روایت کلهر از "تلاشهای انقلاب برای حفظ هنر و هنرمند"/ فضاحت "جشن هنر شیراز" از دلایل بدنامی و سقوط پهلوی شد + ویدئو
مهدی کلهر اولین معاون رسمی سینمایی وزارت فرهنگ بعد از انقلاب است. او در شرح وضعیت کلی فرهنگ و هنر پیش و پس از وقوع انقلاب از تلاشهای صورتگرفته برای حفظ هنر و هنرمند میگوید.
خبرگزاری تسنیم ـ محمدباقر صنیعیمنش: سال گذشته در مصاحبهای با «محمدعلی نجفی»، اولین مسئول سینمایی کشور بعد از انقلاب اسلامی، مطالب مهمی درباره شکلگیری اولین بنیانهای سیاستگذاری درباره سینمای جمهوری اسلامی ایران گفته شد. از خاطرات این کارگردان درباره نگاه برخی مسئولان قضائی وقت مانند مرحوم خلخالی به سینما و هنرمندان بهخاطر اطلاعات غلطی که به او دادند گرفته تا مخالفتهای این سینماگر پیشکسوت با نگاه چهرههایی چون میرحسین موسوی که با ورود هنرمندان قبل از انقلاب به عرصه سینما مخالفت میکرد. بخشی از صحبتهای او نیز به ارتباط فکری و معنوی غیرقابل انکار نخستوزیر وقت با تفکر و جریان «محسن مخملباف» بازمیگشت که در رسانههای گوناگون بازتاب داشت.
مصاحبه ما با محمدعلی نجفی در پی بررسی مهمترین مسائل سینمایی اولین مدیر وقت سینمایی کشور بود؛ پروژهای بهنام تاریخ شفاهی مدیران سینمای کشور، که از او شروع شد و به مدیران بعدی میرسد. بعد از نجفی، چهره بعدی که بر مسند فرهنگ و هنر کشور تکیه زد، «مهدی کلهر تهرانی» بود که در میانه تغییر و تحولات وزارت فرهنگ و هنر وقت و بخشهای مرتبط با آن، مسئولیت این وزارتخانه را که آن زمان زیر نظر وزارت علوم و در حد یک معاونت بود بهعهده میگیرد. او در حقیقت بهعنوان جانشین وزیر فرهنگ و آموزش عالی وارد این وزارتخانه میشود؛ وزارتی که بخشهای سینمایی، هنری مانند موسیقی و تجسمی و... در آن سالها بهعنوان ادارات کل فعالاند. او بعد از این و زمانی که وزارتخانه فرهنگ و هنر با مدیریت «عبدالمجید معادیخواه» بهصورت رسمی شکل میگیرد، در این وزارتخانه باقی میماند و اولین معاون رسمی سینمایی وزارت فرهنگ جمهوری اسلامی ایران میشود.
ازاینرو صحبت با این چهره فرهنگی و هنری نه صرفاً بهخاطر مسائل و موضوعات سینمایی بلکه بهخاطر جامعیت و اشرافی که وی بر مسائل فرهنگی و هنری کشور داشت، مهم است.
اواسط تابستان امسال بود که یکی از "زنان سینمای پس از انقلاب اسلامی" صراحتاً اظهار داشت که "سینما بعد از انقلاب اجازه رشد پیدا کرد و انصافاً در دهه 60 و 70 عین یک بمب در جهان منفجر شد"، با وجود این، شنیدن سخنان امثال محمدعلی نجفی و مهدی کلهر که فضای هنری و سینما را در اوج شور انقلابی مردم مدیریت کردند چگونگی رشد سینما پس از انقلاب را واضح خواهد کرد. پس از محمدعلی نجفی اینبار برای دیدار با مهدی کلهر و شنیدن سخنان او عازم سفر خراسان شدیم و با او در منزلش به گفتوگو نشستیم؛ مصاحبهای چهارساعته که در ادامه بخش اول آن تقدیم علاقهمندان تاریخ فرهنگ و هنر جمهوری اسلامی ایران میشود.
