روایت آزاده درهشهری از سالهای سخت اسارت/ پیروزیهای رزمندگان را از کتکهایشان میفهمیدم
رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: با اینکه بارها به خاطر نماز جماعت و دعا بدترین شکنجهها را اعمال میکردند اما عشق به امام و مردم کشورمان خللی در اراده بچهها ایجاد نکرد و گاهی ایمانشان نیز قویتر از همیشه میشد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از ایلام، دفاع مقدس یک کنگره عظیم است که سرشار از نکتههای نابی است که میتواند مسیر زندگی ما را تغییر دهد و به سمت سعادت اخروی راهنمایی کند و از سوی دیگر چهره واقعی جنگ را به ما نشان دهد.
اما در این میان قشری بودند که با وجود اسارت پای اعتقاداتشان مردانه ایستادند و سالهای اسارت هم نتوانست آنها را اعتقاداتشان جدا نکند.
هفته دفاع مقدس یکی از بازههای زمانی بیاد ماندنی در تقویم مقاومت، ایثار و از خودگذشتگی مردان مرد و شیرزنان این سرزمین است.
در این هفته مقدس، شکیبایی مادران، پدران، همسران و فرزندان آزادمردان به بار نشست و انقلاب نوپای ایران اسلامی با دلاوری فرزندانش وعده الهی را بار دیگر در جهان طنینانداز کرد. همزمان با این هفته غرورآفرین خبرنگار ایلام بیدار پای صحبت "علیار رماموندی" از آزادگان سرافراز استان ایلام نشسته تا هشت سال اسارت، شکنجه، مقاومت و صبر بازخوانی شود.
آشنایی با امام مسیر زندگیم را تغییر داد
روزانه شکنجه میشدیم عراقیها که از اجتماع ما میترسیدند روزانه به بهانههای مختلف ما را به بدترین وجه ممکن شکنجه میدادند. با اینکه بارها به خاطر نماز جماعت و دعا بدترین شکنجهها را اعمال میکردند اما عشق به امام و مردم کشورمان خللی در اراده بچهها ایجاد نکرد و گاهی ایمانشان نیز قویتر از همیشه میشد.
یک بار به خاطر گم شدن قفل بازداشگاه به جان اسرا افتادند که یکی از آنها با مشت بر دهان من زد که تعدادی از دندانهایم شکست.
پیروزیهای رزمندگان را از کتکهایشان میفهمیدم
با توجه به نبود رادیو و خبر از ایران هر موقع بعد از عملیاتی ما را به شدت کتک میزدند میفهمیدیم در آن عملیات شکست خوردهاند، همین موضوع باعث شده بود زیر شکنجهها همه بخندیم که همین مسئله آنها را خشمگینتر میکرد.
یکی از عوامل بالا رفتن روحیه اسرا وجود انسانی بزرگوار و مقاوم آقای ابوترابی بود. زبان، اخلاق و برخورد ابوترابی به گونهای بود که دشمن هم از او خوشش میآمد و همین موضوع نیز از آزارهای آنها نسبت به اسرا کاسته بود.
وی در جواب یکی از افسران عراق که به او گفته بودند چرا ما که شکنجه و اذیت میکنیم به صلیب سرخ گزارش نمیدهی، گفت: "ما دو کشور مسلمان هستیم و هیچ وقت شکایت مسلمان را پیش دشمن نمیبریم زیرا آنها نیر عوامل دشمن هستند". ابوترابی بعد از مدتی به زندان موصل انتقال یافت اما در این مدت توانست روحیه مقاومت را به اسرا انتقال دهد.
هشت سال و شش ماه اسیر بودم
در مدت اسارتم هیچ گاه با وجود داشتن زن و فرزند از حضورم در جبهه و دفاع از کشورم پشیمان نشدم. وقتی برای کشور،دین، عقاید و رهبرت حرکت کنی و دفاع کنی باید اسارت، شکنجه و دوری از وطن و خانواده را تحمل کنیم، خیلی از دوستانم در این مدت شهید شدند و حتی جنازهشان نیز به دست خانواده نرسید اما تا لحظه شهادت از ارزشهای اسلام کوتاه نیامدند.
