اینکه به این حرفهایشان عادت داشتیم اما باز هم حس بدی در وجودمان شکل گرفت، میدانستیم چیز زیادی به ما یاد ندادهاند اما امید به دستان معجزهگر بچههای خودمان داشتیم و همین مسأله لق لقه زبان مردم شده بود گروهکها هم بال و پرش داده بودند، دوستان دعا میکردند و دشمنان روزشماری. رادیو BBC ما را یک مشت خلبان آماتور میخواند.
با رفتن بیگانگان احساس میکردیم همه چیز مال خودمان است و باید قدرش را بدانیم، باید توانایی هایمان را به رخ میکشیدیم و پیش دشمن سر خم نمیکردیم؛ از طرفی اوضاع قاراشمیش بود باید سامان میدادیم.
27 اسفندماه بود، سرهنگ نیّری، فرمانده جدید پایگاه کرمانشاه دستور دادند همه سریع توی محوطه جمع شوند.گفت که سرلشکر قرنی با او تماس گرفته و خبر داده که گروهکهای مسلح چپ به سنندج حمله کردهاند، سری تکان داد و با ناراحتی گفت:" تمام راههای زمینی بسته شده، لشگر 28 پیاده کردستان در محاصره است باید سریع به کمکشون بریم". جلسهای تشکیل شد و عدهای داوطلب شدند برای رفتن.
فعالیتهای گروهکها برخی از خلبانان را هم تحت تاثیر میگذاشت، بعد از اخراج سه نفر از بچهها، باز هم شایعه ناتوانی بچههای هوانیروز سر زبانها افتاد، مردم فکر میکردند چون آمریکاییها رفتهاند ما نمیتوانیم بالگردها را راه بیندازیم؛ یکبار در جلسهای که احمد کشوری و علی اکبر شیرودی هم بودند، بچهها گفتند: "باید یک ضرب شستی به گروهکها نشان بدیم دیگه خیلی دارن ما رو دست کم میگیرن".
یکی از بچهها گفت:" نظرتون چیه یک پرواز دسته جمعی داشته باشیم؟"؛ احمد گفت: "عالیه، براوو، زدی تو خال برادر، اینجوری از شر حرف و حدیثهای الکی خلاص میشیم".
به این نتیجه رسیدیم که یک رژه هوایی نمادین داشته باشیم، فرمانده پایگاه هم استقبال کرد، نزدیک به 200 فروند بالگرد 204، 205 و 206 و کبرا در محوطه ردیف شدند و با هماهنگی دسته دسته در آسمان پرواز کردند. مشابه چنین رژهای را در هیچ جایی ندیده بودم نمایش خاصی از اقتدار و عظمت بود.
بالگردها سه تا چهار بار دور شهر چرخیدند و در قسمت جنوبی کرمانشاه که مقرّ چریکهای فدایی بود، ارتفاعشان را تا 10 تا 15 متری زمین پایین آوردند، طبق قرار قبلی میخواستند قدرتمان را به رخ آنها بکشند؛ آن روز همه انرژی گرفته بودند و سر از پا نمیشناختند، مخصوصاً مهندسین فنی که توانسته بودند تواناییشان را در راه انداختن بالگردها نشان دهند، اسم این رژه را " پرواز انقلاب" گذاشتیم.
خبرنگار: فاطمه حیدری
انتهای پیام/