از خدا خواستم سینما را برای خدمت به اسلام یاد بگیرم
تسنیم ـ قبل از بیان ماجرای ورودتان به وزارت ارشاد کمی درباره پیشینه و زمینههایی که در حوزه فرهنگی و هنری داشتید بگویید تا بعد به انتصاب در وزارت فرهنگ بپردازیم.
نقطه آغاز ورود من به بحث هنر و انقلاب بهصورت جدی از اینجا بود که درباره موسیقی سؤالات و مسائلی داشتم که باید از حضرت امام میپرسیدم؛ مانند اینکه در مشهد برادرانی به نام برادران عابدزاده نمایش رادیویی میساختند و در فواصل نمایشها از تلاوت عبدالباسط به عنوان موسیقی! استفاده میکردند؛ به نظرم میرسید که این توهین به قرآن است، برای همین از طریق شاگردان حضرت امام از جمله برادرم مرحوم آیتالله حاج آقا مجتبی طهرانی، از امام که در نجف بودند استفتا کردم و سؤالاتم را پرسیدم. ایشان گفتند که باید فقه موسیقی را یاد بگیرم، برای همین باید موسیقی را فنی و تکنیکی میشناختم، آلات مختص موسیقی، غنا، مطرب و...، این شد که در سالهای 1348 تا 1350 موسیقی و فقه آن را شناختم و یاد گرفتم، بعد از این بود که امام گفتند که موسیقی را فهمیدم.
مرحوم حاج آقا مجتبی طهرانی ـ حاج آقا مرتضی طهرانی ایستاده بالای سر شهید حاج آقا مصطفی خمینی نشسته در سمت راست تصویر
اما موضوع آشنایی من به سینما به این داستان برمیگردد. زمانی که دبیرستان علوی بودم به سینما رفتم و با چیزی به نام فیلم روبهرو شدم. اولین فیلمی که دیدم مستندی بود که در دبیرستان برای ما پخش کردند، تا اینکه یک روز فیلم کوتاه لورل هاردی را برای ما نمایش دادند که خیلی روی بچههای ما تأثیر گذاشت. آن روز بعدازظهر به خانه آمدم، آن دوران تابستانها هوا گرم بود و برای همین مردها شبها به پشتبام میرفتیم میخوابیدیم؛ خانمها هم در حیاط. عصر روی پشتبام میرفتیم و آبپاشی میکردیم که کاهگلهای کف پشتبام کمکم خنک شود تا شب روی آن رختخواب پهن کنیم؛ به خودم گفتم که "دو رکعت نماز بخوانم تا با یادگرفتن تکنیک و صنعت سینما این هنر را به خدمت اسلام درآورم."
این شد که علاقه برای یادگیری هنر و سینما در من ایجاد شد، خصوصاً از زمانی که در دانشگاه معماری میخواندم، با دوربینهای کوکی کار کرده بودم. من حتی یادم هست که ما در مسجد و حسینیه تئاتر بازی میکردیم که گرچه برای روحیه دادن به مردم خوب بود اما معتقد بودم که به عنوان آن هنر و تئاتری که برای تبلیغ اسلام و برجستهکردن آن تأثیر داشته باشد فایده ندارد؛ برای همین از امام خمینی در اواخر سال 1347 استفتا کردم که "برای آنکه هنر و سینما را یاد بگیرم باید به فضای هنر وارد شوم و این دروس و فنون را بخوانم تا بفهمم"، مفسدههای زیادی در آنجا بود از بیحجابی گرفته تا غیره، امام در جوابم گفتند که "شما مجازید که برای آشنایی و فهم هنر بروید." که خیالم راحت شد و وارد این فضا شدم.