رحلت امام تلخترین خاطرهمان بود
در مدت اسارت از تلویزیون عراق احوال امام(ره) را پیگیری میکردیم و متوجه بیماری ایشان شدیم. هنگام رحلت امام(ره) جو عجیبی در اردگاه بوجود آمد، بچهها چنان سینه میزدند و اشک میرختند که گاهی تعدادی از آنها به دلیل فشار روحی زیاد و امتناع از خوردن غذا از هوش رفتند، حتی عراقیها که برای کوچکترین موضوعی ما را به باد کتک میگرفتند جرات نزدیک شدن به آسایشگاه را نداشتند.
عراقیها میگفتند بعد از رحلت امام کشورتان از هم پاشیده میشود، همین موضوع نیز روحیه همه را تضعیف کرده بود اما به یکباره خبر انتخاب حضرت آقا به عنوان رهبر انقلاب باعث شادی و تابیدن نور امید در دل اسرا شد.
حضور آمریکا در خلیج فارس از شکنجهها دردناکتر بود
شاید وقتی اسم خاطرات تلخ یک آزاده را میشنویم فکرمان به سمت شکنجه میرود اما چیزی که به عنوان تلختری مسئله دوران اسارتم مطرح بود رحلت امام(ره)، زدن هواپیمای ایران و حضور ناوهای آمریکایی در خلیج فارس بود، غیرت ما این مسئله را نمیپذیرفت که آمریکا در خاک ما حضور داشته باشد.
هر چند دوری از دوستان و یاد و خاطره عزیزانی که در اردوگاه شهید شدند، ناراحتم میکرد اما بعد از ورود به خاک کشور اولین مسئلهای که به ذهنم رسید خدمت به مردم و جبران نبودمان در این چند سال بود.
بعد از طی مراحل اداری در شهرستان بدره خانوادهام را ملاقات کردم اما به دلیل فشار شکنجهها و مشکلات روحی دوران اسارت نه همسر و نه بچهام را نمیشناختم، اما باز هم صبر همسرم باعث شد این مشکلات را پشت سر بگذارم و به زندگی عادی برگردم.
بارها درخواست حضور در سوریه را دادهام حتی به عنوان پشتیبان اما موافقت نشد، با دیدن شهادت شهید حججی و دیگر مدافعان حرم از نبودم در میان آنها غبطه میخورم چون گذشتن از زن و بچه و رفتن به جنگ فقط به خاطر عشق به اسلام ، انقلاب و رهبر است.
چیز مشترکی که بین ما و مدافعان حرم است، عشق به اسلام، انقلاب، شهادت است و اگر فرزندم قصد حضور در بین مدافعان حرم را داشته باشد بدون هیچ مخالفتی میپذیرم.
ماجرای اسارت از زبان همسر
17 سالم بودکه از طریق یکی از اقوام خبر آوردند حاجی اسیر شده، نمیدانستم اسیر یعنی چه تا اینکه برایم توضیح دادند شوهرم به اسارت عراقیها درآمده است.
ساعتی بعد حجتالاسلام صالحی امام جمعه وقت درب خانمان آمد و پس از دلداری از ما خواست صبر پیشه کنیم تا پیگری کنند، در حالی که هیچ کس از سرنوشت شوهرم خبری نداشت و پس از دو ماه بیخبری سوم خردادماه همزمان با سالروز آزادسازی خرمشهر پیغامی از ایشان مبنی بر اسارت دریافت کردم که شاید بهترین خبر در تمامی عمرم بود.
هر چند با وجود یک بچه و سن کم شرایط سختی را تجربه کردم اما به دلیل هدف والای حاجی یعنی دفاع از وطن و رهبری هیچ گاه از اسارت و نبودش خم به آبرو نیاوردم.
انتهای پیام/180/ح