امام خمینی در بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام
بعد از این، به محض اینکه کاخ مرکزی جوانان شروع به کار کرد و مرحوم سمندریان برای تئاتر وارد شدند من هم به آنجا رفتم. آن موقع درس خواندن در دانشگاه خیلی سخت بود و یک روزش معادل سه روز بود. آن دوران آقای خسرو پورحسینی برادر مرحوم پرویز پورحسینی نیز آنجا بودند؛ با آقای هوشنگ توکلی نیز که از برجستگان بازیگری تئاتر در کارگاه نمایش وابسته به رادیو تلویزیون ملی بودند، آشنا شدم.
از آنجا بود که کلاسهای مبنایی هنر را آغاز کردم و با چهرههایی مانند استاد نصیریان و بعدها ساموئل خاچیکیان و مسعود کیمیایی که چهرههای مهم سینما و تئاتر بودند آشنا شدم. در مجسمهسازی استادم لیلی تریان بود و در دیگر رشتهها شاگرد افرادی مانند والاییس، موسیو ژیرارد و خانم ژوبر بودم. من در تمام این مدت که هنر را میخواندم سینما را هم دنبال میکردم. اولین دیدار من با خاچیکیان مربوط به قبل از دهه 1350 است. او واقعاً استاد بزرگی در سینما بود. هرکس که به عنوان دستیار او کار کرده است کارگردان بزرگی شده است؛ مانند مرحوم امیر قویدل. خلاصه آنکه تمام تلاشم را کرده بودم که به هنر و فنون آن آشنا باشم.
جشن هنر شیراز وزارت فرهنگ و هنر را به اشتباه بدنام کرد
تسنیم ـ هنگام ورود شما به وزارت فرهنگ و هنر، این وزارتخانه با توجه به اتفاقات بعد از انقلاب و سوءتفاهمهایی که درباره هنر شده بود، دچار مشکلاتی بود؛ درباره آن روزها و شرایط آن موقع بگویید.
برای روشن شدن وضعیت وزارت فرهنگ و هنر باید کمی درباره تغییر و تحولات ابتدایی این نهاد در زمان انقلاب صحبت کنیم.
وزارت فرهنگ و هنر قبل از انقلاب یک وزارتخانه مستقل بوده که چند معاونت داشت؛ یکی از بخشهای آن همین معاونت سینمایی و سمعی ـ بصری و معاون وزیر بوده است. اما بعد از انقلاب یک اشتباهی رخ داد، بهخاطر فضاحتهایی که جشن هنر شیراز داشت که باعث شد جامعه و بخش مذهبی را تحریک کند، حتی در قیام مردم و نفرتی که از شاه داشتند نقش داشت، این وزارت بدنام شده بود، به اشتباه تصور این شده بود که جشن هنر توسط وزارت فرهنگ و هنر صورت گرفته است درحالی که جشن هنر شیراز هیچ ربطی به وزارت فرهنگ و هنر نداشت بلکه محصول سازمان صداوسیمای ملی بود. باندی که این جشن را برگزار کرده بود باندی بود که متأثر از فرهنگ و هنر فرانسه و لائیسیته و روشنفکران چپ و سوسیالیستهای فرانسوی بود که دور فرح اردو زده بودند؛ چهرههایی مانند فرخ غفاری، جواد دورلو و... .
برای همین مردم بعد از انقلاب شروع کردند به تخریب دفاتر فرهنگ و هنر در استانها خصوصاً استانهایی که مذهبی بودند مانند یزد؛ در حالی که اصلاً این جشن ربطی به وزارت فرهنگ و هنر نداشت. به دلیل همین نگاهی که مردم انقلابی به وزارت فرهنگ و هنر پیدا کردند، یکی از اولین کارهایی که در شورای انقلاب انجام میشود این است که "فعلاً وزارت فرهنگ و هنر را تبدیلش کنیم به جایی که این عنوان از روی آن برداشته شود تا نجات پیدا کند."
شورای انقلاب متشکل از اعضای آن یعنی دکتر یدالله سحابی، مرحوم بازرگان، دکتر بهشتی و مقام معظم رهبری و شهید باهنر و بنیصدر و... بود. در این شورا آقای دکتر یدالله سحابی پیشنهاد داد که "این وزارتخانه از اول هم بیخود بوده و وزارت فرهنگ و هنر از اول هم بد بوده است."، استدلالش هم این بود که "بیهوده و بیمبنا به پستها و دفاتر برای وزارت فرهنگ اضافه شد، از اول هم یک وزارت فرهنگ و معارف بود که اداره اوقاف هم در آنجا بود، وزارت فرهنگ و هنر هم باید بازگردد به همانجا. تشکیل این وزارت فرهنگ و هنر هم برای این بود که به اطرافیان شاه مانند پهلبد که قبل از انقلاب وزیر فرهنگ و هنر بود پست و مقام بدهد."
نمایی از شورای انقلاب اسلامی
در نهایت این روند باعث شد که کل تشکیلات وزارت فرهنگ و هنر از نظر حقوقی کوچک شود و کل دفاتر و مؤسسات وابسته و مستقل وزارت فرهنگ و هنر، ملزم شود به معاونت فرهنگ و هنر وزارت علوم. البته در ابتدا میخواستند ذیل وزارت آموزش و پرورش آن را بگنجانند اما بعد دیدند که سنخیت میان آنها خیلی کم است و برای همین تصمیم گرفتند که به وزارت علوم الصاق کنند. آن دوران وزارت فرهنگ و هنر نزدیک به 15 هزار نفر کارمند اعم از مستقل و غیرمستقل داشت در حالی که وزارت علوم که قرار بود این معاونت را درون خود جا بدهد 1700 نفر کارمند داشت، اصلاً چیز عجیب و غریبی بود. یعنی نهادی که خودش بیشتر از وزارت علوم کارمند داشت، ذیل آن قرار گرفته بود.
این ساختار معیوب باعث شده بود که وزرای علوم که در واقع دیگر معاونت جدیدی را داشتند، مانند اولین وزیر علوم آقای شریعتمداری ندانند که باید در قبال این وزارتخانه چه کار کنند. این ساختار بیتناسب باعث شد که این وزارتخانه فلج شود.
با پیشنهاد شهید بهشتی پیش شهید رجایی در آموزش و پرورش رفتم
تسنیم ـ پس در این شرایط وارد وزارت فرهنگ و هنر شدید. ماجرای ورود شما به آنجا باید جالب و مهم باشد؛ داستان ورود آقای نجفی که قصه جذابی بود.
قبل از اینکه من به وزارت فرهنگ بروم، به من پیشنهاد همکاری در وزارت مسکن داده شد. همان موقع با مرحوم شهید بهشتی و مرحوم شهید باهنر مشورت کردم. آنها به من گفتند که "وزارت مسکن نرو. جای تو در وزارت آموزش و پرورش است." جلسهای با حضور آقایان بهشتی، گلزاده غفوری، باهنر و... برگزار شد و لذا آقای گلزاده غفوری با من تماس گرفت و گفت که "آقای رجایی منتظر شما است." برای همین بنده به دفتر وزیر آموزش و پرورش در خیابان اکباتان رفتم و با شهید رجایی برای "مشاور هنری وزیر آموزش و پرورش" صحبت کردم. در آن زمان آقای دکتر شکوهی وزیر آموزش و پرورش بودند، ولی کارها عملاً بهعهده آقای رجایی بود.
به آقای رجایی برای شفافیت مواضعم از نظر سیاسی گفتم که "مواضع من روشن است و میدانید. من با نهضت آزادی از قبل از انقلاب اختلاف نظر داشتم. برای آقای بازرگان احترام قائلم اما از منظر سیاسی قبولش ندارم"، زیرا با بازرگان ارتباط داشتم. اینکه او در ماه رمضان افطاری میداد و یکی از کسانی که دعوت میکرد من بودم. شهید رجایی هم گفت که "من هم با ایشان اختلاف نظر دارم {اما اشکالی برای کار شما ندارد}". گفتم "اما آمدم چون که امام گفتند که «به دولت ورود کنید» و دیگر اینکه من مقلد امام هستم و از این رو در آمدن تأثیر فقهی و دینی دارد." یکباره شهید رجایی به صندلی تکیه داد و گفت "چه حرف جالبی!"، گفتم که "اگر امام بگوید «کاری را بکن!» با اینکه اصلاً دوست نداشته باشم انجام میدهم."، این حرف را که شنید با نوک خودکارش گوشه کاغذ جمله من مقلد امام هستم را نوشت و بهنظرم همین شد که بعداً گفت که "من فرزند ملت، مقلد امام و برادر رئیسجمهورم."
تابلوی "کلمة اللّه هی العلیا" اولین کار دفتر ما بود
خلاصه وارد کار با شهید رجایی شدم. از اولین کارهایی که کردم این بود که "دفتر پژوهش امور هنری و نمونهسازی" را در این وزارتخانه راه انداختیم که کارش این بود که برای هر هنر یک نمونه بدهد؛ در موسیقی، شعر، معماری و... . این دفتر جدای از مشاور بودن من بود، چون من دو کار داشتم؛ یکی مشاوره هنری آقای رجایی بود و دیگری هم مسئولیت این دفتر هنری که وابسته به معاونت پژوهش و تألیف کتب درسی وزارتخانه بود. یکی از کارهایی که در همان ابتدا انجام دادیم که مورد توجه قرار گرفت، تابلوی "کلمة اللّه هی العلیا" بود. این اثر اولین تابلوی هنری است که از این دفتر بیرون آمد. آقای بهشتی یک شب در شورای انقلاب روی کاغذ برای من نوشتند که "این تابلو باید جای عکس شاه را در اتاقهای ادارات بگیرد. طاغوت رفته است و باید اللّه جای آن بیاید." بعد هم نکاتی را درباره تابلو به من گفتند.
فردای جلسهای که آقای بهشتی با من درباره تابلو داشتند، به آقای «جلیل رسولی»، نقاش و هنرمند زنگ زدم. من با ایشان از سال 1348 آشنا بودم. ایشان در دفتر طراحی و خطاطی کار میکرد. من همان سالها برای آنکه پول دانشگاه را دربیاورم به این دفتر در لالهزار میرفتم و کنار ایشان کار میکردم و طراح تبلیغاتی بودم.
خلاصه به او زنگ زدم و گفتم که "بیا به دفتر ما!". او آمد و با هم جلسه گذاشتیم که باید چگونه این عبارت طراحی شود. ایشان خطاط بود و من هم نقاش و گرافیست. با کمک هم 12 اتود زدیم که 2تای آنها تصویب شد که یکی از آنها همین تابلویی است که بالای سر امام در جماران است. آن تابلو را به محض اینکه چاپ شد برای امام فرستادم. تمام کارهای هنریای را که اول انقلاب انجام میدادم برای حاج احمد آقا میفرستادم. این کار را میکردم تا اگر امام نظری دارند بگویند. آقای نجفی هم همین روحیه را داشت. درباره سریال «سربداران» امام اگر نکاتی داشتند و میگفتند نجفی گوش میداد و برایش مورد احترام بود.
این خلاصهای از فعالیت من در این دفتر در آموزش و پرورش است.
اما درباره اینکه چه شد که به وزارت فرهنگ و هنر رفتم، ماجرا این بود که آقای رجایی به من تلفن کردند و سه پیشنهاد دادند و پس از گفتوگویی، گفتند از این سه مسئولیت باید یکی را انتخاب کنی. اول، مسئولیت سازمان پیشاهنگی کشور، دوم، سازمان صنایع آموزشی و سوم شاخه فرهنگ و هنر یعنی وزارت فرهنگ و هنر و 32 مؤسسه الحاقی آن.
من به شهید رجایی تلفن کردم که "پیشنهادهای دیگری هم دارم اما مطمئن نیستم". ایشان گفت که "کلهر، من زمان ندارم، در نهایت 1 ساعت دیگر تماس میگیرم". من برای رفتن به وزارت فرهنگ و هنر چندان تمایل نداشتم اما حسب روایتی که میگوید "اگر میان دو چیز مردد بودی آن را انتخاب کن که کمتر دوست داری"، وزارت فرهنگ و هنر را انتخاب کردم.
شهید رجایی به من زنگ زدند و گفتند که "تصمیمت چه شد؟"، گفتم "به وزارت فرهنگ میروم"، گفت که "اتفاقاً دیشب آقای دکتر بهشتی شما را برای همینجا پیشنهاد کرده بود". البته من بعداً فهمیدم که مهندس موسوی دوست داشت که به آنجا بیاید.
اما دکتر بهشتی فرمولی برای انتخاب مسئولین داشت که اینگونه بود که وقتی دو نفر امتیازاتشان برای مدیریت نهادی یکسان است، فردی باید انتخاب شود که عضو حزب جمهوری اسلامی نباشد. این دیدگاه ایشان همان جمله معروفی است که میگوید که "ما تشنگان خدمتیم نه شیفتگان قدرت." خب، من هم عضو حزب نبودم و در نتیجه انتخاب شدم.
برای همین من انتخاب شدم با این مأموریت که وزارت فرهنگ و هنر را که حالا از نظر تشکیلاتی در حد یک معاونت وزارتخانه است به شکل قبلی خود یعنی وزارت فرهنگ و هنر برگردانم. همین تقلیل مورد اعتراض شهید باهنر قرار گرفته بود و به آقای سحابی گفته بود که "اصلاً کار اشتباهی کردید که فرهنگ و هنر را بچلانیم." برای همین من در اواخر شهریور 1359 در دولت آقای رجایی وارد وزارت فرهنگ و هنر شدم که یکی از بخشهای ذیل آن معاونت سینمایی بوده است. من در جایگاهی قرار گرفتم که قبل از من آقای ورجاوند و برکشلی قرار داشتند. بنابراین من در جایی که آقای مهندس نجفی قرار داشتند یعنی معاونت سینمایی، نیامدم بلکه از نظر تشکیلاتی در جایگاه بالاتری قرار گرفتم.
دکتر حبیبی میگفت: هشت ماه است به وزارت فرهنگ نرفتم
تسنیم ـ وضعیت سینمایی آن سالها چگونه بود؟ از نظر تولید فیلم ظرفیت و توان دولت چگونه بود؟
این را باید بگویم که در آن شرایط بسیار بد که غیر قابل توصیف است، آقای نجفی کار بزرگی کرد که سینما را زنده نگه داشت. من همیشه گفتهام که با اینکه فضایی بسیار آشفته بود و همه چیز بهصورت افسارگسیخته اتفاق میافتاد، سینما را زنده نگه داشت که کار بسیار سخت و بزرگی بوده است.
دولت اصلاً فیلمساز نبود و بخش خصوصی برای ساختن یک فیلم سینمایی باید 1 میلیون تومان هزینه میکرد در حالی که نمیدانست چه اتفاقی قرار است رخ دهد. خوب خاطرم هست کارمندان وزارت فرهنگ و هنر نیز که به پهلبد وابسته بودند فکر میکردند که شاه برمیگردد و برای همین کار به سختی جلو میرفت. ساختار وزارت فرهنگ و هنر وجهه خیلی بهتری داشت از صداوسیمای ملی؛ نمیخواهم زحمات افرادی را که در رادیو و تلویزون ملی بودند نادیده بگیرم اما کلاس کار وزارت فرهنگ و هنر خیلی بالاتر از صداوسیمای ملی بود.
این قصه تا زمان رفتن دکتر شریعتمداری از وزارت علوم است تا اینکه ایشان وزارت را رها کردند و آقای دکتر حبیبی آمدند. ایشان که آمد، فعالیت و کار مصادف شد با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها و...، برای همین تمام وقتش را گذاشت روی وزارت علوم. خود ایشان به من گفت که "کلهر، هشت ماه است که پایم را به میدان بهارستان نگذاشتم."، یعنی ساختمان فرهنگ و هنر میدان بهارستان کاملاً رها شده بود. زمانی که من آمدم با چنین شرایطی روبهرو بودم. بخش سینمایی هم یکهشتم جایی بود که مدیریتش با من بود. من آقای مسعودشاهی را به عنوان مدیر بخش سینمایی گذاشتم که از بچههای تلهفیلم است. تلهفیلم هم ماجرای طولانی برای خودش دارد که باید در مصاحبه دیگری بیان شود. اما اجمالاً من مدل مدرسههای سینمایی را در دنیا مطالعه کرده بودم و به نظرم رسید که یکی از این مدارس باید در ایران تأسیس شود. در این مدارس یکسری از مُصنّفین و مؤلفین مهم سینمای جهان تحصیل کردهاند. این شد که بنای مدرسهای بنام تلهفیلم را گذاشتیم که بعدها به نام «مدرسه اسلامی فیلمسازی» شکل گرفت.
بگذریم؛ زمانی که من آمدم، آقای نجفی در حوزه سینما کارهای مهمی کرده بود اما هنوز ثمر نداده بود. او فهمیده بود که فیلمسازی در کشور ما به شدت سخت است و قوانین ما نیز بسیار مشکل دارد؛ مثلاً فیلم ایرانی باید 15 درصد مالیات میداد اما فیلم خارجی که تنها کپیاش را خریده بودند و هزینه تولید نداشت 5 درصد. نجفی آمد و طرحی داد که در زمان ما مصوب شد؛ اینکه تولیدکننده خودش واردکننده فیلم خارجی باشد.
ایدههای او را چون قدرت داشتم و با نخستوزیر یعنی شهید رجایی، مستقیم ارتباط داشتم مطرح میکردم. یکی از قوانین بد همین موضوع مالیات بود که فیلم خارجی با 40 هزار تومان وارد میشد و با یک دوبله به سینما میرفت و از اینجا به بعد همهاش سود میشد. اما یک فیلم ایرانی حداقل یک میلیون تومان هزینه ساخت داشت، باید چهار میلیون تومان میفروخت تا درآمدی داشته باشد اما خارجی با کمترین فروش به سود میرسید. من این را به صورت یک لایحه بردم در دولت تصویب کردم که مالیات کم بشود.
محمدعلی نجفی
کروبی سینما را به داروخانه تبدیل کرد
اما مشکلات سینما به همینجا ختم نمیشد. بهطور کلی عده بسیاری بودند که میخواستند درِ سینما را ببندند. توضیح اینکه بعد از انقلاب ما 475 سینما داریم؛ تازه این غیر از سینماهایی است که ساواک آتش زد ـ این را باید گفت که ساواک این سینماها را آتش زد، چون میخواست مملکت را به هم بریزد و کشتار راه بیندازد، نوارهای منیزیم تنها در اختیار شهربانی و ارتش بوده است ـ اما بعد از انقلاب 100 سینما از کاربری خارج میشود. یکی از همین سینماها را آقای کروبی که آن موقع رئیس بنیاد شهید بود تبدیل به داروخانه کرد. این سینما یکی از بهترین سینماهای کشور بود؛ بعد از چهارراه ولیعصر(عج) قبل از طالقانی. این یک موج بود که داشت ادامه پیدا میکرد و من جلوی این را گرفتم.
هر کسی که برای کاری به سینما نیاز داشت سینما تصرف میکرد یا سینماداران تغییر کاربری میدادند؛ البته فیلم هم نداشتیم. من در زمان دولت آقای رجایی با میرسلیم که رئیس شهربانی بود مشکل داشتم. او میگفت که "سینما چون ساختمان محکمی ندارد، اگر بمب بخورد همه کسانی که در سینما هستند میمیرند، برای همین سینما را تعطیل کنیم، بگذاریم برای بعد از جنگ". من با او مخالفت کردم، گفتم "اولاً که امام گفته است که اگر جنگ 20 سال هم طول بکشد ما هستیم، بعد هم اگر این جنگ 6 ماه باشد بعد از این دیگر من نمیتوانم سینما را باز کنم."، گفتم "فقط دعا کن که سینما را بمباران نکنند"، و نکردند، تنها جایی که بمباران نشد سینما بود، در بیمارستان بمب افتاد اما در سینما نیفتاد.
مشکل دیگری که صدمه بدی به سینما میزد و از قبل انقلاب هم وجود داشت این بود که بعد از ساختن فیلم هرچه مسائل قانونی بود متوجه تهیهکننده بود؛ مثلاً اگر فیلمی با مخالفت ساواک روبهرو میشد تهیهکننده بیچاره که زندگی و سرمایهاش را برای فیلم گذاشته بود میرفت زندان اما آقای کارگردان بیرون برای خودش میچرخید و با فیلمش به جشنوارههای خارجی میرفت. من این موضوع را یکدست کردم چرا که این کارگردان است که فیلم را میسازد او هم باید پاسخگو باشد.
یکی دیگر از کارهایی که کردیم موضوع تأسیس «فارابی» بود. فارابی نام مؤسسهای در سینما فرهنگ فعلی بود. آن موقع آقای آشتیانی که در زمان تصدی پهلبد در وزارت فرهنگ و هنر قبل از انقلاب کار میکرد آنجا بود و من هم از تجربیاتش استفاده میکردم. به او گفتم که "در این شرایط فعلی هیچکس نمیآید پول بگذارد تا فیلم بسازد." خصوصاً آنکه جنگ شده و دلار هم چندنرخی شده بود و حتی اگر جنسی با دلار 7 تومانی دولتی خریداری میشد در داخل کشور چند برابر قیمت آن میشد، تحریم هم بودیم و دولت پولی نداشت بدهد. برای همین مجاب شدم که برای کمک به سینما هرطور شده از دولت دلار بگیرم. پاییز همان سال 500 هزار دلار از دولت گرفتم چراکه باید نگاتیو و پوزیتیو میگرفتیم تا فیلمسازی ادامه پیدا کند اما باز هم کم بود و باید به بخش خصوصی مراجعه میکردم. برای همین پیش آقای عسگراولادی رفتم که آن موقع وزیر بازرگانی بود. گفتم "کسی که در این جنگ از شما دلار گرفته است و نگاتیو وارد کرده است به من نمیدهد، آدرسش را به من بدهید." اما نداد و برای همین گلایه خودم را از او در تلویزیون گفتم.
به این نتیجه رسیدم که ما بیاییم از الگوی شوروی و اروپای شرقی استفاده کنیم و اساس بنیاد سینمایی فارابی را بنا گذاشتیم که به فیلمسازها کمک مالی کند تا فیلم بسازند. فارابی به همین نیت از مؤسسه فارابی تبدیل شد به بنیاد فارابی اما هنوز شکل نگرفته بود و جایی هم نداشتیم که به آن بدهیم. زمانی که فرخالدین انوار آمد این بنیاد جای خودش را پیدا کرد.
بعد از اینکه دوره من تمام شد آقای معادیخواه که اولین وزیر فرهنگ جدید است از من پرسید که "چرا میخواهی بروی؟"، گفتم که "میخواهم بروم مدرسه سینمایی را که برای آن زحمت کشیدم ادامه بدهم." واقعاً هم بعد از شهید رجایی و باهنر نمیخواستم بمانم. آقای هاشمی رفسنجانی به من گفت که "اینهمه جوان رفتند جنگ و در انقلاب شهید شدند، حالا میخواهی بروی؟"، برای همین در دوران معادیخواه ماندم و معاون سینمایی شدم، از بهمن 60 تا مرداد 61، هفت ماه معاون سینمایی بودم.
ادامه دارد...
انتهای پیام/؛